از همسر شهید مصطفی چمران نقل شده که گفته است:
یادم هست روزی که مصطفی آمد دنبالم، قبل از آن که ماشین را روشن کند دست مرا گرفت و بوسید، میبوسید و همانطور با گریه از من تشکر میکرد.
من گفتم:
برای چه مصطفی؟
گفت:
این دستی که این همه روزها به مادرش خدمت کرده برای من مقدّس است و باید آن را بوسید. گفتم:
از من تشکر میکنید؟ خب، این که من خدمت کردم مادر من بــود، مادر شما نبوده که این همه تشکر میکنید.
گفت:
دستی که به مادرش خدمت کند مقدّس است و کسی کـه بـه مادرش خیر ندارد بـه هیچ کس خیر ندارد. من از شما ممنونم که با این همه محبّت و عشق به مادرتان خدمت کردید.
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#حکایت
آیت الله شهید دستغیب در داستان ۷۳ از کتاب «داستانهای شگفت» نوشته است:
امسال [۸۸ قمری، مطابق آبان ۴۷شمسی] برای زیارت امیرالمؤمنین علیهالسلام به نجف مشرف شدم و روزی به اتفاق جناب آقای «سید احمد نجفی خراسانی» به زیارت قبر جناب «میثم تمّار» مشرف شدیم.
آنجا خادمی بود که خیلی به ما محبت کرد، چای آورد و...
ولی هیچ از ما قبول نکرد و [چون اصرار کردیم که چیزی به او بدهیم] گفت:
حق خدمت من را خود جناب میثم به من میرساند
پرسیدیم:
جناب میثم تمّار چگونه به تو رسیدگی میکند؟
گفت:
من چند سال است که خدمتگزار این قبر شریفش هستم، هر چند وقت، یکبار در خواب میبینم که جناب میثم، گوشهای از زمینِ بیرون شهر کوفه را به من نشان میدهد و از من میخواهد که به آنجا بروم و من به امر جناب میثم به همانجا میروم و سکهای مییابم و آن را میفروشم و تا مدتی خرج زندگی میکنم.
و یکی از همان سکههایی که به دست آورده بود را به ما نشان داد، سکهای سبز رنگ بود و اندازهاش از اندازه یک ریالی ایران کوچکتر بود و به کلمه طیبه «توحید» به خط کوفی بر آن نقش بود.
📡ا https://b2n.ir/r79234
از 👇
📚داستانهای شگفت
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#حکایت
آیت الله شهید دستغیب در داستان ۷۹ از کتاب «داستانهای شگفت» نوشته است:
محب صادق اهل بیت جناب «حیدرآقا تهرانی» نقل نمود:
در چند سال قبل روزی در رواق مطهر حضرت رضا (علیهالسّلام) مشرف بودم، پیرمردی را که از پیری خمیده شده و موی سر و صورتش سفید و ابروهایش بر چشمش ریخته بود دیدم و حضور قلب و خشوع او برای من جلب توجه کرده بود و به تماشای او ایستاده بودم. وقتی که خواست حرکت کند، دیدم از حرکت کردن عاجز است. به او کمک کردم در بلند شد.
پرسیدم:
منزلت کجاست تا تو را به منزل برسانم.
گفت:
در حجرهای از مدرسه خیرات خان.
او را تا مدرسه رساندم و بسیار به او علاقهمند شدم به طوری که هر روز میرفتم و در کارهایش به او کمک میکردم.
اسم و محل زندگیاش را پرسیدم.
گفت: اسمم «ابراهیم» است و اهل عراق هستم. ولی زبان فارسی را هم میدانست.
روزی ضمن بیان خاطراتش گفت:
من از سن جوانی تا حال هر سال برای زیارت قبر مطهر حضرت رضا (علیهالسّلام) مشرف میشوم و مدتی میمانم و به برمیگردم.
بعد ادامه داد:
در سن جوانی که هنوز اتومبیل نبود، دو مرتبه پیاده مشرف شدم.
در مرتبه اول، سه نفر جوان [که با من همسن بودند و رفاقت و صداقت ایمانی بین ما بود و بسیار به یکدیگر علاقه و محبت داشتیم]، تا یک فرسخی همراه من آمدند و هم بخاطر جدا شدن از من، و هم بخاطر اینکه نمیتوانستند با من مشرف شوند، بسیار غمگین و افسرده و نگران بودند.
هنگام وداع با من، گریه افتادند و گفتند: تو جوانی و چون سفر اول را با پای پیاده و به زحمت میروی، «حتماً مورد نظر امام رضا علیهالسلام واقع میشوی» و تقاضا کردند که از طرف هر سه نفر هم سلامی تقدیم امام (علیهالسّلام) کنم و در حرم امام از آنان یاد کنم و...
با آنها وداع نمودم و به سمت مشهد حرکت کردم.
پس از ورود به مشهدمقدس با همان حالت خستگی و ناراحتی به حرم مطهر مشرف شدم پس از زیارت در گوشهای از حرم افتادم و از خود بیخود شدم. در آن حالت حضرت امام رضا (علیهالسّلام) را دیدم که برگههای بی شماری به دست مبارکشان بود و به تمام زوار [از مرد و زن حتی بچهها] برگهای میدهند. وقتی به من رسیدند چهار برگه به من مرحمت فرمودند.
پرسیدم:
چرا به من چهار برگه دادید؟
فرمودند:
یکی برای خودت و سه تا برای سه رفیقت.
عرض کردم:
توزیع این برگهها مناسب شأن شما نیست، بهتر نیست به دیگری امر فرمایید این رقعه ها را تقسیم کند؟
فرمودند:
این جمعیت همه به امید من آمدهاند و خودم باید به آنها برسم.
وقتی امام علیهالسلام رفتند، یکی از آن برگهها را باز کردم، دیدم چهار جمله نوشته شده بود:
بَرائَةٌ مِنَ النّار وَ امانٌ مِنَ الْحِسابِ وَ دُخُولٌ فِی الْجَنَّةِ وَ اَنَ ابْنُ رَسُولِ اللّهِ صلّی اللّه علیه و آله.
یعنی:
«آزادی از آتش» و «امان از حساب روز قیامت» و «ورود به بهشت» و «من فرزند رسول خدا صل الله علیه و آله هستم»
📡ا https://b2n.ir/r79234
از 👇
📚داستانهای شگفت
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#حکایت
آیت الله شهید دستغیب در داستان ۹۱ از کتاب «داستانهای شگفت» داستان دیگری را از مولوی «محمد اسحاق» به شرح زیر آورده است:
در قندهار شخصی از نیکان به نام «محب علی» که به محبت حضرت امیرالمؤمنین علیهالسّلام مشهور بود و محبت آن حضرت تمام دل او را احاطه کرده و به درجه عشق به آن بزرگوار رسیده بود به طوری که هرگاه به او میگفتند محب علی ((بیدارعلی باش)) از حال طبیعی خارج میشد و بیاختیار اشکش جاری میگردید
وقتی «محب علی» از دنیا رفت و در غسالخانه غسلش میدادند، رفقایش گریه میکردند، یکی از دوستانش در همان حال او را صدا زد و گفت:
محب علی ((بیدارعلی باش))
ناگهان دیدند، دست راست جنازه بیجان محب علی بلند شد و آرام، آرام بر سینه خود گذاشت.
خبر این اتفاق از غسالخانه به بیرون رسید و دهان به دهان به همه اهالی رسید و شیعیان قندهار دسته، دسته برای تماشا آمدند و چون میدیدند دست جنازه روی سینهاش گذاشته، همه از روی شوق اشک میریختند و تا آخر غسل دادن همینطور دستش روی سینهاش بود:
📡ا https://b2n.ir/r79234
از 👇
📚داستانهای شگفت
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#حکایت
💗الحمدالله الذی جعلنا💗
💗من المتمسکین بولایت💗
💗علیّبنابیطالب علیهالسلام💗
آیت الله شهید دستغیب در داستان ۹۸ از کتاب «داستانهای شگفت» با نقل داستان دیگری از جناب مولوی «محمد اسحاق» نوشته است:
جناب مولوی «محمد اسحاق» نقل کردند از آقا «سید رضا موسوی قندهاری» که سیدی فاضل و متقی بود که فرموده است:
«سلطان محمد»، دائی [سید رضا موسوی قندهاری] شغلش خیاطی و فقیر و پریشان حال بود. روزی دیدم او بشاش و خندان است، پرسیدم چه شده که امروز شما را شاد میبینم؟
فرمود:
آرام باش که میخواهم از شادی بمیرم.
«سلطان محمد» ادامه داد:
دیشب بخاطر برهنگی بچههایم و نزدیکی ایام عید و پریشانی و فلاکت خودم به مولا امیرالمؤمنین علیه السّلام متوسل شدم و زیاد گریه کردم و خطاب آقا گفتم:
تو شاه مردانی و سخاوتمند روزگاری، گرفتاریهای مرا میبینی؟ و با گریه خوابم برد، در خواب دیدم که از دروازه عیدگاه قندهار بیرون رفتم، باغی بزرگ دیدم که دیوار قلعهاش از طلا و نقره بود، دری داشت که چندین نفر نزد آن ایستاده بودند، نزدیک آنها رفتم و پرسیدم این باغ مال کیست؟
گفتند:
از حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام است.
التماس کردم که بگذارند داخل شده و به حضور آن حضرت رسم.
گفتند:
فعلاً رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله) تشریف دارند، بعد از ساعتی اجازه دادند.
به خودم گفتم: اول خدمت رسول خدا میرسم و از ایشان سفارشی میگیرم. چون به خدمتش رسیدم از پریشانی خود شکایت کردم.
فرمود:
پیش آقای خود اباالحسن علی (علیهالسّلام) برو.
عرض کردم حوالهای مرحمت فرمایید.
حضرت، نوشتهای به من دادند و دو نفر را هم همراهم فرستادند، وقتی خدمت حضرت اباالحسن، امام علی علیهالسّلام رسیدم، فرمود:
سلطان محمد کجا بودی؟
گفتم:
از فشار روزگار به شما پناه آوردهام و از رسول خدا حواله دارم.
آن حضرت حواله را گرفتند و خواندند و نظر تندی به من کردند و بازویم را به فشار گرفتند و نزد دیوار باغ بردند. اشاره فرمودند، دیوار شکافته شد، دالانی تاریک و طولانی نمایان شد و مرا همراه بردند و من بهشدت ترسیده بودم.
اشاره دیگری کردند، روشنایی ظاهر شد، پس دری نمایان شد و بوی گندی به مشامم رسید با تندی به من فرمودند:
داخل شو و هر چه میخواهی بردار، داخل شدم دیدم خرابهایست پر از لاشههای بد بو و متعفن مردار.
حضرت با تندی فرمودند:
زود بردار
لاشخورهای زیادی آنجا بود و من از ترس مولا، دست دراز کردم و پای قورباغه مردهای به دستم آمد، برداشتم.
فرمودند: برداشتی؟
عرض کردم: بلی.
فرمودند: بیا بیرون.
موقع برگشتن، دالان روشن بود در وسط دالان دو دیگ پر آب روی اجاق خاموش مانده بود، فرمودند:
سلطان محمد! چیزی که به دست داری در آبِ دیگ بزن و بیرون آور، چون آن را در آب زدم، دیدم طلا شده است.
حضرت به من نگاه کردند ولی خشمشان کمتر بود، فرمودند:
سلطان محمد! برای تو صلاح نیست. محبت مرا میخواهی یا این طلا را؟
عرض کردم:
محبت شما را، فرمودند:
پس آن را بیانداز داخل خرابه
تا آن طلا را انداختم از خواب بیدار شدم و بوی بسیار خوشی به مشامم رسید و آنقدر خوشحال شدم که تا صبح از خوشحالی گریه میکردم و خدای را شکر کردم که محبت آقا را پذیرفتم.
[سید رضا موسوی قندهاری] فرمود:
پس از این واقعه، اضطرار دنیوی سلطان محمد برطرف شد و وضع فرزندانش مرتب گردید.
📡ا https://b2n.ir/j10202
از 👇
📚داستانهای شگفت
💗الحمدالله الذی جعلنا💗
💗من المتمسکین بولایت💗
💗علیّبنابیطالب علیهالسلام💗
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#حکایت
🏴 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ 🏴
🏴وَعَلَیالاَْرْواحِالَّتی حَلَّتْبِفِناَّئِکَ🏴
آیت الله شهید دستغیب در داستان ۷۳ از کتاب «داستانهای شگفت» نوشته است:
در سال ۸۸قمری (مطابق آبان ۴۷ شمسی) هنگام تشرف به عتبات در نجف اشرف، روزی به اتفاق جناب آقای «سید احمد نجفی خراسانی» به زیارت قبر جناب «میثم تمّار» مشرف شدیم.
آنجا خادمی بود که به ما محبت کرد و چای آورد و... ولی هیچ هدیهای از ما قبول نکرد و [چون اصرار کردیم که چیزی به او بدهیم] گفت:
حق خدمت را خود جناب میثم به من میرساند.
بعد ادامه داد:
من چند سال است که اینجا خدمتگزار قبر شریف میثم هستم و هر از چندی در خواب جایی از زمین را به من نشان میدهد و من در آنجا سکهای مییابم آن را میفروشم تا مدتی خرج زندگی میکنم و...
بعد یکی از همان سکههایی که به دست آورده بود به ما نشان داد.
سکه سبز رنگی بود و اندازهاش از ریال ایرانی کوچکتر بود و به خط کوفی کلمه طیبه «توحید» بر آن نقش بود.
📡ا https://b2n.ir/r79234
از 👇
📚داستانهای شگفت
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#حکایت
آیت الله شهید دستغیب در داستان ۱۲۲ از کتاب «داستانهای شگفت» نوشته است:
تقریباً چهل سال قبل [قبل از زمان تألیف کتاب] در مدرسه دارالشفای قم، شب ۲۵ رجب، مجلسی از علما و فضلا برای توسل به حضرت موسی بن جعفر (علیهالسّلام) بود. بنده هم حاضر بودم، یک نفر از آقایان فرمود:
وقتی که مختار [رییس] محله مشراق نجف اشرف (نامش را فراموش نمودهام) مرحوم شد، شب در عالم رؤیا خود را در صحن مطهر امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) دیدم در حالی که آن حضرت با کمال جلال روی منبری بودند، ناگاه دیدم مختار محله را که تازه مرحوم شده بود آوردند در حالی که دو نفر مأمور همراه او بودند و آثار عذاب از او آشکار بود، چون برابر حضرت رسید به آن حضرت استغاثه نمود و طلب شفاعت کرد.
حضرت فرمودند:
خطاها و گناهانت را فراموش کردی؟!
عرض کرد:
صحیح میفرمایید لیکن من به شما حق دارم؛ زیرا در تمام ایام شادی شما اهل بیت، اهل محله را جمع میکردم و مجلس جشن میگرفتم و در ایام عزاداری مجالس روضه خوانی و سینهزنی برپا میکردم، خلاصه چنین و چنان میکردم.
حضرت فرمودند:
تمام آنچه میکردی برای خودت بود، اینکارها را وسیلهها طلب جاه و شهرت کرده بودی تا ریاست کنی.
مختار سر به زیر انداخت و گفت:
صحیح است لیکن خودتان میدانید که به جان و دل شما را دوست دارم و خواستار بلندی نام شما بودم و هر وقت در مجالس نام شما به عظمت یاد میشد، خوشحال میشدم.
حضرت این سخن او را تأیید کردند و به مأمورین فرمودند:
«خَلُّوهُ» = او را رها کنید
و چون مأمورین رفتند او شاد و خرم شد.
✍️ مرحوم آیتالله، شهید دستغیب، ذیل این داستان، نکات مهمی در مورد چرائی و چگونگی تأثیر «محبت اهلبیت علیهماسلام» بیان کرده.
در صورت تمایل در آدرس زیر، در پایان داستان ۱۲۲ ببینید
📡ا https://b2n.ir/u64844
از 👇
📚داستانهای شگفت
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
.
#حکایت
آیت الله شهید دستغیب در داستان ۱۲۵ از کتاب «داستانهای شگفت» نوشته است:
پیش از سی سال قبل [از زمان تألیف کتاب] روضه خوانی بود به نام ((شیخ حسن)) که خیلی مقید به ترک بعضی از گناهان [که بوسیله زبان انجام میشود] نبود، بعد از مرگش، یکی از خوبان او را در خواب میبیند که برهنه است و چهرهاش سیاه و زبانش آویزان است و شعلههای آتش از دهان و زبان او بالا میرود آنقدر وحشتناک بوده که آن شخص فرار میکند.
پس از دیدن عوالمی دیگر، باز «شیخ حسن» را با وضعی بسیار خوب میبیند که در فضای فرحبخش در حالی که چهره سفید و با لباس زیبا و روی منبر نشسته و خیلی خوشحال است.
نزدیکش میرود و میپرسد:
شما «شیخ حسن» هستید؟
میگوید: بله
میپرسد:
شما همان هستید که در آن حالت عذاب و شکنجه دیدم؟
میگوید: بله
علت تغییر حالش را میپرسد.
میگوید:
آن حالت اول که دیدی بخاطر زمانهاییست که در دنیا کار حرام میکردم و این حال خوب که الآن میبینی، بخاطر زمانهاییست که از روی اخلاص یاد حضرت سیدالشهداء علیهالسّلام میکردم و میگریستم و مردم را میگریاندم و... وقتی اینجا هستم، حالم در کمال خوشی و راحتیست ولی وقتی آنجا میروم همان است که دیدی.
به او گفت:
حالا که اینطور است از منبر پایین نیا و به آنجا نرو!
گفت:
نمیتوانم، مرا میبرند.
✍در پایان این داستان، شهید دستغیب رحمةاللهعلیه به دو نکته اشاره کرده است:
🔹اول
شاهد صدق این رؤیا آیه شریفه: (فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ وَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ) میباشد؛ یعنی هرکس هموزن ذره کار نیکی بجای آورد آن را میبیند و هرکه هموزن ذره شری انجام دهد آن را خواهد دید.
🔹دوم
این حالت برزخی امثال اوست تا وقتی که یا عذاب گناهانش تمام شود یا به شفاعت اهل بیت علیهم السّلام نجات یابد و چون ایمان داشته و دلش از محبت خالی نبوده سرانجام اهل نجات و خوشی خواهد بود.
📡ا https://b2n.ir/u64844
از 👇
📚داستانهای شگفت
🤲 پروردگارا 🤲
بشریت را در مقابل #کرونا
و
شرارتهای حاکمان #آمریکا
محافظت بفرما
.
یکحدیث از امام محمد باقر(ع):
قٰالَ الإمامُ الباقرُ عليهالسلام لجابرٍ الجُعْفيِّ: يا جابرُ، بَلِّغْ شِيعَتي عَنّي السَّلامَ و أعْلِمهُم:
... مَن عَصى اللّهَ َلَميَنْفَعْهُ حُبُّنا
🔻ترجمه🔻
امامباقر عليهالسلام بهجابرجعفى
فرمودهاند: اى جابر سلام مرا
به شيعيانم برسان و بهآنها بگو:
...هر كس خدا را نافرمانى كند
محبّت ما برایش سودی ندارد
📚امالی طوسی، ص۲۹۶، ح۵۸۲
.
☝️نتیجۀ عجیبِ یک پژوهش
در سوئیس و یک درس بزرگ
✍ رضا صابری خورزوقی
در حالیکه #سوئیس یکی از
#ثروتمندترین و #مرفهترین
کشورهای جهان معرفی شده
👈نتیجۀیکپژوهش میگوید
#دو_سوم از مردمِ سوئیس
از بیماری گوناگون رنج میبرند
🔻بله🔻
طبقِپژوهشِ مؤسسه سوئیسیِ Sotomo که ۵ نوبت [[بر تمام گروههای سنی]] انجام شده:
🔸فقط ۲۰درصد مردمِسوئیس
(از هر ۵نفر، ۱نفر) سالم هستند
🔸۱۵درصد (از هر ۷نفر، ۱نفر)
نسبتاً خوب هستند
🔸۶۵درصد (از هر۳نفر، ۲نفر)
از بیماری گوناگون رنجمیبرند
📡 رسانههای سوئیس 👇
۱_ سوئیس اینفو
ا https://www.swissinfo.ch/eng/life-aging/over-two-thirds-of-swiss-people-are-tired-and-exhausted/87484178
۲_ آی مِکسپَت
ا https://www.iamexpat.ch/expat-info/swiss-expat-news/over-two-thirds-people-switzerland-are-tired-or-exhausted-study-finds
۳_ مجله رادیو جهانی
ا https://www.worldradio.ch/news/bitesize-news/two-thirds-always-tired/
🔻درس بزرگ🔻
اگر ادعای ثروت و رفاه سوئیس
واقعی باشد، معلوم میشود
اگر آرامش نباشد، ثروت و رفاه،
نهخوشبختی میآورد نهسلامتی
👈طبق فرهنگِقرآنی، #آرامش
فقط با توجه، اعتماد و اتکاء
به محبت، علم و قدرتِ خدا
بهدست میآید
﴿ سوره رعد/۲۸﴾
﴿سوره طه/۱۲۴﴾
.
.
خود را از چشمِخدا نیاندازیم
✍ رضا صابری خورزوقی:
اسراف یعنی، «هَدَر دادن»
یا«بیشاز اندازه» مصرفکردن
آب 🚰 برق💡 گاز🔥
👈 در قرآن از اسرافکاران
با عباراتشدیدالحنی یاد شده
1⃣ محرومیت از محبتِ خدا
دوبار در قرآن فرموده:
خدا اسرافکاران را دوستندارد
﴿غافر/۴۳﴾ + ﴿انعام/۱۴۱﴾
2⃣اسرافکار👈برادرِ شیطان
هَدَر دهندگان (اسراف کاران)
برادرانِ شیطانها هستند
﴿إسراء/۲۷﴾
3⃣ اسرافکار جهنمیست
اسرافکنندگان
اصحاب آتشِ (جهنم) هسنتد
﴿غافر/۴۳﴾
لطفاً در شرایطِفعلی در مصرفِ
آب 🚰 برق💡 و گاز🔥
بیشاز همیشه دقت کنیم
👈 زیرا، علاوهبر گناهِ اسراف
موجب آسیبدیدن دیگراناست
و گناهش خیلیبزرگ است
.
میلادپنجمینجانشین پیامبر(ص)
حضرت اماممحمدباقرعلیهالسلام
بهپیشگاه امامزمان عجلالله فرجه
و همه آزادگان و حقجویان جهان
بویژه شیعیان و محبان اهلبیت
علیهمالسلام
مبارکباد
🔻یکحدیث از امام باقر🔻
از جابر جعفی نقل شده که
امام باقر عليهالسلام فرمودهاند:
سلامِمرا بهشيعيانم برسان و بگو
... هر كس خدا را نافرمانى كند
محبّت ما برایش سودی ندارد
📚امالی طوسی، ص۲۹۶، ح۵۸۲
.