eitaa logo
اعتدال (عدالت‌پذیری)
133 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
759 ویدیو
42 فایل
ارتباط با مدیران کانال = hadi_moshfegh@
مشاهده در ایتا
دانلود
. ۱آیه_در۲روز سهم دیروز و امروز ۶سورۀیوسف 🌷 وَ كَذَلِكَ يَجْتَبِيكَ رَبُّكَ وَ يُعَلِّمُكَ مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحَادِيثِ وَ يُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ يَعْقُوبَ كَمَا أَتَمَّهَا عَلَى أَبَوَيْكَ مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّكَ عَلِيمٌ حَكِيمٌ 🌷ترجمه 👇 [حضرت یعقوب در ادامه واکنش به خواب حضرت یوسف گفت] و اینگونه پرودگارت تو را برمى‌گزیند و از تعبیر خواب‌ها (و سرانجام امور) به تو مى‌آموزد و نعمت خویش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام مى‌كند همانگونه كه پیش از این بر دو پدرت ابراهیم و اسحاق تمام كرد. همانا پرودگارت داناى حكیم است. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/u28455 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. آیت الله شهید دستغیب در داستان ۱۲۷ از کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: مکرر شنیده بودم که یکی از اخیار زمان به نام «حاج محمد علی فشندی تهرانی»، توفیق تشرف به خدمت حضرت بقیة اللّه عجل اللّه تعالی فرجه نصیبش شده و داستان‌هایی دارد، دوست داشتم او را ببینم و از خودش بشنوم. در ماه ربیع الثانی ۱۳۹۵ قمری در تهران، حضرت سیدالعلماءالعاملین حاج آقا «معین شیرازی» دامت برکاته را به اتفاق جناب «حاج محمد علی فشندی تهرانی» ملاقات نمودم، آثار خیر و صلاح و صدق و دوستی اهل بیت علیهم‌السّلام از او آشکار بود. از او خواستم که آنچه دیده را بگوید و از آقای حاج آقا معین خواهش کردم آنچه حاجی می‌گوید، ایشان مرقوم فرمایند. اکنون عین مرقومه حاج آقا «معین شیرازی» ثبت می‌شود: بسم اللّه الرحمن الرحیم قریب سی سال قبل برای زیارت اربعین، عازم کربلا شدیم. موقعی بود که برای هر نفر جهت گذرنامه چهارصد تومان می‌گرفتند، بعد از گرفتن گذرنامه، خانواده گفت: من هم می‌آیم، ناراحت شدم که چرا قبلاً نگفته بود، خلاصه بدون گذرنامه برای همسرم، حرکت کردیم و تعداد ما پانزده نفر بود چهار مرد و یازده زن و یکی از خانم‌ها، علویه [سیده] ۱۰۵ ساله‌ای بود که از اقوام دو نفر از همراهان بود، خیلی به زحمت او را حرکت دادیم و با وجود نداشتن گذرنامه، به آسانی خانواده را از دو مرز ایران و عراق گذراندیم و به کربلا مشرف شدیم. قبل از اربعین و بعد از اربعین، به نجف اشرف مشرف شدیم و بعد از ۱۷ ربیع الاول، قصد کاظمین و سامرا نمودیم. آن دو نفر مرد که از خویشان آن پیر زن علویه [سیده] بودند از بردن علویه ناراحت بودند و می‌گفتند او را در نجف می‌گذاریم تا برگردیم. من گفتم: زحمت این خانم علویه [سیده] با من و حرکت نمودیم در ایستگاه قطار کاظمین برای سامرا، جمعیت بسیار بود و همه در انتظار آمدن قطار بودند که از کرکوکِ موصل بیاید و برود بغداد و بعد از بغداد بیاید و مسافرها را سوار کند و حرکت کنند و... با این جمعیت تهیه بلیط قطار برای رفتن و محل اسکان در کاظمین بسیار مشکل بود. ناگاه سید عربی که شال سبزی به کمر بسته بود نزد ما آمد و گفت: حاج محمدعلی! سلام علیکم! شما پانزده نفر هستید؟ گفتم بله فرمود: این پانزده بلیط را بگیرید و اینجا بمانید تا من بروم بغداد بعد از نیم‌ساعت با قطار برمی‌گردم، یک اطاق هم برای شما در سامرا می‌گیرم. شما از جای خود حرکت نکنید. قطار از کرکوک آمد و سید سوار شد و رفت. بعد از نیم ساعت قطار آمد، جمعیت هجوم آوردند، رفقا خواستند بروند من مانع شدم، قدری ناراحت شدند. وقتی همه سوار شدند همان سید آمد و ما را سوار قطار کرد تا وارد سامرا شدیم، آن آقاسید گفت: شما را می‌برم منزل سیدعباس خادم و همراه او رفتیم منزل سیدعباس، من رفتم نزد سیدعباس گفتم: ما پانزده نفر هستیم و دو اطاق می‌خواهیم و شش روز هم اینجا هستیم چه مقدار به شما بدهم؟ گفت: آقا سید کرایه شش روز شما را داد با تمام مخارج خوراک و...، ضمنا پول داده تا روزی دو مرتبه هم شما را ببرم سرداب و حرم. دیدم سید نیست، گفتم: سید کجاست؟ گفت: الان از پله‌ها پایین رفت. هرچه دنبالش گشتیم او را ندیدیم. گفتم: از ما طلب دارد پانزده بلیط برای ما خریده! گفت: من نمی‌دانم، مخارج شما را هم داد. خلاصه بعد از شش روز آمدیم کربلا و برای کسب تکلیف در مورد بدهی به آن سید، رفتیم نزد مرحوم آقا «میرزا مهدی شیرازی» و جریان را گفتم و در مورد تکلیف بدهی به آن سید سؤال کردم. مرحوم میرزا مهدی گفت: با شما از سادات کسی هست؟ گفتم: یک علویه است. فرمود: او امام زمان علیه السّلام بوده و شما را مهمان فرموده. حقیر گوید: و محتمل است که یکی از رجال الغیب یا ابدال که ملازم خدمت حضرت‌ امام‌زمان (عجل‌الله فرجه) بوده است. 📡ا https://b2n.ir/u64844 از 👇 📚داستان‌های شگفت 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
6.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا هیچ‌ملتی به این بلا☝️مبتلا نگردد آنچه نمی‌گذارند بدانیم 👇۱۴👇 بخاطر منافع ، مردم‌آمریکا چنان گرفتار شده‌اند که مادر جوان آمریکایی مجبور شده‌است به ۵ساله‌اش راه نجات جانش را هنگام در مدارس با 😳 پناه‌گرفتن پشت کوله‌پشتی 😳 آموزش بدهد.  🔹 🔹 🔹 🔻 آری 🔻 🔹 🔹 🔹 تنها [[ ]] آمریکا فقط [[]] است 📡در رسانه‌های‌آمریکاببینید👇 😂 صبح بخیر آمریکا👇👇 ا https://b2n.ir/w60353 و ا1⃣ فاکس نیوز ا https://b2n.ir/k61717 ا 2⃣ ای بی سی ا https://b2n.ir/b22891 ا3⃣ سی دی اس نیوز ا https://b2n.ir/q31378 ا4⃣ این دی پندنت ا https://b2n.ir/g40479 ا5⃣ اینسید ادیتیون(گزارش اول) ا https://b2n.ir/p36924 ا6⃣ یوتویوب ا https://b2n.ir/e08344 .
. ۱آیه_در۲روز سهم امروز و فردا ۷سورۀیوسف 🌷 لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ 🌷ترجمه 👇 بتحقیق در (داستان) یوسف و برادرانش نشانه‌هایى (از حاكم شدن اراده خداوندى) براى جویندگان است. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/w78964 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. آیت الله شهید دستغیب «ذیل» داستان ۱۲۷ از کتاب «داستان‌های شگفت» حکایت دیگری را به شرح زیر آورده است: به اسانید [با سندهای] متعدده نقل شده است از «ابراهیم بن مهران» که گفته است: در کوفه در همسایگی ما مردی بود به نام «ابوجعفر» و هرگاه شخصی علوی [سید] از او چیزی می‌خواست فوراً به او می‌داد اگر قیمت آن را داشت از او می‌گرفت و اگر نداشت می‌نوشت: این مبلغ به حساب علی بن ابیطالب علیه‌السّلام مدتی طولانی با همین روش عمل می‌کرد تا اینکه [بخاطر اتفاقاتی که برایش افتاد] ورشکسته و فقیر و مفلس شد و در خانه نشست و گاهی در دفتر خود نگاه می‌کرد، اگر یکی از بدهکاران خود را می‌یافت که زنده بود کسی را نزد او می‌فرستاد تا طلبش را از او بگیرد و خرج زندگی نماید و اگر می‌دید مُرده است یا ندارد خطی بر اسمش می‌کشید و... در همان روزگار فقر و نداری، روزی بر در خانه خود نشسته بود و دفتر خود را بررسی می‌کرد، یکی از افرادی که از دشمنان اهلبیت علیهم‌السلام بود او را دید، گفت: چه می‌کنی؟ از این دفتر چه می‌خواهی؟! گفت: می‌خواهم بین بدهکاران برگردم شاید کسی بین‌شان باشد که بتواند بدهی‌اش را بدهد و... آن ناصبی (دشمن اهل بیت) از روی تمسخر و طعنه و شماتت به او گفت: بدهکار بزرگ تو علی بن ابیطالب است، او با تو چه کرد؟ ابوجعفر از شماتت او خیلی آزرده شد، برخاست و به داخل خانه رفت. شب در خواب حضرت رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله) را دید که امام حسن و امام حسین علیهماالسّلام همراه او بودند و شنید که حضرت رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله) به حسنین علیهماالسّلام فرمود: پدر شما کجاست؟ ناگاه حضرت امیرالمؤمنین علیه‌السّلام حاضر شد و گفت یا رسول اللّه! حاضرم. رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله) فرمودند: چرا طلب این مرد را نمی‌دهی؟ امیرالمؤمنین علیه‌السّلام کیسه‌ای را نشان داد و عرض کرد: یا رسول اللّه! این طلب اوست که آورده‌ام و آن کیسه را به «ابوجعفر» داد و فرمود این حق تو است. رسول خدا (صلّی اللّه علیه و آله) فرمودند: بگیر و بازهم هرکس از فرزندان امیرالمؤمنین علیه‌السّلام نزد تو آمد و چیزی خواست، ردّ نکن که بعد از این برای تو فقری وجود نخواهد داشت. ابوجعفر گفت: وقتی از خواب بیدار شدم دیدم همان کیسه در دستم است. همسرم را بیدار کردم و گفتم: چراغ را روشن کن وقتی زیر نور چراغ نگاه کردم دیدم همان کیسه است که امیرالمؤمنین علیه‌السلام در خواب به من دادند و پر از سکه اشرفی‌ست [هر سکه‌ اشرفی برابر با ۳٫۴۵ گرم طلا است] آن‌ها شمردم دیدم هزار اشرفی در کیسه بود. وقتی به دفتر خود مراجعه کردم دیدم تمام بدهی آن حضرت همین مبلغ بود، نه کمتر نه زیادتر و در روایت دیگری آمده است که ابوجعفر گفته: وقتی به دفتر خود مراجعه کردم، دیدم آنچه بدهی به نام آن حضرت نوشته بودم همه محو گردیده است. 📡ا https://b2n.ir/u64844 از 👇 📚داستان‌های شگفت 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم دیروز و امروز ۷سورۀیوسف 🌷 لَقَدْ كَانَ فِي يُوسُفَ وَإِخْوَتِهِ آيَاتٌ لِلسَّائِلِينَ 🌷ترجمه 👇 بتحقیق در (داستان) یوسف و برادرانش نشانه‌هایى (از حاكم شدن اراده خداوندى) براى جویندگان است. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/w78964 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. آیت الله شهید دستغیب در داستان ۱۲۸ از کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: داستان دوم از «حاج محمد علی فشندی تهرانی»: قریب بیست سال قبل شب جمعه بود با آقا سید باقر خیاط و جمعی رفتیم مسجد جمکران، همه خوابیدند ولی من بیدار بودم و فقط پیر مردی بیدار بود که شمعی در پشت بام روشن کرده بود و دعا می‌خواند و من مشغول به نماز شب شدم، ناگاه دیدم هوا روشن شد، با خود گفتم ماه طلوع کرد اما هرچه نگاه کردم ماه را ندیدم. یک مرتبه دیدم به فاصله پانصد متر زیر یک درختی، یک سید بزرگواری ایستاده و این نور از آن آقاست. به آن پیرمردی مشغول دعا بود، گفتم: شما آن سید را کنار آن درخت می‌بینی؟ گفت: هوا تاریک است چیزی دیده نمی‌شود، خوابت می‌آید برو بگیر بخواب! فهمیدم که او آن شخص را نمی‌بیند. من [از همان دور] به آقا سید که در کنار درخت بود، گفتم: آقا من می‌خواهم بروم کربلا، نه پول دارم، نه گذرنامه، اگر تا صبح پنجشنبه آینده گذرنامه با پول تهیه شد، می‌دانم شما امام زمان هستید و الا یکی از سادات می‌باشید. ناگاه دیدم آن آقا نیست و هوا تاریک شد. صبح داستان را برای رفقا گفتم، بعضی‌ها مرا مسخره نمودند و... گذشت تا روز چهارشنبه، صبح زود از منزل که دروازه شمیران بود، برای کاری رفتم میدان فوزیه [میدان امام حسین علیه‌السلام] و در حالی‌که باران می‌آمد و من کنار دیواری ایستاده بودم، پیرمردی آمد نزد من، او را نمی‌شناختم گفت: حاج محمدعلی مایل هستی بروی کربلا؟ گفتم: خیلی مایلم ولی نه پول دارم و نه گذرنامه. گفت: شما ده عدد عکس با دو عدد رونوشت سجل [شناسنامه] بیاورید. گفتم: می‌خواهم همسرم را هم ببرم. گفت: مانعی ندارد. به فوریت رفتم منزل، عکس و رونوشت شناسنامه را موجود داشتم، آوردم و به او دادم. گفت: فردا صبح همین وقت بیایید همین‌جا. فردا صبح رفتم همان محل، آن پیرمرد آمد گذرنامه را با ویزای عراقی و پنج‌هزار تومان پول به من داد و رفت و بعد از آن، دیگر او را ندیدم. رفتم منزل آقا سید باقر، ختم صلوات داشتند، بعضی از رفقا به مسخره، گفتند: گذرنامه را گرفتی؟ گفتم: بله و گذرنامه را با پنج هزار تومان نزد آن‌ها گذاشتم. تاریخ گذرنامه را خواندند و دیدند روز چهارشنبه است، همه گریه افتادند و گفتند که ما چنین سعادتی نداریم. 📡ا https://b2n.ir/r25604 از 👇 📚داستان‌های شگفت 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم امروز و فردا ۸سورۀیوسف 🌷 إِذْ قَالُواْ لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ 🌷ترجمه 👇 آنگاه كه (برادران او) گفتند: همانا یوسف و برادرش (بنیامین) نزد پدرمان از ما كه گروهى نیرومند هستیم محبوب ترند. همانا پدرمان (در این علاقه به آن دو) در گمراهى روشنى است. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/x08502 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. 🏴شهادت‌ حضرت‌ 🏴 علیه‌السلام تسلیت‌باد بنابه‌روایتی آن‌حضرت روز«۷صَفَر» سال ۵۰ ه‍.ق به شهادت رسیده‌اند ملا محمدهاشم خراسانی(ره) حکایت نبش قبر حضرت رقیه سلام الله علیها توسط ایشان که به منظور ترمیم قبر و رفع آب‌گرفتگی مضجع شریف حضرت رقیه(س) در سال ۱۲۸۰ هجری قمری ، برابر با سال ۱۲۴۲ هجری شمسی انجام شده را چنین نقل کرده است: جناب آقا سیّد ابراهیم دمشقی که نَسَبش به سیّد مرتضی علم‌الهدی منتهی می‌شد و سنّ شریفش بیش از ۹۰ سال بود، سه دختر داشت و اولاد پسر نداشت. شبی دختر بزرگ ایشان، حضرت رقیّه دختر امام حسین علیه‌السلام را در خواب دید که فرمودند: «به پدرت بگو: به والی بگوید: میان لحد و جسد من آب افتاده، و بدن من در اذّیت است، بیاید قبر و لحد مرا تعمیر کند.» دختر به پدرش عرض کرد، ولی سیّد از ترس دشمنان اهل‌بیت علیهم‌السلام، به خواب اعتنا ننمود. شب دوّم دختر وسطی سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت، ترتیب اثری نداد. شب سوّم دختر کوچک سیّد همین خواب را دید و به پدر گفت، باز ترتیب اثری نداد. شب چهارم خود سیّد حضرت رقیّه را در خواب دید که به طریق عتاب فرمودند: چرا والی را خبردار نکردی؟! صبح سیّد نزد والی شام رفت و خوابش را گفت. والی به علماء و صلحاء شام از شیعه و سنّی امر کرد که غسل کنند و لباس‌های پاکیزه بپوشند و قرار شد: هر کس قفل ورودی حرم مطهّر به دستش باز شد، همان کس برود و قبر مقدّس او را نبش کند، پیکر را بیرون آورد تا قبر را تعمیر کنند. صلحاء و بزرگان از شیعه و سنّی در کمال آداب غسل کردند و لباس پاکیزه پوشیدند و یک به یک، قفل را گرفتند و... اما قفل به دست هیچ کس باز نشد و به دست خود مرحوم سیّد قفل باز شد و... وارد حرم شدند و یک به یک کلنگ زدند ولی کلنگ در دست هیچ کدام بر زمین اثر نکرد، مگر به دست سیّد ابراهیم. حرم را قُرق کردند و لحد را شکافتند. دیدند بدن نازنین حضرت رقیه سلام‌الله علیها، میان لحد و کفن صحیح و سالم است اما آب زیادی داخل لحد جمع شده است. سیّدابراهیم وارد قبر شد، همین که خشت بالای سر را برداشت دیدند ،سیّد افتاد. زیر بغلش را گرفتند و او هی می‌گفت: «ای وای بر من.. وای بر من... به ما گفته بودند یزید لعنةالله علیه، زن غسّاله و کفن فرستاده ولی اکنون فهمیدم دروغ بوده، چون دختر با پیراهن خودش دفن شده... سیّد بدن شریف را از میان لحد بیرون آورد و بر روی زانوی خود نهاد و هنگام تعمیر بارگاه، کارِ بستنِ مسیر آب به مشکل خورد و عملیات طولانی شد و... سیّد، سه روز بدن را روی زانو خود نگه داشت و دائم گریه می‌کرد تا اینکه قبر را تعمیر کردند. در تمام این سه روز، وقت نماز که می شد سیّد بدن حضرت را بر روی جایی پاکیزه می‌گذاشت و پس از پایان نماز برمی‌داشت و بر زانو می‌نهاد، تا اینکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند و سید با دست خودش بدن را دفن کرد. و از معجزه آن حضرت این که سیّد در این سه روز، نه احتیاج به غذا و آب پیدا کرد و نه به تجدید وضو. سیّد هنگام دفن بدن، دعا کرد که خداوند پسری به او عطا فرماید. دعای سیّد به اجابت رسید و در سن پیری [بالای ۹۰سال] خداوند پسری به او لطف فرمود که نام او را «سیّد مصطفی» گذاشت. پس این ماجرا، والی شام، قضیه را به سلطان عبدالحمید عثمانی نوشت؛ او هم تولیت زینبیّه و مرقد شریف حضرت رقیّه و امّ کلثوم و سکینه را به سید ابراهیم واگذار کرد. پس از درگذشت سیّد ابراهیم، تولیت آن مشاهد مشرفه به پسرش سیّد مصطفی و بعد از او به فرزندش سیّد عبّاس رسید.فرزندان سیّد ابراهیم دمشقی معروف و مشهور به "مستجاب الدعوه" هستند. 📡ا https://b2n.ir/s73081 از 👇👇👇 📚اسرار الشهادة، صفحه ٤٠٦ 📚منتخب التواریخ، صفحه ۳۸۸ 📚مقتل جامع مقدم، جلد ۲، ص۲۰۸ 📚تراجم اعلام‌النساء، جلد۲، ص۱۰۳ 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز 🏴شهادت‌ حضرت‌ 🏴 علیه‌السلام تسلیت‌باد بنابه‌روایتی آن‌حضرت روز ۷صَفَر سال ۵۰ ه‍.ق به شهادت رسیده‌اند سهم دیروز و امروز ۸سورۀیوسف 🌷 إِذْ قَالُواْ لَيُوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَى أَبِينَا مِنَّا وَ نَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِى ضَلَلٍ مُّبِينٍ 🌷ترجمه 👇 آنگاه كه (برادران او) گفتند: همانا یوسف و برادرش (بنیامین) نزد پدرمان از ما كه گروهى نیرومند هستیم محبوب ترند. همانا پدرمان (در این علاقه به آن دو) در گمراهى روشنى است. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/x08502 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. آیت الله شهید دستغیب در داستان ۱۳۰ از کتاب «داستان‌های شگفت» نوشته است: سید جلیلی از اهل علم که قطع به صدق و سداد و تقوای او هست، نقل کرده: پیاده از سامرا برای زیارت حضرت «سید محمد» می‌رفتم و راه را گم کردم و به واسطه گرمای بسیار در قلب الاسد [یعنی: وسط تابستان و شدت گرما] و تشنگیِ فوق‌العاده و گرسنگی و وزیدن باد سموم [یعنی: بادی داغ، خشک و خفقان‌آور] و خستگی راه رفتنِ بسیار، و مخصوصاً از تشنگیِ زیاد، بی‌حال بر زمین افتادم و در حالی‌که از زنده ماندن ناامید شده بودم، از هوش رفتم و دیگر چیزی نفهمیدم، تا اینکه ناگهان به‌هوش آمدم و چشمم را باز کردم و متوجه شدم که مرد عربی سرم را روی دامنش قرار دارده. آن شخص کوزه آبی به دهان من رسانده و آب نوشیدم. سید گفته است: در تمام عمرم چنین آب شیرین و گوارایی نچشیده بودم! پس از سیراب شدن من، آن شخص، سفره‌ای در مقابل من باز کرد که در آن دو سه قرص نان اَرْزَن بود و من نیز بسیار گرسنه بودم و شروع کردم به غذا خوردن و... مرد عرب به من فرمود: سید! غذا بخور و در این جوی آب، خودت را شستشو بده. عرض کردم: برادر! اینجا آبی نیست، من از عطش نزدیک به هلاکت بودم و شما به داد من رسیدید. عرب با دستش به کنار من اشاره کرد و فرمود: این آب است، جاری و زلال و خوش‌گوار نگاه کردم، دیدم عجب جوی آب باصفایی است و تعجب کردم که چگونه با وجود آب در این نزدیکی، من از عطش درحال مرگ بودم. عرب پرسید: سید، کجا می‌خواهی بروی؟ عرض کردم: حرم مطهر حضرت «سیدمحمد». عرب فرمود: حرم سیدمحمد همین جاست! با دقت نگاه کردم، دیدم در سایه بقعه حضرت سیدمحمد هستم درحالی‌که من در قادسیه راه را گم کرده بودم و مسافت زیادی تا سیدمحمد بود و... به هرحال در این چند دقیقه‌ای که آن عرب همراه من بود، چند مطلب را فرمود. 🔹اول: تأکید شدید بر تلاوت قرآن مجید 🔹دوم: رد قاطع ادعای «تحریف قرآن». حتی به راویانی که احادیث تحریف را جعل نموده‌اند، نفرین فرمودند. 🔹سوم: تأکید بسیار بر نیکی و احترام به والدین در زمان حیات و بعد از مرگ‌شان 🔹چهارم: زیارت بارگاه مقدس ائمه و بقاع متبرکه امامزاده‌ها و تعظیم آن‌ها 🔹پنجم: تأکید بر احترام سادات 🔹ششم: تأکید بر نمازشب و فرمود: ای سید، حیف است از اهل علم، که خود را وابسته به ما بدانند و مداومت بر این عمل ننمایند. و سفارش‌های دیگری هم فرمودند. سید افزوده است: در حالی‌که مرد عرب داشت مرا نصیحت می‌کرد، یک لحظه به فکر فرو رفتم و به ذهنم رسید: از این مرد بپرسم، کیست که جانم را نجات داد و چند مورد عجیب نیز از او دیدم و این‌گونه نصیحت‌های ارزشمند و زیبا و شیوا را از او شنیدم. در همین فکر بودم و تا سرم را بلند کردم که بپرسم، دیگر او را ندیدم. 📡ا https://b2n.ir/r25604 از 👇 📚داستان‌های شگفت 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .
. ۱آیه_در۲روز سهم امروز و فردا ۹سورۀیوسف 🌷 اقْتُلُوا يُوسُفَ أَوِ اطْرَحُوهُ أَرْضًا يَخْلُ لَكُمْ وَجْهُ أَبِيكُمْ وَ تَكُونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْمًا صَالِحِينَ 🌷ترجمه 👇 (برادران به یكدیگر گفتند) یوسف را بكشید یا او را به سرزمینى دور بیافكنید تا توجّه پدرتان مخصوص شما شود و پس از آن (با توبه) گروهى شایسته باشید. ✍️ در صورت تمایل، نکته‌ها و پیام‌های آیه را اینجا ببینید👇 ا https://b2n.ir/z31097 🤲 پروردگارا 🤲 بشریت را در مقابل و شرارت‌های حاکمان محافظت بفرما .