😌 دوره دبیرستان، وقت آتش سوزاندن پسرهاست.
ولی محسن این طور نبود.
به هیچ کس بی احترامی نمی کرد.
کم ناراحت می شد.
❤️ عصبانیتش بی هیاهو بود.
نهایت، چند ساعت یا دقیقه ارتباطش را با طرف قطع می کرد. بعد، چون دل مهربانی داشت زود برمی گشت و همه چیز را فراموش می کرد.
😂 خوش خنده بود. چندبار سر کلاس با امیر دوست محمدی ریسه رفته بودند و دبیر بیرونشان کرده بود.
آن ها هم بی هیچ بگو مگویی تنبیه شان را قبول کرده بودند.
🌻 ته ِ خلافشان در مدرسه همین ها بود. وگرنه احترام معلم ها را زیاد داشت و با آنها گرم و خوشرو بود.
سرش حسابی به قرآن و درسش گرم بود.
وقت نمی کرد در جمع همکلاسی هایش حاضر شود.
🌼 شاید به خاطر همین از خلقیات همسن و سال هایش تاثیر نمی گرفت. راهش را پیدا کرده بود و داشت مستقیم دنبالش می کرد. به راه های دیگر سرک نمی کشید.
🌹 چیزی که برایش استثناء بود، هیئت بود. دیده بود قاریانی را که از اهل بیت علیهم السلام غافلند. از آن طرف، هیئتی هایی را می دید که به نماز و قرآن بهاء نمی دهند.
💖 محسن، هم قاری قرآن بود و هم پای ثابت هیئت.
#شهید_محسن_حاجی_حسنی
اِتِّفآق؛
_
.
خوب است ما هم مثل باران حس بگیریم
هر شب سراغی از گل نرگس بگیریم
_اللّهم عجّل لولیک الفرج
.
اِتِّفآق؛
_
.
{يَامَنْيَعلَمُضَميرَالصَامِتينَ . .}
ایآنکهخبرداردلِخاموشـے!
.
اِتِّفآق؛
_
.
همیشه میگفت: در زندگی،آدمی موفقتراست که در برابر عصبانیت دیگران صبور باشد. کار بیمنطق انجام ندهد و این رمز موفقیت او در برخوردهایش بود.
_شهیدابراهیمهادی
.