📲 #عکس_پروفایل | (سری 2) 🏴 #شهادت_امام_محمد_باقر(ع)

📲 #عکس_استوری | (سری 2) 🏴 #شهادت_امام_محمد_باقر(ع)

📲 #استوری | 🏴 #شهادت_امام_محمد_باقر(ع)

🔳 #شهادت_امام_محمد_باقر(ع) 🌴باقرم ... 🌴باغ رسالتده امامتده گلم 🎙 #علیرضا_اسفندیاری ⏯ #روضه #ترکی 👌بسیار دلنشین

موافقید چله حدیث کساء برگزار کنیم و هر روز از طرف یکی از امامان یا شهدا هدیه کنیم به روح پاک خانم فاطمه زهرا؟! اگه موافقید توی ناشناس یه یاعلی بفرستید... اینم لینکش👇 https://abzarek.ir/service-p/msg/1218210 #یا_فاطمه

#قسمت_یازدهم #سالهای_نوجوانی روبروی بخاری گرفتم احساس سوزش شدید در دستانم احساس می کردم بعد از چند دقیقه معلم وارد کالس شدهمه ی بچه ها به احترام ایشان از جا بلند شدند ،کلاس غرق سکوت شد خانم معلم گفت: برف خیلی زیادی باریده تا ظهر مجبورید در کالس بمانید اما به دلیل یک نواخت نشدن کلاس ده دقیقه آخر زنگ را بازی می کنیم بچه ها خیلی خوش حال شدند خب این اولین باری بود که خانم معلم این پیشنهاد را داده بود بعد از صحبتش گفت:کتاب های فارسی را باز کنید درس رنج هایی کشید ام که مپرس را بیاورید... زینب از روی درس شروع به خواندن کرد زینب دختر لاغر و ریز اندامی بود که خیلی صدای آرامی داشت اما خانم معلم علاقه زیادی به او داشت چون بسیار پر تلاش و درس خوان بود زینب شروع به خواندن کرد به نام خدا ، درس نهم، *رنج هایی کشیده ام که مپرس* همه کلاس گوش جان سپرده بودند به روخوانی زینب نیم ساعتی گذشت تا رون خوانی درس تمام شد و بعد از حل تمرین های درس خانم گفت: برای امروز کافی است بازی به این صورت بود که هر کسی یک اسم بگوید و فرد بعدی یک اسم دیگر همراه با کلمه ی قبلی را تکرار کند بازی خیلی جذابی بود تا زنگ تفریح ادامه پیدا کرد وقتی زنگ خورد معلم از کلاس بیرون رفت بچه ها در نیمکت های رنگ رو رفته کلاس نشسته بودند و شروع به خوردن تغذیه هایشان کردند بعد از اتمام زنگ تفریح معلم دوباره به کلاس بازگشت نوبت زنگ ریاضی رسید خب این درس نیازمند تمرکز فروان هست همه با دقت به درس گوش دادیم و تمرین حل کردیم تا ظهر کلاس ها یکی پس از دیگری گذشت نور خورشید بی حال بر حیاط مدرسه تابیده بود انگار خورشید هیچ رمقی برای تابیدن نداشت زنگ خانه که زده شد هوا کمی گرم شده بود و کوچه ها نیز شلوغ شده بود. از مدرسه بیرون آمدم و به سمت خانه حرکت کردم هنوز چند قدمی از مدرسه دور نشده بودم که دوستم صدایم کرد برگشتم به سمت صدا دیدم زهرا دختر اعظم خانم همسایه دیوار به دیوار مان بود با هم به راه افتادیم ازماجرای صبح برایش تعریف کردم و گفتم : صبح به زمین خورم فکر کنم پایم زخمی شده باشد! نویسنده: تمنا🌺 کپی حرام🦋

#مولاجانم 🍁لحظه‌ی وصل به یک پلک زدن می‌گذرد... 🍁این فراق است که هر ثانیه‌اش یکسال است..‌. #العجل‌مولای‌غریبم تعجیل در فرج مولایمان صلوات #شبتون‌مهدوی🌙 ┏━━━━━━━━🌺🍃━┓      @etyhhbi ┗━━🌺🍃━━━━━━━┛

🕯آن دمی که خیمه ها آتش گرفت و آب شد 🍂تازیانه بر یتمیمان حرم هم باب شد . 🕯دست در دست رقیه گوشه ی دشت بلا 🍂باقر آل عبا گریان بر ارباب شد #خداحافظ_ای_روضه_خوان_حسین💔 #شهادت_امام_محمد_باقر(ع)🥀 #تسلیت_باد🥀 💠@etyhhbi