.
♻️ شما پیرو چنین کسی هستید
جمعیّت زیادی دورش حلقه زده بودند...
🔹مرد اوّل پرسید؛ سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟!
فرمود: علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال و ثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شدّاد.
🔹مرد دوّم؛ سؤالی دارم، میتوانم بپرسم؟ علم بهتر است یا ثروت؟!
فرمود: علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ میکند، ولی مال و ثروت را تو مجبوری حفظ کنی. نفر دوّم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همان جا که ایستاده بود نشست.
🔹سوّمین نفر وارد شد و گفت: علم بهتر است یا ثروت؟!
در پاسخش فرمود: علم بهتر است، زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است، ولی برای ثروتمندان دشمنان بسیار!
🔹نفر چهارم؛ آمد جلو و پرسید: سئوالم این است، علم بهتر است یا ثروت؟!
در پاسخ به آن مرد هم فرمود: علم بهتر است؛ زیرا اگر از مال انفاق کنی کم میشود، ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی، بر آن افزوده میشود.
🔹حال نوبت پنجمین نفر بود... علم بهتر است یا ثروت؟
به او هم پاسخ جدیدی داد: علم بهتر است؛ زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل میدانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد میکنند.
🔹نفر ششم؛ جمعیت را کنار زد و گفت: علم بهتر است یا ثروت؟!
نگاهی به جمعیّت کرد و فرمود: علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، امّا ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد. مرد ساکت شد.
نگاه متعجّب مردم گاهی به پرسشگران و گاهی به پاسخدهنده دوخته میشد...
🔹در همین هنگام نفر هفتم وارد شد و پرسید، علم بهتر است یا ثروت؟!
فرمود: علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه میشود، امّا علم هر چه زمان بر آن بگذرد، پوسیده نخواهد شد.
🔹در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید که در پاسخ شنید:
علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش میماند، ولی علم، هم در این دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.
🔹همه از پاسخهایش شگفت زده شده بودند که؛ نهمین نفر هم وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید: علم بهتر است یا ثروت؟!
پاسخ جمله جدیدی بود: علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل میکند، امّا علم موجب نورانی شدن قلب انسان میشود.
🔹نفر دهم از پشت جمعیت بلند همان سوال را پرسید.
و جمعیت پاسخ جدیدی شنیدند: علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبّر دارند، تا آنجا که گاه ادّعای خدایی میکنند، امّا صاحبان علم همواره فروتن و متواضع اند.
فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود. سؤال کنندگان، آرام و بیصدا از میان جمعیّت برخاستند.
هنگامی که آنان مسجد را ترک میکردند، صدای حضرت را شنیدند که میفرمودند: اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من میپرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی میدادم.
📚 کشکول بحرانی، ج ۱، ص ۲۷
📚 به نقل از امام علی بن ابی طالب(ع)، ص۱۲٤
پیامبر اسلام (ص): من شهر علم و علی درب ورود آن است.
🌼 «الحمداللّه الّذی جعلنا من المتمسّکین بولایة مولانا امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام و الائمّة المعصومین علیهم السّلام.»
.┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅
یاعلی مدد
طرف می ره بانک چک خورد کنه،
مسئول بانک ازش می پرسه چک سیباس؟
می گه نه، مال گردوهای پارساله!
#طنز
💠❤️💠
آرامش را مرد به زن میبخشد
زن آنرا در خانه و بین کودکان تقسیم میکند
و دوباره به مرد باز میگرداند...
#مشاوره
#همسرداری
#عاشقانه_های_مذهبی
https://eitaa.com/ezdavajvakhanavada
دست هاتو مشت کن ✊
حالا اگه من بخوام بهت چیزی بدم میتونی بگیری؟
این وضعیت هر روز ماست ،
وقتی از خواب بیدار میشیم
و راه میفتیم، میریم بیرون
با مشت های گره کرده و اعصاب خورد
میخوایم چیزی به دست بیاریم.
وقتشه مشتمونو باز کنیم
شاید چیزهای قشنگتری اتفاق بیفته.🥰
روزتون عسل🍯
یه چیزی بگم؟
حتما باید حالت بد بشه ، به فکر خودت بیفتی ...
حتما باید اضطراب بگیری ، به فکر درمان بیفتی...
حتما باید فشارای مغزی و ذهنیت صد برابر بشه ، دنبال درمان بری...
نمیشه قبل از اینکه آسیب ببینی ، به فکر خودت بیفتی...
آقای بزرگوار، حتما باید یه دعوای آنچنانی راه بیفته، بعد یه مسافرت برای خونوادت درست کنی...
مهربانو جان، حتما باید یه اتفاقی توی زندگیت بیفته تا یادت بیاد باید ظرف محبت همسرت رو پر میکردی...
قبل از اینکه اتفاقای منفی بیفته، حال دل خودت و خونوادت رو خوب کن🌸
☄خداوند درکمینگاه ظالمان...☄
🔥فرعون فرمان داد، تا یک کاخ آسمان خراش برای او بسازند، دژخیمان ستمگر او، همه مردم، از زن و مرد را برای ساختن آن کاخ به کار و بیگاری، گرفته بودند، حتی زنهای آبستن از این فرمان استثناء نشده بودند.
☘ یکی از زنان جوان که آبستن بود، سنگهای سنگین را برای آن ساختمان حمال می کرد، چاره ای جز این نداشت زیرا همه تحت کنترل ماموران خونخوار فرعون بودند.
اگر او از بردن آن سنگها، شانه خالی میکرد، زیر تازیانه و چکمههای جلادان خون آشام، به هلاکت می رسید.
☘ آن زن جوان در برابر چنین فشاری قرار گرفت و بار سنگین سنگ را همچنان حمل می کرد، ولی ناگهان حالش منقلب شد، بچه اش سقط گردید، در این تنگنای سخت از اعماق دل غمبارش ناله کرد و در حالی که گریه گلویش را گرفته بود، گفت:
🌱«آی خدا آیا خوابی؟ آیا نمی بینی این طاغوت زورگو با ما چه می کند؟»
☀️چند ماهی از این ماجرا گذشت که همین زن در کنار رود نیل نشسته بود، که ناگهان نعش فرعون را در روبروی خود دید (آن هنگام که فرعون و فرعونیان غرق شدند)
☘آن زن، در درون وجود خود، صدای هاتفی را شنید که به او گفت:
👈 «هان ای زن! ما در خواب نیستیم، ما در کمین ستمگران می باشیم »
📗منبع:حکایتهای شنیدنی
✨✨✨
🌺🌺🌺
☘داستان☘
☄ از دزدی تا بندگی ❣
💥دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد . خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت:ای جوان!سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید، به تو بدهم؛ مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی!
☄دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند.
روز شد . کسی در خانه احمد را زد . داخل آمد و 150 دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است .
🌸احمد رو به دزد کرد و گفت: دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی . حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد. گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت:
😔 تاکنون به راه خطا می رفتم . یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت. مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم. کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت
📖برگرفته از: تذکرة الاولیاء، ص 351
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
✨✨✨
🌺🌺🌺🌺🌺