eitaa logo
خانواده و مهارتهای زندگی
190 دنبال‌کننده
447 عکس
382 ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 مشکل از کجا آب میخوره❓🤔 ❇️گاهی اوقات فکر میکنید همسرتون خیلی بهتون ایراد میگیره و دائم غُر میزنه. براتون یه مثال می زنم که بهتر متوجه بشید.👇🏻 🎯فرض کنید همسرتون از پیاز های سرخ کرده درشت داخل غذا بدش میاد، و این مورد را سالهای قبل و در دوران نامزدی به شما گفته، حالا بازم تو غذای شما این مورد پیدا میشه و شروع به غرغر کردن میکنه،که این چه غذای که تو درست کردی.😁 ⬅️شما پیش خودتون فکر میکنید که همسرتون غرغرو و قدرنشناسه.😔 ☝️🏻اما این طور نیست باید موضوع از زاویه دیگه دیده بشه، 🍃درسته که شما ساعتها زحمت کشیدید و برای خودتون و شوهرتون غذا درست کردید اما این پایان ماجرا نیست. 📢غُر زدن همسرتون به خاطر طعم غذا نیست،بلکه به خاطر شنیده نشدن حرفشه.💔 ✅همسرتون از شما انتظار داره که با یه بار گفتن حرفش شنیده بشه، اهمیت داده بشه و به صورت کلی مشکلات حل بشه، اما این که موضوعی که اونو آزار میده بارها و بارها گفته بشه و آب از آب تکون نخوره، برای اون گرون تموم میشه و واقعا قابل بخشش نیست.؟؟😍❤️ ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═🎀━┛
ملانصرالدین برای خرید پاپوش نو راهی شهر شد، در راسته ی کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کند. فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد. ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد، اما هیچ کدام را باب میلش نیافت، هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد. بیش از ده جفت کفش، دور و برِ مُلّا چیده شده بود و فرشنده با صبر و حوصله ی هر چه تمام به کار خود ادامه می داد. ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید می شد که ناگهان متوجه ی یک جفت کفش زیبا شد. آنها را پوشید. دید کفش ها درست اندازه ی پایش هستند، چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کرد.! بالاخره تصمیم خود را گرفت، می دانست که باید این کفشها را بخرد، از فروشنده پرسید: قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟ فروشنده جواب داد: این کفش ها، قیمتی ندارند.! ملاگفت: چه طور چنین چیزی ممکن است. مرا مسخره می کنی؟ فروشنده گفت: ابدا، این کفش ها واقعا قیمتی ندارند، چون کفش های خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی...!! این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست. همیشه نگاهمان به دنیای بیرون است. ایده آل ها و زیبایی ها را در دنیای بیرون جست وجو می کنیم. خوشبختی و آرامش را از دیگران می خواهیم، فکر می کنیم مرغ همسایه غاز است. خودکم بینی و اغلب خودنابینی باعث می شود که انسان خویشتن را به حساب نیاورد و هیچ شأنی برای خودش قائل نباشد. https://eitaa.com/ezdavajvakhanavada
💝ازدواج حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: "كسى كه بى‏زنى را زن دهد از كسانى است كه خداوند در روز قيامت به او نگاه (رحمت) مى‏كند". حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) فرمودند: "چهار نفرند كه خداوند در روز قيامت به آنان نگاه رحمت‏آميز مى‏كند: كسى كه از مُجرِم پشيمان شده گذشت كند يا به فرياد گرفتارى برسد و يا انسانى را آزاد كند و يا بی زنى را زن دهد". حضرت امام موسى بن جعفر (علیه السلام) فرمودند: "سه نفرند كه در روزى كه سايه‏اى نيست جز سايه عرش خدا در سايه عرش الهى قرار دارند: مردى كه برادر مسلمانش را زن دهد يا به او خدمت كند و يا راز او را كتمان كند". 💝 (منابع فقه شيعه، ج‏25، ص: 97) https://eitaa.com/ezdavajvakhanavada
"سـر سنگیـن بـاش ، ولـی قهـر نکـن" 👈 وقتی ناراحت میشین یکم باشین، کمتر بخندین ولی قهر و لجبازی نکنین. 👈 اینجوری اولاً راه آشتی و نازکشی رو برای شوهرتون باز میذارین و دوماً مشکل سریعتر حل میشه. 👈 البته به شرطی که برای سر سنگینی و اخم‌تون ارزش قائل باشن و این سر سنگینی تو چهره‌تون مشخص بشه. 👈 معمولا خانم‌هایی که همیشه شاد هستن این سرسنگینی زودتر تو چهره‌شون مشخص می‌شه. 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌻‍ ثواب بوسیــدن پای مـادر ۱- پیامبر اکرم صلےالله علیه وآله فرمود: «کسی که پای مادرش را ببوسد؛مثل این است که آستانه کعبه را بوسیده است». 📚‍ گنجینه جواهر ۲- و نیز فرمود:«هر کس پیشانی مادر خود را ببوسد،از آتش جهنم محفوظ خواهد ماند». 📚‍ نهج الفصاحة ۳- روزی مردی نزد پیامبر(صل الله علیه وآله) آمد و عرض کرد: من تمام گناهان را انجام داده ام،ایا راه توبه برای من هست؟ فرمود:ایا پدر و مادرت زنده اند؟گفت: تنها پدرم زنده است. فرمود: به پدر خود احترام و نیکی کن؛تا خداوند تو را ببخشد. وقتی که آن مرد رفت،حضرت به اطرافیانش فرمود:«ای کاش مادرش زنده بود». 📚‍ بحارالانوار، ج ۷۱ ۴- پیامبر صلےالله علیه وآله فرمودند: همانگونه که دعای پیامبران در مورد امت خودشان مستجاب است، دعای پدران نیز در حق فرزندانشان مستجاب است». 📚‍ نهج الفصاحه https://eitaa.com/ezdavajvakhanavada
تجربه واقعی اعضا🚫🚫🚫🚫 😔😔😔 قسمت اول🌺 درست هشت سال پیش بود. شوهرم برای امرار معاش از این شهر به آن شهر می‌رفت. پسر اولم پنج سالش بود. در نبود سعید(شوهرم) تنهایی‌ام را پر می‌کرد و سنگ صبورم بود. در آن شرایط که برای تامین هزینه‌های ضروری زندگی و خورد و خوراک پسرمان هم مانده بودیم من دوباره باردار شدم. شوهرم وقتی موضوع را فهمید لبخندی زد و گفت: «نگران نباش. بیشتر کار می‌کنم. خدا روزی رسان است.» اما من نمی‌توانستم نگران نباشم. در طول ۹ ماه بارداری همش به آینده نامعلوم فرزندی که در شکم داشتم فکر می‌کردم. وقتی کمبودها و حسرت‌های پسر اولم را می‌دیدم هزار فکر اشتباه به ذهنم می‌رسید اما... زمان زایمانم نزدیک بود اما شوهرم به‌خاطر کار به کرمان رفته بود و به ناچار تنها به بیمارستان رفتم. فرزندم به دنیا آمد؛ پسری تپل و دوست داشتنی که همه کارکنان بخش عاشقش شده بودند. نمی‌دانستم در آن شرایط باید خوشحال باشم یا ناراحت... نمی‌خواستم فرزند دومم را هم با حسرت و آرزوهای دست نیافتنی بزرگ کنم. در همین فکرها بودم که ناگهان ضجه‌های زن کنار تختی‌ام مرا به خود آورد. آن زن بچه‌اش مرده به دنیا آمده بود و پزشکان گفته بودند دیگر هرگز نمی‌تواند باردار شود. ظاهرشان نشان می‌داد دست‌شان به دهانشان می‌رسد. نمی‌دانم چطور شد که آن فکر لعنتی به ذهنم رسید. کاش همسرم آنجا بود و نمی‌گذاشت آن کار را انجام دهم. ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ ┏━🌸━━••••••••••━━━━┓ @🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺n ┗━━━━••••••••••━━🎀━┛
قسمت دوم🌺🌺🌺🌺🌺تجربه تلخ دروغگویی آرام از تخت پایین رفتم و با درد وحشتناکی که داشتم خودم را کنار آن زن رساندم. همه جسارتم را جمع کردم و بچه را به آغوشش سپردم. آن زن شوکه شده بود. گفتم: «می‌خواهی مادرش باشی؟» او و همراهانش بهت زده نگاهم می‌کردند و این سوال در ذهنشان بود که مگر می‌شود مادری بتواند اینقدر راحت از فرزندش بگذرد اما وقتی داستان زندگی‌ام را برایشان گفتم آنها حاضر شدند با پرداخت مبلغی این معامله را انجام دهند. پول را از آنها گرفتم و در حالی که خودم را ملامت می‌کردم و اشک می‌ریختم به شوهرم زنگ زدم. او که منتظر شنیدن خبر تولد فرزندمان بود وقتی صدایم را شنید ساکت شد. به او گفتم بچه مرده به دنیا آمد. شنیدن صدای گریه‌های همسرم داشت دیوانه‌ام می‌کرد اما برای دلداری به او گفتم: «سرنوشت این بچه آخرش هم مرگ بود و ما هم نمی‌توانستیم کاری برایش بکنیم.» آن روز بدون فرزندم به خانه برگشتم اما تا همین امروزکه ۸ سال از آن ماجرا می‌گذرد چهره معصوم نوزادم جلوی چشمم است. سال‌ها از آن روز گذشت، شوهرم با کار و تلاش توانست یک شغل مناسب پیدا کند و زندگی‌مان روی روال افتاده بود. اما عذاب وجدان آن تصمیم اشتباه لحظه‌ای رهایم نمی‌کرد.این شرایط ادامه داشت تا اینکه یک روز صبح که در خانه تنها بودم زنگ در به صدا درآمد. پسرم در را باز کرد. زن و مردی هراسان وارد حیاط شدند. وقتی از پنجره بیرون را نگاه کردم شوکه شده بودم. او همان زنی بود که پسرم را به او فروخته بودم.آن زن مانند همان روز اول گریه می‌کرد و با التماس از من کمک می‌خواست و سراغ شوهرم را می‌گرفت. نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده اما هر چه بود نباید آنها با همسرم روبه‌رو می‌شدند. ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ ┏━🌸━━••••••••••━━━━┓ @🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺n ┗━━━━••••••••••━━🎀━┛
قسمت سوم🌺 تجربه تلخ ترس و دروغگویی😔🌺😔🌺 زن در میان گریه‌هایش گفت: «پسرت سرطان گرفته و پزشکان گفته‌اند فقط با پیوند مغز استخوان از پدرش نجات پیدا می‌کند.» دیگر هیچ کلمه‌ای نمی‌شنیدم. دنیا دور سرم می‌چرخید و از بیرحمی روزگار اشک می‌ریختم. در آن لحظه فقط آنها را از خانه بیرون کردم. اما حتی تصورش را هم نمی‌کردم که بعد از رفتاری که داشتم آنها از آنجا نروند. نزدیک غروب بود که همسرم خشمگین و عصبی وارد خانه شد. آنقدر سرخ شده بود که جرات نمی‌کردم نگاهش کنم. زن و مرد جوان جلو در منتظر بودند. آنچه نباید می‌شد اتفاق افتاده بود. رازی که سال‌ها برای پنهان ماندنش تلاش کرده بودم فاش شد و من حرفی برای گفتن نداشتم. همسرم نمی‌توانست این اتفاق را باور کند و مدام می‌گفت: «حتماً تو به من خیانت کردی وگرنه بچه من پیش این زن و شوهر چه می‌کند.» من هر چه سعی می‌کردم موضوع را توضیح بدهم بدتر می‌شد. تا اینکه نتیجه آزمایش‌ها این اتهام را از من برداشت. عمل پیوند انجام شد و پسر کوچولویم از مرگ نجات یافت. اما همسرم پس از ترخیص شدن از بیمارستان دیگر با من حرف نزد. او فقط یک بار پسرمان را دیده بود اما برای اینکه آرامشش را به هم نزند، هیچ حرفی به او نزده بود. روز بعد «سعید» به دادگاه رفت و درخواست طلاق داد. او به قاضی گفت: «من دیگر به این زن اعتماد ندارم. معلوم نیست در این سال‌ها، زمانی که من در شهری دیگر دنبال کار بودم او چه چیزهایی را از من پنهان کرده است.» همسرم حتی بعد از جدایی پسر اولم را هم پیش خودش برد و می‌گفت: «تو ثابت کردی که نمی‌توانی مادر خوبی باشی.» به خاطر یک تصمیم اشتباه و پیش‌بینی غلط همه زندگی‌ام را باختم. ─═इई🍃❤️ ⃟ 🍃ईइ═─ ┏━━━••••••••••━━━━🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 ┗━━━━••••••••••━━🎀━┛
‍ 💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼 🍃🌺🍂 🍂🍃 🥀 🎗بهتون گفته باشم رفتار شما با همسرتون، کنار مردم شخصیت شمارو میسازه 🎗پس تا میتونید شخصیت خودتونو بالا بگیرید وسعی کنید تو اوج عصبانیتی که هستید پیش مردم خونسرد جلوه کنید واقعا اگه میبینید اصلا دیگه تحمل ندارید میتونید جمع رو ترک کنید. 🎗ولی هییییچوقت با همسرتون جلوی مردم بحث نکنیییییید🌺🍃🌺🍃🌺🍃
✨﷽✨ 🔴قدیمی ها میگفتند: 🔹لباس مرد، تمیز بودن زن را نشان می‌دهد. 🔹لباس زن، غیرت مرد را نشان می دهد. 🔹لباس دختر، اخلاق مادر را نشان می‌دهد و لباس پسر، تربیت مادر را نشان می‌دهد. ✍رحمت خداوند بر پدر و مادرمان که در تربیت ما نقش داشتەاند. آنها خواندن و نوشتن بلد نبودند، اما در دانش گفتار، تسلّط داشتند. آنها ادب را نمیخواندند، اما ادب را به ما یاد دادند.آنها قوانین طبیعت و علوم زیستی را مطالعه نکردەاند، اما هنر زندگی را به ما آموختند.آنها یک کتاب دربارۀ روابط مطالعه نکردەاند، اما رفتار و احترام را به ما آموختند. آنها در دین تحصیل نکردند، اما معنای ایمان را به ما آموختند.آنها کتاب برنامەریزی را نخواندەاند، اما دور اندیشی را به ما آموختند.آنها به ما یاد دادند كه به دیگران، چگونه احترام بگذاریم سایه پدر ومادران درقیدحیات مستدام و روح پدر ومادران آسمانی شاد https://eitaa.com/ezdavajvakhanavada