طرف می ره بانک چک خورد کنه،
مسئول بانک ازش می پرسه چک سیباس؟
می گه نه، مال گردوهای پارساله!
#طنز
💠❤️💠
آرامش را مرد به زن میبخشد
زن آنرا در خانه و بین کودکان تقسیم میکند
و دوباره به مرد باز میگرداند...
#مشاوره
#همسرداری
#عاشقانه_های_مذهبی
https://eitaa.com/ezdavajvakhanavada
دست هاتو مشت کن ✊
حالا اگه من بخوام بهت چیزی بدم میتونی بگیری؟
این وضعیت هر روز ماست ،
وقتی از خواب بیدار میشیم
و راه میفتیم، میریم بیرون
با مشت های گره کرده و اعصاب خورد
میخوایم چیزی به دست بیاریم.
وقتشه مشتمونو باز کنیم
شاید چیزهای قشنگتری اتفاق بیفته.🥰
روزتون عسل🍯
یه چیزی بگم؟
حتما باید حالت بد بشه ، به فکر خودت بیفتی ...
حتما باید اضطراب بگیری ، به فکر درمان بیفتی...
حتما باید فشارای مغزی و ذهنیت صد برابر بشه ، دنبال درمان بری...
نمیشه قبل از اینکه آسیب ببینی ، به فکر خودت بیفتی...
آقای بزرگوار، حتما باید یه دعوای آنچنانی راه بیفته، بعد یه مسافرت برای خونوادت درست کنی...
مهربانو جان، حتما باید یه اتفاقی توی زندگیت بیفته تا یادت بیاد باید ظرف محبت همسرت رو پر میکردی...
قبل از اینکه اتفاقای منفی بیفته، حال دل خودت و خونوادت رو خوب کن🌸
☄خداوند درکمینگاه ظالمان...☄
🔥فرعون فرمان داد، تا یک کاخ آسمان خراش برای او بسازند، دژخیمان ستمگر او، همه مردم، از زن و مرد را برای ساختن آن کاخ به کار و بیگاری، گرفته بودند، حتی زنهای آبستن از این فرمان استثناء نشده بودند.
☘ یکی از زنان جوان که آبستن بود، سنگهای سنگین را برای آن ساختمان حمال می کرد، چاره ای جز این نداشت زیرا همه تحت کنترل ماموران خونخوار فرعون بودند.
اگر او از بردن آن سنگها، شانه خالی میکرد، زیر تازیانه و چکمههای جلادان خون آشام، به هلاکت می رسید.
☘ آن زن جوان در برابر چنین فشاری قرار گرفت و بار سنگین سنگ را همچنان حمل می کرد، ولی ناگهان حالش منقلب شد، بچه اش سقط گردید، در این تنگنای سخت از اعماق دل غمبارش ناله کرد و در حالی که گریه گلویش را گرفته بود، گفت:
🌱«آی خدا آیا خوابی؟ آیا نمی بینی این طاغوت زورگو با ما چه می کند؟»
☀️چند ماهی از این ماجرا گذشت که همین زن در کنار رود نیل نشسته بود، که ناگهان نعش فرعون را در روبروی خود دید (آن هنگام که فرعون و فرعونیان غرق شدند)
☘آن زن، در درون وجود خود، صدای هاتفی را شنید که به او گفت:
👈 «هان ای زن! ما در خواب نیستیم، ما در کمین ستمگران می باشیم »
📗منبع:حکایتهای شنیدنی
✨✨✨
🌺🌺🌺
☘داستان☘
☄ از دزدی تا بندگی ❣
💥دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد . خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت:ای جوان!سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید، به تو بدهم؛ مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی!
☄دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند.
روز شد . کسی در خانه احمد را زد . داخل آمد و 150 دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است .
🌸احمد رو به دزد کرد و گفت: دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی . حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد. گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت:
😔 تاکنون به راه خطا می رفتم . یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت. مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم. کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت
📖برگرفته از: تذکرة الاولیاء، ص 351
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
✨✨✨
🌺🌺🌺🌺🌺
رهبر معظم انقلاب:
⚠️من با برداشتن مراقبتها در مسائل فرهنگی مخالفم، به خاطر این که امروز، برداشتن این مراقبتها، خواست استراتژیک ضد انقلاب است.
#مبارزه_با_هنجارشکنان