eitaa logo
خانواده و مهارتهای زندگی
190 دنبال‌کننده
447 عکس
382 ویدیو
8 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
22.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 بازخوانی قطعه معروف افغانستانی توسط سید جلال معصومی، قاری و منشد بین‌المللی، در برنامه قرآنی «محفل» ایران. https://eitaa.com/ezdavajvakhanavada
 درباره‌ما صوت عکس ویدئو مقالات فروشگاه خانه » مقالات » مقالات قرآنی » داستان برصیصای عابد رفیق نیمه‌راه  داستان برصیصای عابد رفیق نیمه‌راه انتشار : ۴ سال پیش زمان مطالعه: ۹ دقیقه نویسنده: اسکندری فهرست مطالب رفیق نیمه‌راه! برخی از مفسّران آیه «كَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنْسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْكَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ» (حشر: ۱۶) را اشاره به داستان «برصیصای عابد» دانسته‌اند. برصیصای عابد که بود؟ در میان بنی اسرائیل راهبی بود به نام «برصیصا» که بر اثر کثرت عبادت به برصیصای عابد مشهور شده بود. وی هفتاد سال پیوسته در معبد خود مشغول عبادت بود و یک چشم بر هم‌زدن مرتکب معصیت نشده بود. عبادتش آنقدر طاقت‌فرسا بود که ده روز یک‌بار دست از عبادت می‌کشید و مقداری استراحت کرده و اندکی غذا می‌خورد. گمراه شدن وی توسط ابیض: ابلیس از گمراه کردن درمانده شده بود؛ از این رو شیاطین تحت امرش را جمع کرد و از آنان استمداد طلبید. شیطانی به نام «ابیض» برای گمراه کردن برصیصا اعلام آمادگی کرد. ابیض شیطانی بود که همراهی تمام انبیا را برای نفوذ در آن‌ها تجربه کرده بود. ابیض به شکل انسانی درآمد، لباس راهبان را بر تن کرد و موی وسط سرش را تراشید و به سراغ برصیصا رفت و از بیرون صومعه او را صدا زد؛ برصیصا غرق در عبادت و غافل از پیرامون خود بود و به صدای او هیچ توجّهی نکرد که مبادا لحظه‌ای از یاد خدا غافل شود. ابیض بیرون صومعه مشغول عبادت شد و ده روز به همین منوال گذشت تا اینکه زمان استراحت برصیصا فرا رسید. برصیصا به بیرون صومعه نگاه کرد و دید جوانی در لباس راهبان به شدّت مشغول عبادت است؛ به او گفت: چه می خواهی از من؟ گفت: دوست دارم در خدمت شما باشم، ادب بیاموزم و از علم و معرفت شما استفاده کنم! برصیصا گفت: بودن تو در صومعه مرا از عبادت و حضور در محضر حق باز می‌دارد، اگر در طلب معرفت صادق باشی، خداوند خود راه را برایت باز خواهد کرد. بار دیگر برصیصا بی‌اعتنا به او چهل روز دیگر مشغول عبادت شد. ابیض هم بیرون صومعه به عبادت سنگین خود ادامه داد. پس از اتمام چهل روز برصیصا او را در عبادت بسیار کوشا یافت و به داخل صومعه راه داد. ابیض یکسال تمام در صومعه مشغول عبادت بود؛ آنچنان که گاه چهل و گاه هشتاد روز یک‌بار استراحت می‌کرد. در این مدّت برصیصا که او را کوشاتر از خود در عبادت می‌دید، شیفته او شد! پس از یکسال ابیض قصد کرد صومعه را ترک کند، موقع وداع به برصیصا گفت: دعاهایی در اختیار دارم که اگر آنها را بخوانی از همه این عبادت‌ها تأثیرش بیشتر است و با آن ها مریض شفا و مجنون بهبود می یابد. برصیصا ابتدا از خوف شهرت و شلوغ شدن دور و برش امتناع کرد، ولی بالاخره با مکر ابیض قبول کرد و ابیض دعاها را به او یاد داد و صومعه را ترک کرد. ابیض که خود شیطانی بود، به سراغ مردی رفت و او را دیوانه کرد، سپس در قالب طبیبی به سراغ خانواده آن مرد رفت و گفت: این مرد دیوانه شده و من او را معالجه می‌کنم؛ وقتی بالای سر مریض رفت، گفت کار من نیست، تنها کسی که می‌تواند او را شفا دهد، برصیصای عابد است! او اسم اعظم در اختیار دارد. بیمار را نزد برصیصا بردند، برصیصا کلماتی که از ابیض گرفته بود را خواند و شیطان از وجود مرد خارج شد و بیمار بهبود یافت. ابیض همین برنامه را روی چند نفر دیگر هم پیاده کرد و همه با نَفَس پاک (!) برصیصا بهبود یافتند؛ تا اینکه ابیض به سراغ دختر زیباروی پادشاه رفت و او را دیوانه کرد. ابیض مجدداً در هیأت مردی طبیب به سراغ سه برادر آن دختر رفت و ادعا کرد می‌تواند خواهرشان را معالجه کند، پس از بررسی ظاهری حال دختر ابراز عجز کرده و گفت: این دختر توسّط یکی از جنّیان بسیار قدرتمند تسخیر شده است و کسی جز برصیصای عابد توان دفع این شیطان را ندارد! برادران از یک‌سو به خاطر بیماری خواهرشان مستأصل بودند و از سوی دیگر سابقه عبادت و آوازه شفادادن برصیصا همه کوی و برزن را پُر کرده بود؛ از این رو با کمال میل روانه صومعه برصیصا شدند؛ برصیصا از پذیرفتن دختر امتناع کرد و به عبادتش ادامه داد. برادران به ناچار با راهنمایی ابیض اتاقکی کنار صومعه ساختند و دختر را آنجا رها کردند تا برصیصا دلش به رحم بیاید و او را شفا بدهد؛ موقع رفتن هم گفتند: «این دختر نزد تو امانت باشد تا برایش دعا کنی و شفا یابد.» وسوسه شدن برصیصا: برصیصا گاه‌گاه چشمش به دختر و جمالش می‌افتاد و وسوسه می‌شد، ولی جلوی خودش را می‌گرفت؛ شیطان هم گاه و بیگاه به سراغ دختر می‌رفت و عقل از سرش می‌پراند به طوریکه دختر خود را لخت کرده و از دور برصیصا را به خود دعوت می کرد.
اینجا بود که شیطان شروع به وسوسه کرد و گفت: بی‌چاره موردی دیگر به این زیبایی گیرت نمی‌آید، برو با او همبستر شو! بعدش توبه  می‌کنی! کسی هم بو نمی‌برد! آنقدر این وسوسه را تکرار کرد که برصیصا را به گناه کشاند؛ برصیصا هم آن‌قدر این گناه را تکرار کرد تا دختر از برصیصا حامله شد! اینجا بود که شیطان مرحله دوم نقشه را آغاز‌ کرد و در وسوسه به او گفت: ای بیچاره! با حامله شدن دختر آبرویت هفتاد ساله‌ات می‌رود؛ دختر را بکش و بعدش توبه کن! اگر هم خانواده‌اش به سراغت آمدند بگو: شیطانی که او را مجنون کرده بود بسیار قوی بود، او را با خود برد و من توانایی غلبه بر او را نداشتم! کشته شدن دختر توسط برصیصا: برصیصا که در باتلاق گناه فرو رفته بود، دختر را کُشت و او را در حاشیه کوه دفن کرد؛ در این هنگام شیطان کاری کرد که مقداری از لباس دختر بیرون از خاک بماند. پس از مدّتی که برادران دختر به سراغ برصیصا آمدند و سراغ خواهرشان را گرفتند، بهانه‌ای که شیطان به او یاد داده بود را بازگو کرد وآنها هم به خاطر سابقه و احترامی که برصیصا داشت، حرفش را پذیرفتند و به خانه برگشتند؛ شب هنگام ابیض در خواب به برادر بزرگ‌تر داستان جنایت برصیصا را نشان داد. برادر وقتی بیدار شد با توجّه به حسن ظنّی که به برصیصا داشت، گفت: این خواب شیطانی است و به آن اعتنا نکرد؛ مطلع شدن برادران دختر از قتل خواهرشان: ابیض دو شب دیگر هم این خواب را تکرار کرد؛ و سپس به خواب برادران دیگر هم رفت. برادران که از خواب یکدیگر باخبر شدند، تصمیم گرفتند که به نشانی دفن خواهر بروند؛ به حاشیه کوه رفتند و دیدند در جایی مقدرای از لباس خواهرشان بیرون از خاک است، محل را حفر کردند و با پیدا شدن جنازه واقعیت روشن شد. سپس فرزندان پادشاه با خدم و حشم حکومتی به سراغ برصیصا رفته، صومعه را تخریب و او را دستگیر کردند. برصیصا به گناه خود اعتراف کرد. آنگاه پادشاه دستور داد او را به صلیب بکشند. در این هنگام ابیض در برابر او ظاهر شد و گفت: برصیصا مرا می‌شناسی؟ گفت: نه! گفت من همان رفیقت هستم که آن دعاها را به تو یاد دادم؛ بعد شروع کرد به ملامت کردن او و گفت: وای برتو این چه جنایتی بود که کردی؟! آیا از خدا نترسیدی که خیانت در امانت کردی و آبروی خود و همه عابدان را بردی؟! وای بر تو اگر با این حالت بمیری نه تو نه هیچ عابدی بعد از تو رستگار نخوهد شد! برصیصا گفت: چه کنم؟ ابیض گفت: یک دستور دارم اگر اطاعت کنی با قدرتی که دارم، مانع دیدن آنها شده و تو را نجات خواهم داد. برصیصا گفت: دستورت چیست؟ ابیض گفت: بر من سجده کن! برصیصا هم بر او سجده کرد! موفق شدن شیطان: اینجا بود که ابیض گفت: با آن گناه آبرویت را گرفتم، با این سجده هم ایمانت را. این عاقبت نتیجه رفتار خودت بود و من تقصیری را بر عهده نمی‌گیرم و از تو بیزار هستم! «كَمَثَلِ الشَّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنْسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّی بَرِیءٌ مِنْكَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ» آری! این است حکایت برنامه‌ریزی شیاطین برای گمراه کردن انسانی با این سابقه طولانی در عبادت. به راستی ما که سابقه و استواری چندانی در عبادت نداریم، با چه جرأتی در میهمانی، دانشگاه و محل کار با زنان نامحرم خوش وبش داریم؟! منشی زن استخدام می‌کنیم؟ اردوهای مختلط می‌رویم و صدها کار دیگر که از حوصله این نوشتار بیرون است! چرا از مکر شیاطین غافل هستیم؟! بگفت آنجا پری‌رویانِ نَغْزند  چو گِل بسیار شد پیلان بلغزند لازم به ذکر است که این نقشه امروز هم در جامعه ما تکرار می‌شود. شیاطین بعضی را دیوانه کرده و آنگاه از دهان این و آن شما را به سمت برخی جن‌گیران و دعانویسان حرفه‌ای روانه می‌کنند؛ آنها هم به بهانه‌ای مختلف با بیمار شما خلوت کرده و گاه در آن خلوت آنچه نباید بکنند، با مریض می‌کنند! و چه بسیار نمونه‌هایی از این قبیل دیده یا شنیده شده و گاه در محاکم قضایی به پرونده تبدیل شده است. نتیجه گیری داستان: قرآن آموزان گرامی! به شدّت از فال‌گیران، جن‌گیران، غیب‌گویان و دعانویسانی که اخباری به ظاهر غیبی از زندگی شما می‌دهند، پرهیز کنید؛ چرا که اخبار پنهانی آنها از ارتباط با شیاطین حاصل می‌شود و آن شیاطین در صدد فساد در زمین هستند. فریب ظاهر احیاناً مذهبی و یا قرآن به دست برخی از این افراد را نخورید، چرا که اینان چون برصیصا، ظاهری صالح و معنوی دارند، ولی در پنهان خود قول و قراری با شیاطین پناه می‌بریم به خدا از شر شیاطین و وسوسه نفس. https://eitaa.com/ezdavajvakhanavada
حضرت مهدی علیه السلام در مورد حضرت مهدی (عج) متنی ارائه می‌دهم که شامل آیات قرآن، حدیث و داستان باشد: حضرت مهدی (عج): امید موعود در فرهنگ اسلامی، اعتقاد به ظهور منجی در آخرالزمان، یک اصل اساسی است. این باور، نه تنها در میان شیعیان، بلکه در بین اهل سنت و دیگر ادیان نیز به اشکال مختلف وجود دارد. در اسلام، این منجی موعود، حضرت مهدی (عج) نامیده می‌شود که از نسل پیامبر اکرم (ص) و فرزند امام حسن عسکری (ع) است. اشارات قرآنی: اگرچه در قرآن کریم نامی از حضرت مهدی (عج) به صراحت نیامده است، اما بسیاری از مفسران، آیاتی را به ظهور ایشان و حکومت عدل جهانی‌شان مرتبط می‌دانند. از جمله: سوره قصص، آیه ۵: «وَنُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ» (و ما اراده کردیم بر کسانی که در زمین به ضعف کشیده شده بودند، منت نهیم و آنان را پیشوایان [مردم] گردانیم و ایشان را وارثان [زمین] قرار دهیم.) بسیاری از مفسران شیعه، این آیه را اشاره به ظهور حضرت مهدی (عج) و وراثت زمین توسط صالحان می‌دانند. سوره انبیاء، آیه ۱۰۵: «وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ» (و ما بعد از ذکر [تورات‌] در زبور نوشتیم که زمین را بندگان شایسته ما به ارث می‌برند.) این آیه نیز به حکومت صالحان و تحقق عدالت در سراسر زمین اشاره دارد. احادیث نبوی: احادیث فراوانی از پیامبر اکرم (ص) در مورد حضرت مهدی (عج) نقل شده است که بر نسب، ویژگی‌ها و نقش ایشان در آخرالزمان تاکید دارند. از جمله: پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «المهدی من ولدی، اسمه اسمی و کنیته کنیتی» (مهدی از فرزندان من است، اسم او اسم من و کنیه او کنیه من است.) در حدیث دیگری آمده است: «یملأ الأرض عدلاً کما ملئت جوراً» (زمین را پر از عدل می‌کند، همان‌گونه که از جور پر شده باشد.) داستان: در زمان‌های قدیم، در شهر کوفه، مردی به نام احمد زندگی می‌کرد. او از شیعیان مخلص بود و همواره در انتظار ظهور حضرت مهدی (عج) لحظه‌شماری می‌کرد. احمد هر شب جمعه، دعای ندبه می‌خواند و از خداوند تعجیل در فرج امام زمان (عج) را طلب می‌کرد. روزی، احمد در راه بازگشت از مسجد، پیرمردی را دید که ناتوان و درمانده، کنار خیابان نشسته بود. پیرمرد از شدت گرسنگی و تشنگی، توان حرکت نداشت. احمد با دیدن این صحنه، دلش به درد آمد و به سرعت به خانه رفت و مقداری غذا و آب آورد و به پیرمرد داد. پیرمرد پس از خوردن غذا و نوشیدن آب، نفسی تازه کرد و رو به احمد گفت: «ای جوان، خداوند تو را جزای خیر دهد. تو مرا از مرگ نجات دادی.» احمد لبخندی زد و گفت: «این وظیفه هر مسلمانی است که به همنوع خود کمک کند.» پیرمرد گفت: «ای جوان، من می‌دانم که تو از منتظران ظهوری. بدان که فرج نزدیک است و به زودی، مهدی فاطمه (عج) ظهور خواهد کرد و جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود.» احمد با شنیدن این سخنان، اشک شوق از چشمانش جاری شد و گفت: «ای پیرمرد، آیا تو از یاران حضرت مهدی (عج) هستی؟» پیرمرد لبخندی زد و گفت: «من فقط یک بنده‌ی ضعیف خدا هستم که امیدوارم در ظهور مولایم، نقشی هرچند کوچک داشته باشم.» احمد از پیرمرد خداحافظی کرد و با دلی سرشار از امید و ایمان، به سوی خانه‌اش روانه شد. او می‌دانست که ظهور حضرت مهدی (عج)، نزدیک است و به زودی، جهان شاهد تحقق وعده‌های الهی خواهد بود. این متن، سعی داشت با استفاده از آیات قرآن، احادیث و داستانی کوتاه، تصویری از حضرت مهدی (عج) و اهمیت اعتقاد به ظهور ایشان ارائه دهد.
🔺 ایران در سال ۲۰۳۰ به کشوری سنی وهابی تبدیل خواهد شد‼️ "شبکه اهل سنت کلمه به نقل از الجزیره" 🔴 زنهای ایرانی پیشگام مبارزه با تَشیّع! با روند رو به رشد سنی جنوب شرق کشور؛ ایران در سال ۲۰۳۰ به کشوری سنی وهابی تبدیل می‌شود. در رده ابتدایی الان موازنه تغییر کرده!🚦 زنان اهل سنت در تعداد بالا بی‌سروصدا فرزندآوری دارند و فرزندآوری را جهاد به اولویت اول زندگی خود تبدیل کرده‌اند. مراکز ارزیابی تحلیل کرده‌اند که اگر این روند ادامه یابد، تا سال ۲۰۳۰ ایران کشوری سنی وهابی خواهد شد. آیا اکثریت وهابی ایران رعایت حقوق اقلیت شیعه را خواهندکرد؟! به وضعیت شیعیان در عربستان، افغانستان، مصر و... نگاه کنید. 🔴استراتژی اهل سنت وهابی در بلوچستان چهار چهل است! چهار زن و چهل بچه! مرتب فرزند می‌آورند. در تعداد زیاد فرزند، فرزندانی دارای روحیه قویتری‌ست چون در خلنواده پر جمعیت‌اند. اما جوانان ما دیر ازدواج میکنند، دیر وکم فرزند میآورند و در تعداد کم، فرزندان ضعیفی تربیت میشوند. باسطحی نگری به یکی دو فرزند اکتفا میکنند ودلیل آن را تأمین آینده فرزندانشان بیان میکنند که توهمات غیرعلمی و بعکس واقعیت ست! فرزندان آینده سنی قوی‌تراند زیرا: اهل سنت در محیط پرجمعیت بزرگ شدند ولی فرزندان ما کم وبصورت افراطی موردتوجه و نتیجتا ضعیف‌اند! 🔴آیا با روال فعلی،فرزندانمان آینده‌ خواهندداشت؟ 🔴هرکس یک رأی دارد و آنهم مولوی عبدالحمید معین میکند 🔴به موشک نباختیم به پوشک باختیم این مطالبه مکرر رهبر رو جدی نگرفتیم😔 خواهش می‌کنم برای همه خانواده‌ها بفرسید
ـ⁣⁣⁣⁣☘️⁩🌼‌☘️⁩🌼‌ ـ⁣⁣⁣⁣⁩🌼‌☘️⁩🌼‌﷽ ـ⁣⁣⁣⁣‌☘️⁩🌼‌ ـ⁣⁣⁣⁣🌼 ❓خانمی که به‌خاطر بارداری روزه نگرفته، تکلیف کفاره و قضای روزه‌ش چیه؟ 📚 آیات عظام رهبری، سیستانی، مکارم، وحید و نوری: قضای روزه‌هاش رو باید بگیره. 👈 مگه اینکه نتونه: 🔸 در این صورت، اگه عذرش برای نگرفتن قضای روزه‌ها تا رمضان سال بعد شیردهی و بارداری باشه، باید قضای روزه‌ها رو بعداً بگیره. 🔸 ولی اگه عذری (مثل بیماری) داشته که روزه‌ برای خودش ضرر داره، روزه‌ها قضا نداره، اما باید یه بار فدیه بده. ❓کفاره چی؟ 👈اگه بدون هیچ عذری قضای روزه‌ها رو تا رمضان سال بعد نگرفته: 📚 آیات عظام رهبری، سیستانی، مکارم، وحید و نوری: بله. بابت تأخیر باید تأخیر بده. 👈 اگه در طول سال عذرش بارداری و شیردهی بوده و نتونسته به همین خاطر قضای روزه‌ها رو بگیره: 📚 آیات عظام رهبری و مکارم: در این صورت، کفاره تأخير واجب نیست. 📚 آیات عظام سیستانی و نوری: در این صورت هم باید کفاره تأخیر بده. 📚 آیت‌الله وحید: در این صورت هم بنابر احتیاط واجب، باید کفاره تأخیر بده. 👈 اگه روزه برای مادر و بچه هر دو داره: حکمش دقیقاً مثل حالتیه که برای خود مادر ضرر داره. ⭕️ نکته: کفاره برای هر روز، ۷۵۰ گرم گندم یا برنج یا نون یا... است که باید به فقیر داده بشه. 🔺 رهبری، رساله نماز و روزه، م۹۵۴ و ۹۵۵؛ سیستانی، رساله جامع، ج۲، م۲۰۴ و ۲۰۵؛ مکارم، رساله، م۱۴۵۳ و ۱۴۵۴؛ نوری، رساله، م۱۷۲۵ و ۱۷۲۶؛ وحید، رساله، م۱۷۳۶ و ۱۷۳۷؛ احکام بانوان، س۱۳۵ و ۱۳۶؛ استفتائات جامعةالزهرا
4.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قبض روح شدن خانم فروشنده توسط عزرائیل که توسط دوربین ها ثبت شده اما نمی‌بینیم خانمه میبینه 🚩خداعاقبت هممونو ختم به خیر کنه . https://eitaa.com/ezdavajvakhanavada
قصه شاهزاده و میرداماد شب طلبه جوانی به نام محمد باقر در اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد. دختر گفت : شام چه داری ؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و محمد به مطالعه خود ادامه داد . از آن طرف چون این دختر شاهزاده بود و بخاطر اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا خارج شده بود لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند ولی هر چه گشتند پیدایش نکردند . صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج شد ماموران شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و .... محمدباقر گفت : شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه ؟ بعد از تحقیق و اثبات پاکدامنی ، از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... لذا علت را پرسید، طلبه گفت : چون او به خواب رفت، نفس اماره مرا وسوسه می نمود هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند. شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگران وی می توان به ملاصدرا اشاره نمود . https://eitaa.com/ezdavajvakhanavada
نفس اماره نفس اماره یکی از عواملی است که انسان را به ارتکاب گناه وسوسه می کند . قران کریم می فرماید : نفس اماره به سوی بدیها امر می کند مگر در مواردی که پروردگار رحم کند انسانهایی که در چنین مواردی به خدا پناه میبرند خداوند متعال آنها را از گزند نفس اماره حفط می کند و به جایگاه ارزشمندی می رساند. نکته : ببینید خداوند دنبال بهانه می گرده تا به بندگانش عنایت کنه !  فقط این ما هستیم که توی امتحانات کم می آوریم . مثل این داستان ها و اتفاقات زیاده (حضرت یوسف(ع)، ابن سیرین ، رجبعلی خیاط و...) خداوند در قرآن می فرماید این ها نشانه هایی است برای آنان که می اندیشند، پس در لحظه گناه با خدا معامله کنید به خاطر چند لحظه لذت زود گذر رابطه خودتون رو با خدا تیره و تار نکنید.
  مُدرّس بر سر سجاده‌اش می‌نشیند، نگاهش را دوخته به جایی و خاموش است. اِنگار که در آن دَمِ واپسین، سراسر زندگی‌اش را مرور می‌کند، تا دورترین خاطره‌هایش را و حتی ضربه‌ی ترکه‌ای را که در شش سالگی به بازویش خورد و او را به نزد پدر بزرگ، به قمشه و بعد به اصفهان کشاند. جانِ خسته‌اش انگار، زخم تمام ضربه‌هایی را که در سراسر عمر خورده به یاد می‌آورد با این حال در چهره‌اش طراوت و شادابی خاصی موج می‌زند زیرا به خوبی می‌داند آخرین ضربه که برای همیشه او را به دیار دوست می‌فرستد در حال فرود آمدن است. صدای اذان، مُدرّس را به خدا و دیگران را به خود باز می‌گرداند. جهانسوزی (شخصی که برای قتل مدرس آمده بود) به تندی قوری را که از روی سماور برداشته و در استکانی چای می‌ریزد و استکان را به خَلَج (همکارش) می‌دهد. خَلَج نیز گَرد پاکتی کوچک را در آن خالی می‌کند. استکان را در مقابل مُدرّس می‌گذارد و به او می‌گوید: بخور. مُدرّس استکان را بر می‌دارد و چای را در چند جُرعه می‌نوشد و با خونسردی سریعاً به نماز می‌ایستد و در پیش رویِ کسانی که داغ حسرت یک تعظیم او به دلشان مانده است، در برابر خدا به رکوع می‌رود، رو به دوست و پشت به دشمنان زانو می‌زند و به سجده می‌افتد. مستوفیان با نگرانی چشم دوخته است به او، مُدرّس نماز مغرب را به پایان می‌برد اما زهر هنوز اثر نکرده است. مُدرّس هنوز بر سجاده نشسته و ذکر می‌گوید. سه دژخیم با تعجب و وحشت به او خیره شده‌اند. در برابرش احساس ناتوانی می‌کنند. زهر را به او خورانده‌اند اما تلخی در کام و جان خودشان موج می‌زند. مستوفیان بیش از آن تاب نمی‌آورد بلند شده و مدرس را به زمین می‌اندازند، جهانسوزی و خلج نیز دست و پای سید را می‌گیرند. مُدرّس با صدای بلند شهادتین خود را می‌گوید. مستوفیان عمامه مدرس را باز می‌کند و آن را بر گردن او می‌پیچد. آنگاه دو سوی عمامه را آن قدر از دو طرف می‌کشد تا راه لب، بر کلام سرخ مُدرّس بسته می‌شود. چشمانش به روی مُهر سجاده و لبانش به کلام خدا بسته می‌شود اما جلاّدان هنوز رهایش نمی‌کنند. آن قدر عمامه را به دور گردنش نگه می‌دارند تا پیکر نحیف و رنج کشیده‌اش سُست می‌شود و ستاره بر آسمان سجاده می‌افتد همچون مولایش علی علیه السّلام در محراب خون .[۱] [۱]. ستاره‌ای بر خاک، ص ۱۰۶. https://eitaa.com/ezdavajvakhanavada
@Madahi_Zakerin424_64241256174129.mp3
زمان: حجم: 4.14M
🎧 احساسی ببخش اگه به درد تو نخوردم ببخش اگه برا تو کم گذاشتم حرف زیاد زدم تو عمرم اما حرفی در خور شأن تو نداشتم 🎤 کربلایی https://eitaa.com/ezdavajvakhanavada