چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
یادتونه 😍گفتم هرروز دعای توسل رو بخونیم برای حاجاتمون؟زندگیمون؟و... خاطره هاشون رو گفتم به نقل از حا
#مستجاب_الدعوة #اساتید #شجاعی #قم
🌹🌿🍁🌹☘🌿🍁☘🌹🌿🍁🌹🌿 🌿
💠بسم الله الرّحمن الرّحیم💠
🌸 از شهر مقدس قم🌸
78.
🔸مستجابُ الدّعوَة
🔹امسال (۱۳۹۷) استاد شجاعی (حفظه الله) در یکی از جلساتشان درباره مرحوم آیت الله حاج آقا روح الله شاه آبادی (رحمة الله علیه) خاطره بسیار آموزنده ای را بیان کردند و فایل صوتی آن را یکی از شاگردانشان برایم فرستادند که الحمدلله به همه شما بزرگواران تقدیم شد.
استاد شجاعی گفته بودند:
🔸ایشان (حاج آقا روح الله شاه آبادی) یکی از اولیای خداست و رفقایی که چهارشنبه ها در منزل استاد ما، سر درس می آیند ایشان را زیارت می کنند.
استاد ما می فرمود:
"ایشان مستجابُ الدّعوَة است."
عالم بسیار بزرگی است.
به ایشان گفتند:
حاج آقا؛ شما تشریف بیاورید در فیضیه، نماز جماعت بخوانید و برای فضلا، مجتهدین، بزرگان و علما امام جماعت باشید.
فرمودند:
"من اگر بیایم آنجا نماز بخوانم از دعای توسلم می افتم. در همین مسجد کوچک با ۲۰ نفر نمازم را می خوانم تا توسل از دستم نرود."
ایشان مغرب و عشا که نماز تمام می شود یا بعد از نماز ظهر و عصر، ۶ دقیقه و اگر خیلی طول بکشد ۷ دقیقه، یک دعای توسل از رسول خدا تا امام زمان، در ۷ دقیقه می خواند و مردم هم با ایشان می خوانند.
آدم چه می فهمد که دعای توسل یعنی چه؟ یعنی روبوسی با چهارده معصوم، در آغوش گرفتن چهارده معصوم، یعنی خودت را محکم بسپاری به چهارده معصوم.
ما می گوییم مگر دعای توسل چیست که می خوانید:
"یا وجیها عندَ الله...إشفَع لَنا عندَ الله"
در حالی که آن کسی که معرفت دارد، می داند که اگر در روز، یکبار آدم با چهارده معصوم اینطور حرف بزند چقدر شاد می شود، چقدر قدرت می گیرد، چقدر عزّت می گیرد، چقدر کارهایش راه می افتد.
تو هر روز ۷ دقیقه با معصوم صحبت کن، ۱۴ تا ۳۰ ثانیه که برای هر معصوم ۳۰ ثانیه می شود.
۳۰ ثانیه به یک معصوم بگو:
تو جلوی همه حاجت های من باش.
💠و قدّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا💠
تو، جلوتر از همه حاجت های من هستی.
ایشان می گوید من نمی آیم برای هزار نفر نماز بخوانم که این فرصت را از دست بدهم! همین!
ما خیلی ساده هستیم، خیلی ساده! خیلی زود گول می خوریم! با یک پستانکی، با یک کاکائویی، با یک شکلاتی ۴۰ سال عمر را تلف می کنیم! چون قدر نمی شناسیم! چون خودمان را نمی شناسیم!
" هان تو انسان خوار دیدستی مرا
زانکه بس ارزان خریدستی مرا
هر که آن ارزد خَرَد، ارزان دهد
گوهری طفلی به قرص نان دهد"
💠 اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد💠
🌸اللهم عجّل لولیک الفرج🌸
ایدی حاج بیگلری:
@Biglari14
🔸کانال خاطرات بین المللی دعای توسل
#دعاےتوسل_مےخوانیم
#هرروز_قرائت_مےڪنیم
√|| @fadaei_hazrat_zahra
زمزمۂ ی لبان من
این طلب است ازخدا
ڪاش شـوم من عاقبت
یڪ نفــــر از ســــپاهِ تـو
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
#واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانہ
#پروفایل 🌟
#درخواستے💫
❤️ || @fadaei_hazrat_zahra
🌟 امام صادق (ع) :
«کسی که دنبال روزی کم و حلال باشد، این کار سبب جلب روزی زیاد برای او میشود، اگر کسی دنبال روزی کم نرود، روزی بسیار را نیز از دست خواهد داد.
#حدیث
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
#کلام_بزرگان
🌼مرحوم قاضی (ره):
✨هيچگاه پس از نمازهاى واجب ، تسبيحات حضرت صدّيقه (صلوات الله عليها) را ترک ننماييد ؛ زيرا اين تسبيحات، يكى از انواع ذكر كبير شمرده شده است.
📒مهر تابناک ، ص ۲۳۴
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
ـ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚 نام کتاب: دختر شینا 📖 شماره صفحه: 35 ـ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ کم کم حرف عقد و عروسی پیش آمد. شب
ـ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚 نام کتاب: دختر شینا
📖 شماره صفحه: 36
ـ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
می خواستم گریه کنم. گفت: «مگر چه کار کرده ایم که آبرویمان برود. من که سرِ خود نیامدم. زن برادرهایت می دانند. خدیجه خانم دعوتم کرده. آمده ام با هم حرف بزنیم. ناسلامتی قرار است ماه بعد عروسی کنیم. اما تا الان یک کلمه هم حرف نزده ایم. من شده ام جن و تو بسم الله. اما محال است قبل از این که حرف هایم را بزنم و حرف دل تو را بشنوم، پای عقد بیایم.»
خیلی ترسیده بودم. گفتم: «الان برادرهایم می آیند.»
خیلی محکم جواب داد: «اگر برادرهایت آمدند، من خودم جوابشان را می دهم. فعلاً تو بنشین و بگو من را دوست داری یا نه؟!» از خجالت داشتم می مردم. آخر این چه سؤالی بود. توی دلم خدا را شکر می کردم. توی آن تاریکی درست و حسابی نمی دیدمش. جواب ندادم.
دوباره پرسید: «قدم! گفتم مرا دوست داری یا نه؟! اینکه نشد. هر وقت مرا می بینی، فرار کنی. بگو ببینم کس دیگری را دوست داری؟!»
ـ وای... نه... نه به خدا. این چه حرفیه. من کسی را دوست ندارم.
خنده اش گرفت. گفت: «ببین قدم جان! من تو را خیلی دوست دارم. اما تو هم باید من را دوست داشته باشی. عشق و علاقه باید دوطرفه باشد. من نمی خواهم از روی اجبار زن من بشوی....
.
.
.
#دخترشینا 🌸🍃
#کپےتنهاباذڪرصلوات 🌟
#ادامه_دارد.. ✅✅✅
√|| @fadaei_hazrat_zahra
چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
ـ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📚 نام کتاب: دختر شینا 📖 شماره صفحه: 36 ـ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ می خواستم گریه کنم. گفت: «مگر چه ک
ـ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚 نام کتاب: دختر شینا
📖 شماره صفحه: 37
ـ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
اگر دوستم نداری، بگو. باور کن بدون اینکه مشکلی پیش بیاید، همه چیز را تمام می کنم.»
همان طور سر پا ایستاده و تکیه ام را به رختخواب ها داده بودم. صمد روبه رویم بود. توی تاریکی محو می دیدمش. آهسته گفتم: «من هیچ کسی را دوست ندارم. فقطِ فقط از شما خجالت می کشم.»
نفسی کشید و گفت: «دوستم داری یا نه؟!»
جواب ندادم. گفت: «می دانم دختر نجیبی هستی. من این نجابت و حیایت را دوست دارم. اما اشکالی ندارد اگر با هم حرف بزنیم. اگر قسمت شود، می خواهیم یک عمر با هم زندگی کنیم. دوستم داری یا نه؟!»
جواب ندادم. گفت: «جان حاج آقایت جوابم را بده. دوستم داری؟!»
آهسته جواب دادم: «بله.»
انگار منتظر همین یک کلمه بود. شروع کرد به اظهار علاقه کردن. گفت: «به همین زودی سربازی ام تمام می شود. می خواهم کار کنم، زمین بخرم و خانه ای بسازم. قدم! به تو احتیاج دارم. تو باید تکیه گاهم باشی.» بعد هم از اعتقاداتش گفت و گفت از اینکه زن مؤمن و باحجابی مثل من گیرش افتاده خوشحال است.
قشنگ حرف می زد و حرف هایش برایم تازگی داشت....
.
.
#دخترشینا 🌸🍃
#کپےتنهاباذڪرصلوات 🌟
#ادامه_دارد.. ✅✅✅
√|| @fadaei_hazrat_zahra
وقتے خدا خیلے دوستت داره
برات یک راهنما مےفرسته
یک سنگ صبور ...
کے بهتر از یک شهید
کہ هم میشنوه
هم میبینه
قدرشو بدون ...
#صلوات_براےسلامتےآقاواماممون 🌸
#کمپین_نمازشبخوانها 🌟
#التماس_دعا_براےخادماےکانال ✨
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌠
#شبتون_شهدایی ❤️🌟
•┄═•🌙•═┄→→↓
@fadaei_hazrat_zahra
•┄═•🌙•═┄•→→↑
#هر_روز_قرائت_میکنیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
دعا عهد
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ
حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
#التماس_دعا
j๑ïท ➺
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
🌷شهدا با معرفتند!
نشان به آن نشانه که خون دادند تا تو جاری شوی ...
بی منت، بی ادعا، بی چون و چرا ...
🌷شهدا با معرفتند!
نشان به آن نشانه که هر بار سمت گناهی رفتی ...
فقط نیم نگاهی کردند و خودی نشان دادند ...
🌷شهدا با معرفتند!
نشان به آن نشانه که اول آن ها دست رفاقت به سویت دراز کردند ...
تو رها کردی و باز دستت را گرفتند ...
🌷شهدا با معرفتند!
نشان به آن نشانه که عشق بازی را به تو آموختند ...
و شرینی عشق الهی و دوری از دنیا را در کام تو نشاندند ...
🌷شهدا با معرفتند!
پا که در مقتلشان گذاشتی، قسمشان دادی به خون پاکشان ...
رهایت نمی کنند، حاضرند باز هم تا پای جان بروند تا تو جان بگیری ...
🌷شهدا رفیق بازند!
باور کن، آنها نیکو رفیقانی برای ما راه گم کرده ها هستند ...
این را خدا در قرآن گواهی می دهد که "حَسُنَ أُولَئِكَ رَفِيقًا"
#شهیدBMWسوارلبنانی
#احمدمشلب
#لقب_جهادےغریب_طوس
#ولادت_استان_نبطیه_لبنان
#شهادت_إدلب_سوریه
#تولد_۳۱آگوست۱۹۹۵
#شهادت_۲۹فوریه۲۰۱۶
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
#ادمین_نوشت
سلام خدمت تمامی اعضای محترم کسانی که قدیمی هستند قوت قلبید😍 کسانی که جدید امدن قدم روی چشم ما گذاشتن😘
لطفا همراه کانال ما باشید صبر کنید😁 برنامه های کانال رو ببیند بعد اگه دلتون خواست لفت بدین🙃
حیفه یه کانال مذهبی خالی بشه😔
پس بمونید نرید قوت قلب باشید😉❤️
#یاعلی✋🏻
#حضرت_آقا👇🏻
°|اگر ڪسی بہ دختر چادرۍ یا باحجاب
با نظر تحقیر نگاه میڪند...
#تحقیرش ڪنید..![✊]
#هوامونو_دارها♥️|°
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
#اࢪݕآبَم🙌
↯ڪـِھ تـمـاشـ|👀|ـآے
دِلــ♡ـــ آنـجـ↻ـاستـ•
ڪـِ∞
🌱دِڵـدار آݩـجـاستـ•{👣}...
#السلام؏ـلیڪیااباعبـداللھ✨
#کپےتنهاباذڪرصلوات 🌟
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ↧
♚✵ @fadaei_hazrat_zahra
ـ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚 نام کتاب: دختر شینا
📖 شماره صفحه: 38
ـ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
همان شب فکر کردم هیچ مردی در این روستا مثل صمد نیست. هیچ کس را سراغ نداشتم به زنش گفته باشد تکیه گاهم باش. من گوش می دادم و گاهی هم چیزی می گفتم. ساعت ها برایم حرف زد؛ از خیلی چیزها، از خاطرات گذشته، از فرارهای من و دلتنگی های خودش، از اینکه به چه امید و آرزویی برای دیدن من می آمده و همیشه با کم توجهی من روبه رو می شده، اما یک دفعه انگار چیزی یادش افتاده باشد، گفت: «مثل اینکه آمده بودی رختخواب ببری!»
راست می گفت. خندیدم و پتویی برداشتم و رفتم توی آن یکی اتاق، دیدم خدیجه بدون لحاف و تشک خوابش برده. زن برادرهای دیگرم هم توی حیاط بودند. کشیک می دادند مبادا برادرهایم سر برسند.
ساعت چهار صبح بود. صمد آمد توی حیاط و از زن برادرهایم تشکر کرد و گفت: «دست همه تان درد نکند. حالا خیالم راحت شد. با خیال آسوده می روم دنبال کارهای عقد و عروسی.»
وقتی خداحافظی کرد، تا جلوی در با او رفتم. این اولین باری بود بدرقه اش می کردم.
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
ـ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
📚 نام کتاب: دختر شینا
📖 شماره صفحه: 39
ـ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
فصل پنجم
در روستا، پاییز که از راه می رسد، عروسی ها هم رونق می گیرند. مردم بعد از برداشت محصولاتشان آستین بالا می زنند و دنبال کار خیر جوان ها می روند.
دوازدهم آذرماه 1356 بود. صبح زود آماده شدیم برای جاری کردن خطبه عقد به دمق برویم. آن وقت دمق مرکز بخش بود. صمد و پدرش به خانه ما آمدند. چادر سرکردم و به همراه پدرم به راه افتادم. مادرم تا جلوی در بدرقه ام کرد. مرا بوسید و بیخ گوشم برایم دعا خواند. من ترک موتور پدرم نشستم و صمد هم ترک موتور پدرش. دمق یک محضرخانه بیشتر نداشت. صاحب محضرخانه پیرمرد خوش رویی بود. شناسنامه من و صمد را گرفت. کمی سربه سر صمد گذاشت و گفت: «برو خدا را شکر کن شناسنامه عروس خانم عکس دار نیست و من نمی توانم برای تو عقدش کنم. از این موقعیت خوب بهره ببر و خودت را توی هچل نینداز.»
ما به این شوخی خندیدیم؛ اما وقتی متوجه شدیم محضردار به هیچ عنوان با شناسنامه بدون عکس خطبه عقد را جاری نمی کند، اول ناراحت شدیم و بعد دست از پا درازتر سوار موتورها شدیم و برگشتیم قایش. همه تعجب کرده بودند چطور به این زودی برگشته ایم. برایشان توضیح دادیم. موتورها را گذاشتیم خانه. سوار مینی بوس شدیم و رفتیم همدان.
عصر بود که رسیدیم. پدر صمد گفت: «بهتر است اول برویم عکس بگیریم.»
♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•
نظر ز راه نگیـرم مگر که باز آیی...🌟
دوباره پنجره ها را به صبح بگشایی🌅
تمام شب به هوای #طلوع_تو خوانم🍃
که آفتـــاب منی آبـروی فـردایی...🌠
#شب_بخیرمهربان_امام_من🌌
#صلوات_براےسلامتےآقاواماممون🌸🍃
#کمپین_نمازشبخوانها😊
#التماسِدعابراےخادماےکانال💛
#اللهم_الرزقنا_الزیارت_الحسین💚
#شبتون_خدایے🌟💛
j๑ïท ➺
•♡| @fadaei_hazrat_zahra |♡•