🌺
🔹 خانم علیزاده!
شما فرزندانتان را در نبود پدر، بزرگ کرده بودید. برایتان سخت نبود که سعید، مدافع حرم شود؟
🌹مانند هر مادری من هم نگران شدم، اما نگرانی من بیشتر هم بود. سعید ۱۲سال داشت که پدرش به رحمت خدا رفت و من با چه زحمت و سختی او را بزرگ کردم و همیشه دورادور مراقبش بودم.
الحمدلله خدا با ما بود و سعیدم راه درست را در زندگیاش انتخاب کرد و مایه افتخار ملت و خانواده و رهبرش شد.
سعید راهش را انتخاب کرده بود. نمیشد جلویش را گرفت. امروز او مایه افتخار ما شد. شهادت را واقعاً دوست داشت. یک سال همهاش شوخی میکرد و از شهادت میگفت و من میگفتم مادر جان این حرف را نزن بروی من تنها میمانم.
میگفت افتخار کن و سرت را بالا بگیر. پیش خودم فکر کردم نمیشود جلوی یک کار نیک مثل جهاد را گرفت و گفت نرو. چراکه آن دنیا شرمنده خواهی شد. با وجود این دلم راضی نمیشد.
پسرم زمینی نبود. او قبل از اینکه شهید بشود نفس خودش را شهید کرد. کمی که اصرار کرد به او گفتم سعید جان اگر تو بروی من تنهایی چهکار کنم. کسی را در این خانه ندارم. او گفت مادر جان تو خدا را داری. مگر این ۱۵سال که پدر از دنیا رفته کسی بود که کمکمان کند. همه کارها همیشه روی دوش خودت بود.
گفت مادر جان من برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) میروم و همین طور هم از حضرت زینب(س) میخواهم که نگهدار شما باشد و به شما صبر عظیم بدهد.
من نگران بودم ولی او گفت مادر اگر در راه رفت و آمد به محل کارم تصادف کنم یا مرگ دیگری نصیبم شود آن وقت شما خودت را میبخشی؟
درنهایت بعد از چند ساعت گریه و اصرار، با صحبتهایش مرا راضی کرد.
1⃣7⃣
🌺
🔹چه تاریخی اعزام شد؟و خبر شهادت را چطور شنیدید؟
🌹 ۱۶ آذرماه سال ۱۳۹۴ عازم دفاع از حرم خانم بیبی زینب شد.
ایشان حدود ۵۸ روز در سوریه بود و تقریباً هر سه روز یکبار زنگ میزد.
مأموریت سعید ۴۵ روزه بود. زمان حضورش هم تمام شد و باید برمیگشت.
منتها عملیاتی در پیش داشتند و سعید به خاطر شرکت در آن برنگشت.
بعضی از همرزمانش برگشتند، ولی سعید در دفتر خاطراتش نوشته بود:
اگر برگردم انگار به جنگ و دفاع از حرم بیبی پشت کردهام و یک روزی شاید شرمنده شوم.
سعیدم همانطور که دوستان و همرزمانش بارها برایمان تعریف کردهاند، بسیار "شجاعت" داشته و "شهامتش" زبانزد بود.
واقعاً دل شیر داشت و نترس بود.
شهید به همراه بچههای مقاومت فاطمیون قبل از شلیک خمپارهها روی آنها شعار "مرگ بر اسرائیل"، "مرگ بر امریکا" و "مرگ بر آلسعود" مینوشت.
در مسئولیتهایش در منطقه عملیاتی سوریه که کار اطلاعات و شناسایی را انجام میداد تا ۴۰ کیلومتری دشمن هم پیش رفته بود.
یکی از همرزمانش میگفت سعید در شب عملیات چند بیسیم دشمن را به غنیمت گرفت و از آنجایی که به زبان عربی مسلط بود، پشت بیسیم دشمن جنگ روانی راه انداخت. میگفت:
«شماها ترسو هستید. نیروهایتان را به اسارت گرفتهایم. مرگ بر اسرائیل، مرگ بر امریکا».
این طرف ما منتظر آمدنش بودیم. حتی خانه را برای استقبالش آماده کرده بودیم.
بعد که قرار شد در عملیات شرکت کند، گفته بود پنجشنبه ۱۵ بهمن برمیگردد.
قول داده بود و سر قولش بود و ۱۵بهمن پیکر مطهرش برگشت.
همیشه به شوخی میگفت من سالم برمیگردم یا افقی یا عمودی. مجروح نمیشوم.
واقعاً همینطور هم شد… ما سفارش گوسفند هم داده بودیم تا جلوی پایش قربانی کنیم. اصلاً آمادگی شهادتش را نداشتم.
خبر شهادتش را عموی سعید به من داد. خیلی سخت بود.
سعید قبل از عملیات نبل و الزهرا برای شناسایی مسیری میرود که یکی از راهبردیترین کانالها در آزادسازی نبل و الزهرا بود که توسط گلوله یکی از تکفیریها به زمین میافتد و آنها او را به رگبار میبندند.😭😭
بعد از آزادی نبل و الزهرا و شهادت سعید، نام آن کانال را کمیل میگذارند.
نام جهادی سعید، کمیل بود.
1⃣8⃣
🌺
🔹خانم علیزاده!!
شما که دفتر خاطراتش را مرور کردهاید، یک خاطره از زبان شهید سعید برایمان بگویید.
🌹 سعید در دفتر خاطراتش نوشته بود که در یکی از جلساتی که با حضور فرماندهان سپاه و حزبالله لبنان تشکیل شده بود یکی از فرماندهان ارشد حزبالله درمیان جلسه اشاره به سعید میکند و میپرسد اسم ایشان چیست؟
اسم جهادی سعید در سوریه کمیل بود. این نام را به یاد شهید کمیل صفریتبار از شهدای مبارزه با گروهک پژاک که از دوستان بود، برای خودش انتخاب کرده بود.
سعید در جلسه جواب میدهد اسمم کمیل است. این را هم بگویم که سعید قبل از اعزام دوره عربی رفته بود و به زبان عربی هم مسلط بود و رابط بچههای ایران و حزبالله بود.
به هرحال فرمانده حزبالله در آن جمع با دست به سعید اشاره میکند و میگوید شما شهید میشوی.
سعید خجالت میکشد و سرش را پایین میاندازد و بعد از جلسه میرود پیش همان فرمانده حزبالله میگوید اگر من شهید نشدم آن دنیا جلوی شما را خواهم گرفت.
فرمانده حزبالله با لبخند به سعید میگوید: بله شما در این عملیات از اولین شهدا خواهید بود.
2⃣0⃣
🌺
در شفاعت شهدا، دست درازی دارند
عکسشان را بنگر، چهره ی نازی دارند
مابه یادآوری خاطره ها محتاجیم
ورنه آنان به من و تو چه نیازی دارند
از خانم علیزاده سپاسگذاریم که ما رو مهمون خونه دلشون کردند و از شهیدشون برامون گفتند.
ان شاء الله خدا بهشون صبر و اجر زینبی عطا کنه و به ما هم کمک کنه تا راه شهید سعید علیزاده و همه شهدای اسلام رو ادامه بدیم و در روز محشر شرمنده شهدا نباشیم.
هدیه میکنیم گل صلوات رو به همه ی شهدا بخصوص شهید سعید علیزاده 🌹
2⃣1⃣
🌺
🔹 تلفن خانه زنگ خورد مادر رفت گوشی رو برداشت.📞
📞الو منزل علیزاده
مادر گفت: بله
با آقا سعید کار داشتم
مادر بغض گلویش را گرفت و گفت: بفرمایید امرتون ؟؟ 😢
از بانک خون زنگ می زنم آقا سعید هرسال ماه رمضان می آمد برا اهدای خون امسال نیامده جهت
یاد آوری تماس گرفتم .
مادر که اشکهایش چون ابر بهار می ریخت گفت؛ سعید تمام خونش را یک جا هدیه به خانم زینب(س) کرده و مدافع حرم شده با اهدای خونش💔😭😭
2⃣2⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺
با دیدن این کلیپ دلمان برای صدای خنده هایت تنگ شد تو خندیدی و ما به یاد خنده هایت گریستیم
کلیپ دیده نشده از خنده های شهید سعید علیزاده در سوریه
2⃣3⃣
🌺
#وصیت نامه
🔹 به نام خدای مدافعان حرم
سلام و درود به پیشگاه آقا امام زمان، سلام به نایب آقا، عشقم آقا سید علی رهبر دوران، سلام بر روح حضرت امام،شهدا، شهدای مدافعان حرم.
وسلام به مادرم... (دستت رو می بوسم) که جز روح و دم هیچکس جز تو، آدم ساز نیست. شیر حلالی که شما و پدرم به من دادید تا ابد مرا مدیون شما خواهد کرد. باشد که جبران کنم.
ما را مدافعان حرم آفریده اند
اصلا برای پاره پاره شدن آفریده اند
عازم سفری هستم به رسم مسلمانی، چند خطی را در کمال صحت جسمی و روانی از خود به یادگار میگذارم.
خیلی وقت بود نفس کشیدن در این هوا برایم سخت شده بود ، هوایی پر از ریا ، نفاق ، دورویی و گاهی این هوا رو خودم تاثیر میذاشت. برای کمال و رسیدن به کمال راهی جز رفتن نیست و عبور کردن از تن و نفس، که اگر بمانی اسیر نفس می شوی و من هم خسته شدم.
از نشستن، از کسالت، از خمودی و از یکنواختی.از اینکه بنشینم و هرروز خبر شهادت دوستام و هم لباسام و بشنوم تا اینکه این مجال فراهم شد.
از همه ی کسایی که تو این 26 سال و 6 ماه و 15 روز برام زحمت کشیدن ممنونم و از همشون همین جا حلالیت می طلبم.
از رفیق و نارفیق ، از دوست و از ..... و دست همشون رو میبوسم و بازم حلالیت میخوام.
از مادرم حلالیت میخوام که فرزند خلفی براش نبودم و به خاطر برخی کارام، منو ببخشه، و ازش میخوام که در نبود من بی قراری نکنه، چون همچون بی ارزشی چون من فدای خانم حضرت زینب که دست گلای اهل بیت ارزششون بیشتر بود یا من که فدایی خانم هستم. و ازش میخوام خانم حضرت زینب رو الگو و اسوه ی خودش قرار بده.
بازم از همه ی دوستام حلالیت می طلبم و این نفس بی ارزشی چون من که کسی نیستم برای نصیحت کردن ولی همه رو به صداقت و محبت و پرهیز از نفاق و دورویی سفارش میکنم.
باشد که حضرت زهرا عنایتی بکنه و به اون هدفی که بخاطرش آمدم تو سپاه برسم تنها یک هدف:
هرچه را خواستم از فضل تو گیرم آمد مانده بی سر شدنم در ره زینب جانت
به قول سردار همدانی اگر دوست داشتین برام یک روز روزه بگیرید و یک نماز بخوانید.
والسلام
سعید علیزاده
۹۴/۹/۱۷
ساعت ۱۵
2⃣4⃣
🌺
🌹#خاطره_شهدایی 🕊🕊
🕊سعید تازه به صحبت آمده بود. تلفن که زنگ می خورد به طرف تلفن می دوید...
🕊یکروز یکی از اقوام تماس گرفته بود، سعید مثل همیشه به طرف تلفن دوید و با تمام شیرین زبانی کودکانه سلام کرد.
🕊آن بنده خدا که از صدای کودکانه سعید لذت برده بود با شیطنت پرسید شما کی هستید که تلفن را جواب دادید ؟؟؟!!!
🕊سعید هم که هنوز نمی توانست سین را خوب تلفظ کند جواب داده بود:
"من شهید هستم شهیدددددد"😊💔
2⃣5⃣
1_25725717.mp3
8.2M
⭕️منم باید برم
با #سید_رضا_نریمانی همراه بشيم بیاد #شهدای_مظلوم_مدافع_حرم خصوصا شهید #سعید_علیزاده 🌹
2⃣7⃣