✨﷽✨
#پندانه
🔴سگهای دزدگیر
✍ زمانیکه نصرتالدوله وزیر دارایی بود، لایحهای تقدیم مجلس کرد که به موجب آن، دولت ایران یکصد سگ از انگلستان خریداری و وارد کند.
او شرحی درباره خصوصیات این سگها بیان کرد و گفت: این سگها شناسنامه دارند، پدر و مادر آنها معلوم است، نژادشان مشخص است و از جمله خصوصیات دیگر آنها این است که به محض دیدن دزد، او را میگیرند. مدرس طبق معمول، دست روی میز زد و گفت: مخالفم.دوزیر دارایی گفت: آقا! ما هرچه لایحه میآوریم، شما مخالفید. دلیل مخالفت شما چیست؟
مدرس جواب داد: مخالفت من به نفع شماست، مگر شما نگفتید این سگها به محض دیدن دزد، او را میگیرند؟ خب آقای وزیر! به محض ورودشان، اول شما را میگیرند پس مخالفت من به نفع شماست. نمایندگان با صدای بلند خندیدند و لایحه مسکوت ماند.
این داستان شده حکایت ما و فساد و قاچاق که تصمیم میگیریم فلان دستگاه اسکن را در فلان مبادی ورودی کشور تهیه کنیم ولی به حال قوانینی که گاها فسادزا هستند کسی فکری نمیکند. امیدواریم رئیس جمهور بعدی و نمایندگان مجلس هرچه زودتر برای اصلاح این قوانین فکری کنند
@faghatkhoda1397
#داستان
در میان دشتی سرسبز و زیبا، کبکی زندگی می کرد. کبک لانه ی خودش را زیر یک بوته در زمین کنده بود . یک روز کبک برای پیدا کردن غذا توی دشت می گشت که یک دفعه یک شکارچی او را به دام انداخت. از آنجایی که کبک بسیار زیبا بود شکارچی او را به شهر برد و به یک مرد ثروتمند فروخت.
مرد ثروتمند کبک را در قفس زیبایی گذاشت و خانواده و دوستان او از تماشای کبک لذت می بردند
از آن طرف لانه کبک در دشت خالی مانده بود. روزی خرگوشی از کنار آن لانه می گذشت، وقتی آن را خالی دید تصمیم گرفت در آنجا زندگی کند. همسایگان که دیدند کبک مدتی طولانی است به خانه برنگشته به خرگوش اجازه دادند که در آنجا بماند.
کبک در خانه مرد ثروتمند روزگار می گذراند. اگر چه اهالی خانه او را خیلی دوست داشتند، غذاهای خوشمزه به او می دادند، و قفس او را به باغ می بردند، ولی کبک همیشه غمگین بود . او آرزو داشت به دشت سرسبز و لانه کوچک خودش برگرده و به این طرف و آن طرف برود و بازی کند.
بالاخره یک روز مرد ثروتمند در قفس را برای گذاشتن آب و غذا باز کرد و در همان لحظه کبک از فرصت استفاده کرد و از قفس بیرون پرید. قفس در کنار پنجره ای باز قرار داشت ، کبک خودش را از پنجره به باغ رساند و میان درخت ها ناپدید شد.
اهل خانه هر چه که دنبال او گشتند پیدایش نکردند. کبک با هر زحمتی که بود توانست خودش را به دشت زیبایی که در ان زندگی می کرد برساند. خسته و گرسنه رفت سراغ لانه خودش تا خستگی مدتها نبودن را از تنش بیرون کند.... ولی وقتی به آنجا رسید با تعجب دید که خرگوشی به همراه خانواده اش لانه ی او را گرفته اند.
کبک با ناراحتی به خرگوش گفت: اینجا لونه ی منه، تو اینجا چکار می کنی؟
خرگوش گفت : من مدتهاست که در این سوراخ زندگی می کنم و کسی هم چیزی نگفته این لانه مال منه و از اون بیرون نمی رم.
بحث و دعوا بین کبک و خرگوش بالا گرفت و حیوانات هم دور آن ها جمع شده بودند و تماشا می کردند.
در این بین کلاغی که در جمع حیوانات بود و در آن نزدیکی ها زندگی می کرد جلو آمد و گفت : کنار رودخونه یک گربه زندگی می کنه، اون همیشه دنبال حل مشکلات حیووناست و به اونا کمک می کنه. بهتره شما هم پیش اون برید و مشکلتون رو باهاش درمیان بزارید شاید بتونه حلش کنه.
کبک و خرگوش پیش گربه رفتند. با احترام سلام علیک کردند و موضوع دعوایشان را به گربه گفتند و از او خواستند که یک رای عادلانه بدهد که لانه به کی می رسد؟
گربه شروع کرد به نصیحت کردن و گفت: این قدر سر مال دنیا با هم دعوا نکنید این چیزها ارزش اینو نداره که به خاطرش با هم جر و بحث کنید و دعواتون بشه. مال دنیا مثل ابر بهاریه ، هیچ دوامی نداره. تازه من پیر شدم و گوشهام درست نمی شنوه نزدیکتر بیاید و دوباره مشکلتون رو تکرار کنید تا من بتونم درست تر نظر بدم.
کبک و خرگوش که خیلی تحت تاثیر حرفهای گربه قرار گرفته بودند به او اعتماد کردند و بدون ترس بهش نزدیک شدند.
اما.... غافل از اینکه گربه گرسنه و حیله گر برای خوردن آن ها نقشه کشیده، تا نزدیکش شدند با چنگالهای تیزش به روی کبک و خرگوش پرید و یه لقمه چپ شان کرد.
@faghatkhoda1397
🌷 شخصی به محضر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) آمد و از فقر خود شکایت کرد.
☘️حضرت به او فرمود : هر وقت داخل خانه ات شدی
1️⃣ سلام کن هرچند کسی در خانه نباشد
2️⃣ بر من صلوات بفرست.
3️⃣ سپس سوره قل هو الله احد را یک مرتبه بخوان ، تا فقرت برطرف شود.
🌿 آن مرد چنین کرد و چیزی نگذاشت که آن قدر رزق و روزی اش زیاد شد که به همسایگانش نیز کمک مالی می کرد.
📕اسرار الصلاه، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، ص 262
@faghatkhoda1397
☀️ امیرالمومنین امام على (عليه السلام) :
هر كه سخن بسيار گويد،
خطايش بسيار شود
و هر كه بسيار خطا كند،
شرم و حيايش كم شود
و هر كه كم شرم و حيا شود،
پارسايى اش كاهش يابد
و هر كه پارسايى اش كم شود،
دلش بميرد
و هر كه دلش بميرد، به آتش رود.
📚 نهج البلاغ
@faghatkhoda1397
#داستان
روزی مردی خواب عجیبی دید؛ او دید
که نزد فرشته ها حضور دارد و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگامِ ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تندتند نامه هایی که توسط پیک ها از زمین می رسند را باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. او از فرشته ای پرسید: شما چه کار می کنید؟
فرشته در حالی که نامه ای را باز می کرد گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت. باز تعدادی از فرشتگـــان را دید که کاغذهـایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
مرد پرسید : شماها چه کار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان به زمین می فرستیم. مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته است. با تعجب از فرشته پرسید : شما چرا بیکارید؟ فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده باید جواب بفرستند ولی فقط عده بسیار کمی جواب می دهند. مرد از فرشته پرسید : مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟ فرشته پاسخ داد : بسیار ساده ، فقط کافیست بگویند : خدايا شكر.
امام صادق علیه السلام: شكرِ نعمت، دوری از گناهان است و كمالِ شكرگزاری انسان، گفتن «الحمدُ للهِ رَبِّ العالَمین»
است
@faghatkhoda1397
#داستان
حکیمباشی را دراز کنید.
این اصطلاح در مواردی استفاده میشود که شخصی بیگناه را به جای قدرتمندی که مقصر است، محکوم و تنبیه کنند.
میگویند شخصی قدرتمند دچار سنگینی معده شد و حکیم یا طبیب آوردند.
حکیم که تشخیص داد درد معده بر اثر زیادهروی در خوردن بوده و شخص دچار یبوست شده است، تجویز کرد که او را دراز کرده و تنقیه کنند.
(تنقیه وسیلهای بود دارای یک محفظه پلاستیکی کروی مانند بالون، که لولهای پلاستیکی به آن وصل بود و در قدیم برای رفع یبوستهای شدید مخلوط آب و صابون را به درون آن کشیده و توسط لوله از راه مقعد به داخل رودههای شخص وارد میکردند و خیلیها آن را توهینآمیز میدانستند ولی موثر بود. هنوز هم در برخی مواقع استفاده میشود. به این کار اِماله کردن هم میگفتند.)
بیمار که از تجویز ناراحت بود فریاد زد چه کسی را دراز و تنقیه کنند؟ حکیم از ترس جانش گفت: مرا.
آن شخص گفت حکیم را دراز کنید و تنقیه کنید. همین کار را کردند. از قضا چند روز بعد یبوست آن شخص برطرف شد و حال او خوب شد و همه تصور کردند که بهبود وی، نتیجه آن بوده که حکیم را تنقیه کردهاند.
از آن به بعد این ضربالمثل در مواردی که ذکر شد به کار برده میشود.
@faghatkhoda1397
🌷 آیت الله ناصری :
☘ امکان ندارد حضرت بقیه الله(علیه السلام) دست رد به سینه شما بزند. پشتیبان شما ، ملجأ شما، نگهبان شما، ناصر و یاور شما، خدا شاهد است امام زمان (علیه السلام) است.
👌 تا اینجایش را حضرت کمک کردند بعدش هم اتمام میکنند. اما عرضه متوقف بر تقاضا است. اول باید تقاضا باشد تا عرضه بشود. بخواهید از حضرت، هرکجا گیر کردید(گرفتارید) :
1_ زیارت آل یاسین
2_ دعای توسل
3_ بعد هم نماز امام زمان
@faghatkhoda1397
2.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 نابودی اعمال صالح در قیامت
💠 آیت الله مجتهدی تهرانی
@faghatkhoda1397
✍ بعضے کارها مثل لیمو شیرین هستند اولش شیرینہ؛
اما بعد از گذشت مدت کوتاهے تلخ میشہ ...
👌 درست مثل گناه
اولش باعث لذت کاذب است ؛
اما تا آخر عمرت باید جواب همون گناهت رو بدی
@faghatkhoda1397
🌷 امیرالمومنین امام على (عليه السلام) :
☘ از كارى كه با آن خداوند سبحان را فرمان برده اى عذرخواهى مكن ؛ زيرا آن كار براى تو افتخارى بزرگ است.
✍ لا تَعتَذِرْ مِن أمرٍ أطَعتَ اللّهَ سُبحانَهُ فيهِ، فكَفى بِذلِكَ مَنقَبَةً.
📚 غررالحكم حدیث 10340
@faghatkhoda1397
✍#حکایت
(گـــدای زرنگ)
مردی بود که ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﮔﺪﺍﻳﻲ ﻣﻲﻛﺮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ هم هر روز ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﻣﻲﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ...
ﺩﻭ ﺳﻜﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻲﺩﺍﺩﻧﺪ ﻛﻪ یکیشان ﻃﻼ بود ﺑﻮﺩ ﻭ یکیشان نقره بود ،ﺍﻣﺎ گدا ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﻜﻪ ﻧﻘﺮﻩ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﻲﻛﺮﺩ...
ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ...
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ آنجا ﻣﻲﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﻭ ﺳﻜﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻲ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﻭ آن گدا ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺳﻜﻪ ﻧﻘﺮﻩ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﻲﻛﺮﺩ.
ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﺮﺩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ آن گدا ﺭﺍ ﺁﻧﻄﻮﺭ ﺩﺳﺖ ﻣﻲﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻨﺪ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ...
ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻪ ﻣﻴﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻏﺶ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺩﻭ ﺳﻜﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻧﺪ، ﺳﻜﻪ ﻃﻼ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ، ﺍﻳﻨﻄﻮﺭﻱ ﻫﻢ ﭘﻮﻝ ﺑﻴﺸﺘﺮﻱ ﮔﻴﺮﺕ ﻣﻲﺁﻳﺪ ﻭ ﻫﻢ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺳﺘﺖ ﻧﻤﻲﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ...
گدا ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﻇﺎﻫﺮﺍً ﺣﻖ ﺑﺎ ﺷﻤﺎﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺳﻜﻪ ﻃﻼ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ٬ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﻮﻝ ﻧﻤﻲﺩﻫﻨﺪ ﺗﺎ ﺛﺎﺑﺖ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺍﺣﻤﻖ هستم..!
ﺷﻤﺎ ﻧﻤﻲﺩﺍﻧﻴﺪ ﺗﺎ ﺣﺎﻻ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ شیوه ﭼﻘﺪﺭ ﭘﻮﻝ به دست آودره ام...
@faghatkhoda1397
✍#گذشت
شخصی به نام بُریحه عباسی از طرف متوکل، مسئولیت امامت نماز جمعه شهر مدینه و مکه را بر عهده داشت و جیره خوار او بود.
جهت تقرب به دستگاه، نامه ای بر علیه امام هادی (علیه السلام) به متوکل نوشت که مضمون آن چنین بود:
«چنانچه مردم و نیز اختیارات مکه و مدینه را بخواهی، باید امام هادی (علیه السلام) را از مدینه خارج گردانی، چون که او مردم را برای بیعت با خود دعوت کرده است و عده ای نیز اطراف او جمع شده اند»
بُریحه چندین نامه با مضامین مختلف برای دربار فرستاد.
متوکل با توجه به این سخن چینی ها و گزارشات دروغین و اینکه شخص متوکل نیز، دشمن سرسخت امام علی (علیه السلام) و فرزندانش بود، لذا یحیی فرزند هرثمه را خواست و به او گفت هر چه سریع تر به مدینه می روی و علی بن محمد (علیه السلام) را از مسیر بغداد به سامرا می آوری.
یحیی می گوید در سال 243 به مدینه رسیدم و چون آن حضرت آماده حرکت و خروج از مدینه شد، عده ای از مردم و بزرگان مدینه به عنوان مشایعت، امام را همراهی کردند که از آن جمله همین بُریحه عباسی بود.
مقداری راه که رفتیم، بُریحه جلو آمد و به امام عرضه داشت فهمیده ام که می دانی من با بدگویی و گزارشات کذب نزد متوکل، سبب خروج تو از مدینه شده ام.
چنانچه نزد متوکل مرا تکذیب نمایی و از من شکایتی کنی، تمام باغات و زندگی تو را آتش می زنم و بچه ها و غلامانت را نابود می کنم.
آن حضرت در جواب، با آرامش و متانت فرمود من همانند تو آبرو ریز و هتاک نیستم، شکایت تو را به کسی می کنم که من و تو و خلیفه را آفریده است.
در این هنگام، بُریحه با خجالت و شرمندگی روی دست و پای حضرت افتاد و ملتمسانه عذرخواهی و تقاضای بخشش کرد.
امام هادی (علیه السلام) اظهار نمود من تو را بخشیدم و سپس به راه خود ادامه داد.
📚 منبع: اعیان الشیعه، جلد 2، صفحه 37
@faghatkhoda1397