آیت الله بهجت:
عده ای توکل را برای خودشان روزی میدانند،اینها در واقع غنی هستند.
احراز کرده اند که اگر بر خدا توکل کنند، روزیشان به آنها میرسد واگر نرسید،کشف میکنند لازم نبوده است.
@faghatkhoda1397
#پند
اگر انسان در روز قیامت(با شفاعت یا توبه در دنیا یا....) وارد بهشت شود؛
و درآنجا از نعمات بهشتی ها متنعم باشد،
ولی زمانی درخواست کند که میخواهم امام حسین علیه السلام را ببینم و درجواب بگویند:
شما ( به خاطر کم بودن اعمال شایسته در دنیا) در مرتبه و جایگاهی نیستید که حضرت سیدالشهدا علیه السلام را ببینید؛
چنین بهشتی برای
انسان از جهنم بدتر است!
@faghatkhoda1397
✨﷽✨#حکایت
« مفتاح راه »
✍نقل است که :دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت. پیرمرد شادمان گوشه های دامن را گره زده و میرفت و در راه با پرودرگار خود سخن میگفت : ای گشاینده گره های ناگشوده ، گره از گره های زندگی ما بگشای . . .
👈در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت. او با ناراحتی گفت :
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز؟
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
و نشست تا گندمها را از زمین جمع کند که
در کمال ناباوری دید ، دانه های گندم بر روی
ظرفی از طلا ریخته است!
💥ندا آمد که :
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه . . .
مفتاح راه ، همراه لحظه لحظه هایتان باد.
@faghatkhoda1397
✨﷽✨#داستان
عبرت_از_گذشته
✍شخصى محضر امام زين العابدين (عليه السلام) رسيد و از وضع زندگيش شكايت نمود.
امام سجاد عليه السلام فرمودند :
بيچاره فرزند آدم هرروز گرفتار سه مصيبت است كه از هيچكدام از آنها پند و عبرت نمى گيرد. اگر عبرت بگيرد دنيا و مشكلات آن برايش آسان مى شود.
مصيبت اول اينكه ، هر روز از عمرش كاسته مى شود. اگر زيان در اموال وى پيش بيايد غمگين مى گردد، با اينكه سرمايه ممكن است بار ديگر باز گردد ولى عمر قابل برگشت نيست .
دوم : هر روز، روزى خود را مى خورد، اگر حلال باشد بايد حساب آن را پس بدهد و اگر حرام باشد بايد بر آن كيفر ببيند.
سپس فرمود:
سومى مهمتر از اين است .
گفته شد، آن چيست ؟
امام فرمودند :
هر روز را كه به پايان مى رساند يك قدم به آخرت نزديك شده اما نمى داند به سوى بهشت مى رود يا به طرف جهنم .
آنگاه فرمود :
طولانى ترين روز عمر آدم ، روزى است كه از مادر متولد مى شود. دانشمندان گفته اند اين سخن را كسى پيش از امام سجاد عليه السلام نگفته است.
📗
@faghatkhoda1397
هدایت شده از تبلیغات پر بازده هادی
💠 پذیرش حوزه علیمه صاحب الامر "ع"
این حوزه تصميم بر جذب طلاب از پایه اول تا ششم دارد
مقطع سیکل و دیپلم
🔻ویژگی ها و امتیازات حوزه علیمه:
🔹فضای آموزشی و پژوهشی مناسب
🔹پیش از ۵۰ سال سابقه آموزشی
🔹امکانات خوابگاهی ورفاهی کامل
🔹مدیریت و اساتید توانمند وکادر مجرب
🔹دارای آب و هوای مطلوب
🔹فاصله حدودا یکساعت تا قم
🔹اردوهای تبلیغی و تفریحی و زیارتی
🔹برگزاری طرح شهید مطهری "ره"
🔹برگزاری کلاسهای پژوهشمحور
🔹دارای کتابخانه مجهز
🔹توجه ویژه به طلاب ممتاز
این بنر را برای دوستان و آشنایانی که قصد ورود به حوزه را دارند ارسال فرمایید تا در این امر حسن شریک باشید🌹
🔹برای کسب اطلاعات بیشتر با شماره زیر تماس.... یا در ایتا پیام ارسال فرمائید: 09196525583
@iaheidar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارشکنی ها و بی تدبیری ها در برگزاری انتخابات زیاد شده
دیگه این دولت ناکارآمد چطوری باید بگه مردم نیایید رای بدید؟!
✨﷽✨#حکیمانه
👈از پیری پرسیدم : بهترین چیزی که میشه از دنیا برداشت چیه ؟
کمی فکر کرد و گفت : دست ؛
با تعجب گفتم : چی ؟ دست ؟
👌گفت بله ، اگر از دنیا دست برداریم کار بزرگی انجام دادیم که کوچکترین پاداشش رضوان خداوند است
🔅حضرت رسول (صلی الله علیه وآله):
وقتی خداوند برای بنده ای نیكی خواهد، وی را در كار دین دانا و به دنیا بی اعتنا سازد و عیوب وی را بدو بنمایاند
@faghatkhoda1397
#پند
هیچ کس نمیداند که تنها فرمول خوشبختی این است:
قدر داشته هایت را بدان و از آنها لذت ببر.
خوشبختی یعنی"رضایت"
@faghatkhoda1397
#داستان
مردی تاجر در حیاط قصرش انواع مختلف درختان و گیاهان و گلها را کاشته و باغ بسیار زیبایی را به وجود آورده بود. هر روز بزرگترین سرگرمی و تفریح او گردش در باغ و لذت بردن از گل و گیاهان آن بود.
تا این که یک روز به سفر رفت. در بازگشت، در اولین فرصت به دیدن باغش رفت . اما با دیدن آنجا، سر جایش خشکش زد...
تمام درختان و گیاهان در حال خشک شدن بودند ، رو به درخت صنوبر که پیش از این بسیار سر سبز بود، کرد و از او پرسید که چه اتفاقی افتاده است؟
درخت به او پاسخ داد: من به درخت سیب نگاه می کردم و باخودم گفتم که من هرگز نمی توانم مثل او چنین میوه هایی زیبایی بار بیاورم و با این فکر چنان احساس نارحتی کردم که شروع به خشک شدن کردم...
مرد بازرگان به نزدیک درخت سیب رفت، اما او نیز خشک شده بود...!
علت را پرسید و درخت سیب پاسخ داد: با نگاه به گل سرخ و احساس بوی خوش آن، به خودم گفتم که من هرگز چنین بوی خوشی از خود متصاعد نخواهم کرد و با این فکر شروع به خشک شدن کردم.
از آنجایی که بوته ی یک گل سرخ نیز خشک شده بود علت آن پرسیده شد، او چنین پاسخ داد: من حسرت درخت افرا را خوردم، چرا که من در پاییز نمی توانم گل بدهم. پس از خودم نا امید شدم و آهی بلند کشیدم. همین که این فکر به ذهنم خطور کرد، شروع به خشک شدن کردم.
مرد در ادامه ی گردش خود در باغ متوجه گل بسیار زیبایی شد که در گوشه ای از باغ روییده بود.
علت شادابی اش را جویا شد. گل چنین پاسخ داد: ابتدا من هم شروع به خشک شدن کردم، چرا که هرگز عظمت درخت صنوبر را که در تمام طول سال سر سبزی خود را حفظ می کرد نداشتم، و از لطافت و خوش بویی گل سرخ نیز برخوردار نبودم، با خودم گفتم: اگر مرد تاجر که این قدر ثروتمند، قدرتمند و عاقل است و این باغ به این زیبایی را پرورش داده است می خواست چیزی دیگری جای من پرورش دهد، حتماً این کار را می کرد. بنابراین اگر او مرا پرورش داده است، حتماً می خواسته است که من وجود داشته باشم. پس از آن لحظه به بعد تصمیم گرفتم تا آنجا که می توانم زیباترین موجود باشم...
نتیجه : دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم
@faghatkhoda1397
📚 #داستان_کوتاه😂
جوانی وارد سوپر مارکت شد ومشغول خرید بود که متوجه کسی شد که سایه به سایه تعقیبش میکنه
رو برگرداند
زن مسنی را دید که زل زده وی را نگاه می کرد جوان پرسید:
مادر چیزی شده که مرا اینطور دنبال میکنی خانم با اشک گفت:
تو شبیه پسر مرحومم هستی وقتی مرا مادر صدا زدی خاطرات پسرم را تجدید کردی جوان گفت:
خانم این روزگاراست وسنت حیات، یکی میره یکی میاد شما هم خودتو ناراحت نکن.
زنه در حال رفتن بود که از جوان درخواست کرد دوباره وی را مادر صدا کند. جوان صدا زد مادر مادر و با صدای بلند صدا زد مادر .
زن رو برگرداند وخدا حافظی کرد ورفت جوان خرید را تمام کرد و رفت صندوق حساب کند صندوق دار گفت:
280هزار تومان جوان گفت :
اشتباه نمی کنی صندوقدار گفت:
30هزار تومان حساب شما و250هزار تومان حساب مادرتان که گفت پسرم حساب میکند
جوان از آن به بعد حتی مادرش را خاله صدا میزند😐😂😂
@faghatkhoda1397
#داستان
چند ضرب المثل ایرانی
📚اجاق کور بهتر از بچه بینور
🧔🏻اجاق کور یعنی زن نازا یا بی بچه، اشاره به اینکه فرزند نداشتن بهتر از فرزند ناخلف داشتن میباشد.
📚اجل دور سرش میچرخد
🧕🏻وضعیت ناگوار و خطرناکی در انتظارش است.
📚احمد نباشه یار من، الله بسازه کار من
🧔🏻اگر کسی کمکم نکند خداوند یاریم میکند.
📚ادب از که آموختی؟ از بیادبان
🧔🏻از اعمال بی ادبان هر چه به نظر ناپسند و زشت آید نباید انجام داد. رفتار زشت دیگران را دیدن و خلاف آن انجام دادن.
📚ارث دست کسی سپردن
🧕🏻توقع بی جا از کسی داشتن.
📚اَره بده، تیشه بگیر
🧔🏻یکی به دو، مشاجره، بگو و بشنوی همراه با درگیری بر سر چیزی.
📚اَره و اوره و شمسی کوره
🧕🏻جمع بی تربیت و شلوغ که اغلب در مورد مهمانها گفته میشود.
📚از آب در آمدن
🧔🏻مشخص شدن نتیجه کار.
📚از آب کره گرفتن
🧕🏻خسّت و حسابگری بیش از حد، از هرکه و هر چه کمترین چیز استفاده بردن و طرفنظر نکردن.
📚 از آب گل آلود ماهی گرفتن
🧔🏻از موقعیت خراب و آشفته سوء استفاده کردن.
📚از آسمان به زمین میبارد
🧕🏻توانگران به نیازمندان چیزی عطا میکنند نه نیازمندان به ثروتمندان.
@faghatkhoda1397
#داستان
ردّ هدیه بُلْقَیس از جانب سلیمان(علیه السلام)
بُلْقَیس در کنار تخت خود نامهای یافت که پس از خواندن آن دریافت که نامه از طرف شخص بزرگی برای او فرستاده شده است و مطالب پرارزشی دارد. بزرگان کشور خود را به گرد هم آورد و با آنها در این باره مشورت کرد. آنها گفتند: «ما نیروی کافی داریم و میتوانیم بجنگیم و هرگز تسلیم نمیشویم.»
ولی بُلْقَیس اتخاذ طریق مسالمت آمیز را بر جنگ ترجیح میداد و این را دریافته بود که جنگ موجب ویرانی میشود، و تا راه حلّی وجود دارد نباید آتش جنگ را برافروخت. او پیشنهاد کرد که: هدیهای گرانبها برای سلیمان میفرستم تا ببینم فرستادگان من چه خبر میآورند.(3)
بُلْقَیس در جلسه مشورت گفت: من با فرستادگان هدیه برای سلیمان، او را امتحان میکنم. اگر او پیامبر باشد میل به دنیا ندارد و هدیه ما را نمیپذیرد، و اگر شاه باشد، میپذیرد. در نتیجه اگر دریافتیم او پیامبر است، قدرت مقاومت در مقابل او را نخواهیم داشت و باید تسلیم حق گردیم.
بُلْقَیس گوهر بسیار گرانبهایی را در میان حُقّه (ظرف مخصوصی) نهاد و به فرستادگان گفت: «این گوهر را به سلیمان میرسانید و اهداء میکنید.»(4)
فرستادگان ملکه سبأ به بیت المقدس و به محضر حضرت سلیمان(علیه السلام) آمدند و هدایای ملکه سبأ را به حضرت سلیمان(علیه السلام) تقدیم نمودند، به گمان این که سلیمان از مشاهده آن هدایا، خشنود میشود و به آنها شادباش میگوید.
امّا همین که با سلیمان روبرو شدند، صحنه عجیبی در برابر آنان نمایان شد. سلیمان(علیه السلام) نه تنها از آنها استقبال نکرد، بلکه به آنها گفت: «آیا شما میخواهید مرا با مال خود کمک کنید درحالی که این اموال در نظر من بیارزش است، بلکه آن چه خداوند به من داده از آن چه به شما داده برتر است. مال چه ارزشی در برابر مقام نبوّت و علم و هدایت دارد، این شما هستید که به هدایای خود شادمان میباشید. «فَما آتانِی اللَّهُ خَیرٌ مِمَّا آتاکُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیتِکُمْ تَفْرَحُونْ»؛ آری این شما هستید که مرعوب و شیفته هدایای پر زرق و برق میشوید، ولی اینها در نظر من کم ارزشند.
سپس سلیمان(علیه السلام) با قاطعیت به فرستاده مخصوص ملکه سبأ فرمود: «به سوی ملکه سبأ و سران کشورت باز گرد و این هدایا را نیز با خود ببر، اما بدان ما به زودی با لشکرهایی به سراغ آنها خواهیم آمد که توانایی مقابله با آن را نداشته باشند، و ما آنها را از آن سرزمین آباد (یمن) خارج میکنیم در حالی که کوچک و حقیر خواهند بود.»(5)
ادامه دارد ...
@faghatkhoda1397
#داستان
خوش تیپ
باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچهها به ابراهیم گفت:
«ابرام جـون! تیپ و هیکـلت خیلی جالـب شده. توی راه که میاومدی
دو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف میزدند». بعد ادامه داد: «شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملاً معلومه ورزشکاری!» ابراهیم خیلی ناراحت شد. رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی را نداشت. جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خندهام گرفت؛ پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود. تیپش به هر آدمی میخورد غیر از کشتیگیر. بچهها میگفتند: «تو دیگه چه جور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟!» ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: «ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگهای باشه، فقط ضرره».
شهید ابراهیم هادی
📚 کتاب سلام بر ابراهیم، ص41
امــام عــلــی (علـیـه السـلام)
زکات زیبایی، عفت و پاکدامنی است.
@faghatkhoda1397
✨
#داستان
حضرت شعیب میگفت :
گناه نکنید که خدا بر شما بلا نازل میکند.. یکی آمد و گفت من خیلی هم گناه کردم ولی خدا اصلا بلایی بر من نازل نکرده! خداوند به حضرتشعیب وحی میکند که به او بگو اتفاقا تو سر تا پا در زنجیر هستی..
آن فرد از حضرت شعیب درخواست نشانه میکند. خداوند میگوید به او بگو که عباداتش را فقط به عنوان تکلیف انجام میدهد و هیچ لذتی از آنها نمیبرد..
امام صادق (ع)فرمودند:خداوند كمترين كاري كه درباره گناهکار انجـام مـیدهد اين است كـه او را از لـذّت مـناجـات محـروم می سازد .
@faghatkhoda1397
#داستان
📚مهمان ابراهیم وحکمت خدا》
روش حضرت ابراهیم(ع) این بود که هر روز باید عده ای در خانه اش مهمان باشند و اوازآنها پذیرایی کند. او سال ها با این عادت زيسته بود و چنانچه کسی به دیدنش نمیرفت. او نیز لب به طعام نمیزد.
روزی می شد که هیچ بینوایی از راه نرسیده بود و هیچ مهمانی در خانه ی او را نزده بود؛ ابراهیم نیز پیوسته منتظر بود تا کسی از راه برسد؛ اما خبری نبود.
این انتظار یک هفته به طول انجامید؛ سرانجام ابراهیم تصمیم گرفت سر و گوشی آب دهد تا ببیند اوضاع چگونه است.
در نیمه های روز از خانه اش بیرون رفت، تا مگر فقیر و بینوایی پیدا کند و بر سفره ی خودش دعوت کند. پس از مدتی جست وجو در بیابان اطراف خانه اش، متوجه پیرمردی شد که در گوشه ای نشسته است. از سر و رویش کاملا آشکار بود که تهی دست است و از شدت گرسنگی به خود می لرزد.
آهسته نزد او رفت و با مهربانی به او سلامی کرد و گفت: «پدرجان! اگر از تو درخواستی داشته باشم، حرف مرا زمین نمی اندازی؟» پیرمرد با تعجب به ابراهیم نگاهی کرد و گفت: «آخر من که چیزی ندارم که به دردتوبخورد...»
ابراهیم گفت: من نمی خواهم چیزی از تو بگیرم؛ فقط می خواستم بگویم در خانه ی خود سفره ای پهن کرده ام و دوست دارم که تو امروز مهمان من باشی.
پیر مرد که شاید در ابتدا این حرف را باور نمی کرد، وقتی مطمئن شد ابراهیم قصد دارد او را به خانه ی خود دعوت کند با خوشحالی گفت: «حتمأمعلوم است که می آیم؛ چه چیزی از این بهتر»
ابراهیم دست پیرمرد را گرفت و او را بلند کرد و به سمت خانه ی خود برد خدمت کاران منزل نیز به پیروی از ابراهیم با این پیرمرد زار و نحیف به مهربانی رفتار کردند و با احترام در بالای سفره نشاندند، ابراهیم و خدمت کارانش "بسم الله" گفتند
ولی در کمال تعجب آن پیرمرد کاملا خاموش بود و حرفی نزد.
ابراهیم وقتی که این اوضاع را دید، خطاب به پیرمرد گفت: «ای پیرمرد! آیا گما نمی کنی وقتی که بر سفره ی الهی می نشینی باید نام خداوند جهان را بر زبان برانی »
پیرمرد در حالی که بی خیال در جایش نشسته بود و چشم به غذاها دوخته بود گفت: «من خورشید پرست هستم و از پیشوای دینی خود چنین چیزی نشنیده ام!»
ناگهان همه ی نگاهها به سوی پیرمرد خیره شد. ابراهیم وقتی فهمید که او خداپرست نیست، اجازه نداد که غذایش را بخورد؛ به او گفت: «در سفره ی من کافران حق خوردن غذا ندارند؛ یا باید به خدا ایمان بیاوری یا...».
و قبل از اینکه حرفش تمام شود، پیرمرد از جایش بلند شد و گفت:
«ادامه نده! من می روم و تو راحت غذایت را بخورا من به خدای تو ایمان نمی آورم.»
آنگاه آرام از خانه خارج شد..
در این هنگام فرشته ی وحی از سوی خدا بر ابراهیم نازل شد و گفت: «ای ابراهیم من صد سال به این مرد روزی داده ام و اجازه می دهم که او به زندگی ادامه دهد؛ ولی توحتی یک لحظه هم نتوانستی اوراتحمل کنی... »
ابراهیم که فهمید مرتکب چه اشتباهی شده ازجای برخاست وبه دنبال پیرمرد رفت تا ازاو عذرخواهی کند، واو رابرسرسفره ی احسان خود دعوت کند.
@faghatkhoda1397
#پند
دلت برای تو سالم نخواهد شد، مگر آنگاه که برای مومنان همان پسندی که برای خود می پسندی
@faghatkhoda1397
تلنگر
📚سه وصیت جوان معصیت کار
نجيب الدين نقل فرموده است: يك شب در قبرستان بودم، ديدم چهار نفر مى آيند و يك جنازه روى دوش دارند. من جلو رفتم و به آوردن جنازه در آن وقت شب اعتراض كردم و گفتم به نظر مى رسد كه شما انسانى را كشته ايد و نيمه شب قصد دفن آن جنازه را داريد تا كسى از اسرارتان سر در نياورد.
گفتند: آى، گمان بد نكن زيرا مادرش با ماست. ديدم پيرزنى جلو آمد، گفتم اى مادر، چرا نيمه شب جوانت را به قبرستان آورده اى؟
گفت: چون جوان من معصيت كار بود و خودش چند وصيت كرده است.
اول: چون من از دنيا رفتم طنابى به گردنم بى انداز و مرا در خانه بكش و بگو: خدايا اين همان بنده گريز پا و گناهكارى است كه به دست سلطان اجل گرفتار شده او را بسته نزد تو آورده ام به او رحم كن.
دوم: جنازه ام را شبانه دفن كن تا كسى بدن مرا نبيند واز جنايات من ياد نكند تا عذاب شوم.
سوم: اين كه بدنم را خودت دفن كن و در لحد بگذار كه خداوند موهاى سفيد تو را ببيند و به من عنايتى فرمايد و مرا بيامرزد، درست است كه من توبه كرده ام واز كرده هايم پشيمانم ولى تو اين وصيتهاى مرا انجام بده.
وقتى كه جوانم از دنيا رفت، ريسمانى به گردنش بستم و او را كشيدم. ناگهان صدايى بلند شد و گفت: الا ان #اولياء_الله هم الفائزون، با بنده گنه كار ما اين طور رفتار نكن ما خود مى دانيم با او چه كنيم.
خوشحال شدم كه توبه اش پذيرفته شده و او را به طرف قبرستان آوردم. من از پيرزن خواهش كردم كه دفن پسرش را به من واگذار كند. او هم اجازه داد بدن را در قبر گذاشتيم همين كه خواستم لحد را بچينم، آيه اى را شنيدم كه: (الا ان اولياء الله هم الفائزون )
از اين جريان نتيجه گرفتم كه توبه جوان گناهكار مورد قبول واقع شده است و خداوند دوست ندارد بنده گناهكارش كه توبه كرده، مورد اهانت قرار قرار گیرد
@faghatkhoda1397
#داستان
امام جعفر صادق علیه السلام امام پس از خود را موسی بن جعفر علیه السلام معرفی کرده بود ولی پس از شهادتش، پسر او بهنام عبدالله افطح که پس از اسماعیل - که در زمان خود امام صادق از دنیا رفت ــ بزرگترین پسر امام بود، ادعای امامت نمود و گروهی را به دور خود جمع کرد.
🔸موسی بن جعفر علیه السلام دستور داد هیزم فراوانی در میان خانه جمع کردند، سپس اصحاب بزرگ و برادرش عبدالله را احضار فرمود. پس از آنکه همه حاضر شدند به دستور امام، هیزمها را به آتش کشیدند؛ و هیچکس نمیدانست نقشه حضرت چیست.
🔸وقتی شعلههای آتش گسترده شد، امام علیه السلام از جا برخاست، داخل آتش شد و میان شعلههای آتش نشست و شروع کرد به صحبت کردن. یک ساعت به همین منوال گذشت. آنگاه از جا برخاست و از میان شعلههای آتش بیرون آمد و در میان اصحاب نشست. سپس رو به برادرش عبدالله کرد و فرمود:« اگر چنین گمان میکنی که تو امام بعد از پدر هستی، در میان آتش بنشین و با مردم سخن بگو.» عبدالله از زور خجالت و غضب، رنگبهرنگ شد و از منزل امام بیرون رفت.
@faghatkhoda1397
#پند
اگر برای لحظهای وجود امام از زمین برداشته شود، زمین ساکنان خود را چنان به تلاطم میاندازد که امواج دریا دریانشینان را.
💠
@faghatkhoda1397
🌸🍃🌸🍃#داستان
اسحاق بن عمار از امام صادق (ع) راجع به مردی که لباس های مختلفی دارد و چند تای از آنان را برای پوشاندن بدن خود و چند تا برای زینت کردن و شیک شدن قرار داده پرسید آیا اسراف است؟
امام فرمود خیر، اسراف نیست.
زیرا خداوند در قرآن کریم فرموده است هر که زندگی اش وسعت دارد، به اندازه توانایی اش خرج کند.
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
🌼ويژگى زمان ظهور امام زمان عليه السلام
✍ روزى كه حكومت عدل جهانى برپا شود، يك وجب كوير بر روى زمين نخواهد ماند: «يَجْعَل لَّكُمْ جَنتٍ وَ يَجْعَل لَّكُمْ أَنْهرًا» تمام كويرها باغ مى شود و نهر آب هم در آن جارى مى شود. در آن روز جمعيت هم به اندازه امروز نيست، چون قبل از آمدن ايشان، ستمگران دنيا به جان هم مى افتند و دو سوم جمعيت كره زمين به دست خود مردم زمين نابود مى شوند. و يك سوم جمعيت مى ماند، كه آنها هم طولى نمى كشد كه تسليم ايشان مى شوند.
در روايات آمده است كه تنها جنگى كه با امام زمان عليه السلام مى شود، از طرف سه قوم يهود، لاييك و اعراب است كه هم زمان با ظهور حضرت، براى نابودى ايشان دست به دست هم مى دهند. اولين دولتى هم كه وارد جنگ با ايشان مى شود، وهابيّت است. بعد هم اسرائيل، بعد هم لاييك. ولى همگى به هلاكت مى رسند. وقتى شرّ آنها از زمين كنده مى شود، آن وقت جهان رو به گلستان شدن مى رود. مسيحيان واقعى عالم هم با ايشان نمى جنگند، چون مسيحى ها عيسى عليه السلام را مى بينند كه در نماز به امام عليه السلام اقتدا مى كند.
در معيشت مادى، هر كاسبى به مشترى التماس مى كند. همه جا نعمت و بركت به وفور يافت مى شود. اين ها از بركت ايمان و عدالت است. اگر دولت ها حاضر شوند كه اين عدالت را امتحان كنند، آن وقت مى بينند كه كشور چگونه متحوّل مى شود. چنان امنيّت برقرار مى شود كه امام باقر عليه السلام مى فرمايند:
اگر زنى، شترى را كه يك طرفش طلا و طرف ديگر آن را نقره بار كرده است، از بازار بغداد تا شام برود، يك چشم نامحرمى به او دوخته نمى شود، يا دستى به بار شتر او دست دراز نخواهد شد.«الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَلَمْ يَلْبِسُواْ إِيمنَهُم بِظُلْمٍ أُوْلئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ»
📚 برگرفته از کتاب آثار مثبت عمل اثر استاد حسین انصاریان
🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹
@faghatkhoda1397
📚از اسب فرو آید و بر خر بنشیند
در مورد کسی که از موقعیت خوب خود نزول کند و آنچه داشته را از دست بدهد استفاده میشود.
در روزگار قدیم خر و اسب وسیلهی رفت و آمد بود. آنها که اسب داشتند آدمهایی بودند که زندگی بهتری داشتند.
بااین حال پیش میآمد که یک نفر زندگیش به هم بخورد و به هر دلیل آن چه را که داشت از دست میداد یا میفروخت.
آن وقت باید به جای اسب سوار شدن، سوار خر میشد.
البته مثل
اسب را داد خر گرفت
از خوشحالی پر گرفت
نیز کاربرد دارد ولی برای مواردی که کسی از روی ناآگاهی یا سادگی در معاملهای ضرر کند و خودش نداند و راضی هم باشد، به عنوان طعنه و طنز به کار میرود.
@faghatkhoda1397
🖤📚احادیثی از امام جعفر صادق ع در لحظات پایانی عمر مبارکشان
امام صادق علیه السلام در آخرین لحظات حیات که مرگ را نزدیک دیدند، دستور دادند که تمام خانواده و خویشان بر بالینش جمع شوند و پس از آنکه همه در کنار امام حاضر شدند ، چشم باز کرد و به صورت تک تک آنها نظر افکند و فرمودند: «اِنَّ شَفاعَتَنا لا تَنالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَلاةِ» شفاعت ما شامل کسی نمی شود که نمازش را سبک بشمارد.
🕯 هرگز از دین و معتقدات مردم جستجو مکن که بدون دوست خواهی ماند.
وسائل الشیعه ج12 ص86
🕯محبوب ترین برادرانم نزد من کسی است که عیب های مرا نزد من هدیه آورد.
اصول کافی ج3 ص452
🕯هرکس به پدر و مادر خود با نگاه خشمگین و دشمنی نگاه کند در حالیکه آن دو به او ظلم کرده باشند، خداوند نمازش را قبول نکند
وسائل الشیعه ج21 ص 501
🕯خداوند بندگانش را به چیزی سخت تر از خرج کردن پول آزمایش نکرده است.
خصال ج1 ص8
🕯کسی که هنگام صبح صدقه بدهد، خداوند نحوست و شومی آن روز را از او دور مےکند.
مکارم الاخلاق ص243
📚 احادیث الطلاب ص712
@faghatkhoda1397