#فقط_ده_درصد❗️
✅حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
📝 انسان در دنیا[نهایتا] به ده درصد خواستههای خود میرسد. کمتر کسی پیدا میشود که زندگی بر وفق مراد او باشد. هرگونه عیش و نوش دنیا با هزار تلخی و نیش همراه است. اگر کسی دنیا را اینگونه پذیرفت و شناخت، در برابر ناگواریها و بدیهای همسر و همسایه و… کمتر ناراحت میشود؛ زیرا از دنیا بیش از اینکه خانه بلاست، انتظار نخواهد داشت.
📚 در محضر بهجت، ج۲، ص۳۰۲
@faghatkhoda1397
#تلنگر
✍هنگامی كه شیطان به خداوند متعال گفت: من از چهار طرف (جلو، پشت، راست و چپ) انسان را گرفتار و گمراه میكنم . فرشتگان پرسیدند: شیطان از چهار سمت بر انسان مسلّط است ، پس چگونه انسان نجات مییابد؟ خداوندعزیز فرموند: راه بالا و پایین باز است
راه بالا: نیایش
و راه پایین: سجده
بنابراین ، كسی كه دستی به سوی خدا بلند كند یا سری بر آستان او بساید میتواند شیطان را طرد كند . بنده ی من! سوگند به حق خودم دوستدار تو هستم،پس سوگند به حق من برتو، مرا دوست بدار.
@faghatkhoda1397
「﷽」
#پند
همانطور که در ظاهر، خداوند راه کربلا را چند وقت بـاز مـیکنـد تـا مـؤمنین
بهره مند شوند و چند وقت میبندد تا قدر بدانند و شاکر شوند،
در دل هم خداوند همین کار را میکند؛
چند روز بسط و گشایش و چند روز قبض و گرفتگی ایجاد میکند.
چنـد روز حال عبادت دارید و چند روز از عبادت و نماز خودتان خوشتان نمی آید. اگـر دیدیـد حال عبادت ندارید، خیلی شلوغ نکنید و صابر باشید چون خـدا کـه صـانع و پرورنـده ي ماست، براي رشد دادن ما این کار را کرده است.
وقتی هم راه باز شـد و کـار روي دور افتاد، شکر کنید و بهره ببرید
@faghatkhoda1397
#داستان
✅کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست.
🍁بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند. فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد.
در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را ازسرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید… که کلاه خود را روی زمین پرت کند.
لذا این کار را کرد. میمون ها هم کلاه ها را به طرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.
سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدربزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند.
🍁یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر
درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد. او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم این کار را کردند.
🍁نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت.
ولی میمون ها این کار را نکردند.
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت: فکر می کنی فقط تو پدربزرگ داری؟!!
@faghatkhoda1397
داستان روزی که مردم بفهمند؟؟!!
در سالن غذاخوری دانشگاهی در اروپا یک دانشجوی دختر که از چهرهاش پیداست اروپایی است،سینی غذایش را تحویل میگیرد و سر میز مینشیند.
سپس یادش میافتد که کارد و چنگال برنداشته، و بلند میشود تا آنها را بیاورد.
وقتی برمیگردد، با شگفتی مشاهده میکند که یک مرد سیاهپوست آنجا نشسته و مشغول خوردن از ظرف غذای اوست!
بلافاصله پس از دیدن این صحنه، زن جوان سرگشتگی و عصبانیت را در وجود خودش احساس میکند.
اما بهسرعت افکارش را تغییر میدهد و فرض را بر این میگیرد که مرد آفریقایی با آداب اروپا در زمینۀ اموال شخصی و حریم خصوصی آشنا نیست.
او حتی این را هم در نظر میگیرد که شاید مرد جوان پول کافی برای خرید وعدۀ غذاییاش را ندارد.
در هر حال، تصمیم میگیرد جلوی مرد جوان بنشیند و با حالتی دوستانه به او لبخند بزند. جوان آفریقایی نیز با لبخندی شادمانه به او پاسخ میدهد.
دختر اروپایی سعی میکند کاری کند؛ اینکه غذایش را با نهایت لذت و ادب با مرد سیاه سهیم شود.
به این ترتیب، مرد سالاد را میخورد، زن سوپ را، هر کدام بخشی از کباب را برمیدارند، و یکی از آنها ماست را میخورد و دیگری پای میوه را. همۀ این کارها همراه با لبخندهای دوستانه است؛
مرد با کمرویی و زن راحت، دلگرمکننده و با مهربانی لبخند میزنند.
آنها ناهارشان را تمام میکنند. زن اروپایی بلند میشود تا قهوه بیاورد.
و اینجاست که کمی آنورتر پشت سر مرد سیاهپوست، در کنار میز بغلی کاپشن خودش را آویزان روی صندلی پشتی میبیند !
و ظرف غذایش را که دست نخورده و روی آن یکی میز مانده است.!!
توضیح پائولو کوئلیو:
من این داستان زیبا را به همۀ کسانی تقدیم میکنم که در برابر دیگران با ترس و احتیاط رفتار میکنند و آنها را افرادی پایینمرتبه میدانند.
داستان را به همۀ این آدمها تقدیم میکنم که با وجود نیتهای خوبشان، دیگران را از بالا نگاه میکنند و نسبت به آنها احساس سَروَری دارند.
چقدر خوب است که همۀ ما خودمان را از پیشداوریها رها کنیم، وگرنه احتمال دارد مثل کوته فکران رفتار کنیم؛
مثل دختر بیچارۀ اروپایی که فکر میکرد در بالاترین نقطۀ تمدن است،
در حالی که آفریقاییِ دانش آموخته به او اجازه داد از غذايش بخورد :
زمين بهشت مي شود...
روزيكه مردم بفهمند ؛
هيچ چيز عيب نيست جز قضاوت ومسخره كردن ديگران...!
هيچ كس اسطوره نيست الا در مهربانى و انسانيت...!
در هيچ دينى چیزی با ارزشتر از انسانيت نيست...!
هيچ چيز جاودانه نمي ماند جز عشق...!
هيچ چيز ماندگار نيست جز خوبى ...
✍️ پائولو کوئلیو
@faghatkhoda1397
گویند مردے وارد مسجدے شد تا ڪمے استراحت ڪند...
ڪفشهایش را گذاشت زیر سرش و خوابید.
طولے نڪشید ڪه دو نفر وارد مسجد شدند. یڪے از آن دو نفر گفت: طلاها را بگذاریم پشت منبر... آن یڪے گفت: نه !
گویا آن مرد نخوابیده و وقتے ما برویم طلاها را بر میدارد.
گفتند: امتحانش میڪنیم ڪفشهایش را از زیر سرش برمیداریم اگر بیدار باشد معلوم میشود.
مرد ڪه حرفاے آنها را شنیده بود خودش را بخواب زد.
آن دو، ڪفشهایش را برداشتند و مرد هیچ واڪنشے نشان نداد.
گفتند پس حتما خواب است طلاها را بگذاریم پشت منبر...
بعد از رفتن آن دو فرد، مرد خوش باور بلند شد و رفت
ڪه جعبه طلاے آن دو رو بردارد اما اثرے از طلا نبود
و متوجه شد ڪه همه این حرفا براے این بوده
ڪه در عین بیدارے ڪفشهایش را بدزدند...!
@faghatkhoda1397
✅بگویم امروز در منزل چکارکردی
✍ یکیاز طلاب با تقوی گفتن روزی به خدمت آیت الله بهجت رسیدم ،عرض کردم دستوری به بنده بفرمائید. آقا فرمود گناه نکنید! عرض کردم آقا من با این سن بالا گناه نمیکنم ذکری یا دستور دیگری به من بفرمائید. آقا فرمودن بگویم دیروز در منزل چکار کردید و گفتن با شنیدن مطلب از تعجب و خجالت خشکم زد وبا خدا حافظی سریع از محضرشان دور شدم.
📚فریادگر توحید. ص.۲۱۷
@faghatkhoda1397
👌#حتما_بخوانید
فرشتگان در حال خواندن اسامی جهنمیان بودند...
که ناگهان نامش خوانده شد...
"چگونه می توانند مرا به جهنم ببرند؟
دو فرشته او را گرفتند و به سوی جهنم بردند...
او تمام اعمال خوبی که انجام داده بود،را فریاد می زد...
نیکی به پدرش و مادرش،روزه هایش،نمازهایش،خواندن قرآنش و...
التماس میکرد ولی بی فایده بود.
او را به درون آتش انداختند.
ناگهان دستی بازویش را گرفت و به عقب کشید.
پیرمردی را دید و پرسید:
"کیستی؟"
پیرمرد گفت:
"من نمازهای توام".
مرد گفت:
"چرا اینقدر دیر آمدی؟
چرا در آخرین لحظه مرا نجات دادی؟
پیرمرد گفت:
چون تو همیشه نمازت را در آخرین لحظه میخواندی!
آیا فراموش کرده ای؟
در این لحظه از خواب پرید.
تا صدای اذان را شنید وضو گرفت و به نماز ایستاد.
*نمازت را سر وقت، چنان بخوان كه گویا آخرین نمازی است که میخوانی.
🌺خدا ميفرماید:
من تعهدى نسبت به بنده ام دارم كه اگر نماز را در وقتش بپا دارد او را عذاب نكنم و او را به بهشت ببرم.
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
✅همسفر حج و نظر امامجعفرصادق(ع)
🕋مردی که از سفر حج برگشته بود سرگذشت مسافرت خود و همراهانش را برای امام صادق(ع) تعريف می کرد، مخصوصاً یکی از همسفران خويش را بسيار میستود که چه مرد بزرگواری بود و ما به همراهی همچون مرد شريفی مفتخر بوديم. يکسره مشغول طاعت و عبادت بود. همين که در منزلی فرود می آمديم او فوراً به گوشه ای می رفت و سجاده خويش را پهن می کرد و به طاعت و عبادت خويش مشغول می شد.
✍امام صادق (ع) پرسیدند:
پس چه کسی کارهای او را انجام می داد ؟ و چه کسی حيوان او را تيمار می کرد؟
💬آن مرد پاسخ داد:
البته افتخار اين کارها با ما بود و او فقط به کارهای مقدس و عبادت خويش مشغول بود و کاری به اين کارها نداشت.
❣امام فرمودند:
بنابراين همه شما از او برتر بوده ايد.
📚مجموعه شهر حکایات
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
مردی از پیامبر اکرم (ص) سوال کرد: آیا شما گمان می کنید که بهشتیان می خورند و می آشامند؟ حضرت فرمود: بله،قسم به خدا هر فردی در بهشت قوه و قدرت صد مرد را دارد و به اندازه صد نفر غذا می خورد و نوشیدنی می نوشد.
مرد سوال کرد: بهشت که جای پاک و پاکیزه است و جای کثافات و آلودگی نیست... پس اینها پس از این همه خوردن و نوشیدن احتیاج به دستشویی پیدا کنند چیکار می کنند؟ حضرت می فرماید: آنچه را که خورده اید به صورت عرق خوشبو که بوی مشک و عنبر می دهد،از بدنشان خارج می گردد ( و دیگر احتیاج به دستشویی ندارد.)
در روایت دیگری است که یک نصرانی از امام باقر (علیه السلام) سوال کرد : چگونه است که اهل بهشت غذا و میوه و نوشیدنی می خورند اما تغوّط نمی کنند و به دستشویی نمی روند؟؟ در دنیا مثالی برای من بزن.
💥حضرت در پاسخ فرمودند :
جنین در شکم مادرش از غذایی که مادرش می خورد او نیز می خورد اما در عین حال تغوّط نیز نمی کند و دستشویی هم ندارد
📚بحار ج8 ص149 به نقل از تنبیه الخاطر.
📚بحار ج8 ص 122
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
✍لقمان حکیم نیمه شب برای نماز بیدار شد اربابش را صدا زد: برخیز که از قافله جا نمانی!
ارباب خواب را ترجیح داد و گفت بخواب غلام خداوند کریم است!
هنگام نماز صبح شد لقمان دوباره ارباب را بیدار کرد تا از قافله نمازگزاران باز نمانی. ولی ارباب باز هم همان پاسخ را به لقمان داد.
خورشید داشت طلوع می کرد که لقمان دوباره به سراغ ارباب آمد که ای بیخبر از کاروان نمازگران جامانده ای برخیز که تمام هستی در حال سجود و تسبیح اند ولی تو را خواب غفلت ربوده است و ارباب پاسخ داد که دل باید صاف باشد به عمل نیست خدا کریم است و نیازی به عبادت ما ندارد.
روز هنگام، ارباب کیسه ای گندم به لقمان داد تا بکارد ولقمان آن را بفروخت و مشتی تخم علف هرز بر زمین پاشید هنگام درو ارباب دید در باغ جز علف نیست!!
علت را از لقمان جویا شد لقمان گفت: ای ارباب از عمل شما چنان گمان کردم که اگر نیت صاف باشد عمل چندان مهم نیست لذا من گندم گرانبها را بر زمین نپاشیدم بلکه تخم علف هرز را به نیت گندم بذر کردم.
👈چرا که خود گفتی: "نیت و دل باید صاف باشد خداوند کریم است و به عمل ما نیاز ندارد.."
@faghatkhoda1397
#حکیمانه
گاهی در مقابل این همه سختی کم میاری ،
به خودت میگی دیگه توانم تمام شد.
از روزای تکراری خسته میشی،
ولی این روند نباید برات محدودیت بسازه.
باید نفسی تازه کنی، باید قامت خمیده ات رو
صاف کنی، آبی به دست و صورتت بزنی
و جان تازه ای بگیری، خستگی ات رو در کنی
و دوبـاره جامه قدرت رو ب تن کنی،
یادت باشه ممکنه کم بیاری
اما هیچ وقت شکست نمیخوری،
اگه هم شکست خوردی اون رو قسمتی از تجربه
و درسِ زندگیت بدون، قبولش کن و دوباره
ادامه بده، با منی قدرتمند و استوار،
در مسیرت اگه،به مانعی خوردی بدون که
آخر راهت نیست فقط بـاید گاهی،
نفسی تازه کنی و استراحت کنی
@faghatkhoda1397