آیت الله فاطمی نیا :اگر میخواهی تمامی درهای خیر را به رویت باز کنی ، متواضع باش. تکبر،درهای خیر را به روی انسان می بندد.
@faghatkhoda1397
#قصهمامثلشد
#همشقندوعسلشد
🐭موشي در خانه ي صاحب مزرعه، تله موش ديد.
به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد.
همه گفتند: تله موش؛ مشکل توست به ما ربطي ندارد...ماری دمش در تله موش گیر کرد و زن مزرعه دار را که آنجا بود گزيد.
و سپس از آن مرغ، برايش سوپ درست کردند و گوسفند را براي عيادت کنندگان از زن مزرعه دار، سر بريدند.
زن مزرعه دار زنده نماند و مرد.
گاو را براي مراسم ترحيم کشتند.
« و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه مي کرد و به مشکلي که به ديگران ربط نداشت فکر می کرد. »
@faghatkhoda1397
#پند
همیشه امیدتان به خدا باشد
نه بندگانش...
چون امید بستن به غیر خدا
همچون خانه عنکبوت است :
سست،
شڪننده
و بی اعتبار
خدا به تنهایی برایتان ڪافیست
در همه حال به او اعتماد
@faghatkhoda1397
#داستان کوتاه
مردی به دندانپزشک خود تلفن میکند و به خاطر وجود حفره بزرگی در یکی از دندانهایش از او وقت میگیرد.
موقعی که مرد روی صندلی دندانپزشکی قرار میگیرد، دندانپزشک نگاهی به دندان او میاندازد و میگوید: نه یک حفره بزرگ نیست! خوردگی کوچکی است که الان برای شما پر میکنم.
مرد میگوید: راستی؟
موقعی که زبانم را روی آن میمالیدم، احساس می کردم که یک حفره بزرگ است!
دندانپزشک با لبخندی بر لب میگوید: این یک امر طبیعی است، چون یکی از کارهای زبان اغراق است.
نگذارید زبان شما از افکارتان جلوتر برود
@faghatkhoda1397
#داستان
روزی گروهی از غاری تاریک عبور می کردند.
هیچ چیز معلوم نبود کمی جلوتر زیر
پاهایشان سنگهای مختلفی احساس
می کردند. در این لحظه بزرگشان گفت:
اینها سنگ حسرت هستند. هر که بر دارد
حسرت می خورد و هر کس برندارد باز
حسرت خواهد خورد.
برخی با خود گفتند: چه کاری است؟
برداریم و بر نداریم هر دو یک نتیجه
می دهد پس چرا بار خود را سنگین کنیم؟
برخی هم گفتند: ضرر که ندارد مقداری
برای سوغات بر می داریم.
وقتی از غار بیرون آمدند فهمیدند که
غار پر بوده از سنگ های قیمتی...
آنها که برنداشته بودند سراسر حسرت
خوردند و بقیه هم حسرت خوردند که
چرا بیشتر برنداشته اند.
زندگی، مثل راه رفتن در چنین غاری است؛
اگر بهره نگیریم حسرت می خوریم و اگر
برداریم باز هم حسرت میخوریم چرا کم برداشتیم؛ پس کوشش کنیم هر چه بیشتر
از آن بهره بگیریم
@faghatkhoda1397
#حکمت_بیماری_اواخر_عمر...
🍃استاد فیاض بخش: یکی از دلایلی که مومنین در اواخر عمرشان، بیمار میشوند و بعد از دنیا میروند ، بخاطر آنست که محبت دنیا کاملا از دلشان بیرون شود و بعد از دنیا بروند.
@faghatkhoda1397
برنامه ساخت فیلم اتش زدن ماشینتون😳
باهاش ماشین بابامو آتیش زدم فیلمشو فرستادم براش سخته کرد😂👇
https://eitaa.com/joinchat/942145660Cbeda2a1f3b
#رمز_موفقیت❗️
🍃مکرّر اندر مکرّر علامه طباطبایی را در خیابان و یا صحن مطهّر و غیر این جاها ملاقات میکردم ، از خدمتشان استمداد و کمک میخواستم میفرمودند : « کلید سعادت در مراقبه است».
📚اقیانوس علم و معرفت،محمد کریم پارسا ۲۶۹
@faghatkhoda1397
💠مرور حضرت موسی و نماینده اش
🌿یک روز حضرت موسی (ع) با حضرت یوشع بن نون (ع) در اطراف زمین سیر میکرند که به سرزمین کربلا رسیدند، اتفاقاً کفش حضرت موسی (ع) پاره و کف آن جدا شد و خاری به پای حضرتش اثابت کرد و پایش خونی شد و درد کشید، ناراحت و محزون سر بطرف آسمان بلند کرد و فرمود: خدا چه بدی از من سرزده بود که دچار این بلیه شدم .
خداوند متعال به او وحی، و روضه کربلا را فرمود: اینجا حسینم را شهید می کنند، اینجا خونش را می ریزند، اینجا حسین را محزون و نالان می کنند و من می خواستم خون و حزن تو با او موافق باشد.
حضرت موسی (ع) فرمود: خدایا حسین کیست؟! وحی رسید: او سبط محمد مصطفی (ص) و پسر حضرت علی مرتضی(ع) است.
موسی ناراحت و گریان شد و فرمود: قاتل او کیست؟ خطاب رسید: او نفرین شده ماهی دریا و وحشی های بیابان و پرندگان هواست.
حضرت موسی نالان و گریان دستها را بالا برد و یزید را لعنت و نفرین کرد و حضرت یوشع بن نون (ع) هم گریان به دعای حضرت موسی (ع) آمین گفت و
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
⚜حکایتهای پندآموز⚜
✨شکرنعمتنعمتتافزونکند ...✨
✍مسمع نقل می کند: ما در سرزمین منی محضر امام صادق بودیم، مقداری انگور که در اختیار ما بود، می خوردیم، گدایی آمد و از امام کمک خواست. امام دستور داد یک خوشه انگور به او بدهد! گدا گفت: احتیاج به انگور ندارم اگر پول هست بدهید! امام فرمود: خداوند به تو وسعت دهد. گدا رفت و امام چیزی به او نداد.
گدا پس از چند قدم که رفته بود پشیمان شد و برگشت و گفت: پس همان خوشه انگور را بدهید! امام دیگر آن خوشه را هم به او نداد. گدایی دیگری آمد. امام سه دانه انگور به ایشان داد. گدا گرفت و گفت: سپاس آفریدگار جهانیان را که به من روزی مرحمت کرد خواست برود، امام فرمود: بایست! (برای تشویق وی) دو دست را پر از انگور نمود و به او داد. گدا گرفت و گفت: شکر خدای جهانیان را که به من روزی عطا فرمود.
امام باز خوشش آمد، فرمود: بایست و نرو! آن گاه از غلام پرسید: چقدر پول داری؟ غلام: تقریباً بیست درهم. فرمود: آنها را نیز به این فقیر بده! سائل گرفت. باز زبان به سپاسگزاری گشود و گفت: خدایا! تو را شکر گزارم، پروردگارا این نعمت از تو است و تو یکتا و بی همتایی. خواست برود، امام فرمود: نرو! سپس پیراهن خود را از تن بیرون آورد و به فقیر داد و فرمود: بپوش! گدا پوشید و گفت: خدا را سپاسگزارم که به من لباس داد و پوشانید. سپس روی به امام کرد و گفت: خداوند به شما جزای خیر بدهد. جز این دعا چیزی نگفت و برگشت و رفت.
📜راوی می گوید: ما گمان کردیم که اگر این دفعه نیز به شکر و سپاسگزاری خدا می پرداخت و امام را دعا نمی کرد، حضرت چیزی به او عنایت می کرد و همچنان کمک ادامه می یافت. ولی چون گدا لحن خود را عوض کرد بجای شکر خدا، امام را دعا نمود به این جهت کمک ادامه پیدا نکرد و حضرت احسانش را قطع نمود.
📚 بحار جلد7 صفحه285 و ج12 ص341
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
🌼نجمه سادات طباطبایی ، دختر علامه طباطبایی :
✍برای بچهها خصوصاً دخترها ارزش بسیار قائل بود و دخترها را نعمتهای خدا و تحفههای ارزنده میدانست، مدام بچهها را به آرامش و راستی دعوت میکرد، میل داشت آوای صوت قرآن در گوش کودکان طنین انداز شود و برای همین منظور قرآن را با صدای بلند تلاوت میکرد: در فرصتهای مناسب از روایات، مطالبی آموزنده نقل میکرد و بر این باور بود که این برنامه برای بچهها مفید است؛ با کودکان بسیار مهربان و خوشرفتار بود . گاه میشد که وقت زیادی را صرف بازی و سرگرم کردن آنان میکرد، در عین حال حد کار را فراموش نمیکرد، که بچهها لوس بار آیند.
از سر و صدای فراوان فرزندان و نوهها و نیز پرحرفیها و سؤالات مکرر آنان به هیچ عنوان ناراحت و خسته نمیشد؛ در خانه هم توصیه میکرد، مبادا در مقابل کودکان عکسالعمل بدی نشان دهید و به آنان چیزی بگویید، بچه باید آزاد باشد! در عین حال به ادب و تربیت نوباوگان توجه داشت و رفتار پدر و مادر را در تربیت آنان مؤثر میدانست و عقیده داشت که حرف پدر و مادر نباید در مورد بچهها یا در هر موردی که بچهها شاهدند دوگانه باشد، و میگفت این حالت دوگانگی شخصیت بچهها را ناجور بار میآورد. .
در رفتارشان با دخترها احترام و محبت افزونتری مشاهده میشد و میگفت به اینها باید محبت بیشتری شود، تا در زندگی آینده با نشاط باشند و بتوانند همسری خوب و مادری شایسته باشند، حتی نام دختران را با پسوند سادات صدا میکرد و اظهار میداشت: حرمت دختر، مخصوصاً سید، باید حفظ شود! .
📚 جرعه های جان بخش، ص392،394
@faghatkhoda1397
🌹❤️🌸🍀🌿🌺🌿🍀🌸❤️🌹
حکیمانه👇
" آیا من دزدم؟ "
یکی از ایرانیان مقیم خارج از کشور مقاله زیبایی تحت عنوان "آیا من دزدم؟" نوشته است.
ایشان برای بیان این مطلب به دو رخداد که برای او پیش آمده است اشاره میکند
رخداد اول:
او میگوید:
زمان امتحانات پزشکی من در ایرلند بود و مبلغی که برای امتحانات می بایست پرداخت میکردم 309 پوند بود ،
پول خرد نداشتم و به همین دلیل مبلغ 310 پوند پرداخت نمودم .
امتحانات خود را دادم و بعد از مدتی به کشور دیگری رفتم .
بعد از مدتی نامه ای دریافت نمودم که از ایرلند برایم ارسال شده بود.
در آن نامه آمده بود که:
"شما در پرداخت هزینه های امتحان اشتباه کرده اید و به جای مبلغ 309 پوند ، 310 پوند پرداخت کرده اید،
و این چکی که به همراه نامه برای شما ارسال شده به ارزش یک پوند میباشد ... چون ما بیش از حق خودمان دریافت نمیکنیم."
جالب اینجاست که ارزش آن پاکت نامه و نامه ای که در آن تایپ شده بود بیش از مبلغ 1 پوند بود!
رویداد دوم:
من اکثر اوقات که در مسیر دانشگاه و خانه تردد میکردم،
از سوپر مارکتی که در مسیرم بود ،
و خانمی در آن فروشنده بود ،
یک بسته کاکائو به قیمت 50 سنت میخریدم و به مسیر خودم ادامه میدادم.
در یکی از روزها قیمت جدیدی برای همان نوع از کاکائو که بر روی آن 60 سنت نوشته شده بود در قفسه دیگر دیدم در حالی که بسته های کاکائوی 50 سنتی هم در قفسه کناری بود.
این امر برای من جای تعجب داشت و از فروشنده پرسیدم آیا فرقی بین این دو رقم جنس وجود دارد؟
او در پاسخ به من گفت :
نه،
این هم همان نوع و همان کیفیت است !!
گفتم پس دلیل این کار چیست؟!
چرا قیمت کاکائو در قفسه ای 50 سنت و در دیگری به قیمت 60 سنت به فروش میرسد؟
در پاسخ به من گفت :
به تازگی در کشور نیجریه که کاکائو برای ما صادر میکرد اتفاق جدیدی رخ داده که همراه با افزایش قیمت کاکائو برای ما همراه بوده و قیمت فروش این جنس جدید 60 سنت است ،
اما قبلی را چون قبلا خریده ایم همان 50 سنت میفروشیم.
به او گفتم با این وضعیت کسی از شما جنس جدید را خرید نمیکند تا زمانی که جنس قبل کامل به فروش برسد.
او گفت: بله همینطور است.
من به او گفتم:
بیا و همه جنس ها را قاطی کن و با قیمت جدید بفروش ،
با این کار کسی نمیتواند متوجه شود ،
و جنس قدیم را از جنس جدید تشخیص دهد.
فروشنده در پاسخ بدون اینکه کسی متوجه شود در گوشی به من گفت :
مگر شما یک دزدی ؟؟؟؟
از جواب دندان شکن او شگفت زده شدم ،
و مسیر خودم را پیش گرفتم و رفتم ،
در حالی که همیشه این سوال در گوش من تکرار میشود و ذهن مرا درگیر کرده است که :
آیا من یک دزدم ؟
"این چه اخلاق و کرداری است که دیدم؟!
همراهان گرانقدر:
ما از جهان غرب عقب تر نیستیم ،
بلکه از باورهایمان عقب تر مانده ایم .
آنچه که در باورهای دینی ما ،
و صرفا در ذهن ماست ،
توسط آنان که به زعم ما کافرند ،
عمل می شود.
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
#اخلاص_در_عمل
✍ابوجعفر خثعمی که یکی از اصحاب حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) است حکایت کند : روزی حضرت صادق (ع) کیسه ای که مقدار پنجاه دینار در آن بود، تحویل من داد و فرمودند : این ها را تحویل فلان سید بنی هاشم بده؛ و به او نگو توسّط چه کسی ارسال شده است.
خثعمی گوید: هنگامی که نزد آن شخص تهی دست رسیدم و کیسه پول را تحویل او دادم، پرسید : این پول از طرف چه کسی برای من فرستاده شده است؟
و سپس گفت : خداوند جزای خیرش دهد. صاحب این کیسه، هرچند وقت یک بار، مقدار پولی را برای ما می فرستد و ما زندگی خود را با آن تامین و سپری می کنیم، ولیکن جعفر صادق با آن همه ثروتی که دارد، توجّهی به ما ندارد و چیزی برای ما نمی فرستد، و هرگز به یاد ما فقراء نیست.
📚امالی (شیخ طوسی) ، ج 2 ، ص 290 .
🌺 الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد 🌺
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┄
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
⚜ حکایتهای معنوی⚜
✍رسول دادخواه خیابانی تبریزی معروف به
حاج رسول تُرک، از عربده کشهای تهران بود
اما عاشق امام حسین علیهالسلام بود
در ایام عزاداری ماه محرم شب اول
بزرگان و صاحبان مجلس محترمانه بیرونش
کردند و گفتند: تو عرقخوری و آبروی ما را میبری!
حاج رسول برگشت و داخل خانه رفت
و خیلی گریه کرد و گفت:
ناظم ترکها جوابم کرد
شما چه میگویی، شما هم میگویی نیا؟!
اول صبح در خانهاش را زدند
رفت در را باز کرد دید ناظم ترکهاست
روی پای حاج رسول تُرک افتاد
و اصرار کرد بیا بریم
گفت: کجا؟! گفت: بریم هیئت!
حاج رسول گفت:
تو که من را بیرون کردی؟
گفت: اشتباه کردم
حاج رسول گفت: اگر نگویی نمیآیم
ناظم گفت دیشب در عالم رؤیای صادقانه
دیدم در کربلا هستم خیمهها برپاست
آمدم سراغ خیمه سیدالشهداء علیهالسلام بروم
دیدم یک سگ از خیمهها پاسداری میکند
هر چه تلاش کردم نگذاشت نزدیک شوم
دیدم بدن سگ است
اما سر و کله حاج رسول است!
معلوم میشود امام حسین علیهالسلام
تو را قبول کرده است
ناگهان حاج رسول شروع کرد به گریه کردن
آنقدر خودش را زد و گفت: حالا که آقام
من را قبول کرده دیگر گناه نمیکنم
توبه نصوح کرد از اولیای خدا شد
شبی عدهای از اهل دل جلسهای داشتند
آدرس را به او ندادند، ناگهان دیدند در میزنند
رفتند در را باز کردند دیدند حاج رسول است!
گفتند: از کجا فهمیدی آدرس کجاست؟
کلی گریه کرد و گفت:
بیبی آدرس را به من داده است
شب آخر عمرش بود و رو به قبله بود
گفتند: چگونهای!
گفت: عزرائیل آمده او را میبینم
ولی منتظرم اربابم بیاید!
📚حکایتهای
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
✍روزی حضرت رسول اکرم علیه السلام با یکی از اصحاب از صحرایی نزدیک مدینه میگذشتند. پیرزنی بر سر چاه آبی میخواست آب بکشد و نمیتوانست. حضرت رسول اکرم علیه السلام پیش رفت و فرمودند: حاضری من برای تو آب بکشم؟ پیرزن که حضرت علیه السلام را نشناخته بود گفت: ای بنده خدای متعال اگر چنین کنی برای خود کردهای و پاداش عملت را خواهی دید. حضرت علیه السلام دلو را به چاه انداخت و آب کشید و مشک را پر کرد و بر دوش نهاد و به پیرزن فرمودند: تو جلو برو و خیمه خود را نشان بده، پیرزن به راه افتاد و حضرت علیه السلام از پی او روان شد.
آن مرد صحابی که همراه حضرت علیه السلام بود، گفت: یا رسولالله علیه السلام !مشک را به من بدهید اماحضرت پیامبر علیه السلام قبول نکردند، صحابی اصرار کرد ولی حضرت علیه السلام فرمودند: من سزاوارترم که بار امت را به دوش بگیرم. حضرت رسول اکرم علیه السلام مشک را به خیمه رساندند و از آنجا دور شدند. پیرزن به خیمه رفت و به پسران خود گفت: برخیزید و مشک آب را به خیمه بیاورید.
پسران وقتی مشک را برداشتند تعجب کردند و پرسیدند: این مشک سنگین را چگونه آوردهای؟ گفت: مردی خوشروی، شیرینکلام، خوشاخلاق، با من تلطف بسیار کرد و مشک را آورد. پسران از پِی حضرت علیه السلام آمدند و ایشان را شناختند، دوان دوان به خیمه برگشتند و گفتند: مادر! این همان پیغمبری علیه السلام است که تو به او ایمان آوردهای و پیوسته مشتاق دیدارش بودی. پیرزن بیرون دوید و خود را به حضرت علیه السلام رساند و به قدمهای مبارکش افتاد. گریه میکرد و معذرت میخواست. حضرت علیه السلام در حق او و فرزندانش دعا کرد و او را با مهربانی بازگرداند. حضرت جبرئیل علیه السلام نازل شد و این آیه را آورد:
وَإِنَّكَ لَعَلَىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ (4 - قلم)
و تو اخلاق عظیم و برجستهاى دارى.
📚قصصالروایات
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
🏴مقام حضرت عباس (س) در بهشت
✍جعفر برادر حضرت علی (ع) به خاطر اینکه خدا دو بال به او میدهد و او در بهشت با آنها پرواز میکند، به جعفر طیار معروف شده، جالب اینکه بدونید این جایگاه فقط برای جعفر نبوده، بلکه حضرت عباس (س) هم خدا به او دو بال عنایت میکند و ایشان در بهشت پرواز میکند و به بهشتیان سر میزند.
سيّد العابدين، علی بن الحسين (ع) ، به عبيد اللّه فرزند عبّاس بن علی نگريست اشک از دیدگانش سرازیر شد و فرمود : خدا عبّاس را رحمت كند ! او ايثار كرد و جانبازی نمود و جان خويش را فدای برادرش كرد، تا آن كه هر دو دستش قطع شد،و خداوند عز و جل در عوض آنها، دو بال به او داد كه با آنها همراه با فرشتگان، در بهشت پرواز میكند، همچنان كه به جعفر بن ابی طالب داد.
💥عبّاس در نزد خداوندِ بزرگ و والا، چنان منزلتی دارد كه در روز قيامت، همه شهيدان به او غبطه می خورند.
📚الأمالي للصدوق : ص547
📚الخصال : ص68 ح101
@faghatkhoda1397
✍#از_شیطان_بشنوید
هنگامی که حضرت نوح کشتی را ساخت و انواع حیوانات را در آن جای داد، الاغ از کشتی بیرون ماند. هر چه نوح او را وادار میکرد سوار نمیشد، بالاخره خشمگین شد و گفت: سوار شوای شیطان! شیطان این سخن را شنید و خود را در پی الاغ آویزان کرد و داخل کشتی شد. حضرت نوح خیال میکرد شیطان سوار نشده، همین که کشتی به حرکت در آمد چشم نوح به شیطان افتاد که در صدر کشتی نشسته بود، پرسید: چه کسی به تو اجازه داد؟ گفت: مگر تو نگفتی سوار شو ای شیطان. آن گاه گفت: ای نوح! تو بر من حقی داری و بر من نیکی کرده ای، میخواهم آن را جبران کنم. نوح پرسید: آن خدمت چه بوده؟ در پاسخ گفت: تو دعا کردی قومت به یک ساعت هلاک شدند، اگر این کار را نمیکردی من حیران بودم با چه وسیله ای آنها را منحرف و گمراه کنم و تو مرا از این زحمت راحت کردی. حضرت نوح دانست شیطان او را سرزنش میکند. او بعد از طوفان، پانصد سال گریه میکرد؛ از این رو «نوح» لقب گرفت و پیش از آن «عبد الجبار» نام داشت. خداوند به او وحی کرد که سخن شیطان را گوش کن. نوح به شیطان گفت: آنچه میخواستی بگویی بگو. گفت: تو را از چند خصلت نهی میکنم: اول این که از کبر پرهیز کن؛ زیرا اولین گناهی که نسبت به خداوند انجام شد همین کبر بود؛ چون پروردگار مرا امر کرد به پدرت آدم سجده کنم، اگر تکبر نمیکردم و سجده میکردم مرا از عالم ملکوت خارج نمی کردند. دوم از حرص دوری کن؛ زیرا خداوند تمام بهشت را برای پدرت آدم مباح گردانید و فقط او را از یک درخت نهی کرد؛ اما حرص، آدم را واداشت تا از آن درخت بخورد و دید آنچه باید ببیند. سوم، هیچ گاه با زن بیگانه و اجنبی خلوت مکن؛ مگر این که شخص ثالثی با شما باشد. اگر بدون کسی خلوت کنی من در آن جا حاضر میشوم و آن قدر وسوسه مینمایم تا خطا کنی. خداوند به نوح وحی کرد که سخن شیطان را قبول کن.
📙پند تاریخ 3/ 31. 30 ؛ به نقل از: الأنوار النعمانیه /
@faghatkhoda1397
🌹#داستان_آموزنده
روزی مردی بغدادی از بهلول پرسید: جناب بهلول من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد: آهن و پنبه.
آن مرد با سرمایه خود مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود و پس از چند ماه فروخت و سود فراوانی برد و ثروتمند شد.
مدتی بعد آن مرد باز هم به بهلول برخورد؛ این بار به او گفت: «بهلولِ دیوانه» من چه بخرم تا منافع ببرم؟
بهلول این بار گفت پیاز و هندوانه بخر.
آن مرد این بار با تمام سرمایه خود پیاز و هندوانه خرید و انبار نمود؛ پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانههای او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوانی کرد.
فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت بار اول که با تو مشورت نمودم، گفتی آهن بخر و پنبه ، که سود زیادی بردم؛ ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود که کردی؟ تمام سرمایه من از بین رفت!
بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول مرا صدا زدی آقای شیخ بهلول! و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم؛ ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم.
مرد از رفتار و بیادبی که در زمان پولدار بودن داشت خجل شد و رفت.
از خدا جوییم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب !
بی ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش بر همه آفاق زد
@faghatkhoda1397
برخورد پیامبر با زنِ خواننده
✳️ ﺳﺎﺭه، ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﺍﺯ ﻣﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﮐﺮﻡ ﺭﻓﺖ. ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
– ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪهﺍﯼ؟
– ﻧﻪ
- ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪهﺍﯼ؟
– ﻧﻪ
– ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﺁﻣﺪهﺍﯼ؟
– ﺷﻤﺎ همیشه ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﭘﻨﺎه ﻭ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﺪ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻦ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎنی ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﺷﺪهﺍﻡ، ﺁﻣﺪهﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﺪ؛ نه جامهای دارم، نه مرکبی و نه پولی که زندگیام را بگذرانم.
– ﺗﻮ ﮐﻪ در مکه روزگاری ﺁﻭﺍﺯهﺧﻮﺍﻥِ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺑﻮﺩﯼ، ﭼﻄﻮﺭ شد که ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺷﺪﯼ؟
– ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻭﺍﺯهﺧﻮﺍﻧﯽ سراغ من نمیآید، فراموش خاص و عام شدهام، به سختی زندگی میکنم.
✳️ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ(ص) ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﻭ ﻣﺮﮐﺐ ﻭ ﭘﻮﻝ دهند.
🔻عجیب ﺭﻭﺍیتی است! هم عجیب و هم ﻏﺮﯾﺐ!
🔺ﯾﮑﯽ ﺍینکه ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪه ﺑﻮﺩه، ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﮐﻤﮏ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ هم ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﭘﻨﺎه ﺍﻭ ﺑﻮﺩه است.
🔺ﺩﻭﻡ ﺍینکه ﻧﻔﺮﻣﻮﺩ ﻗﻮﻝ ﺑﺪه ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻧﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ، ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﻨﻨﺪ.
🔺ﺳﻮﻡ اینکه ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺸﺮﮎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﻮﺩ، ﺁﻣﺪ ﮐﻤﮏ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ!
❇️ ﺧﺪﺍﯾﺎ! ﻣﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻣﺎﻥ ﺷﺒﯿﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ تو ﺍﺳﺖ؟
مرحوم علامه محمدرضا حکیمی
📙ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺍﺳﻼﻣﯽ، ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ ﺟﻠﺪ ﻧﻬﻢ، ﺹ 232، ﻧﺸﺮ ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ، ﭼﺎﭖ ﺍﻭﻝ، 1391، به نقل از ﻣﺠﻤﻊ ﺍﻟﺒﯿﺎﻥ، 9/270
@faghatkhoda1397
آیت الله حسن زاده: الهی،ماهمه بیچاره ایم و تنها تو چاره ای ؛وما همه هیچ کاره ایم وتنها تو کاره ای.
@faghatkhoda1397
☘ ماجرای جالب درس خواندن آیت الله شبیری زنجانی نزد آیت الله بهجت (ره)
@faghatkhoda1397
سفارش میکنم به،زیارت اهل قبور و اندیشیدن دراینکه آنان دیروز چه کسانی بوده،وامروزچه شدند؟کجابودند؟وامروزکجا هستند؟
@faghatkhoda1397
✅با خدا باش!
✍استاد انصاریان: قلب، بدون آراسته بودن به توحید، کور و بی درک است و به طور یقین، صاحبش را دوزخی میکند. توحیدِ ناقص هم انسان را از بسیاری از فیوضات رحمانی محروم کرده و حرکت او را به طرف مغفرت کُند میکند.
📚قم، جلسه مجازی، فاطمیه اول، زمستان 99
@faghatkhoda1397
➣
۞ #یڪـــآیــهقـــــرآن ۞
وَقَضَى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَ بِالْوَالِدَيْنِ
إِحْسَــــانًا إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ
كِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفـٌـــ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ
لَهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا
و پـــروردگار تو مقرر ڪرد ڪـہ جز او را
مپرستيد و به پدرومادر خود احسانكنيد
اگر يكى از آن دو يا هر دو در ڪنار تو به
سالخوردگى رسيدند به آنها حتى اوفــــــ
مگـو و به آنان پرخــــاش مڪن و با آنـها
سخنــى شايسته بگــوی.
📖 ســوره اســـراء آیــه ۲۳
➫
@faghatkhoda1397
🌓
#نیایـــششبانگاهـــۍ
آرزویــم برایتان اینست در میاݩ
مردمی ڪه می دَوَند بـرای زنده
بودن آرام قـــــدم بردارید بــرای
#زندگـــــی ڪردن برای مهـرباݩ
بودن و عاشق بودن چون زندگی
یعــنی عشــــــــــق!
@faghatkhoda1397