✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍روزی با چند نفر از دوستان به گردش رفتیم. وقت نماز ظهر شد، یکی از دوستان که مداح هم بود برای نماز بلند نشد و گفت: «من رک هستم، مدتی است نماز را ترک کردهام و چون برای شما نماز نمیخوانم، تصمیم ندارم بهخاطر شما ریا کنم و نماز بخوانم...»چند نفر از دوستان هم از نادانی او را تشویق کردند و گفتند: «آفرین احسنت بر این بیریایی و خلوص نیت شما.»به مداح عرض کردم: «دوست عزیزم شما فکر نکنید با این کارتان اجری بردید٬ بلکه علاوه بر ترک نماز٬ معصیت دیگری مرتکب شدید.»
یک تظاهر داریم و یک حفظ ظاهر.شما اینجا هر چند نماز را ترک کردهاید، باید با خدای خود میگفتید: «خدایا این جماعت مرا مداح و اهل نماز میدانند٬ اگر تنها بودم نمیخواندم ولی اینجا برای حفظ وجهه مداحان امام حسین (ع) وضو گرفته و نماز میخوانم تا کسی گمان نکند نتیجه مداحیکردن بینماز شدن است. نماز نخواندن من گناهی بین من و توست٬ نباید دیگران را به ترک نماز، با اینکه مثلا در گفتارم صادقم، تشویق کنم.» دوست عزیز به این کار حفظ ظاهر میگویند که واجب است و در حد حداقلهاست.
اما اگر شما که نماز خود را ترک کردهاید، در اینجا برای ما، هم نماز خود را بخوانید و هم مقداری نافله بخوانید، تا شما را اهل فضیلت بدانیم، این کار تظاهر، و عملی مذموم و معصیت است.حتی یکی از مواردی که باعث میشود گناه صغیره، کبیره محسوب شود، ایناست که عالم دینی، در نزد کسانیکه به آنها از دین میگوید، گناهی مرتکب شود و آنها گناه او را
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
خیلی خیلی زیباست👌
✍شخصی به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید، مےخواهم در قبر در پایم باشد. وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالِم اظهار کرد، ولی عالِم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما ، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!
ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند، سرانجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که به مناقشه انجامید.... در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد، پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و به صدای بلند خواند:
«پسرم! مےبینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات و کارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم. یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش، به تو هم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتادگان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد←《همان اعمالت است.》
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
@faghatkhoda1397
◆ ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ میکند؟
👁يكى ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎنى ﺩﺭﺷﺖ
ﺩﻭمى ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮستى ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ!
◆ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ
يكى ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ گرانبها ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎلى ﻭ ﺳﺎﺩﻩ
◆ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺁبى ﮔﻮﺍﺭﺍ!
ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ میکنید؟
◆ﻫﻤگى ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎلى ﺭﺍ!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: میبینید؟! ﺯﻣﺎنى ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍنﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ بى ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ!
ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ انسانها ﺩﯾﺮ ﺭﻭ میشود..
@faghatkhoda1397
🔰مرحوم دولابی
هر جا غصه دار شدی استغفار کن
استغفار امان انسان است
به این کاری نداشته باش که چرا محزون شده ای . اذیتت کرده اند؟ گناهی کردی؟
محزون که شدی استغفار کن .
چه غم خود را داشته باشی و چه غم مومنین را
استغفار غم ها را از بین می برد همانطور که وقتی خطا می کنی همه صدمه میخورند ، مثلا وقتی چند نفر کفران می کنند به همه ضرر می رسد ، استغفار که می کنی به همه ما سوای خودت نفع می رسانی.
استغفار:( اَستَغْفُراللهَ رَبّی و اَتوبُ
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
#داستان
🌼ماجرای پرداخت بدهی یار امام عسکری(ع) به روش عجیب
✍یکی از اصحاب و دوستان امام حسن عسکری(ع) به نام ابوهاشم جعفری حکایت کرد: روزی امام(ع) سوار مرکب سواری خود شد و به سمت صحرا و بیابان حرکت کرد و من نیز همراه حضرت سوار شدم و به راه افتادم و حضرت جلوی من حرکت می کرد، چون مقداری راه رفتیم ناگهان به فکرم رسید که بدهی سنگینی دارم و بدون آنکه سخنی بگویم، در ذهن و فکر خود مشغول چارهاندیشی بودم.
در همین بین امام(ع) متوجه من شد و فرمود: ناراحت نباش، خداوند متعال آن را اداء خواهد کرد و سپس خم شد و با عصایی که در دست داشت، روی زمین خطی کشید و فرمود: ای ابوهاشم! پیاده شو و آن را بردار و ضمناً مواظب باش که این جریان را برای کسی بازگو نکنی، وقتی پیاده شدم، دیدم قطعهای طلا داخل خاکها افتاده است، آن را برداشتم و در خورجین نهادم و سوار شدم و به همراه امام(ع) به راه خود ادامه دادم، باز مقدار مختصری که رفتیم، با خود گفتم: اگر این قطعه طلا به اندازه بدهی من باشد که خوب است، ولی من تهیدست هستم و توان تامین مخارج زندگی خود و خانوادهام را ندارم، مخصوصاً که فصل زمستان است و اهل منزل آذوقه و لباس مناسب ندارند، در همین لحظه بدون آنکه حرفی زده باشم، امام(ع) مجدداً نگاهی به من کرد و خم شد و با عصای خود روی زمین خطی کشید و فرمود: ای ابوهاشم! آن را بردار و این اسرار را به کسی نگو، پس چون پیاده شدم، دیدم قطعهای نقره روی زمین افتاده است، آن را برداشتم و در خورجین کنار آن قطعه طلا گذاشتم و سپس سوار شدم و به راه خود ادامه دادیم، پس از اینکه مقداری دیگر راه رفتیم، به سوی منزل بازگشتیم و امام عسکری(ع) به منزل خود تشریف برد و من نیز رهسپار منزل خویش شدم.
بعد از چند روزی طلا را به بازار برده و قیمت کردم، به مقدار بدهیهایم بود -نه کم و نه زیاد- و آن قطعه نقره را نیز فروختم و نیازمندیهای منزل و خانوادهام را تهیه و تأمین کردم
📚چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن عسکری(ع)، عبدالله صالحی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@faghatkhoda1397
💠🔹آیت الله بهجت ره فرمودند:
↫◄ هر کس هر روز
#سـورهیـس بخوانـد
و ثواب آن را به حضرت
زهرا سلام الله علیها هدیه کند
و همچنین #دعـایعهـد بخواند
و ثواب آن را به
مادر امـام زمـان عج هدیه کند
#سـورهواقعـه هم خوانده
و ثوابش را به
امیرالمؤمنین علیهالسلام هدیه کند
چه بخواهد و چه نخواهد
#عاقبـتبخیـر میشود
نخواهد هم به زور میشود
🎁هدیـه بـده هدیـه بگیـر🎁
✍ به نقل از یکی از شاگردان
آیت الله بهجت رحمةالله
@faghatkhoda1397
#نماز_به_منزله_کعبه_است❗️
✅حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
🔸 #نماز بهمنزلۀ کعبه، و تکبیره الاحرام [همچون] پشت سر انداختن همه چیز غیر خدا و داخل شدن در حرم الهی است؛ و قیام بهمنزلۀ صحبت دو دوست و رکوع خم شدن عبد در مقابل آقاست و سجده نهایت خضوع و خاک شدن و عدم شدن در مقابل اوست. وقتی که عبد در آخر نماز از پیشگاه مقدّس الهی باز میگردد اولین چیزی را که سوغات میآورد سلام از ناحیهی اوست.
📚 برگی از دفتر آفتاب، ص١٣٧
@faghatkhoda1397
«برای حضور قلب در نماز که گاهی حواس پرت میشود چه باید کرد؟»
💐حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
▫️ «البلیة اذا عمت طابت؛ بلا وقتی شایع شود گوارا شود».
🔸 کسانی که [اینطور] نباشند و فکرشان در نماز مستقیم باشد، آنها خیلی نادرالوجودند!
▫️ به حسب ظاهر راهی که مختصر و مفید باشد و [انسان] خودش هم با تجربه احساس کند با اینکه مختصر بود نتیجه داد؛ این است که در نماز -چه دو رکعتی باشد، چه سه رکعتی، چه چهار رکعتی - یک آن به این فکر میافتد که نماز میخوانم [همان را عمداً از دست ندهد].
فکر [انسان، معمولاً مشغول] در و دیوار و مردم میشود [تا جایی که] حتی در روایت، ذکرالله با ذکرالناس مقابله شده است.
یعنی آدم اگر بخواهد غافل شود همهاش در فکر [این است که] او چه کرد و دیگری چه کرد، و در ذکر ناس (مردم) است.
[اگر طالب حضور قلب باشد] باید ملتفت باشد در ذکر ناس نباشد.
🔹 علی أی حال، انسان یک آن در نماز به یاد خدا میافتد و دیگر در یاد ناس نیست. یک آن! متذکر میشود که دارم برای خدا نماز میخوانم. یک آن! نمیشود که در تمام نماز یک آن هم اینطور نباشد.
▫️ ما میگوییم اگر یک آن، شما غفلت نداشتید و متوجه شدید، اختیارا روی خود را برنگردانید؛ اختیارا خود را از این حال منصرف نکنید. اختیارا! غیر اختیار اگر شد که مثل جاهای دیگر نماز [است و اشکال ندارد].
🔹ما حالا یک آنش را پیدا کردیم. اختیارا روی خود را برنگردانید، قلبتان را از این جهت منصرف نکنید. همین کافی است.
🔸 با تجربه انسان میفهمد که من با این ضعفم یک آن متوجه شدم. [در روایات آمده است]: «مَن تقرب إلَیَّ شِبراً دَنَوْت الیه ذراعا، من تقرب إلَیَّ ذراعا تقربت الیه باعا.
هر کس یک وجب به من نزدیک شود یک ذراع (کمتر از نیم متر) به او نزدیک میشوم و هر کسی یک ذراع به من نزدیک شود یک باع ( فاصله میان دو دست کشیده) به او نزدیک میشوم» و امثال اینها.
🔹خدا أولیٰ [ و برتر از ما] است به اینکه این حالت را ابقا بکند و نگذارد ما این طرف و آن طرف برویم.
📚 درس خارج فقه، کتاب حج، ١6 خرداد ١٣٨5
@faghatkhoda1397
❤ آیت الله بهجت رحمت الله علیه:
💠 در قیامت گردنه ای هست که کسی
حقی از مردم بر گردنش باشد، نمیتواند
از آن بگذرد؛ یا بایدحسناتش به کسی که
حق او را پایمال کرده، بدهد یا...بالاخره
تا مردم در آنجا از همدیگر راضی نشوند،
نمی توانند از آنجا بگذرند.
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
#پندانه
🔴طنـاب و خدا
✍کوهنوردی میخواست از بلندترین کوهها بالا برود.او پس از سالها آمادهسازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود میخواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند به صعودش ادامه داد تا اینکه هوا کاملا تاریک شد و بهجز تاریکی هیچچیز دیده نمیشد.سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه و ستارهها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند.کوهنورد همان طور که داشت بالا میرفت در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هرچه تمامتر سقوط کرد.سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد.
داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده. حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود.در آن لحظات سنگین سکوت چارهای نداشت جز اینکه فریاد بزند: «خدایا کمکم کن.»ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد: «از من چه میخواهی؟»کوهنورد گفت:«نجاتم بده.»صدا گفت:«واقعا فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم؟»کوهنورد گفت: «البته، تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی.»
صدا گفت:«پس آن طناب دور کمرت را ببُر!»برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فراگرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند.روز بعد گروه نجات رسیدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالی که تنها یک متر با زمین فاصله داشت.
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍گویند: پوریای ولی را جوانی پر از زور و بازو به شاگردی در زورخانه آمد. پوریا به او گفت: تو را نصیحتی میکنم مرا گوش کن! روزی در کوچهای میرفتم پسرکی بر من سنگی زد و ناسزا گفت و فرار کرد. چون به دنبال او رفتم تا علت ناراحتیاش را از خودم بدانم به منزلشان رسیدم. درب را زدم مادرش بیرون آمد. علت را جویا شدم، پسرک گفت: از روزی که تو با پدرم کشتی گرفته و زمیناش زدهای پدرم دیگر در معرکهگیری، کسی به او انعامی نمیدهد. بسیار ناراحت شدم چون من از راه کارگری تأمین معاش میکردم ولی پدر او از راه معرکهگیری و میدانداری روزی اهل و عیال خود تأمین میکرد.
پدرش را صدا کردم و عذر خواستم. با پدرش برنامهای ریختیم. دو روز بعد پدرش معرکه گرفت و زنجیری به مردم نشان داد و شرط کرد بر دور بازوهای من بپیچد ولی من نتوانم آن را پاره کنم و من قبول کردم و زنجیر دور بازوان من پیچید و من فشاری زدم سبک، ولی چنان نشان دادم که هر چه در توانم بود فشار زدم که ردّ زنجیر بر بازوهای من ماند و تسلیم شدم که پاره نشد. مرد خوشحال شد و زنجیر در بازوی خود کرد و پاره نمود و من از شرم سرم به زیر انداخته از میدان دور شدم؛ تا مردم بدانند زور بازوی او از من بیشتر است و چنین شد که آبروی مرد به او برگشت و این به بهای رفتن آبروی من بود. مدتها گذشت مردم از راز این کار من باخبر شدند و مرا دو چندان احترام نمودند.
🍁
این گفتم که بدانی ای جوان! زور بازوی تو چون شمشیر توست، پس آن را در نیام خداترسی و معرفت و ایمان اگر پنهان کنی تو را سود خواهد داد ولی اگر از نیام خود خارج کنی بدان شمشیر بازوی تو اول تو را زخمی خواهد کرد و هیچ مبارزی شمشیر بدون نیام بر کمر خود نمیبندد چون نزدیکترین کس که به شمشیر برنده او، خود اوست.
@faghatkhoda1397
📚#یک_داستان_یک_پند
گویند: پوریای ولی را جوانی پر از زور و بازو به شاگردی در زورخانه آمد. پوریا به او گفت: تو را نصیحتی میکنم مرا گوش کن! روزی در کوچهای میرفتم پسرکی بر من سنگی زد و ناسزا گفت و فرار کرد. چون به دنبال او رفتم تا علت ناراحتیاش را از خودم بدانم به منزلشان رسیدم. درب را زدم مادرش بیرون آمد. علت را جویا شدم، پسرک گفت: از روزی که تو با پدرم کشتی گرفته و زمیناش زدهای پدرم دیگر در معرکهگیری، کسی به او انعامی نمیدهد. بسیار ناراحت شدم چون من از راه کارگری تأمین معاش میکردم ولی پدر او از راه معرکهگیری و میدانداری روزی اهل و عیال خود تأمین میکرد.
پدرش را صدا کردم و عذر خواستم. با پدرش برنامهای ریختیم. دو روز بعد پدرش معرکه گرفت و زنجیری به مردم نشان داد و شرط کرد بر دور بازوهای من بپیچد ولی من نتوانم آن را پاره کنم و من قبول کردم و زنجیر دور بازوان من پیچید و من فشاری زدم سبک، ولی چنان نشان دادم که هر چه در توانم بود فشار زدم که ردّ زنجیر بر بازوهای من ماند و تسلیم شدم که پاره نشد. مرد خوشحال شد و زنجیر در بازوی خود کرد و پاره نمود و من از شرم سرم به زیر انداخته از میدان دور شدم؛ تا مردم بدانند زور بازوی او از من بیشتر است و چنین شد که آبروی مرد به او برگشت و این به بهای رفتن آبروی من بود. مدتها گذشت مردم از راز این کار من باخبر شدند و مرا دو چندان احترام نمودند.
این گفتم که بدانی ای جوان! زور بازوی تو چون شمشیر توست، پس آن را در نیام خداترسی و معرفت و ایمان اگر پنهان کنی تو را سود خواهد داد ولی اگر از نیام خود خارج کنی بدان شمشیر بازوی تو اول تو را زخمی خواهد کرد و هیچ مبارزی شمشیر بدون نیام بر کمر خود نمیبندد چون نزدیکترین کس که به شمشیر برنده او، خود اوست.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@faghatkhoda1397
🌷 علامه حسن زاده :
✍ از اَمل (آرزو) چشم بپوش و در عمل بکوش . مرد جستجوی باش نه گفتگوی .
@faghatkhoda1397
#سکوت_با_تزکیه_نفس_برکت_دارد :
🌷 بعضی خیلی ساکتند واین سکوت اگر از روی تزکیه نفس باشد خیلی برکت دارد، چون این سکوت دهن بستن است و دل را باز می کند و سِرّ آدم به حرف در می آید برخلاف باز بودن دهن به خصوص که نعوذبالله اگر از روی هرزگی و یاوه گویی باشد چه در خوراکش و چه در گفتارش که روح او هم هرزه می شود، از همین رو فرمودند اول اندیشه وانگهی گفتار، چانه چنین آدمی را عقل می گرداند.
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
🔮 برخی از آثار و برکات دعا کردن برای فرج
📚 کتاب مکیال المکارم جلد اول نوشته آیت الله محمد تقی موسوی اصفهانی(ره)
🍃 دعا کننده برای #فـرج حضرت مشمول برکات زیر می شود
🟢 دعا کننده مورد مباهات خداوند قرار می گیرد.
🟢 فرشتگان برای او طلب آمرزش می کنند.
🟢 از نیکان مردم محسوب می گردد.
🟢 این دعا اطاعت از اولیای امر است که خداوند اطاعتشان را واجب کرده است.
🟢 مایه خرسندی خدای عز و جل می شود.
🟢 مایه خشنودی پیامبر می گردد.
🟢 این دعا خوشایندترین اعمال نزد خداوند است.
🟢 دعاگوی فرج حضرتش از کسانی خواهد بود که خداوند در بهشت به او حکومت دهد ان شاء الله تعالی.
🟢 حساب او آسان می گردد.
🟢 این دعا برای او در عالم برزخ انیس و مونس مهربانی خواهد بود.
✨ الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج ✨
@faghatkhoda1397
💠مرگ راحت نشانه خوب بودن انسان نیست💠
✅ بعضیها که مرگ راحتی دارند، اطرافیان گمان میکنند که حتما فرد خوبی بوده که راحت جان داده و در مقابل بعضیها که مرگ سختی دارند، اطرافیان حمل بر بد بودن آن شخص میکنند در حالی که چنین نیست:
🌷 امام رضا (ع) میفرمایند:
حضرت موسی بن جعفر (ع) برای عیادت مردی كه در سكرات مرگ بود، رفتند.
▫️اطرافیان پرسیدند: یابن رسول الله! دوست داریم احوال این محتضر را كه مصاحب ماست بدانیم!
▫️حضرت فرمود: مرگ مانند دستگاه تصفیه است، و مؤمنین را از گناهانی كه نمودهاند تصفیه و پاك میكند؛
بطوریكه آخرین دردی كه آنها تحمّل میكنند، كفّارۀ آخرین گناهی است كه در آنها باقی مانده است.
▫️و كافران را تصفیه میكند از حسناتی كه در دنیا أحیاناً انجام دادهاند؛
بطوریكه آخرین لذّت و راحتی كه در دنیا به آنها میرسد، پاداش وجزای آخرین كار نیكی است كه بجای آوردهاند.
👈و امّا حال این رفیقتان كه در سكرات است اینستكه مانند كسی كه گناهان او را غربال كرده باشند، از گناه بیرون آمده و پاك و پاكیزه شده است.
و الان صلاحیت پیدا كرده كه با ما أهل بیت در سرای ابدی همنشین باشد.
📕معانی الاخبار ص 289
✅ درواقع باید مرگ راحت یا سخت متوفی رو با اعمالش بسنجیم،
یعنی اگر در زندگی اعمالش درست نبوده مرگ راحت نشانه خوب بودن آن شخص نیست و در صورتی که انسان صالحی بوده مرگ راحت نشانه خوب بودن آن شخص است!!!
@faghatkhoda1397
آدمی در لحظه جان دادن چه می بیند؟
در لحظه مرگ رابطه انسان با اطرافیان و اطرافیانش با وی قطع می شود؛ نه محتضر می تواند مشاهدات خود را برای آنان بگوید و آنچه بر وی می گذرد، توضیح دهد و نه اطرافیان قادرند به اطلاعات و مشاهدات محتضر پی ببرند و از چگونگی حالش آگاهی یابند و برخی از واقعیت ها در زمان حیات، بر انسان پوشیده است و لحظه مرگ، بر او آشکار می شود.
مشهودات اهل ایمان و کفر در لحظه مرگ به اعمال آن ها بستگی دارد؛ اهل ایمان و عمل صالح از کرامات حق تعالی بهره مند می شوند و مناظر مطبوع و دلپذیر را می بینند ولی اهل کفر و نفاق به اندازه حظّ و بهره خود و آنچه در دار دنیا کسب نموده اند، آثار غضب و قهر الهی را مشاهده می کنند.
فرشته ملک الموت
انسان ها در هنگام مرگ بعضی چیزها مثل شیطان و فرشتگان برایش متمثل می شود. محتضر در لحظه ای که ملک الموت و جهان ناآشنای پس از مرگ می بیند ، در می یابد که زندگی دنیایش پایان یافته و در این موقع، بسیار نگران و مضطرب می شود و فشار روحی زیادی بر او وارد می شود. انسان نیکوکار فرشتگان قبض روح را به شکل خوب و همراه با بشارت، سلام و تحیت مشاهده می کند اما اگر کافر، ظالم و ستمکار باشد، فرشتگان را بیم دهنده و با چهره های ترسناک می بیند.
فرشتگان ثبت اعمال
هر انسانی پس از مرگ، فرشتگان ثبت اعمال را می بیند و بلافاصله از وضع خود آگاه می شود و می فهمد آیا بهشتی و اهل سعادت است یا جهنمی و اهل عذاب می باشد. یکی دیگر از مشهودات محتضر در اولین مراحل انتقال، فرشتگان مأمور بر رزق و روزی است.
امامان و پیامبران
هیچ کس نیست که مرگش فرا رسد، مگر آنکه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومین (علیهم السلام) همگی (با بدنی مثالی) نزد او مجسم و حاضر می شوند، به طوری که آنان را می بیند. اگر محتضر از مؤمنان باشد، وقت مشاهده به آنان علاقه پیدا می کند و عشق می ورزد، و اگر از مؤمنان نباشد، هنگام مشاهده ایشان، آنان را دشمن می دارد و به دیدار آنان علاقه ای ندارد.
@faghatkhoda1397
4_5843480036170008672.mp3
8.73M
#مهندسی_فکر ۲۶
👓 تفکـــر کنیم؛
در تمام اتفاقات نظام خلقت!
چرا به وجود اومدیم؛ از کجا اومدیم و قراره به کجا بریم
و
کسی که این نظام هوشمند رو اداره میکنه؛ کیه و به چه هدفی اینکار رو میکنه!
@faghatkhoda1397
#حدیث_روز ﷽
🔶امام رضا(ع)میفرمایند:
🔸هر كه غم و نگرانى مؤمنى را بزدايد، خداوند در روز قيامت گره غم از دل او بگشايد.
@faghatkhoda1397
#حدیث_روز ﷽
🔶امام حسین(ع)میفرمایند:
🔸هرگز سخن بيهوده مگوى؛ زيرا بيم گناه براى تو دارم و نيز هرگز سخن سودمند مگوى، مگر اين كه آن سخن به جا باشد.
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 📹
⚪️ با امام زمان (عج) حرف بزن
استاد عالی 👤
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹چهار ذکر فوق العاده از امام صادق برای برطرف کردن گرفتاری های زندگی
🎤 استاد مسعود عالی
@faghatkhoda1397
🔶🔸🔸🔸🔸
💠شاید در بهشت بشناسمت!
🔹این جمله سرفصل یک داستان بسیار زیبا و پندآموز است که در یک برنامهی تلوزیونی مطرح شد. مجری یک برنامهی تلوزیونی که مهمان او فرد ثروتمندی بود، این سوال را از او پرسید: مهمترین چیزی که شما را خوشبخت کرد چه بود؟
🔸فرد ثروتمند چنین پاسخ داد: چهار مرحله را طی کردم تا طعم حقیقی خوشبختی را چشیدم.
در مرحلهی اول گمان میکردم خوشبختی در جمعآوری ثروت و کالاست، اما این چنین نبود.
در مرحلهی دوم چنین به گمانم میرسید که خوشبختی در جمعآوری چیزهای کمیاب و ارزشمند است، ولی تاثیرش موقت بود.
در مرحلهی سوم با خود فکر کردم که خوشبختی در به دست آوردن پروژههای بزرگ مانند خرید یک مکان تفریحی و غیره است، اما باز هم آنطور که فکر میکردم نبود.
در مرحلهی چهارم اما یکی از دوستانم پیشنهادی به من داد. پیشنهاد این بود که برای جمعی از کودکان معلول صندلیهای مخصوص خریده شود، و من هم بیدرنگ این پیشنهاد را قبول کردم.
🔹اما دوستم اصرار کرد با او به جمع کودکان رفته و این هدیه را خود تقدیم آنان کنم. وقتی به جمعشان رفتم و هدیهها را به آنان تحویل دادم، خوشحالی که در صورت آنها نهفته بود واقعا دیدن داشت! کودکان نشسته بر صندلی خود به شادی و بازی پرداخته و خنده بر لبهایشان نقش بسته بود. اما آن چیزی که طعم حقیقی خوشبختی را با آن حس کردم چیز دیگری بود!
🔸هنگامی که قصد رفتن داشتم، یکی از آن کودکان آمد و پایم را گرفت! سعی کردم پای خود را با مهربانی از دستانش جدا کنم اما او درحالی که با چشمانش به صورتم خیره شده بود این اجازه را به من نمیداد!
🔹خَم شدم و خیلی آرام از او پرسیدم: آیا قبل از رفتن درخواستی از من داری؟ این جوابش همان چیزی بود که معنای حقیقی خوشبختی را با آن فهمیدم...
🔸او گفت: میخواهم چهرهات را دقیق به یاد داشته باشم تا در لحظهی ملاقات در بهشت، شما را بشناسم. در آن هنگام جلوی پروردگار جهانیان دوباره از شما تشکر کنم!
✍️ ضیاء رئیسی (مترجم)
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنران:استاددانشمند
موضوع: چگونگی رفتارباهمسر
@faghatkhoda1397