eitaa logo
طهارت نفس
2.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
24 فایل
هو الرزاق ﷽ ↶سلام لطفا دربرابر تبادل و تبلیغات کانال صبورباشید و به رشد کانال کمک کنید.🌼 💝جهت رزرو تبلیغ👈 @A_DMEN تبلیغات ارزان و بصرفه👇 https://eitaa.com/joinchat/3694068054Cced867b572
مشاهده در ایتا
دانلود
آیت‌الله‌العظمی بهجت قدس‌سره🌸 می تواند با رعایت و دستورهای دینی از اطبا مستغنی شود. 👈 @faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حواسمون به این یه لحظه‌های زندگی‌مون باشه❗️ 🎤استاد عالی @faghatkhoda1397
💫بعضی دعاها عجیب به دل می شینه: ⬅️ خداوندا: نه آنقدر پاکم که مرا کمک کنی و نه آنقدر بدم که رهایم کنی … میان این دو گم شده ام هم خودم و هم تو را آزار می دهم … هر چه تلاش کردم نتوانستم آنی شوم که تو می خواهی و هرگز دوست ندارم آنی شوم که تو رهایم کنی … ⬅️ خدایا دستم به آسمانت نمی رسد اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن ... 💫 " امین یارب العالمین "💫 @faghatkhoda1397
✨﷽✨ ✍ برای هیچ چیز در زندگی، غمگین مباش ۱. کار سختی که تو داری، آرزوی هر بیکاری است. ۲. فرزند لجبازی که تو داری، آرزوی هر کسی است که بچه‌دار نمی‌شوند. ۳. خانه کوچکی که تو داری، آرزوی هر کرایه‌نشینی است. ۴. دارایی کم تو، آرزوی هر بدهکاریست. ۵. سلامتی تو، آرزوی هر بیماریست. ۶. لبخند تو، آرزوی هر مصیبت‌دیده‌ای است. ۷. پوشیده ماندن گناهانت، آرزوی هر کسی است که گناهش فاش شده ‌و می‌گوید ای کاش گناهمان فاش نشده بود و دیگر انجامش نمی‌دادیم. ۸. حتی گناه نکردنت، آرزوی بعضی از گناهکاران است که می‌گویند ای کاش ما هم می‌توانستیم دست از گناه برداریم و تو خیلی چیزها داری که مردم آرزویش را دارند! 🔰 بیشتر به داشته‌هایت بیندیش تا نداشته‌هایت و به‌خاطرشان خدا را شکر کن. @faghatkhoda1397
مراقب باش...! وقتی سوار بر تاب زندگی شدی دست روزگار هلت میدهد ولی قرار نیست تو بیفتی! اگر بی تاب نباشی و خودت را به آسمان گره زده باشی اوج @faghatkhoda1397
➣ 📜 ۹ 👈 {به خـــــدا اعتـــــراض نڪُن!} دیگران از خوشبختی تو ڪم نمی‌ڪند آنها رزقِ تـو را ڪـم نمی‌ڪند و آنان هرگز نمی‌گیرد سلامـتی تو را!! 👌پس باش و آرزو ڪن برایِ دیگران آنچه را آرزو می‌ڪنی بـــــرایِ خـــــودت..! 📒 ســوره اســـــراء ۳۰ @faghatkhoda1397
📚 دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛ شاهزاده ای تصمیم به ازدواجگرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند، تا دختری سزاوار را انتخاب کند. وقتی خدمتکار پیر قصر، ماجرا را شنید غمگین شد چون دختر او هم مخفیانه عاشق شاهزاده بود. دختر گفت او هم به آن مهمانیخواهد رفت. مادر گفت: تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می دانم که شاهزاده هرگز مرا انتخاب نمی کند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم. روز موعود فرا رسید و همه آمدند. شاهزاده رو به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای می دهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گلرا برای من بیاورد، ملکه آینده چین می شود.... همه دختراندانه ها را گرفتند و بردند. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت. سه ماه گذشتو هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، گلی نرویید. روز ملاقات فرا رسید، دختر با گلدان خالی اش منتظر ماند و دیگر دختران هر کدام گل بسیار زیبایی به رنگها و شکلهای مختلف در گلدانهای خود داشتند. لحظه موعود فرا رسید شاهزاده هر کدام از گلدانها را با دقت بررسی کرد و در پایان اعلام کرد دختر خدمتکار همسر آینده او خواهد بود! همه اعتراض کردند که شاهزاده کسی را انتخاب کرده که در گلدانش هیچ گلی سبز نشده است. شاهزاده توضیح داد: این دختر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده که او را سزاوار همسری امپراتور می کند: گل صداقت... همه دانه هایی که به شما دادم عقیم بودند، امکان نداشت گلی از آنها سبز شود... @faghatkhoda1397
📚 کلاغی بر درختی نشسته و تمام روز خود را بیکار بود و هیچ کاری نمی کرد. خرگوشی از آن جا عبور می کرد. از کلاغ پرسید : آیا من هم می توانم مانند تو تمام روز را به بیکاری و استراحت بگذرانم؟ کلاغ حیله گرانه گفت : البته‌ که می تونی. خرگوش کنار درخت نشست و مشغول استراحت شد ناگهان روباهی از پشت درخت جَست و او را شکار کرد. کلاغ خنده زنان گفت: برای این که مفت بخوری و بخوابی و هیچ کاری نکنی . باید این بالا بیایی . ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @faghatkhoda1397
📚 آورده اند روزی میان یک 🐪ماده شتر و فرزندش گفت و گویی به شرح زیر صورت گرفت: بچه شتر: «مادر جون چند تا سوال برام پیش آمده است. آیا می‌تونم ازت بپرسم؟» شتر مادر: «حتما عزیزم. چیزی ناراحتت کرده است؟» بچه شتر: «چرا ما کوهان داریم؟» شتر مادر: «خوب پسرم. ما حیوانات صحرا هستیم. در کوهان آب و غذا ذخیره می کنیم تا در صحرا که چیزی پیدا نمی‌شود بتوانیم دوام بیاوریم.» بچه شتر: «چرا پاهای ما دراز و کف پای ما گرد است؟» شتر مادر: «پسرم، برای راه رفتن در صحرا داشتن این نوع دست و پا ضروری است.» بچه شتر: «چرا مژه‌های بلند و ضخیم داریم؟ بعضی وقت‌ها مژه‌ها جلوی دید من را می‌گیرد.» شتر مادر: «پسرم، این مژه‌های بلند و ضخیم یک نوع پوشش حفاظتی است که چشم‌ها ما را در مقابل باد و شن‌های بیابان محافظت می‌کنند.» بچه شتر: «فهمیدم. پس کوهان برای ذخیره کردن آب است برای زمانی که ما در بیابان هستیم. پاهایمان برای راه رفتن در بیابان است و مژه‌هایمان هم برای محافظت چشمهایمان در برابر باد و شن‌های بیابان است.» بچه شتر: «فقط یک سوال دیگر دارم.» شتر مادر: «بپرس عزیزم.» بچه شتر: «پس ما در این باغ وحش چه می‌کنیم؟» مهارت‌ها، علوم، توانایی‌ها و تجارب فقط زمانی مثمرثمر است که شما در جایگاه واقعی و درست خود باشید. پس همیشه از خود بپرسید الان شما در @faghatkhoda1397
پیرمردی بود،که پس از پایان هرروزش ازدردو ازسختیهایش مینالید،،، دوستی،ازاوپرسید:این همه دردچیست که ازآن رنجوری،،؟؟ پیرمردگفت:دو بازشکاری دارم،که باید آنهارا رام کنم،، دوتا خرگوش هم دارم که بایدمواظب باشم،بیرون نروند،، دوتا عقاب هم دارم که بایدآنهارا هدایت وتربیت کنم، ماری،هم دارم که آنرا حبس کرده ام شیری،نیزدارم که همیشه، بایدآنرا درقفسی آهنین،زندانی کنم، بیماری نیزدارم که بایدازاومراقبت کنم،،ودرخدمتش باشم،، مردگفت:چه میگویی،آیابامن شوخی میکنی؟ مگرمیشودانسانی اینهمه حیوان را باهم دریکجا،،جمع کندومراقبت کند!!؟ پیرمردگفت:شوخی نمیکنم،،اما حقیقت تلخ ودردناکیست،، آن دو،*باز*چشمان منند، که بایدباتلاش وکوشش ازآنهامراقبت کنم،، آن دوخرگوش پاهای منند، که بایدمراقب باشم بسوی گناه کشیده نشوند، آن دوعقاب نیز،دستان منند، که بایدآنهارابه کارکردن،آموزش دهم تاخرج خودم وخرج دیگربرادران نیازمندم رامهیاکنم، آن مار،زبان من است، که مدام بایدآنرادربندکنم تا مبادا کلام ناشایستی ازاو،سر بزند، شیر،قلب من است که باوی همیشه درنبردم که مبادا،کارهای شروری ازوی سرزند، وآن بیمار،جسم وجان من است، که محتاج هوشیاری،مراقبت و آگاهی من دارد، این کارروزانه من است که اینچنین مرا،رنجور،کرده،وامانم رابریده. @faghatkhoda1397
🌹 شیخی به طوطی‌اش «لا اله الا الله» آموخته بود! طوطی شب و روز «لا اله الا الله» می‌گفت! روزی طوطی به دست گربه کشته شد! شیخ به شدت میگریست! علت بیتابی را از او پرسیدند پاسخ داد: وقتی گربه به طوطی حمله کرد طوطی آن قدر فریاد زد تا مرد! او "لا اله الا الله" را فراموش کرد؛ زیرا عمری با زبان گفت و دلش آن را یاد نگرفته و نفهمیده بود! سپس شیخ گفت: می ترسم من هم مثل این طوطی باشم، تمام عمر با زبان «لا اله الا الله» بگویم و هنگام مرگ فراموش کنم! @faghatkhoda1397