داستان زن مرده شور و تهمت ناروا
💠هنگامیکه یکی از زنان مدینه منوّره فوت کرده و جنازه اش را به مغسله (مرده شور خانه) آورده بودند، زن شوینده وقتیکه آب را بر بدنش جاری کرد، او را به بدی نسبت داده و به زنا متهم کرد. در این هنگام دست غاسله (زن غسل دهنده) بر بدن میت چسبید طوریکه نتوانست دستش را حرکت دهد و از بدن او جدا کند.
پس از مدتی از پشت در، زن غاسله را صدا زدند که آیا غسل میت تمام نشده است. زن غاسله جواب داد: مهلت بدهید اکنون تمام میشود. دوباره همراهان میت صدا زدند: کفن حاضر است مگرغسلش تمام نشده است؟ باز جواب داد کمی مهلت بدهید. در این هنگام یکی از زنان دیگر داخل مغسله شد و آنچه را که اتفاق افتاده بود با چشم خود دید و به دیگران نیزخبر داد.
جماعت به علماء رجوع کردند تا رأی آنها را در اینباره جویا شوند. یکی از علماء گفت: دست غاسله را باید قطع کرد تا اینکه بتوان میّت را دفن نمود چون دفن میّت امری واجب است. برخی نیز گفتند: باید از اعضای بدن میّت قطع شود تا زن غاسله نجات پیدا کند، چون زنده از مرده برتر میباشد.
اختلاف بین آنها شدت گرفت و هر کدام دلیل خود را قویتر میدانستند. از طرفی دلیل سومی نیز وجود داشت که از هر دوی آنها قویتر بود و آن فرمایش حضرت رسول الله صلی الله علیه وال سلم بود که درباره تهمت به بی گناهان فرموده است: تهمت و بهتان کردن زنی بی گناه، عبادت یکصد سال را بر باد میدهد.
برخی از علمای مدینه نیز بودند که از این واقعه متحیّر شده و در اینباره توقف کرده بودند. سپس به این نتیجه رسیدند که پیش عالم بروند و جواب آن واقعه را از ایشان بخواهند. وقتی عالم موضوع را فهمید فوری خود را به محل واقعه رسانید و از پشت در مغسله، زنِ غاسله را صدا زد که تو در حق میّت چه گفته ای که به چنین دامی گرفتار شده ای؟ زن غاسله که واقعاً پشیمان شده بود جواب داد: او را به زنا نسبت دادم درحالیکه آن زن پاک بوده و من از دروغ این تهمت را به او نسبت داده بودم.
عالم فرمود: تا چند زن بر او داخل شوند و زن غاسله را هشتاد تازیانه بزنند زیرا این زن غاسله، مصداق آیه «وَ الَّذِیْنَ یَرْمُوْنَ الْمُحْصَنَاتِ ثُمَّ لَمْ یَأْتُوا بِاَرْبَعَة شُهَداء فَاجْلِدُوْهُم ثَمَانِیْنَ جَلْدَةً وَّ لاتَقْبَلُوا لَهُم شَهادَةً اَبَداً وَّ اُولئِکَ هُمُ الفاسِقُوْنَ. یعنی کسانیکه زنان بی گناه را به زنا نسبت میدهند و سپس چهار شاهد (عادل) را نیاورند آنها را هشتاد بار شلاق بزنید و پس از آن شهادتشان را قبول نکنید و آنها از فاسقین میباشند / نور4» بوده و لازم است حد شرعی بر آن جاری شود. بنا به فرموده ان عالم چند زن داخل مغسله شده و زن غاسله را هشتاد تازیانه زدند. بعد از اینکه هشتاد ضربه کامل شد دست غاسله از میّت جدا گردید.
بنا به گفته پیامبر اکرم صلی الله علیه وال سلم «مَن کَانَ یُؤمِنُ بِاللهِ وَ الیَومِ الآخِر ِفَلیَقُل خَیرًا اَو لِیَصمُت. یعنی کسیکه به خدا و روز قیامت ایمان دارد باید سخن نیک بگوید و یا سکوت اختیار کند» باید در گفتارمان دقت نظر داشته باشیم تا مبادا حرفی از دهانمان خارج شده و به سرنوشت آن زن غاسله مبتلا شویم . نعوذ بالله من ذلک
📚منبع: حكايتهاي حكمت آميز
کمی
@faghatkhoda1397
#آیت_الله_بهجت
🔻 خدا مرحوم آیت الله العظمی بهجت(قدس سره) را رحمت کند، دائماً مشغول زیارت عاشورا بودند و زیارت عاشورایشان ترک نمیشد.
🔸 وقتی از ایشان درباره اعمال و عبادت میپرسیدی، به اساتیدشان سوق میدادند، که بعضی از اساتید ما چه عبادتهایی انجام میدادند!
🔹 مرحوم آیت الله آشیخ محمد حسین اصفهانی و دیگران، برای این بزرگوار الگو شده بود؛ حتی در اواخر عمر، مرحوم آسید جمال گلپایگانی را یاد می کردند و در مورد ایشان میفرمودند: من جریانها از مرحوم آسید جمال دارم؛ سعی و تلاش، عبادت، طهارت، تقوا، لطافت روح و اخلاص در عبادت و بندگیشان را می ستودند.
🔸 اینها فضاهایی بوده که نفس و روح را استقامت و استقرار میداده و اطمینان میداده است. در این چند نسل قبل در همین حوزهها، در همین اصفهان بعضی علما بودهاند که اگر نماز شبشان قضا میشده آن روز برایشان چه سخت میگذشته است؛
🔹 این بزرگواران در ازاء این سعی و تلاش ها دارای یک دنیا آرامش و یک دنیا توجه بودند.
#موعظه_بزرگان
#درس_اخلاق
#راهکارهای_معنوی
کمی
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬کلیپ: تأثیر پذیری از افراد و محیط های منفی
👤 #حجت_الاسلام_والمسلمین_تراشیون
کمی تا
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
🌼عزیزِ باتقوا
✍تقوا یعنی مرتکبِ گناه نشدن؛ یعنی ترس؛ ترس از چیزهایی که راهِ آسمان را به رویت میبندد. یعنی مواظبِ چشممان باشيم؛ مواظبِ گوشمان باشيم به چراغ قرمزِ دين كه رسيديم، ترمز كنيم و از حرام پرهیز کنیم. شاه کلید اصلیِ رابطه با خدا همین است.
یاران حضرت مهدی چنین خصوصیاتی دارند. علاوه بر این، زرق و برق دنیا چشمشان را نمیگیرد و حضرت هم از آنان بیعت میگیرد که طلا و نقره پسانداز و گندم و جو ذخیره نکنند.*۱
جاذبههای دنیایی دلِ آنان را نمیلرزاند و تاثیری در آنان ندارد. چنان ممتازند که پیامبر اکرم آنان را بهترینِ امتش میداند.*۲ رعایت این قوانین و چهارچوبهاست که انسان را نزدِ خدا و بندگانش محبوب خواهد کرد. پس بدانید برای یار امام زمان شدن باید تقوای الهی پیشه کنیم. یعنی چه؟ یعنی انجام واجبات و ترک محرمات. یعنی ترس از دست دادن توجه خدا و ولیّ او.
📚 ۱. روزگار رهایی، ج۱، ص۴۶۵
۲. کمالالدین و تمامالنعمه، ج۱، ص۵۳۵
#ویژگی_یاران_امام_زمان
#امام_زمان
#سلام_فرمانده
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
کمی تا
@faghatkhoda1397
🌷#تلنگر
در مراسم عروسی، پیرمردی در گوشه
سالن تنها نشسته بود که داماد جلو آمد
و گفت: سلام استاد آیا منو میشناسید؟
معلم بازنشسته جواب داد: خیر عزیزم
فقط میدانم مهمان دعوتی از طرف داماد هستم
داماد ضمن معرفی خود گفت: چطور آخه
مگه میشه منو فراموش کرده باشید؟
یادتان هست سالها قبل ساعت گران قیمت
یکی از بچهها گم شد و شما فرمودید که
باید جیب همه دانشآموزان را بگردید و
گفتید همه باید رو به دیوار بایستیم و من
که ساعت را دزدیده بودم از ترس و
خجالت خیلی ناراحت بودم که آبرویم
را میبرید، ولی شما ساعت را از جیبم
بیرون آوردید ولی تفتیش جیب بقیهی دانشآموزان را تا آخر انجام دادید و تا
پایان آن سال و سالهای بعد در اون
مدرسه هیچ کس موضوع
دزدی ساعت را به من نسبت نداد و خبردار نشد
استاد گفت: باز هم شما را نشناختم! ولی
واقعه را دقیق یادم هست. چون من موقع تفتیش جیب دانشآموزان چشمهایم
را بسته بودم
تربیت و حکمت معلمان،
دانشآموزان را بزرگ مینماید!
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
@faghatkhoda1397
📚داستان کوتاه
در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند: فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند!
عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند...
ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت: ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!
عابد گفت: نه، بریدن درخت اولویت دارد...
مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند، عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست.
ابلیس در این میان گفت: دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است...
عابد با خود گفت: راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم، و برگشت...
بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت، روز دوم دو دینار دید و برگرفت، روز سوم هیچ پولی نبود!
خشمگین شد و تبر برگرفت و به سوی درخت شتافت...
باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: کجا؟!
عابد گفت: می روم تا آن درخت را برکنم!
ابلیس گفت: زهی خیال باطل، به خدا هرگز نتوانی کند!
باز ابلیس و عابد درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست!
عابد گفت: دست بدار تا برگردم! اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟!
ابلیس گفت: آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی...
@faghatkhoda1397
#داستان-متن
چشمهی سحر آمیز🏞
روزی روزگاری در یک جنگل بزرگ خرگوش کنجکاوی زندگی می کرد. یک روز، خرگوش کنجکاو درحال دویدن و بازی کردن بود که به چشمه ای سحر آميز رسید.
خرگوش می خواست از چشمه آب بنوشد که ناگهان زنبوری خود را به خرگوش رساند و به او گفت: از این چشمه آب ننوش. هر كه از اين آب بنوشد كوچك مي شود.
اما خرگوش به حرف زنبور گوش نکرد و از آب چشمه نوشید. خرگوش به اندازه ی یک مورچه، كوچك شد.
خرگوش خیلی ناراحت شد و از زنبور پرسيد: حالا چکار کنم؟ خواهش می کنم به من کمک کن تا دوباره مثل قبل شوم .
زنبورگفت: من به تو گفتم از این چشمه، آب نخور ولي تو توجه نكردي.
خرگوش پرسيد: حالا چه کار کنم؟
زنبورگفت : توباید به کوه جادو بروی تا راز چشمه را کشف کنی. خرگوش و زنبور رفتند و رفتند تا به کوه جادو رسیدند.
خرگوش پرسيد: حالا باید چکار کنم ؟
زنبور گفت : تو باید جواب معمایی را که روی کوه جادو نوشته شده پیدا کنی.
خرگوش شروع به خواندن معما کرد .
معمای اول این بود: آن چیست که گریه می کند اما چشم ندارد ؟
خرگوش نشست و فکر کرد. ناگهان فریاد زد و گفت: فهمیدم، فهمیدم، آن ابر است .
با گفتن این حرف خرگوش ، سنگی که معما روی آن نوشته شده بود كنار رفت و آنها داخل يك راهرو شدند ولي اتنهاي راهرو هم بسته بود و معمای دیگری روي ديوار نوشته شده بود .
معما این بود: آن چیست که جان ندارد ولی دنبال جاندار می گردد؟
خرگوش باز هم فکرکرد و گفت: فهمیدم تفنگ است.
با گفتن جواب معما، سنگ دوم هم كنار رفت و غاری در برابر خرگوش ظاهر شد .زنبور به خرگوش گفت : تو باید به درون غار بروی . خرگوش به درون غار رفت و در آنجا چشمه ای دید که شبیه چشمه جادویی بود.
زنبور به خرگوش گفت که تو باید از این آب بنوشی. خرگوش از آب چشمه نوشید و دوباره به شکل عادی خود برگشت و از زنبور تشکر کرد.
زنبور گفت حالا راز چشمه را فهمیدی ؟
خرگوش گفت: بله. من باید به تو اعتماد می کردم و چون مرا آگاه كرده بودي نبايد از آب چشمه می نوشیدم .
من ياد گرفتم كه به نصيحت دلسوزانه بزرگتران توجه كنم و به حرف آنها اعتماد كنم تا دچار مشكلي نشوم . آري راز چشمه اعتماد بو
@faghatkhoda1397
📘#حکایت_پندآموز
مرد بازاری خلافی کرد و حاکم
او را به زندان انداخت.
زنش پیش یکی از یارانش رفت و گفت
چه نشسته ای که دوستت پنج سال به
محبس افتاد، برخیز و مرامی به خرج بده.
مرد هم خراب مرام شد و یک شب از دیوار
قلعه بالا رفت و از بین نگهبانان گذشت و
خودش را به سلول رفیقش رساند.
مرد زندانی خوشحال شد و گفت زود
باش زنجیرها را باز کن که الآن
نگهبان ها می رسند.
دوستش گفت می دانی چه خطرها کرده ام،
از دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبان ها
گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
سپس زنجیرها را باز کرد.
به طرف در که رفتند، مرد گفت می دانی
چه خطری کرده ام، از دیوار قلعه بالا آمدم،
از بین نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو
خودم را به خطر انداختم.
رفتند پای دیوار قلعه که با طناب
خودشان را بالا بکشند.
مرد گفت می دانی چه خطری کرده ام، از
دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبان ها
گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
با دردسر خودشان را بالا کشیدند.
همین که خواستند از دیوار به پایین بپرند،
مرد گفت می دانی چه خطری کرده ام، از
دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبان ها
گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
مرد زندانی فریاد زد نگهبان ها، نگهبان ها،
بیایید این مرد می خواهد من را فراری بدهد!
تا نگهبان ها آمدند، مرد فرار کرده بود.
از زندانی پرسیدند چرا سر
و صدا کردی و با او فرار نکردی؟
مرد گفت پنج سال در حبس شما باشم،
بهتر است که یک عمر زندانی منت او باشم...
بهشت هم با منت، جهنمی بیش نیست
📚 @faghatkhoda1397
"حکایت مطرب دربار پادشاه"
در زمانهاى قدیم، مردی مطرب و خواننده ای بود؛ بنام “بردیا ” که با مهارت تمام می نواخت و همیشه در مجالس شادی
و محافل عروسی، وقتی برای رزرو نداشت…
بردیا چون به سن شصت سال رسید روزی در دربار شاه می نواخت که خودش احساس کرد دستانش دیگر می لرزند و توان ادای نت ها را به طور کامل ندارد و صدایش بدتر از دستانش می لرزید و کم کم صدای ساز و صداى گلویش ناهنجار می شود.
عذر او را خواستند و گفتند دیگر در مجالس نیاید.
بردیا به خانه آمد، همسر و فرزندانش از این که دیگر نمی توانست کار کند و برایشان خرجی بیاورد بسیار آشفته شدند .
بردیا سازش را که همدم لحظه های تنهاییش بود برداشت و به کنار قبرستان شهر آمد.
در دل شب در پشت دیوار مخروبه قبرستان نشست و سازش را به دستان لرزانش گرفت و در حالی که در کل عمرش آهنگ غمی ننواخته بود، سازش را برای اولین بار بر نت غم کوک کرد و این بار برای خدایش در تاریکی شب، فقط نواخت.
بردیا می نواخت و خدا خدا می گفت و گریه می کرد و بر گذر عمرش و بر بی وفایی دنیا اشک می ریخت و از خدا طلب مرگ می کرد.
در دل شب به ناگاه دست گرمی را بر شانه های خود حس کرد،
سر برداشت تا ببیند کیست.
شیخ سعید ابو الخیر را دید در حالی که کیسه ای پر از زر در دستان شیخ بود.
شیخ گفت این کیسه زر را بگیر و ببر در بازار شهر دکانی بخر و کارى را شروع کن.
بردیا شوکه شد و گریه کرد و پرسید ای شیخ آیا صدای ناله من تا شهر می رسید که تو خود را به من رساندی؟
شیخ گفت هرگز. بلکه صدای ناله مخلوق را قبل از این که کسی بشنود خالقش می شنود
و خالقت مرا که در خواب بودم بیدار کرد
و امر فرمود کیسه زری برای تو در پشت قبرستان شهر بیاورم.
به من در رویا امر فرمود برو در پشت قبرستان شهر،
مخلوقی مرا می خواند برو و خواسته او را اجابت کن.
بردیا صورت در خاک مالید و گفت
خدایا عمری در جوانی و درشادابی ام با دستان توانا سازهایی زدم براى مردم این شهر
اما چون دستانم لرزید مرا از خود راندند.
اما یک بار فقط برای تو زدم و خواندم.
اما تو با دستان لرزان و صدای ناهنجار من، مرا خریدی و رهایم نکردی
و مشتری صدای ناهنجار ساز و گلویم شدی و بالاترین دستمزد را پرداختی.
خدایا تو تنها پشتیبان ما در این روزگار غریب و بی وفا هستی.
به رحمت و بزرگیت سوگندت میدهیم که ما را هیچ وقت تنها نگذار
و زیر بار منت ناکسان قرار نده
@faghatkhoda1397
6.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : بزرگترین دروغگویان عالم
@faghatkhoda1397
🔻ﺍﺛﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻇﺎﻫﺮ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ،
ﮔﻨﺎهان انسان
1️⃣ﺩﺭ ﻣﺤﯿﻄﺶ ﻫﻢ ﺍﺛﺮ ﺩﺍﺭﺩ، 👌
2️⃣ ﺩﺭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﺍﺛﺮ ﺩﺍﺭﺩ، 👌
3️⃣ﺩﺭ ﻓﺮﺷﺘﻪﻫﺎ ﺍﺛﺮ ﺩﺍﺭﺩ، 👌
4️⃣ﺩﺭ ﺯﺭﺍﻋﺖ ﺍﺛﺮ ﺩﺍﺭﺩ،👌
5️⃣ ﺩﺭ ﺟﻮّ هوا ﺍﺛﺮ ﺩﺍﺭﺩ👌
6️⃣ﺩﺭ نسل انسان ﺍﺛﺮ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﺩ،👌
🔸ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺟﺎﯼ ﺧﻠﻮﺗﯽ ﮔﻨﺎهی ﮐﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ!🤦♂️
✍علامه طباطبائی میفرماید: هر پر کاهی که در ته چاهی حرکت میکند، موج بر میدارد و تا به آسمانها اثر میگذارد. برگی که از درخت بر زمین میافتد، در عالم تأثیرگذار است؛
چطور فکر میکنید گناه کردن در عالم بیاثر باشد؟🤔
کمی
@faghatkhoda1397
❣✨❣✨❣✨❣✨❣
✍صبر
✔️ صبرڪردن انقدر ڪار سختیه، ڪه خدا چند تا پیغمبر فرستاد، ڪه فقط صبرڪردن رو به مردم یاد بده:😳
ایوب👈 صبر در بیماری.
یعقوب👈 صبر در فراق.
نوح👈 صبر بر اولاد بد.
لوط👈 صبر بر همسر بد.
موسی👈 صبر بر مردم نفهم.
عیسی👈 صبر بر عالمان بدون عمل
و...
☝️ولی لذتش اینجاست ڪه خودِ خدا میگه؛
📖 إِنَّ اللهَ مَعَ الصَّابِرِینَ (انفال/۴۶)
✨ همانا خداوند با صابران است!
💫خدا با ماست، به شرط اینڪه صبرے جمیل داشته باشیم👇
📖 فَاصْبِر،ْ صَبْراً جَمیلا (معارج/۵)
✨پس صبر كن، صبرى نيكو
✅ صبرِ جمیل، یعنے پیش خدا تسلیم باشیم و در راه اطاعت از خدا صبر ڪنیم.
❌ناامیدى نداشته باشیم
😩 بیتابى و آه و ناله هم نڪنیم❌
📖وَاصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ ﴿١١٥﴾
💫و شکیبایی کن که یقیناً خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی کند. (115)
📖سوره هود
#موعظه_بزرگان
#درس_اخلاق
#راهکارهای_معنوی
کمی
@faghatkhoda1397