🌷آیت الله بهجت رحمت الله علیه:
برای برکت یافتن زندگی، با اعتقاد کامل و التزام صادقانه نسبت به لوازمش، دائماً استغفار کنید. خسته نشوید و بهطور مکرر غیر ضروریات و غیر واجبات اوقات خود را به آن اختصاص دهید.
@faghatkhoda1397
11.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙#سفارش_مهم_آیت_الله_بهجت (ره)
🔴اهمیت نماز های پنجگانه و رسیدن به مقامات
@faghatkhoda1397
4.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴مقداری پول داد تا در حرم
@faghatkhoda1397
🌹حضرت آیتالله بهجت قدسسره:
این از مِنَن خدا بر ما است که ما با عبارات معصومین علیهمالسلام مثل عبارات خود حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله معامله میکنیم؛ می گوییم: آن کسی که الآن هم تشریف دارد (امام عصر عجلاللهتعالیفرجهالشریف)، به منزلهی این است که عمر حضرت رسول(ص) تا به حال طولانی است. و [وجود ائمهی اطهار علیهمالسلام یکی پس از دیگری] مثل همان (حضرت رسول(ص)) است.
آیا این هم از کرامت های شیعه حساب نمی شود؟ از مفاخر شیعه نیست که ما می گوییم حضرت رسول(ص) زنده است. [وصایت ائمهی اطهار علیهمالسلام و امام عصر(عج)] بقای حضرت رسول(ص) است.
پیامبر(ص) فرمود: این دو با هم هستند؛ ثقلین با هم هستند و «لَنْ یَفْتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوْضَ» (هرگز از هم جدا نشوند تا اینکه در حوض [کوثر] بر من وارد شوند). هر جا قرآن هست، عترت هم با آن هست.
این هم یکی از غیب گویی های روایات حضرت رسول(ص) نزد شیعه است که «لَنْ یَفْتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوْضَ». یعنی چه؟ غیر از اینکه با هم هستند [معنایی ندارد]. نمیشود یک زمانی بیاید که قرآن باشد و عترت نباشد؛ آن هم عترتی که:
«لَاتُعَلِّمُوهُمْ فَهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ» (به ایشان نیاموزید که آنها از شما داناترند) و [عترتی که] «مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُما أَبَداً» (تا زمانی که به آن دو چنگ زنید، هیچ گاه بعد از چنگ زدن به آنان گمراه نشوید). اینطور عترتی [با چنین عظمتی]!
فعلی هذا این هم از معجزات واضحات تشیّع است که می گویند حضرت رسول(ص) زنده است؛ به کوری چشم هر کسی که نفهمد: «وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ» (و آنكه خداوند براى او نور قرار نداده است، نوری نخواهد داشت).
مقصود اینکه این هم یکی از مِنَن خداست که اگر کسی مُنصف باشد، همین شواهدی که در تشیّع هست، [برای حقانیت شیعه] کافی است؛ براهین دیگری برای این مطلب لازم نیست. با اینکه به براهین هم که مراجعه میکنیم، میبینیم اصلاً شواهد لازم نیست. همین ها کافی است.
📚بیانات در درس خارج فقه، کتاب صلاة، ١٢ اسفند ١٣٧٧
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
#پندانه
🌼مراقبت داریم تا مراقبت
✍مردی مادر پیرش را سالیان سال مراقبت میکرد و زندگی خویش بر خود تباه کرده بود.
روزی بزرگی را گفت:
به گمانم در دنیا من تنها فرزندی باشم که مادرم مرا هفت سال مراقب بود تا بزرگ شوم، ولی من بیست سال است که او را در سن پیری مراقب هستم که اتفاقی برای او نیفتد.
آن بزرگ گفت:
تو بیست سال است مادر خود را مراقبی؛ مراقبت تو انتظاری برای مرگ اوست. ولی مادرت هفت سال مراقب تو بود و در انتظار رشد و بزرگی و کمال تو!
پس بدان تو هرگز نمیتوانی زحمات مادر خود را
@faghatkhoda1397
❤️(ردّپا)
✍#داستانی_زیبا
🔷 شبي مردي در رؤيا بود. او در خواب ديد كه با معبودش در طول ساحل قدم ميزند، و در پهنهی آسمان صحنه هائي از زندگيش آشكار ميشود.
در هر صحنه، او متوجه شد دو اثر ردپا بر روي ماسهها هستند. يكي متعلق به او وديگري از آن معبودش. زماني يك صحنه از زندگي گذشته اش را ديد. اوبه ردپاها در روي ماسه نگاه كرد.
🔸متوجه شد در بعضي مواقع در طول مسير زندگيش، فقط يك ردپا وجود دارد. اوهمچنين متوجه شد كه اين اتفاق در مواقعي رخ ميدهد كه در زندگيش افت كرده و غمگين و افسرده است، اين موضوع او را واقعاً پريشان كرد.
او از معبودش سؤال كرد: "بار خدايا تو گقته بودي كه مصمّمي مرا حمايت كني و با من در طول راه زندگي قدم برميداري اما من متوجه شدم در مواقعي كه در زندگيم آشفتهام، فقط اثر يك ردپا وجود دارد. من نميفهمم چرا من وقتي به تو نيازدارم تو مرا ترك ميكني؟
🔹معبودش پاسخ داد: "عزيزم، آفریدهی عزيز من، من ترا دوست دارم و هرگز ترا ترك نخواهم كرد. در مواقعي كه رنجي را تحمل ميكني، زمانيكه تو فقط اثر يك ردپا را ميبيني، آن همان وقتيست كه من تو را روي شانه هايم حمل ميكنم."
@faghatkhoda1397
✨
✅ دعای مادر و زنده شدن فرزند جوان
✍ آقای محمد حسین قمشهای در نجف اشرف به (ازگور گریخته مشهور بود ) و خود در این رابطه می گفت در سن 18 سالگی در قمشه به مرض حصبه مبتلا شدم در ایام مریضی مقدار زیادی انگور خوردم و از این رو مرضم شدیدتر شد تا اینکه از دنیا رفتم در همان حال می دیدم که افراد حاضر در منزل گریه می کردند و مادرم آمد و به آنان گفت کسی به جنازه فرزندم دست نزند تا برگردم . دیدم قرانمجید را برداشت و به پشت بام رفت با تضرع و زاری به درگاه پروردگار متعال قرآن کریم و آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام را شفیع قرارداد.
پس از چند لحظهای روح به بدنم برگشت و چشمانم را باز کردم و با نگاه به اطرافیان دنبال مادرم میگشتم ولی او را بین آنها نمی دیدم از این رو به افراد حاضر در منزل گفتم به مادرم بگویید بیاید که خداوند مرا به آقا امام حسین علیه السلام بخشید. مادرم را خبر کردند وقتی مادرم آمد مسائلی را که اتفاق افتاده بود به او گفتم مبنی بر اینکه دونفر نورانی که لباس سفید بر تن داشتند نزد من آمدند و یکی از ایشان وقتی دست بر پایم کشید درد پایم راحت شد و دستش را به هر عضوی از بدن میگذاشت درد آنجا راحت می شد و یک دفعه دیدم تمام اهل خانه را که می گریند . و هر چه خواستم به ایشان بفهمانم که من راحت شدم نتوانستم تا اینکه آن دو نفر مرا در حالی که بسیار خوشحال بودم به بالا میبردند ولی در بین راه شخصی والامقام و نورانی آشکار شد و به آن دو فرمودند در اثر توسل مادرش ما سی سال عمر به او بخشیدیم او را برگردانید.
آنانیکه او را میشناختند و این داستان زندگی اش را از خودش شنیده بودند در سال سی ام منتظر رحلت او بودند و درست سر سی سال در نجف اشرف مرحوم شد .
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
🌹از کجا بدانیم متکبر یا حسود یا طمع کار هستیم؟
✍ اگر کسی اشتباه کرد و از ما عذرخواهی کرد و ما نتوانستیم او را ببخشیم، یا اگر از معذرت خواهی کسی خوشحال شدیم و در خود احساس ناراحتی از خرد شدن کسی در برابر خود نکردیم، دچار بیماری خانمان سوز تکبر هستیم.
اگر نتوانستیم به دیگران سلام دهیم و منتظر ماندیم به ما سلام دهند ، دچار تکبر هستیم.
اگر مجلسی رفتیم و دوست داشتیم دیگران به پای ما برخیزند، و در صدر مجلس دنبال مکان نشستن گشتیم، دچار تکبر هستیم.
اگر نتوانستیم با کودکان بازی کنیم، و حس کردیم ، بازی با کودکان در شان ما نیست ، دچار تکبر هستیم. یاد دارم در کودکی در کوچه بازی والیبال می کردیم، کوچه تنگی داشتیم، می ترسیدیم که توپ به خانه یکی از همسایه ها برود، چون پاره می کرد و ناسزا می گفت. اکنون آن مرد ،پیرمردی شده است. وقتی مرا می بیند تواضع می کند و می خندد و گرم می گیرد. افسوس که تکبرات جوانی اش از ذهنم بیرون نمی رود و تواضعش برای من لذتی ندارد. پیری و بیماری و فقر ، خود به خود انسان را متواضع می کند. وقتی عیادت انسان بیماری می رویم می خندند، چون تکبر برایش معنی ندارد. پس بدانیم با کودکانی که هم بازی می شویم روزی بزرگ شده و نوجوان و جوان خواهند شد، و هرگز تکبر ما را فراموش نخواهند کرد. و بدانیم که نبی مکرم ص اسلام با آن همه عظمت روزی هم بازی کودکان شد، تا وقت نماز تنگ تر شد و فرمود برای من تنگ شدن وقت نماز قابل تحمل تر از شکستن دل این کودکان است.
🍀 انسان حسود در برابر پیشرفت و موفقیت دیگران واکنش نشان می دهد و ضمن بی اعتمادی ، فال بد می زند. مثال: دختر همسایه که فقیر است با مرد ثروتمندی ازدواج کرده است. حسود می گوید: در این ازدواج خطری هست و مشکوک است، یقین دارم بعدا کارشان به طلاق می کشد، چون این دو جفت هم نیستند.....
🍀 انسان طمع کار، از داشته های خود ناراضی است و همیشه در خود حس عقب ماندگی می کند. کسی که از زندگی خود بی دلیل ناله می کند، و ناراضی است، طمع کار است.
🍀 بدانیم تکبر ، شیطان را از مقام خدا به جهنم راند و از مرحومی به ملعونی رساند. طمع آدم را از بهشت دور کرد و حسادت، اولین قتل تاریخ را ( هابیل و قابیل ) رقم زد. از این سه صفت گناه، صدها گناه چون سلول سرطان، تکثیر می شود.
@faghatkhoda1397
🔷رفع تنگدستی
🍃آیت الله بهجت (ره): از آقا سید عبدالهادی شیرازی رحمه ا... که واقعاً عالم بزرگی بود، نقل کردهاند که فرمود:
در کوچکی بعد از فوت پدرم (میرزای بزرگ) تکفّل خانواده به عهدهی من بود.
میگوید: پدرم را در خواب دیدم.
از من پرسیدند: آقا سید عبدالهادی، حال شما چطور است؟ میگوید در جواب گفتم: خوب نیست.
فرمود: به بچهها و اهل خانه سفارش کنید که #نمازشان را اول وقت بخوانند، تنگدستی شما رفع میشود...
📚در محضر آیت الله العظمی بهجت، ج۳، ص ۱۸۸.
#موعظه_بزرگان
#درس_اخلاق
#راهکارهای_معنوی
کمی
@faghatkhoda1397
#آیتاللهبھجت(ره):♥️
میخواستیمباڪنارهگیریازمعنویاتودوریازدیـن،
درمادیاتپیشرفتوترقیڪنیم..
بدتـردرمادیاتهمعقبماندیـم!
[غافلازاینڪهشرطِرسیدنبهمادیات،بیدینینیست]
وگرنـههرفردِبیدینیبایدمتمولوثروتمندمیبـود!
پسسعیڪنیمخودرابه #حرام نیندازیـم.
📚 درمحضربھجت،ج۲،ص۳۹۹
آیت
@faghatkhoda1397
دوتا رفیق بودن یکی یزدی و یکی اصفهانی...
یزدیه اسمش محمد بوده اصفهانیه اسمش علی . اینا تو خدمت باهم خیلی جورن طوریکه اگه دوساعت هم دیگه رو نبینن نگران حال هم دیگه میشن.
میگذره و این 2سال خدمت سربازیشون تموم میشه.
دم در پادگان موقع خداحافظی اصفهانیه به یزدیه میگه:ممد خدمتمون تموم شد اما رفاقتمون هیچ وقت تموم نمیشه.هر وقت کار خوب خواستی بیا اصفهان.خودم بهت کار میدم.
یزدیه هم میگه:من پول ندارم ام تو هر وقت زن خوب خواستی بیا یزد.خودم برات زن میگیرم.
تموم میشه و بعد ازسال اصفهانیه هوس زن گرفتن میکنه.میره یزد سراغ خونه ی رفیقش ممد .
خونه رو پیدا میکنه.میبینه یه خونه ی ساده و فقیرانه و بدون تشکیلاته.در میزنه دوستش میاد دم در و سلام و احوال پرسی و 1هفته تحویل گرم.بعد یه هفته اصفهانیه به یزدیه میگه:ممد مگه قرار نبود برام زن بگیری؟
میگه :اره
اصفهانیه میگه:پس بریم برام زن بگیریم؟
یزدیه میگه:باشه بریم...
میگردن تو دوست و اشنا و فامیل و غریبه تا واسه ی اصفهانیه زن بگیرن اما اصفهانیه هیچ کدوم رو پسند نمیکنه...
بعد از چند روز موقع رفتن اصفهانیه به یزدیه میگه:ممد ناراحت نباش تو به قول خودت عمل کردی اما من پسند نکردم...
در همین موقع یه دختر از همسایگی یزدیه میاد میره تو خونه ی یزدیه.دختر خوب و خوشگل و سنگین و...
اصفهانیه میگه:ممد من همین دختره رو میخوام...
حالا دختره کیه یزدیه میشده؟؟؟
نامزد یزدیه!!!
یزدیه میگه : باشه
با خانواده ها حرف میزنه با نامزده صحبت میکنه و بدون این که اصفهانیه بفهمه دست دختره رو میذاره تو دست پسره و میفرستش میره.
1سال میگذره و پسره سیگاری شده افسرده شده گوشه گیر شده...
یه روز مامانش میاد بهش میگه:زنت رو که دادی رفت حالا برو ببین رفیقت بهت کار میده؟
یزدیه وسایلشو جمع میکنه و میره اصفهان. دنبال خونه ی دوستش میگرده.خونه رو پیدا میکنه...
یه خونه ی بزرگ و زیبا و با تشکیلات و..
میره و زنگ در یا همون ایفون رو میزنه
یه نفر گوشی رو بر میداره میگه:کیه؟
یزدیه میگه:علی منم.ممد.
اصفهانیه میگه برو اقا من همچین رفیقی ندارم و گوشی رو میذاره..
یزدیه با خودش میگه:شاید من صدام عوض شده رفیقم منو نشناخته.
دوباره زنگ میزنه میگه:علی منم ممد رفیق یزدیت..
دوباره علی میگه:اقا من اصلا رفیق یزدی ندارم و گوشی رو میذاره.
یزدیه خسته و دل شکسته میره میشینه توی چمن روبه روی ساختمون تا یه کم استراحت کنه که یهو چند نفر میبینه که قیافشون به دزدا میخوره..
با خودش میگه:الان اینا میان پول های منو میگیرن و کتکم میزنن.چطوره خودم پول هامو بدم دیگه کتکه رو نخورم..
دزدا رو صدا میکنه میگه: اقا این پول برگشتن منه....اینم چند تیکه نون واسه تو راهمه.شما اینو بگیرید اما دیگه کتکم نزنید!
دزدا یه فکری میکنن و میگن:نه ما تازه دزدی کردیم.اصلا بیا این 50هزار تومن هم مال تو.پول ها رو میدن و میرن.
یزدیه با خودش میگه:چطوره برم یه اصلاحی بکنم یه حموم عمومی برم یه دست کت و شلوار هم بگیرم برگردم یزد و به ننه ام بگم رفیقم به من کار داد من نخواستم نگم که رفیقم نامردی کرد.
حموم میره و کت و شلوار هم میگیره و موقع برگشتن یه خانومی واسش بوق میزنه که اقا بیا سوار شو اقا بیا سوار شو..
یزدیه میگه :خانوم ولم کن تو رو به خدا.من اصفهانی نیستم.بچه شهرستانم زود گول میخورم.الانش هم از همه گول خوردم شما دیگه اذیتم نکن...!
زنه از ماشین پیاده میشه و میگه اقا من از تیپ و قیافت خوشم اومده میخوام برام کار کنی...کار میکنی؟؟
یزدیه میگه :باشه و میرن اونجایی که زنه کار میکرده...
زنه یه پوشاک زنجیره ای داشته.یه غرفش رو میده دست پسره.6ماه میگذره و از برکت دست یزدیه کار و کاسبیه زنه میگیره.زنه میاد بهش میگه:تو خوب واسه من کار کردی.اگه میخوای بیا دخترم هم بگیر.قبول میکنه و عروسی میکنه و یه مدت میگذره...
بعد یه مدت زن یزدیه بهش میگه:ممد یه مجلس شراب خوریه بالای شهر میای بریم؟میگه باشه بریم.
میرن و میشینن یه گوشه ی مجلس...
حالا اون گوشه ی مجلس کی نشسته بوده؟نامزد سابق یزدیه که حالا میشد زن اصفهانیه با خود اصفهانیه
یزدیه میگه ساقی اول من.میگن :بگو
میگه:
سلامتی رفیقی که قول داد و به قولش وفا نکرد
میگه:
سلامتی اون 3تا دزدی که به دادم رسیدن و بهم پول دادن
میگه:
سلامتی اون زنی که بهم کار داد و این دختری که الان زنم شده
خب هرچی بود به اصفهانیه پرونده بود دیگه
اصفهانیه هم بهش بر میخوره میگه:ساقی دوم من...
میگن:بگو
میگه:
سلامتی رفیقی که قول داد و به قولش وفا کرد
میگه:
سلامتی اون 3تا دزدی که دزد نبودن و من فرستاده بودمشون
میگه:
قسم خورده بودم نگم اما میگه...
سلامتی اون زنی که مادرمه و دختری که خواهرمه...!!!
فقط نمیخواستم چشم رفیقم تو چشم نامزدش بیوفته تا دوباره غصه بخوره ...
سلامتی یه همچین رفیقایی ...
الهی هیچوقت دور وبرتون خالی ازین رفقا نباشه.
@faghatkhoda1397
🎈داسـتـانــک 🎈
ﻣﺮﺩﻱ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﮔﻮﺵ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺳﻨﮕﻴﻦ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺷﻨﻮﺍﻳﻲ ﺍﺵ ﮐﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ... ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺵ ﺭﺳﻴﺪ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎﻳﺪ ﺳﻤﻌﮏ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭﻟﻲ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺍﻳﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﺭﺍ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﻣﻴﺎﻥ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ.
ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺰﺩ ﺩﮐﺘﺮ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﻲ ﺷﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﺸﮑﻞ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﻣﻴﺎﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﺩﮐﺘﺮ ﮔﻔﺖ : ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﮑﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻲ ﺩﻗﻴﻘﺘﺮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﻳﻲ ﮐﻪ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﻧﺎﺷﻨﻮﺍﻳﻲ ﻫﻤﺴﺮﺕ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ ، ﺁﺯﻣﺎﻳﺶ ﺳﺎﺩﻩ ﺍﻱ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻩ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ...
«ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺩﺭ ﻓﺎﺻﻠﻪ 4 ﻣﺘﺮﻱ ﺍﻭ ﺑﺎﻳﺴﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ، ﻣﻄﻠﺒﻲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﮕﻮ . ﺍﮔﺮ ﻧﺸﻨﻴﺪ، ﻫﻤﻴﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻓﺎﺻﻠﻪ 3 ﻣﺘﺮﻱ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﻦ. ﺑﻌﺪ ﺩﺭ 2 ﻣﺘﺮﻱ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺗﺎ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﻫﺪ.»
ﺁﻥ ﺷﺐ ﻫﻤﺴﺮ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺗﻬﻴﻪ ﺷﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﭘﺬﻳﺮﺍﻳﻲ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ: ﺍﻻﻥ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻣﺎ ﺣﺪﻭﺩ 4 ﻣﺘﺮ ﺍﺳﺖ. ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﮐﻨﻢ. ﺳﭙﺲ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ ﺍﺯ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﭘﺮﺳﻴﺪ:« ﻋﺰﻳﺰﻡ، ﺷﺎﻡ ﭼﻲ ﺩﺍﺭﻳﻢ؟ » ﺟﻮﺍﺑﻲ ﻧﺸﻨﻴﺪ ﺑﻌﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﻳﮏ ﻣﺘﺮ ﺑﻪ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺟﻮﺍﺑﻲ ﻧﺸﻨﻴﺪ.
ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺁﺷﭙﺰﺧﺎﻧﻪ ﺭﺳﻴﺪ. ﺳﻮﺍﻟﺶ ﺭﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺟﻮﺍﺑﻲ ﻧﺸﻨﻴﺪ. ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : «ﻋﺰﻳﺰﻡ ﺷﺎﻡ ﭼﻲ ﺩﺍﺭﻳﻢ؟» ﻭ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ:ﻣﮕﻪ نمی شنوی؟! ﺑﺮﺍﻱ ﭼﻬﺎﺭﻣﻴﻦ ﺑﺎﺭ ﻣﻴﮕﻢ : ﺧﻮﺭﺍﮎ ﻣﺮﻍ!
ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺳﺎﺩﮔﻲ ﻭ ﺻﺮﺍﺣﺖ ﺍﺳﺖ.
⭕️ﻣﺸﮑﻞ ، ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺁﻥ ﻃﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻓﮑﺮ ميکنيم ﺩﺭ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺷﺪ؛ ﺷﺎﻳﺪ ﺩﺭ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ.
@faghatkhoda1397