✨﷽✨
🌼آرامش داشته باش و با اقتدار ابراز وجود کن
✍️گاوچرانی وارد شهر شد و برای نوشیدن چیزی، کنار یک مهمانخانه ایستاد. بدبختانه، کسانی که در آن شهر زندگی میکردند عادت بدی داشتند که سر به سر غریبهها میگذاشتند. وقتی او نوشیدنیاش را تمام کرد، متوجه شد که اسبش دزدیده شده است. او به کافه برگشت، و ماهرانه اسلحهاش را درآورد و سمت بالا گرفت و بالای سرش گرفت بدون هیچ نگاهی به سقف یک گلوله شلیک کرد و خیلی مقتدرانه فریاد زد: کدام یک از شما اسب من رو دزدیده؟!
کسی پاسخی نداد. «بسیار خوب، من یک نوشیدنی دیگه میخورم، و تا وقتی آن را تمام میکنم اسبم برنگردد، کاری را که در تگزاس انجام دادم انجام میدهم! و اصلاً دوست ندارم آن کاری رو که در تگزاس انجام دادم رو انجام بدم!» بعضی از افراد خودشونو جمع و جور کردن. آن مرد، بر طبق حرفش، نوشیدنی دیگری نوشید، بیرون رفت، و اسبش به سرجایش برگشته بود. اسبش رو زین کرد و آماده حرکت شد.
کافه چی به آرامی از کافه بیرون آمد و پرسید: هی رفیق قبل از اینکه بروی بگو، در تگزاس چه اتفاقی افتاد؟ گاوچران برگشت و گفت: مجبور شدم پیاده برم خونه!! «آرامش داشته باش و با اقتدار ابراز وجود کن؛ نتیجه خواهی گرفت
@faghatkhoda1397
داستان بسیار زیبا
🌺چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید. از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد که ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید. باد شاخهای را که چوپان روی آن بود به این طرف و آن طرف میبرد. دید نزدیک است که بیفتد و دست و پایش بشکند. مستاصل شد و صوتش را رو به بالا کرد و گفت: «ای خدا گلهام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.»
قدری باد ساکت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا کرد و خود را محکم گرفت. گفت: «ای خدا راضی نمیشوی که زن و بچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم.» قدری پایینتر آمد. وقتی که نزدیک تنه درخت رسید گفت: «ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میکنی؟ آنها را خودم نگهداری میکنم در عوض کشک و پشم نصف گله را به تو میدهم.»
وقتی کمی پایینتر آمد گفت: «بالاخره چوپان هم که بیمزد نمیشود. کشکش مال تو، پشمش مال من به عنوان دستمزد.» وقتی باقی تنه را سُرخورد و پایش به زمین رسید نگاهی به آسمان کرد و گفت: «چه کشکی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی کردیم. غلط زیادی که جریمه ندارد.» در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است؟!
@faghatkhoda1397
✍️#داستان
#تجسماعمالدرقبر
روزى شيخ بهائى به ديدار شخصى كه از اهل معرفت و بصيرت بود و در كنار يك قبرستان در اصفهان منزل داشت مى رود.
🔺شيخ بهائى به دوستش مى فرمايد:
روز گذشته در اين قبرستان كنار خانه شما امر عجيبى را ديدم
كه جماعتى ميتى را در گوشه اى از اين گورستان دفن كردند،
پس از چند ساعت كه گذشت و همه از قبرستان خارج شدند،
🌹😍بوى بسيار خوش و معطرى به مشام من خورد كه با عطرهاى دنيا قابل قياس نبود بسيار تعجب كردم كه اين بوى عطر از كجاست ؟
💥🌿به اطراف نگاه كردم ، يكباره جوان زيبا رويى را ديدم كه به سمت آن قبر مى رفت كم كم از ديده گانم محو شد.
❌طولى نكشيد كه بوى متعفن و بدى به مشام من رسيد كه از هر بوى گندى در دنيا بدتر بود،
باز متعجب شدم به اطراف نگاه كردم ، سگى را ديدم كه بسوى همان قبر مى رفت و سپس ناپديد شد.
همينطور بحالت تعجب ايستاده بودم كه ناگهان همان جوان زيبا از طرف آن قبر برگشت ولى بسيار مجروح و زشت شده بود.
به خودم جراءت دادم كه بسوى او بروم و سؤ ال كنم ، به كنارش رفتم و گفتم حقيقت امر را براى من روشن كن .
گفت : من عمل صالح اين ميتى بودم كه الان شما شاهد دفن او بوديد و من در كنارش بايد مى بودم كه ناگهان ، سگى وارد قبرش شد كه همان اعمال زشت و ناشايست او بود و چون گناهان او بيشتر از اعمال صالح او بود لذا آن سگ به من حمله كرد و مرا از قبر، بيرون انداخت ، و الان همان سگ با او هم نشين است .
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
🌼برخورد پیامبر با زنِ خواننده
✍️ساﺭه، ﺩو ساﻝ پس ﺍﺯ جنگ بدﺭ ﺍﺯ مکه به مدینه ﺁمد و نزﺩ پیامبر ﺍکرﻡ (صلی الله علیه و آله) ﺭفت. پیامبر به ﺍو فرموﺩ: مسلماﻥ شدهﺍﯼ؟ نه؛ برﺍﯼ قبوﻝ ﺩین ﺍسلاﻡ به مدینه ﺁمدهﺍﯼ؟ نه؛ پس برﺍﯼ چه ﺁمدهﺍﯼ؟ شما همیشه برﺍﯼ ما پناه و پشتیباﻥ بوﺩید، ﺍکنوﻥ من پشتیبانی ندﺍﺭﻡ و نیاﺯمند شدهﺍﻡ، ﺁمدهﺍﻡ تا به من کمک کنید. نه جامهای دارم، نه مرکبی و نه پولی که زندگیام را بگذرانم.
تو که در مکه روزگاری ﺁوﺍﺯهخوﺍﻥِ جوﺍناﻥ بوﺩﯼ، چطوﺭ شد که محتاﺝ شدﯼ؟ پس ﺍﺯ جنگ بدﺭ کسی برﺍﯼ ﺁوﺍﺯهخوﺍنی سراغ من نمیآید، فراموش خاص و عام شدهام، به سختی زندگی میکنم. پیامبر (صلی الله علیه و آله) به خاندﺍﻥ خوﺩ ﺩستوﺭ ﺩﺍﺩند که به ﺁﻥ ﺯﻥ کمک کنند. ﺁنان کمک کرﺩند و به ﺍو جامه و مرکب و پوﻝ ﺩﺍﺩند. عجیب ﺭوﺍیتی است! هم عجیب و هم ﻏریب!
یکی ﺍینکه ﺍین ﺯﻥ موقعی که ﺩﺭ مکه خوﺍننده بوﺩه، هم ﺍﺯ پیامبر کمک میگرفته و هم پیامبر پناه ﺍو بوﺩه است. ﺩوﻡ ﺍینکه نفرموﺩ قوﻝ بده خوﺍنندگی نکنی تا کمکت کنم، بلکه ﺩستوﺭ ﺩﺍﺩ کمکش کنند. سوﻡ اینکه هنوﺯ مشرﮎ بوﺩ و نمیخوﺍست مسلماﻥ شوﺩ، ﺁمد کمک گرفت و ﺭفت! خدﺍیا! ما چه چیزماﻥ شبیه پیامبر تو ﺍست؟
📚ترجمه الحیاه علامه محمدﺭضا حکیمی، ج9، ﺹ232
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
🌼نشستن و برخاستن
✍️راهبی در خاندان تانگ چین بود که یک جایی نشسته بود و روز و شب تمرین ریاضت میکرد. او فکر میکرد سختتر از هر کس دیگری تمرین میکند او بسیار مغرور از این بود. او روز و شب مثل صخرهای مینشست، اما رنج، او را متحول نمیکرد. یک روز آموزگاری از او پرسید: چرا اینقدر سخت مینشینید؟ و راهب پاسخ داد: برای این که بودا شوم! آموزگار شروع به مالش او کرد، راهب پرسید: ای استاد !چه میکنید؟
استاد پاسخ داد: من دارم آینهای را درست میکنم. راهب پرسید: چگونه میتوانید مرا به آینهای تبدیل کنید؟ آموزگار پاسخ داد: همانطوری که تو با نشستن میخواهی به بودا تبدیل شوی! ما عموما مردان و زنان نشستن نه، مردان و زنان حرف زدن هستیم و میخواهیم اقتصاد را، فرهنگ را، سیاست را، معنویت را با حرف زدن درست کنیم، آیا چنین چیزی ممکن است؟
نمیدانم آیا نیاز به برخاستن در حد توان برای حل مشکل اقتصاد و فرهنگ و.. داریم یا نه؟ اگر آری؛ حداقل به خودمان پاسخ بدهیم، ما چه کردیم یا میکنیم برای ارتقای حتی یک میلیمتری فرهنگ اقتصاد، سیاست، اخلاق و.. این کشور.
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
#پندانه
🔴ارزش زمان
✍سه مسافر به شهری رسیدند که پیری دانا آنجا زندگی میکرد. نزد او رفتند و خواستند که به آنها پندی دهد.
پیر پرسید:
چقدر اینجا میمانید؟
اولی گفت:
تقریبا سه ماه.
جواب شنید:
به گمانم نتوانی تمام مناطق دیدنی شهر را ببینی.
دومی گفت:
شش ماه.
جواب شنید:
شاید تو از آن دوستت هم کمتر شهر را ببینی.
سومی گفت:
یک هفته.
جواب شنید:
تو از آن دو بیشتر شهر را خواهی دید!!
سپس گفت:
زمانی که آدمها فکر میکنند زمان زیادی در اختیار آنهاست به راحتی آن را تلف میکنند اما آن هنگام که اطمینان داشته باشند وقتشان اندک
است ارزش زمانشان را به خوبی درک میکنند.
💢 راستی ما چقدر وقت داریم؟
@faghatkhoda1397
✍امام علی علیه السلام فرمودند :
با مردم آنگونه معاشرت كنيد، كه اگر مرديد بر شما اشك ريزند، و اگر زنده مانديد، با اشتياق سوی شما آيند.
📚 نهج البلاغه، حكمت ١٠
💠: ➮
@faghatkhoda1397
📚لقمان
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به اصحابش فرمود:
کدام یک از شما تمام عمرش را روزه می دارد؟
سلمان فارسی عرض کرد: من یا رسول الله!
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: کدام یک از شما در تمام عمر شب زنده دار است؟
سلمان: من، یا رسول الله!
حضرت فرمود: کدام یک از شما هر شب قرآن را ختم می کند؟
سلمان: من یا رسول الله!
در این وقت یکی از اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خشمگین گشته و گفت:
یا رسول الله! سلمان خود یک مرد عجم (ایرانی) است و می خواهد به ما طایفه قریش فخر بفروشد. شما فرمودی کدام از شما همه عمرش را روزه می دارد گفت من با اینکه بیشتر روزها را غذا می خورد و فرمودی کدام از شما همه شبها بیدار است؟ گفت من در صورتی که بسیاری از شبها می خوابد و فرمودی کدام از شما هر روز یک ختم قرآن می خواند؟ گفت من، و حال آنکه بیشتر روزها ساکت است. رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
خاموش باش ای فلانی! تو کجا و لقمان حکیم کجا؟! از خود سلمان بپرس تا تو را آگاه سازد. در این وقت مرد روی به سلمان کرد و گفت:
ای سلمان! تو نگفتی همه روز را روزه می داری؟
سلمان: بلی! من گفتم.
مرد: در صورتی که من دیده ام که بیشتر روزها تو غذا می خوری.
سلمان: چنین نیست که تو گمان می کنی. من در هر ماه سه روز روزه می گیرم و خداوند متعال می فرماید:
من جاء بالحسنة فله عشر أمثالها.
هر کس کار نیکی انجام دهد ده برابر آن پاداش دارد.
علاوه ماه شعبان را تا رمضان روزه می گیرم بدین ترتیب من مثل اینکه تمام عمرم را روزه می دارم.
مرد: تو نگفتی تمام عمرم را شب زنده دارم؟
سلمان: آری! من گفتم.
مرد: در حالی که می دانم بسیاری از شبها را در خوابی
سلمان: چنان نیست که فکر می کنی. من از دوستم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که می فرمود:
هر کس با وضو بخوابد گویا همه شب را احیاء کرده مشغول عبادت بوده است و من همیشه با وضو می خوابم
مرد: آیا تو نگفتی هر روز همه قرآن می خوانی؟
سلمان: آری! من گفتم.
مرد: در صورتی که تو در بسیار را روزها ساکت هستی؟
سلمان: چنان نیست که تو می پنداری زیرا که من از محبوبم رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که به علی علیه السلام فرمود:
ای ای علی! مثل تو در میان امت من مثل سوره قل هو الله احد است هر کس آن را یک بار بخواند یک سوم قرآن را خوانده است و هر کس دو بار بخواند دو سوم قرآن را خوانده و هر کس سه بار بخواند همه قرآن را خوانده است
ای علی! هر که تو را به زبانش دوست بدارد دو سوم ایمان را داراست و هر کس با زبان و دل دوست بدارد و با دستش یاریت کند ایمانش کامل است.
سوگند به خدایی که مرا به حق فرستاده اگر همه اهل زمین تو را دوست می داشتند چنانچه اهل آسمان تو را دوست دارند خداوند هیچ کس را به آتش جهنم عذاب نمی کرد و من هر روز سوره قل هو الله احد را سه بار می خوانم.
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@faghatkhoda1397
در زمان حضرت موسی(ع) دو نفر به زندان افتادند. پس از مدتی آنها را رها ساختند، یکی چاق و سرحال بود و دیگری لاغر و ضعیف گشته بود.
حضرت موسی از آن مرد چاق پرسید: چه سبب شد که تو را فربه ساخت؟
گفت: گمانم به خدا نیک بود و حسن ظن به خدا داشتم.
از دیگری پرسید: چه چیز سبب شد که تو را بدحال و لاغر ساخت؟ گفت: ترس از خدا، مرا به این حالت افکنده است.
حضرت موسی(ع) دست به سوی خدا برداشت و عرض کرد: بارالها! گفتار این دو نفر شنیدم، مرا آگاه ساز که کدام یک برترند؟ و خداوند فرمود:
آن که گمان نیک و حسن ظن به من دارد، برتر
@faghatkhoda1397
روزی مردی زیر سایهی درخت گردویی نشست تا خستگی در کند در این موقع چشمش به کدو تنبلهایی که آن طرف سبز شده بودند افتاد و گفت:
خدایا! همهی کارهایت عجیب و غریب است! کدوی به این بزرگی را روی بوتهای به این کوچکی میرویانی و گردوهای به این کوچکی را روی درخت به این بزرگی!
همین که حرفش تمام شد گردویی از درخت به ضرب بر سرش افتاد.
مرد بلافاصله از جا جست و به آسمان نظر انداخت و گفت:
خدایا!
خطایم را ببخش! دیگر در کارت دخالت نمیکنم چون هیچ معلوم نبود اگر روی این درخت به جای گردو، کدو تنبل رویانده بودی الان چه بلایی به سر من آمده بود !!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@faghatkhoda1397
روزی مردی به دربار کریمخان زند میرود و ناله و فریاد سر میدهد. کریمخان علت را جویا میشود، مرد با درشتی میگوید: دزد همه اموالم را برده است!
کریم خان میپرسد:
وقتی اموالت به سرقت رفت کجا بودی؟!
مرد میگوید خواب بودم! کریمخان میگوید خب چرا خوابیدی که اموالت را ببرند؟ مرد میگوید: من خواب بودم چون فکر میکردم تو بیداری! کریم خان سکوت میکند و سپس دستور میدهد خسارتش را از خزانه جبران کنند و در پایان میگوید:
این مرد راست میگوید، ما باید بیدار باشیم...
📚به نقل از کتاب “نامآوران دادگر” از غلامرضا جمالی
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
#پندانه
🔔زنگولهای بر گردن
✍میگویند آقامحمدخان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک روباه میتاخته، بعد آن بیچاره را میگرفته و دور گردنش، زنگولهای آویزان کرده و آخر رهایش میکرده.
تا اینجا ظاهراً مشکلی نیست. البته که روباه بسیار دویده، وحشت کرده اما زنده است؛ هم جانش را دارد، هم دُمش و هم پوستش. میماند آن زنگوله.
از این به بعد روباه هرجا که برود زنگوله در گردنش صدا میکند. دیگر نمیتواند شکار کند چون صدای زنگوله، شکار را فراری میدهد. بنابراین گرسنه میماند. صدای زنگوله، جفتش را هم فراری میدهد پس تنها میماند. از همه بدتر، صدای زنگوله، خود روباه را آشفته میکند و آرامش را از او میگیرد.
این همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پر تَنشِ خود میآورد و فکر و خیال رهایش نمیکند.
زنگولهای از عادتها، خلقیات و افکار منفی، دور گردنش قلاده میکند بعد خودش را گول میزند و فکر میکند که آزاد است ولی نیست. برده افکار و رفتار خودش شده و هرجا برود آنها را با خودش میبرد. آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای یک زنگوله.
❗️راستی هر یک از ما چقدر اسیر زنگوله هایمان هستیم؟ اصلاً از وجودشان آگاهیم ؟
@faghatkhoda1397
✍آیتالله بهجت(ره):
عدهای همیشه میخواهند چیز تازهای به آنها ارائه شود، غافل از اینکه ما همه چیز داریم و همه چیز در نزد ما وجود دارد، باید بدانیم که هرکدام از ما تا هدف و مقصد اعلی مسافتی داریم، و این مسافت در افراد، متفاوت است و هرکس مسافتی تا مقصد خود دارد، لذا باید سعی کنیم این مسافت را زیاد و بار خود را گرانتر و سنگینتر نکنیم. گناهان موجب ازدیاد بار و بُعد مسافت ما تا مقصد است، وگرنه بسیار باید استغفار و تلاش نمود تا به جای اول و مسافت اولی برگردیم.
ملاحظه این مطلب خیلی مهم است که بهواسطه آن، راههای سعادت به روی ما گشوده میشود: «هرکه در طوفان بگیرد دامن تسلیم یار...».
📚 در محضر بهجت، ج۱، ص ۳۵۶
💠: @faghatkhoda1397
✍امام على عليه السلام:
هر كه بدون عاقبت انديشى، در كارها فرو رود، خود را به بلاهاى سختِ رسواكننده دچار كند
📚تحف العقول، صفحه ۹۳
💠: @faghatkhoda1397
✍امام على عليهالسلام فرمودند:
به آنچه اميدش را ندارى اميدوارتر باش از آنچه بدان اميد دارى ؛ زيرا كه موسى عليه السلام با نا امیدی رفت كه براى خانواده اش آتش برگيرد اما در آن جا خداوند عزّ و جلّ با او به سخن در آمد و او پيامبر برگشت...
ملكه سبا نيز از كشور خود بيرون آمد ، اما به دست سليمان عليه السلام مسلمان شد ... و جادوگران فرعون براى تقويت قدرت فرعون بيرون آمدند ، اما به خدا ايمان آوردند و برگشتند ....
📚الامالی للصدوق
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
✅عمل صالح
✍هر عملی ولو آنکه ممکن است ظاهرش آراسته، خوب و خیر باشد، امّا عمل صالح محسوب نمیشود. عمل صالح، عملی است که از نفسِ سالم، ایمان کامل به خدای تعالی و اعتقادات صحیح منبعث و برانگیخته میشود. از روی کشش و خواستههای نفسانی نیست.
چون انسان هر عملی را که انجام میدهد، در تحت تأثیر خواسته و کشش درونی ایجاد میشود و آن عمل شکل میگیرد.
این کشش و خواسته یا مؤثّر از خواستههای نفسانی است، نفس انسان میخواهد و این شخص میل و هوس پیدا میکند که عملی را انجام دهد، یا گاهی اوقات در تحت بندگیِ خدای تعالی و براساس عقل است، که عقل هم از عقال میآید و انسان را مقیّد و پایبند به بندگی و اطاعت از خدای تعالی میکند.
لذا آن عملی تأثیرگذار و مؤثّر است، انسان را بالا میبرد و جایگاه انسان را در بهشت قرار میدهد که مؤثّر از روش دوّم که عرض کردم باشد؛ یعنی در تحت تأثیر بندگیِ خدا و در تحت اوامر خدای تعالی باشد.
📚استاد اخلاق، حاج آقا زعفری زاده
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@faghatkhoda1397
✅تلنگر
آدما تاوقتی کوچیکن
دوست دارن برای مادرشون
هدیه بخرن اماپول ندارن!
وقتی بزرگترمیشن
پول دارن اماوقت ندارن!
وقتی هم که پیرمیشن
پول دارن وقت هم دارن
اما مادر ندارن!
@faghatkhoda1397
✍شهید چمران
خـدایــا...
مرا به خاطر گناهانی که
در طول روز
با هزاران قدرت عقل
توجیهشان مےکنم
بــبـخـــش!
❖اللهم اغفرلی کل ذنبٍ اذنبته❖
خدايا! بيامرز همه گناهانى را كه مرتكب شدم.
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
#پندانه
🔴تله مهربانی
✍سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم. خونههای اجارهای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا. میخواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم، قیمتشم به بودجهمون برسه. تا اینکه خونه پیرزنی رو نشونمون دادند. نزدیک دانشگاه، تمیز و از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجارهبها!
گفتند که این پیرزن اول میخواد با شما صحبت کنه. رفتیم خونهاش و شرایطمون رو گفتیم. پیرزن قبول کرد اجاره رو طبق بودجهمون بدیم که خیلی عالی بود. فقط یه شرط داشت که همهمونو شوکه کرد. اون گفت که هر شب باید یکی از شماها برای نماز منو به مسجد ببره، در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید. واقعا عجب شرطی!! همهمون مونده بودیم. من پسری بودم که همیشه دوستامو که نماز میخوندن، مسخره میکردم. دو تا دوست دیگهام هم ندیده بودم نماز بخونن. اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود. پس از کمی مشورت قبول کردیم.
پیرزن گفت:یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین، میتونین تا فارغالتحصیلی همین جا باشین. خلاصه وسایل خودمونو بردیم توی خونه پیرزن. شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود. موقع نماز بلند شد رفت و پیرزنو همراهی کرد. نیم ساعت بعد اومد و گفت: مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم.
همهمون خندیدیم. شبِ بعد من پیرزنو همراهی کردم. با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو برگشتن پیرزن گفت: شرط که یادتون نرفته، من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید. به دوستام گفتم. از فردا ساعتمونو کوک کردیم. صبح زود بیدار شدیم، چراغو روشن کردیم و خوابیدیم. شب، بعد از مسجد پیرزن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود، برامون آورد. واقعا عالی بود، بعد از چند روز یه غذای عالی.
کمکم هر سه شب یکیمون میرفتیم. نماز جماعت برامون جالب بود. بعد از یک ماه که صبح بلند میشدیم و چراغو روشن میکردیم، کمکم وسوسه شدم نماز صبح بخونم. من که بیدار میشدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد از چند روز دو تا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو میخوندن.واقعا لذتبخش بود. لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم. تا آخر ترم هر سه تا با پیرزن به مسجد میرفتیم برای نماز جماعت. خودمم باورم نمیشد.
نمازخون شده بودم، اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هر سه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش میکرد یه سوره کوچک قرآنو با معنی براش بخونیم.تازه با قرآن و معانی اون آشنا میشدم. چقدر عالی بود. البته بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سورهها رو حفظ بوده. پیرزن سادهای در یک شهر کوچک فقط با عمل و رفتارش همهمونو تغییر داده بود.
↶【به ما بپیوندید 】↷
@faghatkhoda1397
✍حضرت محمد (ص):
هرگاه بنده فراوان استغفار کند، خداوند گره غمهای او را بگشاید.
📚مستدرک الوسائل ص۲۷۷
💠:
@faghatkhoda1397
📚رشوه هوشمندانه
کشاورزی مستاجر بود. او با صاحب خانه اش کشمکش داشت. ماه ها بود که کارشان شده بود اره بده، تیشه بگیر! اما هیچ کدامشان هم ذره ای کوتاه نمی آمد. تا این که کشاورز تصمیم گرفت به دادگاه شکایت کند
بنابراین پیش وکیلی رفت و از او خواست که راه پیروز شدن را به او نشان بدهد. وکیل به او امیدواری زیادی نداد، چون بنابر صحبت های کشاورز، قانون بیش تر طرف صاحب خانه را می گرفت تا او.
بالاخره کشاورز گفت: چه طور است برای شام قاضی پیر یک جفت مرغابی سرحال درست و حسابی بفرستم؟
وکیل با ترس و لرز گفت: تو چه کار می کنی؟! این رشوه است
کشاورز با شرم و خجالت گفت: نه بابا، این فقط یه هدیه محترمانه است، نه بیشتر
وکیل جواب داد: همینه که بهت می گم، اگه میخوای شانست رو از دست بدی، این کار رو بکن
خلاصه کشاورز به دادگاه رفت و وکیل را هم مثل بقیه متعجب کرد. او پیروز شد! کشاورز همین طور که دادگاه را ترک می کرد به طرف وکیلش برگشت و گفت
مرغابی ها رو فرستادم
وکیل گفت: نه!؟؟؟!!؟
کشاورز گفت : چرا، اما به اسم صاحب خونه م فرستادم....
@faghatkhoda1397
💍سه انگشتر!
سلطان صلاح الدین به فکر فریب یکی از رعایای یهودی ثروتمندش افتاد که پیشه اش صرافی بود.اگر میتوانست او را بفریبد پول خوبی نصیبش میشد.پس یهودی را به حضور فراخواند و پرسید کدام دین بهتر است؟ صلاح الدین با خود اندیشید:«اگر بگوید دین یهود،به او خواهم گفت که طبق دین من او یک گناهکار است و اگر بگوید اسلام،به او خواهم گفت پس تو چرا یهودی هستی؟»اما یهودی که مرد زیرکی بود،وقتی سؤال سلطان را شنید این چنین پاسخ داد:«عالی جناب ،روزی روزگاری پدر خانواده ای سه فرزند عزیز داشت و یک انگشتری بسیار زیبا که با سنگی قیمتی تزئین شده بود،بهترین سنگی که در دنیا وجود داشت.هر کدام از فرزندان از پدر میخواستند که در پایان عمر آن انگشتری را برای او بگذارد. پدر که نمیخواست هیچ کدام از آنان را برنجاند مخفیانه به دنبال زرگری ماهر فرستاد.به او گفت:استاد باید برایم دو انگشتری ،درست مثل این یکی برایم بسازی که روی هر کدام از آنها سنگی مشابه سنگ اصلی باشد؛زرگر خواسته او را انجام داد و دو انگشتری دیگر ساخت،آنقدر شبیه به اولی بودند که هیچکس نمیتوانست انگشتر اصلی را تشخیص بدهد؛هیچ کس جز پدر.
پس پدر فرزندان را یک به یک فرا خواند و در خفا به هر کدام یک انگشتری داد،به طوری که آنها فکر میکردند خود صاحب انگشتری اصلی شده اند.هیچ کدام غیر از پدر از واقعیت خبر نداشت.ادیان نیز این گونه اند عالیجناب! تو میدانی که ما سه دین داریم،پدر که آنها را به فرزندانش بخشیده،خود به خوبی میداند کدام یک بهترین دین است. ولی ما که فرزندان او هستیم ،هر کدام فکر میکنیم بهترین دین مال ماست؛و پدر به همه ما لبخند میزند و میخواهد هر یک انگشتری ای را که برایمان مقدور شده است بر انگشت داشته باشیم.»
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@faghatkhoda1397
📚داستانکوتاه
حضرت عيسي (ع) با جمعي در جايي نشسته بود. مردي هيزم شکن از آن راه با خوشحالي و خوردن نان مي گذشت.
حضرت عيسي (ع) به اطرافيان خود فرمود: «شما تعجب نمي کنيد از اين که اين مرد بيش از يک ساعت زنده نيست؟».....
ولي آخر همان روز آن مرد را ديدند که با بسته اي هيزم مي آيد. تعجب کردند و از حضرت(ع) علت نمردن او را پرسيدند. حضرت(ع) بعد از احوال پرسي از مرد هيزم شکن فرمــــــــــــود: «هــــــــيزمت را باز کن».
وقتي که باز کرد، مار سياهي را در لاي هـــــــــيزم او ديد.حضرت عيسي (ع) فرمود: «اين مار بايد اين مرد را بکشد ولي تو چه کردي که از اين خطر عظيم نجات يافتي؟»
گفــــــت: «نــــان مي خـــــــوردم که فقيري از مقابل من گذشــــــــت. قدري به او دادم و او درباره من دعا کرد.»
حضرت عيسي (ع) فرمود: بر اثر همان دستگيري از مستمند، خداوند اين بلاي ناگهاني را از تو برداشت و 50 سال ديگر زنده خواهي بود.
📙تفسير نمونه
@faghatkhoda1397
📚#داستانآموزنده
در قوم بنی اسرائیل قحطی آمد و مردم چارهای ندیدند جز آن که به خدا روی آورند و از او باران بخواهند.
چند بار نماز خواندند و از خدا باران خواستند اما هیچ ابری در آسمان پدیدار نشد و حضرت موسی(علیه السلام) علت را از خداوند جویا شد. وحی آمد که : "ای موسی! در میان شما، سخن چینی است که دعای شما را باطل می کند و تا او در میان شماست، دعای تان را اجابت نخواهم کرد."
موسی(علیه السلام) گفت: "بارخدایا! او را به ما بشناسان تا از میان خویش بیرون افکنیم."
باز وحی آمد که: "ای موسی! من، دشمن سخن چینی هستم. آن گاه، خود سخن چینی کنم و عیب کسی را به تو بگویم؟!"
موسی(علیه السلام) گفت: " پس تکلیف چیست؟" وحی آمد: "همه باید توبه کنند." چون همه از سخن چینی توبه کردند، خداوند، باران فرستاد.
📙(کیمیای سعادت/جلد۲)
@faghatkhoda1397
☘ مَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا
✍ هیچ جنبندهای در زمین نیست مگر اینکه روزی او بر خداست!
📖 هود_آیه_6
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
️🌼جبران توی قیامت...
✍ بعضی وقتها خدا به بنده هاش توی همین دنیا پاداش کاراشون رو میده. می فرماید می خوام روز قیامت باهاش بی حساب باشم... اونجا حسابش رو میرسم...آخه این خیلی نامرد بود...
آدم عاقل از خدا میخواد که پاداش رنج های دنیاییش رو، روز قیامت بده و توی این دنیا هم خدا از "کرم و رحمتش" بهش بده...
پس از این به بعد مراقب باش یه موقع انتظار نداشته باشی که جواب خوبی هات رو حتماً توی دنیا ببینی!
یه موقع نگی "بشکنه این دست که نمک نداره..." قرار ما بر این شد که از این به بعد هر خوبی کردی پاداشش رو توی قیامت بگیری...
🌸«وَ الآخِرَةُ خَیرٌ وَ أَبقی- و آخرت بهتر و پایندهتر است.»
📖سوره اعلی آیه ی 17
➫
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
🌼ما به خدا نباید اعتراض کنیم
✍ساعت ده صبح دکتر به همراه مأمور آشپزخانه وارد اتاق بیماران می شود. ده تخت هم داخل اتاق است، دکتر می گوید:
« به این چلوکباب بدهید با کره، به تخت کناری غذا ندهید، به او سوپ بدهید، به این شیر بدهید، به او کته ی بی نمک بدهید، به این آش بدهید، دیگری نان و کباب. » مریض ها همه یک جور به دکتر نگاه می کنند. حتی به کسی هم که می گوید غذا ندهید، او می فهمد که امروز عمل جراحی دارد و نباید غذا بخورد، چون می فهمد و می شناسد که دکتر خیرش را می خواهد، اعتراضی نمی کند. حالا اگر بلند شود و بگوید که چرا به آن مریض چلوکباب بدهند و به من ندهند، دکتر می فهمد که این شخص روانی است.
ما هم اگر به خدا بگوییم خدایا چرا به فلانی خانه ی دو هزار متری دادی و به من ندادی، ما هم روانی هستیم. ما هم قضا و قدر الهی را نشناختیم و نفهمیدیم. باید بفهمیم همانطور که مریض می فهمد و به دکتر اعتراض نمی کند، ما هم به خدا نباید اعتراض کنیم و هر چه به ما می دهد راضی باشیم.
📚منبع: مجموعه سلوک ابرار2
@faghatkhoda1397
✨
🌼دستور زیبای امام صادق(ع) برای چگونگی شکر هر نعمت
✍امام صادق(ع): هر گاه فردى از شما به ياد نعمت خداوند عزّوجلّ افتاد، براى سپاسگزارى از خدا گونهاش را بر خاک گذارد. اگر سواره بود پياده شود و گونهاش را بر خاک نهد، و اگر به خاطر [ترس از] انگشت نما شدن نتوانست پياده شود، صورتش را بر كوهه(برآمدگی) زين بگذارد، و اگر باز هم نتوانست اين كار را بكند، گونهاش را بر كف دست خود بگذارد و آنگاه خدا را براى نعمتى كه به او داده است، حمد و سپاس گويد.
همچنین هشام بن احمر گوید: با امام کاظم(ع) در يكى از نواحى مدينه مىرفتم كه ناگاه از مركب خود فرود آمد و به سجده افتاد و آن را بسيار طول داد. سپس سر از سجده برداشت و سوار مركبش شد. عرض كردم: فدايت شوم سجده را طول داديد؟! فرمود: به ياد نعمتى افتادم كه خداوند به من عطا كرده است و خواستم از پروردگارم سپاسگزارى كنم.
📚منبع: کافی، ج۲، ص۹۸
💌
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
🌼عدالت
✍روزی حضرت موسی(علیه السلام) از محلی عبور می کرد. بر سر چشمه ای در کنار کوهی رسید. با آب چشمه وضو گرفت و بالای کوه رفت تا نماز بخواند. در این موقع اسب سواری به آنجا رسید و برای آشامیدن آب از اسب فرود آمد. در موقع رفتن، کیسه ی پول خود را فراموش نمود و رفت. بعد از او چوپانی رسید. کیسه را مشاهده کرد و برداشت.
بعد از چوپان، پیرمردی بر سر چشمه آمد. آثار فقر و تنگدستی از ظاهرش آشکار بود. دسته هیزمی بر روی سر داشت. هیزم را یک طرف نهاد و برای استراحت کنار چشمه خوابید. چیزی نگذشت که اسب سوار برگشت و اطراف چشمه را برای پیدا کردن کیسه جستجو نمود، ولی پیدا نکرد. به پیرمرد مراجعه نمود. او هم اظهار بی اطلاعی کرد. بین آن دو سخنانی رد و بدل شد که منجر به زد و خورد گردید. بالاخره اسب سوار آنقدر هیزم شکن را زد که جان داد. حضرت موسی(علیه السلام) عرض کرد: پروردگارا ! این چه پیشامدی بود؟ عدل در این قضیه چگونه است؟ پول را چوپان برداشت ولی پیرمرد مورد ستم واقع شد!
خطاب رسید: ای موسی! همین پیرمرد، پدر آن اسب سوار را کشته بود و بین این دو قصاص انجام شد. در ضمن، پدر اسب سوار به پدر چوپان به اندازه ی پول همان کیسه مقروض بود. از این رو چوپان هم به حق خود رسید. من از روی عدل و دادگری حکومت می کنم.
📙 سفینة البحار، ج٢، ص۴٣٣
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@faghatkhoda1397