👹مادر شیطانها را دیدم!
🏝در انوار جزائری است که در سال قحطی، در مسجدی واعظی روی منبر بود و میگفت: کسی که بخواهد صدقه بدهد هفتاد شیطان به دستش می چسبند و نمی گذارند، صدقه بدهد. مؤمنی پای منبر این سخنان را شنید تعجّب کنان به رفقایش گفت: صدقه دادن که این چیزها را ندارد، اینک من مقداری گندم در خانه دارم، می روم و برای فقرا به مسجد خواهم آورد و از جایش حرکت کرد. وقتی که به خانه رسید و زنش از قصدش آگاه شد. شروع به سرزنش او کرد که در این سال قحطی رعایت زن و بچّه و خودت را نمی کنی؟ شاید قحطی طولانی شد، آن وقت ما از گرسنگی بمیریم و… خلاصه به قدری او را وسوسه کرد که آن مرد مؤمن دست خالی به مسجد نزد رفقا برگشت. از او پرسیدند چه شد؟ هفتاد شیطانی که به دستت چسبیدند، را دیدی؟ پاسخ داد: من شیطان ها را ندیدم لکن مادرشیطان را دیدم که نگذاشت. انسان می خواهد در برابر شیاطین مقاومت کند اما شیطان به زبان زن یا رفیق و… مصلحت بینی می کند و نمی گذارد.
📙(اخلاص و انفاق- دستغیب- ص155)
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
✅داستان واقعی شیخ اسد الله
✍آن سید امام زمانت بود...
💠 زائر عتبات عالیات بود، نجف اشرف، از حرم که برگشت خوابید، در عالم رویا مولا علی بن ابی طالب آمدند به دیدارش، پرسید از حضرت،يا اميرالمؤمنين! آيا در مدت عمرم موفق به زيارت مولا و سيدم و امام زمانم شده ام يا نه؟»
حضرت جواب دادند: «بلي.»، گفت: «کجا؟» فرمودند: «حرم من علی (عليه السلام) در وقت فلان و روز فلان، مشرف شدی، آمدی کنار قبر و پايين پای من که نماز بخوانی، ديدی سيدی جلوتر نماز میخواند و قرائت او بسيار جلب توجهت کرد...
تصميم گرفتی نصف پولی را که در جيب داری بعد از فراعت ايشان از نماز به او بدهی، و گوش دادی به قرائت او، بيشتر جذبت کرد، تصميم گرفتی تمام پولت را به او بدهی و ايشان بعد از سلام نماز، روی خود را برگرداند و به جانب تو و فرمودند: «تو فردا نياز به آن خرجي داری، لازم نيست به من بدهی؛آن سيد امام زمانت بود.»
امام زمان ارواحنافداه از همه ی فردای همه ی ما با خبر هستند،مولا حتی آخرین برگ کتاب زندگی مان را می دانند،بیایید تا فرصت هست دخیل ببندیم به چشمان زهرایی اش و بخواهیم از وجود مبارکش، دمِ رفتنمان کاری با ما کند که جد غریبش با حُر کرد،آقاجان اگر نشد عباست باشم،حُرِّ پشیمانت که می توانم بشوم...
عاقبت حُر شَوَم و توبه ی مردانه کنم
📚برداشتی آزاد از کتاب شریف اثبات الولایه
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
@faghatkhoda1397
🌻طاووس از امام محمد باقر (ع) پرسیده است و شنیدن پاسخ های امام باقر (ع) خالی از لطف نیست.
🌟طاووس یمانی از امام (ع) پرسید: چه وقت بود که یک سوم مردم هلاک شدند؟
☀️امام (ع) فرمود: اشتباه کردی باید بگویی یک چهارم، و آن روزی بود که قابیل هابیل را کشت.
✨پرسید: کدام یک از هابیل و قابیل پدر آدمیان است؟
فرمود: هیچ کدام، بلکه پدر آنان شیث بن آدم است.
✨پرسید: کدام گواهی حق بود که گویندگانش در آن دروغگو بودند؟
فرمود: گواهی منافقین که به پیامبر (ص) می گفتند: نشهد انک لرسول الله؛ گواهی می دهیم که تو فرستاده خدا هستی.
✨پرسید: کدام فرستاده خدا بود که نه از جن بود و نه از انس؟
فرمود: کلاغ، که خداوند فرمود: فبعث الله غرابا یبحث فی الارض؛ خداوند کلاغی را برانگیخت که زمین را به چنگال خود گود نماید.
✨پرسید: بر چه کسی دروغ بستند که نه از پری بود و نه آدمی؟
فرمود: بر گرگ، که برادران یوسف بر او دروغ بستند.
✨پرسید: چه چیز است که اندک آن حلال و زیاد آن حرام می باشد؟
فرمود: نهر طالوت؛ «طالوت به سپاه خود گفت: همانا خدا شما را به نهر آبی آزمایش کند. هر آنکس از آن بسیار بیاشامد از من نیست و هرکه هیچ نیاشامد یا کفی بیش نگیرد از من و هم آیین من خواهد بود. (بقره، 248)»
✨ پرسید: کدام روزه است که از خوردن و آشامیدن منع نمی کند؟
فرمود: روزه مریم.
📙مناقب، سروی، ج 2، ص 288
@faghatkhoda1397
✍#حمام_منجاب
💰به شخص ثروتمندی که در حال احتضار بود، شهادتین تلقین کردند. او در عوض گفتن تلقین، این شعر را می خواند:
💠یا رب قائله یوماً و قد تعبت - این الطریق الی حمام منجاب
علت خواندن این شعر به جای کلمه شهادت آن بود که روزی زن عفیفه و خوش صورتی از منزل خود خارج شد که به حمام منجاب برود. او که راه حمام را پیدا نکرده و از راه رفتن خسته شده بود، این مرد را دید که بر آستانه دری نشسته، بنابراین از او پرسید که حمام منجاب کجاست. مرد به منزل خود اشاره کرد و گفت: حمام اینجاست. آن زن به خیال حمام، داخل خانه آن مرد شد.
آن مرد به سرعت در را بر روی او بست و نسبت به زن، قصد سوء کرد. آن زن بیچاره، دانست که گرفتار شده و چاره ای جز آنکه با فکر و تدبیر، خود را از چنگ او خلاص کند، ندارد. زن به ناچار از خود تمایل نشان داد و گفت: چون بدنم کثیف و بد بوست می خواستم به حمام بروم، خوب است که مقداری عطر و بوی خوش برای من بگیری که من خود را برای تو خوش بو کنم و قدری هم غذا تهیه کنی که با هم بخوریم، زود هم برگرد که من مشتاق تو هستم.
آن مرد چون اشتیاق زن را به خود دید، مطمئن شد و برای گرفتن عطر و غذا از خانه بیرون رفت. همین که آن مرد پا از خانه بیرون گذاشت، زن نیز از منزل خارج شد و خود را خلاص کرد.
وقتی مرد برگشت، زن را ندید و جز حسرت چیزی عایدش نشد و در حال احتضار در فکر آن افتاد و قصه آن روز را به صورت شعر در عوض کلمه شهادت می خواند
📙اخلاق اسلامی، ص 110
@faghatkhoda1397
سه نفر محکوم به اعدام با گیوتین شدند:
📿یک روحانی،
⚖یک وکیل دادگسترى
🔮و یک فیزیکدان.
📿ابتدا سر روحانی را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد حرف آخرت چیست؟
روحانی گفت: خدا خدا او مرا نجات خواهد داد.
تیغ گیوتین پایین آمد و نزدیک گردن او متوقف شد. مردم با تعجب فریاد زدند آزادش کنید! خدا حرفش را زد!
به این ترتیب نجات یافت.
⚖نوبت وکیل رسید؛
پرسیدند آخرین حرفت چیست؟
گفت: من مثل روحانى خدا را نمى شناسم، درباره عدالت بیشتر مى دانم.
عدالت عدالت مرا نجات خواهد داد.
گیوتین پایین رفت اما نزدیک گردن وکیل ایستاد.اینبار هم مردم متعجب فریاد زدند آزادش کنید!عدالت حرف خودش را زد! وکیل هم نجات پیدا کرد.
🔮در آخر نوبت به فیزیکدان رسید؛
از او سؤال شد؛ آخرین حرفت چیست؟
گفت: من نه خدا را مى شناسم و نه
عدالت را اما من این را مى دانم که
روى طناب گیوتین گره اى هست که
مانع پایین آمدن تیغه مى شود !
طناب را بررسى کردند و مشکل را یافتند، گره را باز کردند و تیغ برّان بر گردن فیزیکدان فرود آمد و آن را از تن جدا کرد ...
💠معمولا کسانى که به «گره ها» اشاره مى کنند فرجام تلخى دارند
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام علی (ع) سه جمله اش برای من شعار زندگی اند ...!🌺
✨یک جایی که فرمود :
همواره در تنهایی مراقب افکارت ، در خانواده مراقب رفتارت و در جامعه مراقب گفتارت باش !
✨یه جایی دیگر فرمود که:
ای انسان اسباب رهایی تو سه چیز است
" تحمل ، تعقل ، توکل "
تحمل مصیبت و شدائد ...
در کنارش چاره اندیشی و تعقل و
در پایان سپردن به خداوند و توکل !
✨میفرماید : تو هر کسی رو بفهمی ، قطعا او را میبخشی !
این یکی از زیباترین جملاتیه که آویزه زندگیه منه
تو هر کسی رو بفهمی، قطعا او را میبخشی
@faghatkhoda1397
✍#شتری_که_مغرور_شد!
مسلمانان به مسابقات اسب دوانی، شتردوانی، تیراندازی و امثال اینها خیلی علاقه نشان میدادند؛ زیرا اسلام تمرین کارهایی را که دانستن و مهارت در آنها برای سربازان ضرورت دارد، سنت کرده است. خود رسول اکرم که رهبر جامعه اسلامی است، عملا در این گونه مسابقات شرکت میکردند و این بهترین تشویق برای یاد گرفتن فنون سربازی بود. تا وقتی این سنت معمول بود و پیشوایان اسلام عملا مسلمانان را در این امر تشویق میکردند، روح شهامت، شجاعت و سربازی در جامعه ی اسلامی محفوظ بود. رسول اکرم گاهی اسب و گاهی شتر، سوار میشدند و شخصا با مسابقه دهندگان مسابقه میدادند. آن حضرت شتری داشت به نام «عضباء» که به دوندگی معروف بود و با هر شتری که مسابقه میداد برنده کم کم این فکر در برخی ساده لوحان پیدا شد که شاید این شتر از آن جهت که به رسول اکرم تعلق دارد، از همه جلو میزند. بنابراین ممکن نیست در دنیا شتری پیدا شود که با این شتر برابری کند، تا آن که روزی یک اعرابی بادیه نشین با شترش به مدینه آمد و مدعی شد حاضرم با شتر پیامبر مسابقه بدهم. اصحاب پیامبر با اطمینان کامل برای تماشای این مسابقه ی جالب آمدند. رسول اکرم و اعرابی روانه شدند و از نقطه ای که قرار بود مسابقه از آن جا شروع شود، شتران را به طرف تماشاچیان به حرکت درآوردند. هیجان عجیبی در تماشاچیان پیدا شده بود، اما بر خلاف انتظار مردم، شتر اعرابی شتر پیامبر را پشت سرگذاشت. آن دسته از مسلمانان که درباره ی شتر پیامبر عقاید خاصی پیدا کرده بودند، از این پیشامد بسیار ناراحت شدند. قیافه هاشان در هم شد. رسول اکرم به آنها فرمودند: این که ناراحتی ندارد، شتر من از همه ی شتران جلو میافتاد، به خود بالید و مغرور شد و پیش خود گفت: من بالادست ندارم؛ اما سنت الهی این است که روی هر دستی، دست دیگری پیدا شود و پس از هر فرازی، نشیبی برسد و هر غروری در هم شکسته شود! به این ترتیب رسول اکرم، ضمن بیان حکمتی آموزنده، آنها را به اشتباهشان واقف ساخت.
📙داستان راستان 102. 100/2 ؛ به نقل از: بحار الانوار 14/63 ؛ وسائل الشیعه 2/ 472.
@faghatkhoda1397
🔴مکافات قضا شدن نماز صبح آیت الله نخودکی اصفهانی!
✍️مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (معروف به نخودکی) در وصیت خود به فرزندش می گوید: اگر آدمی چهل روز به ریاضت و عبادت بپردازد ولی یک بار نماز صبح از او فوت شود، نتیجه آن چهل روز عبادت بی ارزش و نابود خواهد شد!
💥فرزندم بدان که در تمام عمرم تنها یک بار نماز صبحم قضا شد، پسر بچه ای داشتم که شب آن روز فوت شد. سحر گاه در عالم رویا به من گفتند که این مصیبت به علت قضا شدن آن نماز صبح به تو وارد آمد...
اکنون اگر یک شب، نماز شبی از من فوت شود، صبح آن شب انتظار بلایی را می کشم که به من نازل شود... نکته: میزان بلاهای وارد شده بخاطر گناهان هرکسی متناسب با اندازه ایمان اوست...
به همین دلیل هرچقدر مقام بنده مومن بالاتر باشد ،بلایی که بخاطر گناهش میبیند سخت تر است... و یکی از بزرگترین گناهان،قضا کردن نماز صبح می باشد...
📙
@faghatkhoda1397
💠لقمان حکیم در آخرین لحظات عمر جملات ارزشمند به فرزندش میگوید:
🗣 ای جان فرزند در طول عمر درازم بیش از 1000 حکمت آموختم که از آن 400 حکمت انتخاب کردم و از آن حکمتها این جملات را برگزیدم تا در زندگی به کارگیری...
دو چیز را هرگز فراموش نکن خدا و مرگ را؛
و دو چیز را همیشه فراموش کن:
هنگامی که به کسی خوبی کردی و زمانی که از کسی بدی دیدی!
ای فرزندم هرگاه به مجلس وارد شدی زبان نگهدار اگر به سفره ای وارد شدی شکم نگهدار وقتی وارد خانه شدی چشم نگه دارد و زمانی که به نماز ایستاد دل نگه دار ....👌
فرزند عزیزم سالیان سال با داروهای مختلف مردم را مداوا کردم و به این نتیجه رسیدم که هیچ دارویی بهتر از محبت نمی تواند بیماران را بهبود بخشد..
@faghatkhoda1397
✍راز بی اخلاقی مسلمانان از زبان خواجه نصیرالدین
در بغداد هر روز بسیار خبرها می رسید از دزدی، قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود.
روزی خواجه نصیرالدین مرا گفت: می دانی از بهر چیست که جماعت مسلمان از هر جماعت دیگر بیشتر گنه می کنند با آنکه دین خود را بسیار اخلاقی و بزرگمنش می دانند؟
🦋من بدو گفتم:
بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسیار شادمان خواهم شد اگر ندانسته ای را بدانم.
💠خواجه نصیرالدین فرمود:در اخلاق مسلمانی هر گاه به تو فرمانی می دهند، آن فرمان"اما" و"اگر" دارد.
♦️در اسلام تو را می گویند:دروغ نگو، اما دروغ به دشمنان اسلام را باکی نیست.
♦️غیبت مکن، اما غیبت انسان بدکار را باکی نیست.
قتل مکن، اما قتل نامسلمان را باکی نیست.
♦️تجاوز مکن، اما تجاوز به نامسلمان را باکی نیست.
و این"اما" ها مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلمانی به گمان خود دیگری را نابکار و نامسلمان می داند و اجازه هر پستی را به خود می دهد و خدا را نیز از خود راضی و شادمان می بیند.
این است راز نابخردی مسلمانان.
📚«اخلاق ناصری»شمس الدین محمد جویی
@faghatkhoda1397
✍#داستان_آموزنده
مردی داخل بقالی محله شد و از بقال قیمت موز و سیب را پرسید؛
مرد بقال گفت: موز دوازده دینار و سیب ده دینار.
در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می شناخت؛ او نیز در همان منطقه سکونت داشت.
او نیز قیمت موز و سیب را پرسید که اینبار مرد بقال جواب داد: موز کیلویی سه دینار و سیب پنج دینار!
زن گفت: الحمدلله و میوه ها را خواست.
مرد اول که هنوز آنجا بود از کار بقال خشگین شد و میخواست به خاطر قیمتی که به او داده است با بقال درگیر شود؛
که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود.
بقال میوه ها را به زن داد و زن باخوشحالی گفت الحمدلله بچه هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت، هر دو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر میکرد.
مرد بقال رو به مرد مشتری کرد و گفت : به خدا قسم به توقیمت بالا ندادم! این زن چهار فرزند یتیم دارد و از هیچکس کمکی دریافت نمیکند و هرگاه به او میگویم میوه یا هر چه می خواهد مجانی ببرد ناراحت می شود؛
اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و اجری ببرم برای همین قیمت میوهها را ارزان می گویم.
من با خداو معامله می کنم و باید رضایت او را جلب کنم .
این زن هر هفته یک بار به اینجا می آید به والله قسم هربار که این زن از من خرید میکند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود میبرم در حالیکه نمیدانم چگونه چنین میشود و این پولها چگونه به من میرسد!
🌺امام علی علیهالسلام:
هر گاه نادار شدید با صدقه دادن با خدا تجارت کنید.
📙(غرر،ج1ص520).
@faghatkhoda1397
♦️حکایت است که پادشاهی از وزیرخود پرسید:
بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد، چه می پوشد ، و چه کار می کند و اگر تا فردا جوابم نگویی عزل می گردی.
وزیر سر در گریبان به خانه رفت .
وی را غلامی بود که وقتی او را در این حال دید پرسید که او را چه شده؟
💠و او حکایت بازگو کرد.
🧔🏻غلام خندید و گفت : ای وزیر عزیز این سوال که جوابی آسان دارد.
👱♂وزیر با تعجب گفت : یعنی تو آن میدانی؟ پس برایم بازگو ؛ اول آنکه خدا چه میخورد؟
- غم بندگانش را، که میفرماید من شما را برای بهشت و قرب خود آفریدم. چرا دوزخ را برمیگزینید؟
- آفرین غلام دانا.
🌟- خدا چه میپوشد؟
- رازها و گناه های بندگانش را
- مرحبا ای غلام
وزیر که ذوق زده شده بود سوال سوم را فراموش کرد و با شتاب به دربار رفت و به پادشاه بازگو کرد ولی باز در سوال سوم درماند، رخصتی گرفت و شتابان به جانب غلام باز رفت و سومین را پرسید.
غلام گفت : برای سومین پاسخ باید کاری کنی.
- چه کاری ؟
- ردای وزارت را بر من بپوشانی، و ردای مرا بپوشی و مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست به درگاه شاه ببری تا پاسخ را باز گویم.
وزیر که چاره ای دیگر ندید قبول کرد وبا آن حال به دربار حاضر شدند
پادشاه با تعجب از این حال پرسید ای وزیر ای چه حالیست تو را؟
و غلام آنگاه پاسخ داد که این همان کار خداست ای شاه که وزیری را در خلعت غلام و غلامی را در خلعت وزیری حاضر نماید.
پادشاه از درایت غلام خوشنود شد و بسیار پاداشش داد و او را وزیر دست راست خود کرد.
@faghatkhoda1397
👥روزی گروهی از علمای اهل سنت، علامه ی امینی (یکی از علمای شیعه) را به مجلس مناظره ای دعوت کردند. و از او خواستند دلیل گمراه نبودن شیعه را بگوید:
🦋علامه امینی گفت: آیا این حدیث را از پیامبر قبول دارید که پیامبر در فضیلت دخترش (حضرت زهرا) فرمود که ، زهرا سرور زنان اهل بهشت است؟
تمام علمای اهل سنت در پاسخ گفتند: آری. این حدیث صحیح است.
سپس علامه امینی گفت: آیا این حدیث را هم از پیامبر قبول دارید که فرمود ، هر کس که بمیرد ولی امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهلیت و کفر مرده است؟ (یعنی نداند که امام زمانش چه کسی بود)
تمام علمای اهل سنت در پاسخ گفتند: آری. این حدیث صحیح است.
📚سپس علامه امینی گفت: آیا در کتاب های معتبر خودتان این مطلب نوشته نشده است که پس از ماجرای به آتش کشیده شدن خانه ی حضرت زهرا، توسط خلیفه ی اول و دوم ، حضرت زهرا ، تا روز آخر عمرش با آنها سخن نگفت؟
🍂تمام علمای اهل سنت در پاسخ گفتند: آری. این مطلب صحیح است.
🔮علامه امینی در نهایت گفت: پس بنابراین ماجرا از دو حالت خارج نیست:
اول) یا اینکه حضرت زهرا به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است (نعوذ بالله)
دوم) و یا اینکه حضرت زهرا ، شخص دیگری را امام زمان خود می دانست (یعنی علی بن ابی طالب)
✍نقل شده است که تعدادی از شیوخ حاضر در آن مجلس پس از شنیدن این استدلال علامه امینی به مذهب شیعه ایمان آوردند و بقیه آنها (که ایمان نیاوردند) نیز فقط مجبور به سکوت شدند
@faghatkhoda1397
🧚♂دل سوختن عزرائیل
🦋روزی رسول خدا (ص) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر(ص) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟
عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:
✨1- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.
✨2- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (ص) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم.
@faghatkhoda1397
"خلیفه دوم و دزد بی دست و پا"
عبد الرحمن بن عائذ گوید:
دزد راهزنی که یک دست و یک پای او به عنوان حد شرعی قطع شده بود، را به نزد عمر بن الخطاب آوردند عمر فرمان داد تا پای دیگر او را نیز فطع نمایند. امام علی (ع) که در آنجا حاضر بود خطاب به عمر فرمود: خدای عزوجل می فرماید: انما جزآء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فی الارض فساداً ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض**مائده/ 33، ترجمه: کیفر آنها که با خدا و پیامبرش به جنگ برمی خیزند و اقدام به فساد در روی زمین می کند (و با تهدید اسلحه، به جان و مال و ناموس مردم حمله می برند) فقط این است که اعدام شوند یا به دار آویخته گردند یا (چهار انگشت) از دست (راست) و پای (چپ) آنها به عکس یکدیگر بریده شود و یا از سرزمین خود، تبعید گردند. *، تو دست و پای این مرد را قطع نموده ای بنابراین نمی توانی پای دیگر او را نیز قطع کنی چون در این صورت توان ایستادن و حرکت را از او سلب نموده ای. حال، یا باید او را تعزیر نموده و یا این که به زندان بیفکنی، عبد الرحمن گوید: عمر آن مرد را به زندان افکند
📚ر.ک: الغدیر 6/ 136 به نقل از: السنن الکبری (بیهی) 8/ 274، کنزالعمال 3/ 118. ***.
📓فان کان لا یدری فتلک مصیبه - و ان کان یدری فالمصیبه اعظم
@faghatkhoda1397
💠شيطان و امام زمان(ع)
✍در روايت آمده که: ابليس با وجود مقدس امام زمان (عج) نيز مقابله خواهد کرد. وقتي امام زمان (روحي له الفداء) ظهور نمايند، منادي، ندا خواهد داد که: «هذا بقيه الله فاتّبعوه» يعني اين شخص، بقيه الله است از او اطاعت کنيد. در مقابل اين منادي الهي، شيطان نيز بالاي سر سفياني که از دشمنان امام زمان(عج) است ندا مي دهد که اين شخص يعني سفياني بقيه الله است و مردم را به تبعيت از او دعوت مي کند و از قدرت شيطاني خود به او هم مي دهد.(3)
✍اسحاق بن عمّار گويد:
روزي محضر شريف امام جعفر صادق(ع) شرفياب شدم و پيرامون آيه شريفه قرآن (ربِّ فانظرني الي يوم يبعثون، قال انّک من المنظرين، الي يوم الوقت المعلوم) سؤال کردم که آخرين روز مهلت حيات شيطان چه زماني است؟
✍حضرت فرمود: آيا فکر مي کني تا قيامت و صحراي محشر باشد؟! خير چنين نيست، بلکه منظور روز ظهور و قيام قائم آل محمد(ص) مي باشد؛ چون امام زمان(عج) ظاهر گردد و قيام کند، وارد مسجد کوفه خواهد شد و شيطان در مقابل حضرت دو زانو مي نشيند و مي گويد: واي از اين روز که چه روز سختي است. پس از آن امام زمان(ع) از موهاي جلو سر او مي گيرد و گردنش را مي زند و او را به قتل مي رساند. بنابراين، مهلت شيطان تا آن روزي خواهد بود که به دست پر توان حضرت صاحب الزمان(عج) به هلاکت ابدي خواهد رسید
@faghatkhoda1397
✍#گفتگوی_پدر_صمعان_باشیطان
⛪️پدر صمعان در روستایی میگذشت که شیطان رادیدکه توسط میکائیل فرشته زخمی شده بودو پدر روحانی با دیدن این صحنه خوشحال شدو...
🔥شیطان گفت: دشمنیِ من با بشریت، از دشمنی تو با جان خویش بیشتر نیست ای كشیش.
تو به میكائیل آفرین می گویی،در حالی كه او برایت هیچ فایده ای نداشته است؛ و مرا دشنام می دهی، حال آنكه من مایهٔ راحتی و آسایش ات بوده و هستم.
مگر نه این كه وجود من، موجب رونق بازار تو و نامم سرمایه كسب و كار توست؟
🔥اگر شیطان بمیرد و مبارزه با او منتفی گردد، چه شغلی را بر عهدهٔ تو خواهند نهاد؟ تو كه پدر روحانی هستی، چطور نمی دانی كه تنها وجود شیطان می تواند سیم و زر را از جیب مؤمنان،به جیب های واعظان و سخنوران سرازیر می كند؟
تو كه عالمی دانا هستی،چطور نمی دانی كه با نابود شدن علت، معلول نیز از بین می رود؟ چطور راضی می شوی كه من بمیرم و تو، جایگاه خود را از دست بدهی و نان زن و بچه ات را آجر كنی؟! کاروان ها و طوفان ها
🖌جبران خلیل جبران
@faghatkhoda1397
🤲#دعای_مستجابی_که_از_دست_رفت!
به مردی از بنی اسرائیل خبر دادند که سه دعایش به درگاه الهی مستجاب خواهد شد. مرد نیز پیش همسر خود رفت و جریان را برای وی نقل کرد. زن اصرار کرد که یکی از دعاها را درباره او انجام دهد. مرد هم پذیرفت. آنگاه زن گفت از خدا بخواه من یکی از زیباترین زنان دنیا باشم.
مرد دعا کرد و همسرش زیباترین زن زمان خود گشت. مدتی نگذشت که زن شدیداً مورد توجه پادشاهان هواپرست و جوانان ثروتمند و عیاش قرار گرفت، و به شوهر پیر و فقیر خود بی اعتنا شده و روش ناسازگاری و بد رفتاری را به همسرش در پیش گرفت.
مرد مدتی با او مدارا نمود اما هنگامی که دید روز به روز اخلاق او بدتر می شود دیگر رفتارش قابل تحمل نیست، دعا کرد خداوند او را به صورت سگی در آورد و دعای دومش هم مستجاب شد.
دراین هنگام فرزندان آن زن دور پدر جمع شده گریه و ناله کردند و اظهار داشتند که مردم ما را به سبب این که مادرمان به صورت سگی در آمده ملامت می کنند؛ آنها از پدر خواستند تا دعا کند مادرشان به صورت اولیه باز گردد. مرد دعا کرد و زن به حال اول خود بازگشت. و بدین گونه سه دعای مستجاب آن مرد هدر رفت.
📙محمود ناصری، داستانهای بحارالانوار، ج1، داستان78
@faghatkhoda1397
✍#ابراهیم_نفرین_نکن...
نوشته اند که :
خدا وقتی چشم انداز ابراهیم را همه آسمان ها و زمین قرار داد ، و همه حجاب ها را از دیده او برداشت ، و زمین و آنچه در او بود را مشاهده کرد ، مرد و زنی را در حال زنا دید ، همان لحظه نفرین کرد ، پس هر دو هلاک شدند ، سپس دو نفر دیگر را در آن حال دید ، باز نفرین کرد هر دو نابود شدند ، چون دو نفر دیگر را در آن حال دید و خواست نفرین کند به او وحی شد : نفرین خود را از بندگان و کنیزان من بردار ، یقیناً من آمرزنده و مهربان و بردبار و جبّارم ، گناهان بندگانم به من زیان و ضرر نمی رساند ، چنان که طاعتشان به من سود نمی دهد .
من با بندگانم یکی از سه کار را انجام می دهم : یا توبه می کنند و من توبه آنان را می پذیرم و گناهانشان را می آمرزم و عیوبشان را می پوشانم . یا عذاب را از ایشان باز می دارم ، چون می دانم از صلب ایشان فرزندانی مؤمن به وجود می آید ، پس با پدران ناسپاسشان مدارا می کنم تا مؤمنان از صلب آنان به دنیاآیند ، وقتی مؤمنان به دنیا آمدند در صورتی که پدرانشان توبه نکرده باشند عذاب را بر آنان مقرر می دارم . و اگر نه این بود و نه آن ، آنچه از عذاب در آخرت برای آنان آماده کرده ام بزرگ تر است از آنچه تو برای آنان می خواهی .
ای ابراهیم ! مرا با بندگان خود واگذار که منم بردبار و دانا و حکیم و جبار ، به دانایی خود زندگی آنان را تدبیر می کنم و قضا و قدرم را بر آنان جاری می سازم
@faghatkhoda1397
✍#حکایت_فرشته_جوان_و_فرشته_پیر
دو فرشته مسافر، براي گذراندن شب، در خانه يک خانواده ثروتمند فرود آمدند.
اين خانواده رفتار نا مناسبي داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند. بلکه زير زمين سرد خانه را در اختيار آنها گذاشتند.فرشته پير در ديوار زير زمين شکافي ديد و آن را تعمير کرد. وقتي فرشته جوان از او پرسيدچرا چنين کار را کرده، پاسخ داد(( همه امور بدان گونه که مي نمايند، نيستند!))
شب بعد اين دو فرشته به منزل يک خانواده فقير ولي بسيار مهماننوازرفتند. بعد از خوردن غذايي مختصر زن و مرد فقير، رختخواب خود را در اختيار دو فرشته گذاشتند.صبح روز بعد فرشتگان، زن و مرد فقير را گريان ديدند، گاو آنها که تنها وسيله گذران زندگيشان بود، در مزرعه مرده بود.
فرشته جوان عصباني شد و از فرشته پير پرسيد: چرا گذاشتي چنين اتفاقي بيفتد؟ خانواده قبلي همه چيز داشتند و با اين حال تو کمکشان کردي، اما اين
خانواده دارايي اندکي دارند و تو گذاشتي که گاوشان هم بميرد!
فرشته پير پاسخ داد: وقتي در زير زمين آن خانواده ثروتمند بوديم، ديدم که در شکاف ديوار کيسه اي طلا وجود دارد. از آنجا که آنان بسيار حريص و بد دل بودند، شکاف را بستم و طلا ها را از ديدشان مخفي کردم. ديشب وقتي در رختخواب زن و مرد فقير خوابيده بودم، فرشته مرگ براي گرفتن جان زن فقير آمد و من به جايش آن گاو را به او دادم!
همه امور به دان گونه که نشان مي دهند، نيستند و ما گاهي اوقات خيلي دير به اين نکته پي مي بريم.
🍃پس به گوش باشيد شايد کسي که زنگ در خانه شما را مي زند فرشته اي باشد و يا نگاه و لبخندي که شما بي تفاوت از کنارش مي گذريد، آنها باشند که به ديدار اعمال شما آمده اند!
@faghatkhoda1397
✍#داستان_حضرت_موسی_و_مرد_کشاورز
روزی حضرت موسی به پروردگار متعال عرض کرد:«دلم می خواهد یکی از آن بندگان خوبت را ببینم.»
خطاب آمد:«به صحرا برو.آنجا مردی کشاوزی میکند.او از خوبان درگاه ماست.»حضرت به صحرا آمد و مردی را مشغول به کشاورزی دید.حضرت تعجب کرد که او چگونه به درجه ای رسیده است که خدا می فرماید او از خوبان ماست.
از جبرئیل پرسش کرد. جبرئیل عرض کرد:در همین لحظه خداوند او را امتحان میکند ،عکس العمل او را مشاهده کن.بلایی نازل شد که آن مرد در یک لحظه هر دو چشمش را از دست داد.
نشست و بیلش را در مقابلش قرار داد و گفت:«مولای من،تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست می داشتم،حال که تو مرا نابینا می پسندی من نابینایی را بیشتر از بینایی دوست دارم.»حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده است.
رو کرد و به آن مرد فرمود:ای مرد،من پیغمبرم و مستجاب الدعوه.می خواهی دعا کنم خداوند چشمانت را شفا دهد؟مرد گفت:خیر.حضرت فرمود چرا؟گفت:آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر دوست میدارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم.
@faghatkhoda1397
✍#سکههای_سیمین💰
ابن ابی الحدید از ابوالاسود دوئلی چنین نقل کرده است: علی پس از جنگ جمل با دو هزار سرباز مجاهد اسلامی که من (ابوالاسود) هم با آنها بودم، وارد انبارهای بیت المال بصره شد. آن حضرت به سکههای نقره ی روی هم انباشته شده نگاهی کرد و آن گاه با لحن زاهدانه ای که مخصوص حضرت بود - خطاب به سکهها فرمود: غیر از علی را فریب دهید. شما با این جلوهها نمی توانید در روح بزرگ فرزند ابی طالب رخنه کنید. سپس دستور فرمود به هر یک از سربازان پانصد درهم بدهند. بعدا معلوم شد که مقدار سکهها شش میلیون درهم بوده است. به هر نفر درست پانصد درهم رسید. آن گاه پانصد درهم نیز برای خود برداشت. در این هنگام مردی به محضر آن حضرت رسید و عرض کرد: ای امیر مؤمنان! گرچه من با شما در جنگ شرکت نداشتم؛ ولی دلم همراه شما بود. آن حضرت فورا پانصد درهم سهم خود را به آن مرد بخشید و برای خود چیزی برنداشت!
📙شرح نهج البلاغه ابن ابی
@faghatkhoda1397
✍عدالت علی (ع)، مرد مسیحی را مسلمان کرد
در زمان خلافت امام على (ع) در کوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندى در نزد یک مرد مسیحى پیدا شد. على (ع) او را به محضر قاضى برد و اقامه دعوى کرد که این زره از آن من است، نه آن را فروختهام و نه به کسى بخشیدهام و اکنون آن را در نزد این مرد یافتهام. قاضى به مسیحى گفت: خلیفه ادعاى خود را اظهار کرد، تو چه مىگویى؟ او گفت: این زره مال خود من است و درعینحال گفته مقام خلافت را تکذیب نمىکنم (ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد).
قاضى رو کرد به على (ع) و گفت: تو مدعى هستى و این شخص منکر است، علیهذا بر تو است که شاهد بر مدعاى خود بیاورى. على (ع) خندید و فرمود: قاضى راست مىگوید، اکنون مىبایست که من شاهد بیاورم، ولى من شاهد ندارم. قاضى روى این اصل که مدعى شاهد ندارد، به نفع مسیحى حکم کرد و او هم زره را برداشت و روان شد.
مرد مسیحى که خود بهتر مىدانست که زره مال کیست، پسازآنکه چند گامى پیمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: این طرز حکومت و رفتار از نوع رفتارهاى بشر عادى نیست، از نوع حکومت انبیاست و اقرار کرد که زره از على (ع) است. طولى نکشید او را دیدند مسلمان شده و با شوق و ایمان در زیر پرچم على (ع) در جنگ نهروان مىجنگد.
@faghatkhoda1397
📚گریه امیرالمؤمنین
روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند:
من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.
اصحاب پرسیدند چطور ؟
مولا فرمودند:
آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت:
شما دو توهین به من کردید;
اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ،
دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من "علی" فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی "علی" عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
مولا گریه می کردند و می فرمودند:
به خدایی که جان "علی" در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست... سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده
@faghatkhoda1397
✍ماجرای جالب غسال ویژه جسد مطهر آیت الله مرعشی نجفی(ره)
💠حجة الاسلام دكتر سید محمود مرعشی (فرزند آیة اللَّه العظمی مرعشی نجفی) نقل كردند:
ساعاتی قبل از وفات آیت اللَّه مرعشی دیدم حالشان دگرگون شده پزشكی آوردیم، معاینهای كرد و بهتر شدند ولی بعد از مدتی گفتند: مرا پا به قبله قرار دهید.
رو كردند به من و گفتند پسرم! من غسال دیدهام. شما غسّال نیاورید.
بعد از فوت با چند نفر از خواص، بدن را بردیم بهشت معصومه. دیدیم آنجا فردی با قامت بلند، محاسن زیبا، لباس سفید و دستكش سفید، منتظر ما است.ایشان آقا را غسل دادند، كفن كردند و... تا فردا كه دفن شدند.وقتی رسیدم به منزل به افراد منزل گفتم: ما پول غسال را ندایم (چون سرگرم كارها بودیم) روح آقا ناراحت میشود. او را از كجا پیدا كنیم؟ هر چه گشتیم پیدا نكردیم. به رئیس قبرستان گفتیم شما غسّالی دارید با این خصوصیت. گفت: ما این ساعت اصلاً غسال نداریم چون شما گفتید خودمان غسال میآوریم ما خبر نكردیم. چه كنیم؟ دیدم خوشبختانه مراسم را فیلمبرداری كردهایم. فیلم را آوردیم. دیدیم همه چیز فیلمبرداری شده، مگر شخص غسّال. فقط دستهای او فیلمبرداری شده كه بدن را جابجا میكند!
@faghatkhoda1397