❓شجاع ترین آدمها کیا هستند ؟
معلم به بچه ها گفت :
" تو یه کاغذ بنویسید به نظرتون شجاع ترین آدما کیان ؟
🎁 بهترین متن جایزه داره "
یکی نوشته بود :
👌 غواص که بدون محافظ تواقیانوس با کوسه ها شنا میکننه
یه نفر نوشته بود :
👌اونا که شب میتونن تو قبرستون بخوابن
یکی دیگه نوشته بود :
👌 اونایی که تنها چادرمیزنن تو جنگل از حیوونا نمیترسن . و...
☘ هر کی یه چیزی نوشته بود اما این نوشته دست و دلشو لرزوند ، تو کاغذ نوشته شده بود :
✍ " شجاع ترین آدما اونان کـه خجالت نمیکشن و دست پدر مادرشونو میبوسن...نه سنگ قبرشونو...!!! "
💧 قطره اشکی بر پهنای صورت معلم دوید.به همراه زمزمه ای ... افسوس منهم شجاع
@faghatkhoda1397
💟﷽
🌷🍃پيامبر گرامي اسلام(ص) فرمود: "اينان جزء شهدا هستند و از مقام ايشان برخوردارند:
① شخصي که در راه خدا کشته شود؛
② هر کس که در راه خدا بميرد؛
③ هر کس که به خاطر بيماري طاعون فوت شود؛
④ هر کس که در شکم مادر بميرد؛
⑤هر کس که در آب غرق شود؛
⑥هر کس که براي دفاع از جان خود کارزار کند تا کشته شود؛
⑦ هر کس که در راه دفاع از مال خود کشته شود؛
⑧هر کس که در راه دفاع از خانهاش قتال کننده کشته شود؛
⑨ هر کس که با طهارت (وضو) بخوابد و همان شب بميرد"
📔آثار الصادقين، ج 10، ص 77 - 81.
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
وقتی نانوا خمیر نان سنگک را پهن میکند...
و درون تنور میگذارد را دیدی که چه اتفاقی می افتد؟
خمیر به سنگها می چسبد...
اما نان هر چه پخته تر می شود،
از سنگها جدا میشود!!
حکایت آدمها همین است...
سختی های دنیا ، حرارت تنور است...
و این سختی هاست که انسان را پخته تر می کنند...
و هر چه انسان پخته تر میشود
سنگ کمتری بخود می گیرد...
سنگها تعلقات دنیایی هستند...
ماشین من.. خانه من..من.. من !!
آنوقت که قرار است نان را از تنور
خارج کنند سنگها را از آن می گیرند!!
خوشا بحال آنکه در تنور دنیا
آنقدر پخته میشود...
که به هیچ سنگی نمی چسبد!!
ما در زندگی به چه چسبیده ایم ؟
سنگ ما کدام است ؟
@faghatkhoda1397
💠﷽💠
✨مرحوم شیخ مرتضی زاهد از خوبان تهران بود، که نماز جماعتش محفل انس بندگان خوب خدا بود.
ایشان پس از نماز روایتی می خواند و موعظه ای می کرد و چند مسئله شرعی می گفت.
.
🌙یک بار وقتی شب از مسجد به منزل بر می گردد و رساله را می بیند، متوجه می شود که مساله شرعی را اشتباه به مردم گفته است.
.
✨شبانه راه می افتد و یکی یکی در خانه ی کسانی که پشت سرش نماز خوانده بودند و آن ها را می شناخت، می زند و می گوید:
آقا من مسئله را اشتباه گفتم و درست آن چنین است.
یکی از اهالی می گوید:
حاج آقا، حالا چه عجله ای داشتید؟ خودتان را به زحمت انداختید. فردا شب بعد نماز تصحیح می کردید و درستش را می گفتید.
.
🌙شیخ مرتضی می گوید:
عزیزم، شما عجله ندارید. شاید حضرت عزرائیل عجله داشته باشد و امشب آخرین شب عمر من باشد و کار به فردا نکشد و دیگر فرصت درست کردنش را نداشته باشم!
.
.
✨چنین کسانی همیشه آماده اند. قشنگ زندگی می کنند و چون می دانند راهشان طولانی است و بدون راهنما نمی توانند این راه بی نهایت را بروند، دائم مضطر به اولیای الهی و متوسل به آن
@faghatkhoda1397
🔰 #معرفیشهید | #شهید_حیدر_ابراهیمخانی
📍 شهید ابراهیم نماز خواندن را از همان دوران ابتدایی در مسجد محله( مسجد امام حسن مجتبی (ع) ) آغاز نمودند و هر روز صبح در کلاس درس منتظر بودند تا ساعت ها سپری شده و ایشان بتوانند خود را برای مکبری به مسجد برسانند. قابل ذکر است که مدرسه ابتدایی ایشان نیز در همان محله بوده و مسافتی تا محل عبادت ایشان نداشت.
💎 ایشان تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در رشته نقشه برداری ادامه داد و برای اینکه بتوانند کمک خرجی برای خانواده باشند درس را رها و مشغول کار شده(شغل آزاد) و سپس برای دوره سربازی راهی اراک و پس از آن در قلعه مرغی تهران و همچنین تبریز خدمت نمودند. بعد از گذراندن دوره سربازی برای استخدامی در سپاه ملایر ( گروه 43 امام علی (ع)) ثبت نام نمودند و بنا به گفته ی خود ایشان قرار بود از 100 نفر ثبت نامی فقط 3 نفر پذیرفته شوند که قسمت به نام ایشان رقم خورد و سپس فوق دیپلم نظامی و پس از آن تا لیسانس حقوق ادامه دادند و در تاریخ تیر 94 در رشته حقوق از دانشگاه پیام نور ملایر فارغ التحصیل شدند.
✔️ حیدر ابراهیمخانی از پاسداران گروه مهندسی رزمی 43 امام علی(ع) ملایر و مدافعان حرم صبح روز شنبه 14 فروردین ماه در عملیات مستشاری و در حفظ و حراست از حرم حضرت زینب(س) و کمک و تقویت جبهه مقاومت اسلامی در سوریه بهدست تروریستهای تکفیری داعشی توسط اصابت موشک کرونت در فاصله 200 متری دشمن به فیض شهادت نائل شدند و مدت حضور در سوریه فقط ۲۱ روز
@faghatkhoda1397
🥀🕊🌴🌹🌴🕊🥀
#شهیدانه
کلاه زمستانی که
#شهید_خرازی
را نجات داد
به صورت لباس شخصی سوار اتوبوسی در کردستان شد. آنقدر اتوبوس تکان میخورد که کودکِ کُردی که همراه پدرش کنار آنها نشسته بود دچار استفراغ شد. او کلاه زمستانیاش را زیر دهان کودک گرفت. کلاه کثیف شد. پدر بچه خواست بچهاش را تنبیه کند. با لبخند، مانع شد و گفت: کلاه است می شوییم پاک میشود...
مدتها بعد در عملیاتی سردار خرازی و رفقایش محاصره شدند. کاری از دستشان برنمیآمد. رئیس گروه دشمن که با نیروهایش به آنها نزدیک شده بود ناگهان اسلحهاش را کنار گذاشت، سردار را در آغوش گرفت و بوسید؛ صورتش را باز کرد و گفت: من پدر همان بچهام... با رفتار آن روزت مرا شیفتهی خودت کردی. حالا فهمیدم که شما دشمن ما نیستی.
📚 حدیث خوبان، صفحه ۲۵۴
@faghatkhoda1397
🌷حواسمانباشد هیچگاهاز اطرافیانخودنپرسیم:
پدر یا مادرت، چگونه از دنیا رفت؟
هیچگاه از پدر یا مادری نپرسیم
که فرزندتون چطوری درگذشت؟
🌷هیچگاه از كسیكه هنوز كاری واسه خودش
پیدا نكرده (خصوصا در جمع) نپرسیم؛
هنوز بیكاری؟ اگر هم کاری از دستمون بر میاد،
تو جمع اینکار رو نکنیم.
🌷هیچگاه از فقیر و تنگدست نپرسیم؛
پول احتیاج داری؟
بدون اینكه بخواد، بهش بدیم تا همیشه براش
عزیز بمونیم و حرمت و احترام رو حفظ کنیم.
شما خواهرم...
🌷هیچگاه از زنی كه بچه دار نمیشه نپرسید؛
هنوز بچه دار نشدین؟
بلكه از خدا بخواهید
بهشون فرزندی نیکو عطا كنه.
🌷هیچگاه از میهمان نپرسیم؛
آب یا خوراکی میل دارید؟
بلكه بدون چون و چرا ازش پذیرایی كنیم.
به این میگن میهمان نوازی.
🌷هیچگاه از مجردی نپرسیم؛
چرا هنوز ازدواج نکردی؟
بلكه از خدا بخواهیم،
همسری شایسته نصیبش گرداند.
🌷هیچگاه بخاطر خنداندن دیگران
کسی را مسخره نكنیم،
همیشه آنچه برای خود نمیپسندیم
برای دیگران هم نپسندیم.
#بیاییم_انسانیت_را_ترویج_دهیم...🙏
@faghatkhoda1397
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
خاطره ای از علی محمودوند به روایت همرزم شهید
🔻روز سوم بهمن ماه بود علی از استراحتگاه که خارج شد، نگاهی به آسمان انداخت، و گفت:
🌟«تو به من قول دادی، تو ده روز دیگر فرصت داری، به قولی که به من دادی عمل کنی وگرنه میروم و دیگه پشت سرم را نگاه نمیکنم»
🔸پای مصنوعیاش شکسته بود، با خنده کمی لیلی رفت و به ما گفت:«این پا روی مین رفتن داره»
بالاخره یومالله ۲۲ بهمن ماه از راه رسید علی به میدان مین رفت، و حدود ۶۲ الی ۶۳ مین را پیدا کرد.
🔸من نیز کنارش بودم، به آخرین مین که رسیدیم، کسی مرا صدا زد. حدود ۷ متر از علی دور شدم، ناگهان صدای انفجاری مهیب در دشت پیچید، به طرف محمودوند دویدم، او با پیکری خونین روی زمین افتاده بودم باورم نمیشد اما خدا هیچگاه خلف وعده نمیکند.
🔶حسین شریفینیا با شنیدن خبر شهادت او به سراغ مهر متبرک حاجی رفت، بهترین یادگاری از علی مهری که خاک پیکر ۱۰۰ شهید را با خود به همراه داشت، حالا هربار که سر بر سجده میگذارد، عطر حضور او را میان سجادهاش احساس میکند.
#علی_محمودوند
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
وقتی نانوا خمیر نان سنگک را پهن میکند...
و درون تنور میگذارد را دیدی که چه اتفاقی می افتد؟
خمیر به سنگها می چسبد...
اما نان هر چه پخته تر می شود،
از سنگها جدا میشود!!
حکایت آدمها همین است...
سختی های دنیا ، حرارت تنور است...
و این سختی هاست که انسان را پخته تر می کنند...
و هر چه انسان پخته تر میشود
سنگ کمتری بخود می گیرد...
سنگها تعلقات دنیایی هستند...
ماشین من.. خانه من..من.. من !!
آنوقت که قرار است نان را از تنور
خارج کنند سنگها را از آن می گیرند!!
خوشا بحال آنکه در تنور دنیا
آنقدر پخته میشود...
که به هیچ سنگی نمی چسبد!!
ما در زندگی به چه چسبیده ایم ؟
سنگ ما کدام است
@faghatkhoda1397
تو چرا آنقدر دوست داشتنی هستی؟!
من که در این ماه،
دستپاچه می شوم
نمی دانم،
نمی دانم دقیقا چه باید کنم
که این همه لحظات ناب را از دست ندهم ...
ماه رجب عزیزم، تو چنین خوب چرایی؟!
چرا این همه تو را دوست دارم؟!
می خواهم که لحظاتت را در آغوش بکشم،
می خواهم، قطره ای باشم در دریای بیکرانِ تو ...
می خواهم غرق شوم در انتهای نگاهِ محبوب ...
می خواهم جان بدهم تا صاحبِ تو، نگاهش مداوم باشد...
قلب مبتلای عاشق،
اسیر در آسمان پر ز نور توست،
حال پروازم
@faghatkhoda1397
🔴 #بازگوکردن_حال_خوش_خود
💠 اگر همسرتان ابراز #محبت برایش سخت است و به راحتی اینکار را انجام نمیدهد و دوست دارید ابراز کردنش پررنگ شود بهتر است مواقع نادری که #ابراز محبت میکند یا رفتار #عاطفی نشان میدهد، شیرینی و #لذت آن را دائما برای همسرتان بازگو کنید تا غیر مستقیم متوجه شود که یک ابراز محبت کوچک چقدر میتواند #حال همسرش را دگرگون کرده و مدتها لذت ببرد.
💠 حال خوشتان را که با ابراز محبت همسرتان ایجاد شده در طول روز با #پیامکهای متنوع و نیز حضوری برایش #بازگو کنید.
@faghatkhoda1397
در زمان حضرت موسي خشكسالي پيش آمد. آهوان در دشت، خدمت موسي رسيدند كه ما از تشنگي تلف مي شويم و از خداوند متعال در خواست باران كن. موسي به درگاه الهي شتافت و داستان آهوان را نقل نمود .خداوند فرمود: موعد آن نرسيده است. موسي هم براي آهوان جواب رد آورد. تا اينكه يكي از آهوان داوطلب شد كه براي صحبت ومناجات بالاي كوه طور رود. به دوستان خود گفت: اگر من جست و خیز کنان پایین آمدم بدانيد كه باران مي آيد وگرنه اميدي نيست. آهو به بالاي كوه رفت و حضرت حق به او هم جواب رد داد. اما در راه برگشت وقتي به چشمان منتظر دوستانش نگاه كرد ناراحت شد ، شروع به جست و خیز کرد و با خود گفت: دوستانم را خوشحال مي كنم و توكل مي نمایم. تا پایین رفتن از کوه هنوز امید هست.
تا آهو به پائين كوه رسيد باران شروع به باريدن كرد!...
موسي معترض پروردگار شد. خداوند به او فرمود: همان پاسخ تو را آهو نیز دریافت کرد با این تفاوت که آهو دوباره با توکل حرکت کرد و اين پاداش توكل او بود..
🍃 یادمون باشه در همه حال ناامید نشیم و توکل به خدا داشته باشیم
@faghatkhoda1397