✍امام على عليه السلام:
دادِ مردم را از خودت و خانواده ات و نزديكانت و كسانى كه به آنها گرايش و علاقه دارى، بستان و با دوست و دشمن به عدالت رفتار كن
📚غررالحكم حدیث 2403
💠:
@faghatkhoda1397
✍امام على عليه السلام:
كسى كه عبرت شناس باشد، چنان است كه با گذشتگان زيسته است
📚تحف العقول صفحه 165
امیرالمؤمنین علیه السلام: من اگر چه تمام عمر پیشینیان را نداشته ام، ولى در اعمال آنها نظر افکنده ام، و در اخبارشان اندیشه نموده ام، و در آثارشان سیر کرده ام آن چنان که گویى یکى از آنان شده ام، بلکه گویى به خاطر آنچه از تاریخ زندگى آنها به دست من رسیده، با همه آنها از آغاز تا آخر من عمر کرده ام
📚برگرفته از وصیت امام علی علیه السلام به امام حسن علیه السلام، نهج البلاغه
@faghatkhoda1397
✍امام على عليه السلام:
بزرگوار از آنچه فرومايه به آن افتخار مى كند، دورى مى نمايد
📚غررالحكم حدیث1771
سادیو مانه، ستاره فوتبال تیم ملی سنگاله که سالانه حدود میلیونها پونددرآمدداره. بعد ازاینکه مردم تو یه عکس متوجه شدن موبایلش شکسته،تبدیل به سوژه خنده شد،خودش هم شوخیارو با خنده قبول میکرد.به یکی از شوخیا که کمی هم زشت بود این جوابُ داد:چرا من ۱۰تا ماشین فراری،۲۰ساعت الماس و ۲جت بخوام؟پولش رو دارم ولی چرا؟چه کمکی به پیشرفت دنیا میکنه؟من گرسنهی نان بودم،من تو مزرعه های زیادی شخم زدم،پابرهنه تمرین کردم،مدرسه نرفتم.الان که میتونم دوست دارم به اونایی که زندگیشون سخته کمک کنم.ترجیح میدم مدرسه بسازم و به مردمی که کم دارن،لباس و غذا بدم.مدرسه و استادیوم ساختم.من و دوستام پوشاک،کفش و غذا ارائه میدیم. به هرفقیری که تو استان سنگاله 70یورو میدم تا وضعیت مالی خانوادشون بهتر بشه. مجبور نیستم ماشین های لوکس رو به نمایش بذارم،خانه های لوکس داشتن مال من نیست،همینطور سفرها و پروازها. ترجیح میدم افراد نیازمند از من بگیرن. سادیو مانه تو محل تولدش بیمارستان هم ساخته
💠:
@faghatkhoda1397
🔔
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
یڪبار هم که شده با خودت و خدایت
خلوت کن، نکند مجازی شدنت مساوی
شود با سقوط ایمانت!!
خیلـی از چتها، گــروههای مختلط و
دوستـیهای مجـــازی، پـرتگاه ایمــان
توست...!
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲 میگویند دعای پدر در حق فرزند مستجاب است. یا امیرالمومنین میشود برایمان دعا کنی تا فرزندان صالحی برای امام زمانمان باشیم، تا مگر قرنها یتیمیمان به پایان خوش ظهور برسد.
🌺 و
@faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨صفات اهل بهشت... ☝️
@faghatkhoda1397
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ هر کسیکه به مقام قرب الهی رسیده است، با یک عمل آن درب بر روی او گشوده شده و معمولا با اتفاقی همراه بوده است.
مانند دوری از یک موقعیت گناه، یا یک بخشش، یا یک صبر و... که به آن تغییر مبدا میل میگویند؛ که امری آسمانی است.
مثال: کسیکه میداند، کبوتر بازی بد است، ولی نمیتواند این کار را رها کند، در لحظهای کار نیکی میکند که مقبول خدا میافتد و خدا مبدا میل او را عوض میکند و در یک روز از کبوتر متنفر میشود و آن را رها میکند. طوری که امروز به کار دیروز خود میخندد.
یکی از اساتید اخلاق حقیر که از اولیاالله بود پرده از راز زندگی خود برداشت. گفت: روزی در ایام جوانی از کوچهای رد میشدم، جوانی را دیدم که با حالتی آشفته به من رسید و یقه مرا گرفت؛ و بر سینهی من کوبید و فحش داد و گریه کرد. فهمیدم دلش از جایی پر است. سکوت کردم تا مشت خوردم و فحش شنیدم. بعد فهمیدم، چند جوان به او توهین کرده و او را زده بودند٬ از دست آنها فرار کرده و چون دلش پر بود، به من حمله کرد و ته دلش را به من خالی کرد. بهخاطر خدا صبر و سکوت کردم تا خالی شد و رفت. از آن روز به مقام صبر عظیمی دست یافتم که هرچه به من توفیق شد٬ از اتفاق آن روز بود.
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
@faghatkhoda1397
📚ریشه
راننده کامیونی در جنگلی، الوار درختان قطعشده بر پشت کامیون خویش بار کرده بود تا به سمت شهر حرکت کند. بعد از اینکه مسافتی را طی کرد به ناگاه در مسیر جاده جنگل هنگام پیچیدن از پیچ جاده، لبه سپر کامیون به درختی در کنار جاده برخورد کرد و کامیون از توقف ایستاد و از این تصادف تکانی که به کامیون خورد، تمام الوار از درب عقب کامیون به بیرون پرتاب شدند.
راننده کامیون که همراه پسرش در کامیون بودند بعد از آن اتفاق به پایین از کامیون آمدند و صحنه را دیدند.
پدر گفت: پسرم! با دیدن این حادثه بیاموز که یک درخت صاحبِ ریشه توانست صد درخت بیریشه را جابجا و واژگون کند.
همیشه سعی کن ریشه خانوادگی و خداباوری خود را حفظ کنی که یک انسان صاحبِ ریشه میارزد به صد انسان بیریشه و تکیه بر یک انسان صاحبِ ریشه تو را بسیار سودمندتر از تکیه بر صدها انسان بیریشه است. یک انسان صاحبِ ریشه در برابر مشکلات مقاومت میکند.
@faghatkhoda1397
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت:
خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم.
ملا گفت : ایا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟
دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟
ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است!
@faghatkhoda1397
💎داستان کوتاه " پرواز "
به خاطر فقط چند دقیقه تاخیر
از پروازجا ماند.
سفری که خیلی برایش اهمیت داشت و حرف چند صد میلیون پول در میان بود .
خسته، عصبانی به زمین و زمان ناسزا می گفت.
ناچار رفت و نشست داخل ماشینش تا به خانه برگردد
ناگهان بی اراده رادیوی ماشین را روشن کرد، موسیقی پخش میشد که یکباره قطع شد و گوینده با ناراحتی گفت
خبر فوری
خبر فوری
یک لحظه حواسش رفت به رادیو
ناگهان کامیونی از رو به رو آمد و محکم به ماشینش زد و او جا به جا، پشت فرمان تمام کرد.
رادیو هنوز کار می کرد و صدای مجری در فضای حزن آمیز و خون آلود پخش می شد
زلزله ی نسبتا شدیدی غرب و جنوب غرب کشور را لرزاند....
بقلم
شاهین بهرامی
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@faghatkhoda1397
✅داستان زیبای تاثیر مال حرام بر زندگی
✍️جوانی خام در کسب و کار خود مراقب حرام نبود و پدر هر چه نصیحتاش میکرد در پاسخ میگفت: در اول زندگی سرمایه لازم است. قسم میخورم در آینده مال حرام را از زندگی خود بیرون کنم. روزی پدر، پسر را نزد خود خواند و ماسه و سیمانی را بر هم زد و گفت: میخواهم قدری آب بر این بیفزایم، عیبی نیست؟ پسر گفت: نه! پدر آب ریخت و بتونی درست کرد و آن را پشت در خانه فرزندش ریخت. پسر گفت: چه میکنی؟! پدر گفت: سیمان و ماسه است. پسر گفت: با آب آن را مخلوط نمودهای و اکنون بتون ساختهای. پدر گفت: آب را نباید جدی بگیری چون دو روز بعد از آن جدا خواهد شد و همان ماسه و سیمان خواهد ماند.
پسر گفت: هرگز چنین نخواهد شد، وقتی آب را با سیمان و ماسه مخلوط کنی آب آن جدا میشود و ماسه و سیمانی نمیماند بلکه بتونی سخت بر جای مینهد که درب خانه مرا نمیشود دیگر گشود. پدر گفت: آفرین! پس اکنون به حرف من رسیدی که اگر مال حرام در زندگی خود وارد کنی حتی اگر بعد بتوانی آن را جدا کنی و به صاحبانش برگردانی باز قادر به از بین بردن اثر مخرب آن در فرزندان و زندگی خود نخواهی بود.
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
@faghatkhoda1397
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
هارون الرشید به همراه مهمانانش عیسی بن جعفر برمکی و مادر جعفر برمکی در قصر نشسته بود و حوصله اش سر رفته بود
از سربازان خواست بهلول را بیاورند تا آنها را بخنداند
سربازان رفتند و بهلول را از میان کودکان شهر گرفته و نزد خلیفه اوردند
هارون الرشید به بهلول امر کرد چند دیوانه برای ما بشمار
بهلول گرفت : اولین دیوانه خودم هستم و با اشاره دست به سمت مادر جعفر برمکی گفت این دومین دیوانه هست
عیسی با حالتی عصبی فریاد زد : وای بر تو برای مادر جعفر چنین حرفی می زنی ؟
بهلول خندید و گفت : صاحب اربده سومین دیوانه هست
هارون از کوره در رفت و فریاد زد :
این دیوانه را از قصر بیرون کنید آبرویمان را برد
بهلول در حالی که روی زمین کشیده می شد گفت : تو هم چهارمی هست هارون !
@faghatkhoda1397