eitaa logo
طهارت نفس
2.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
24 فایل
هو الرزاق ﷽ ↶سلام لطفا دربرابر تبادل و تبلیغات کانال صبورباشید و به رشد کانال کمک کنید.🌼 💝جهت رزرو تبلیغ👈 @A_DMEN تبلیغات ارزان و بصرفه👇 https://eitaa.com/joinchat/3694068054Cced867b572
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺پیامبر گرامی اسلام (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) فرمود: برادرم عیسی (علیه‌السلام) به شهری عبور نمود که در آن مرد و زنی بر سر یکدیگر فریاد می‌زدند! حضرت به آنها فرمود: شما را چه شده؟! چرا فریاد می‌کنید؟ آن مرد عرض کرد: ای پیامبرخدا، این همسر من است، و هیچ بدی هم ندارد بلکه زنی است صالحه، ولی در عین حال دوست‌ دارم از او جدا شوم! حضرت عیسی علیه السلام فرمود: به هرحال بگو چه نقصی در او است که می‌خواهی از وی جدا شوی؟ آن مرد عرضه داشت: بدون اینکه پیر شده باشد، صورتش شکسته و فرسوده شده. حضرت به آن زن فرمود: ای زن! دوست داری طراوت صورتت به تو برگردد؟ آن زن عرضه داشت: آری. حضرت فرمود: هرگاه غذا تناول می‌کنی، پیش از سیرشدن از آن دست بکش. زیرا طعام وقتی در شکم و معده زیاد شد، طراوت و نشاط صورت را از بین می‌برد. زن به این دستور عمل نمود، و طراوت صورتش دوباره بازگشت. @faghatkhoda1397
✍يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِّن دُونِكُمْ لَا يَأْلُونَكُمْ خَبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ... ﺍی ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ! ﺍﺯ ﻏﻴﺮ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺮﺍی ﺧﻮﺩ ﻣﺤﺮم ﺭﺍﺯ ﻧﮕﻴﺮﻳﺪ؛ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﻴﭻ ﺗﻮﻃﺌﻪ ﻭ ﻓﺴﺎﺩی ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺷﻤﺎ ﻛﻮﺗﺎهی ﻧﻤﻰﻛﻨﻨﺪ؛ ﺷﺪﺕ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭی ﻭ ﺭﻧﺞ ﻭ ﺯﻳﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ... (آل عمران/١١٨) پس وقتی با کسی درد دل می‌کنی و رازهات رو میگی مثل اینه که بهش یه چک سفید امضای بدون تاریخ میدی تا هروقت هرجور خواست ازش استفاده کنه! پس مراقب باش که حرف دلت رو با کی و کجا می‌زنی... @faghatkhoda1397
✨﷽✨ . حضرت ✍ زاهد نمایی مهمان پادشاه شد، وقتی که غذا آوردند، کمتر از معمول و عادت خود از آن خورد و هنگامی که مشغول نماز شد ، بیش از معمول و عادت خود، نمازش را طول داد، تا بر گمان نیکی شاه به او بیفزاید. 💭 هنگامی که به خانه اش بازگشت، سفره غذا خواست تا غذا بخورد. پسرش که جوانی هوشمند بود از روی تیز هوشی به ریاکاری پدر پی برد و به او رو کرد و گفت: مگر در نزد شاه غذا نخوردی؟ زاهدنما پاسخ داد در حضور شاه چیزی نخوردم که روزی به کار آید.)) یعنی همین کم خوری من موجب موقعیت من نزد شاه گردد، و روزی از همین موقعیت بهره گیرم. 💭 پسر هوشمند به او گفت بنابراین نمازت را نیز قضا کن که نمازی نخواندی تا به کار آید! @faghatkhoda1397
✍شخصی به علامه طباطبایی گفت: یه ریاضتی برای پیشرفت معنوی به من بفرمایید. علامه فرمود: بهترین ریاضت، خوش اخلاقی در خانواده است. @faghatkhoda1397
📘 💠 امتیازهای‌ امامان علیهم السلام 🔹ابوحمزه می‌گوید: بارها می‌شنیدم که امام حسن عسکری با غلامان ترک و رومی و... خود به زبان خودشان صحبت می‌کنند، من تعجب می‌کردم و با خود می‌گفتم: امام عسکری علیه السلام در مدینه به دنیا آمده، و تا هنگام رحلت پدرش، به جایی مسافرت نکرده است و نزد کسی هم درس زبان نخوانده، پس چگونه به زبانهای گوناگون سخن می‌گوید؟ در این فکر بودم، که ناگاه حضرت به من متوجه شدند و فرمودند: 🔹«خداوند حجت خود را در همه چیز بر سایر مردم برتری داده، از این رو امامان به همه ی زبان‌ها و نژادها آگاهند و همه ی حوادث و پیش آمدها را می‌دانند، اگر چنین نبود، بین پیشوایان الهی و سایر مردم فرقی نبود.» 📚بحار ج ۵۰، ص ۲۶۸ @faghatkhoda1397
🌹داستان آموزنده🌹 روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند. اصحاب پرسیدند چطور ؟ مولا فرمودند: آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند. ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت: شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ، دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من “علی” فروش شوم؟ تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی “علی” عوض نمی کنم. آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست. مولا گریه می کردند و می فرمودند: به خدایی که جان “علی” در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست؛ سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند. @faghatkhoda1397
‌ آورده‌اند که شخصی به مهمانی دوست خسیس رفت. به محض این که مهمان وارد شد. میزبان پسرش را صدا زد و گفت: پسرم امروز مهمان عزیزی داریم، برو و نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر. پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی بازگشت. پدر از او پرسید: پس گوشت چه شد؟! پسر گفت: به نزد قصاب رفتم وبه او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده، قصاب گفت: گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد. با خودم گفتم اگر این طور است پس چرا به جای گوشت کره نخرم، پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: از بهترین کره ای که داری به ما بده. او گفت: کره ای به تو خواهم داد که مثل شیره ی انگور باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به جای کره شیره ی انگور نخرم پس به قصد خرید آن وارد دکان شدم، و گفتم از بهترین شیره ی انگورت به ما بده، او گفت: شیره ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به خانه نروم، زیرا که ما در خانه به قدر کفایت آب داریم. این گونه بود که دست خالی برگشتم. پدر گفت: چه پسر زرنگ و باهوشی هستی؛ اما یک چیز را از دست دادی، آنقدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشت مستهلک شد. پسر گفت: نه پدر، کفش های مهمان را پوشیده بودم. @faghatkhoda1397
زن بابام یه بلوز دامن و یه روسری و.چادر رنگی که تا به حال ندیده بودم و خیلی هم قشنگ بود داد به من گفت خودم برات خریدم بپوش منم پوشیدم، چایی ریختم سینی جایی رو بردم تو اتاق سلام کردم سینی رو. گذاشتم جلوشون خواستم بر گردم بابام گفت نرو بگیر بشین، از این بگیر بشین بابام و نگاه اسماعیل آقا حس بدی اومد سراغم، اسماعیل آقا اشاره ای کرد به من به بابام گفت همینه، بابام گفت بله همینه، میخوای صیغه‌ش کن میخواهی هم عقدش کن جای طلبت ببرش، آقا اسماعیل گفت شما یه وکالت عقد به من بده من میبرمش به سر فرصت عقدش میکنم، نا خودآگاه زدم زیر گریه، گفتم بابا داری من رو. به این آقا که از خودتم بزرگتره به جای طلبت میدی، بابام تهدید کرد گفت... @faghatkhoda1397
📚 داستان کوتاه اسکندر مقدونی در 33 سالگی درگذشت... روزی که او اين جهان را ترک می‌کرد، می‌خواست يک روز ديگر هم زنده بماند، فقط يک روز ديگر تا بتواند مادرش را ببيند آن 24 ساعت فاصله‌ای بود که بايد طی می‌کرد تا به پايتختش برسد. اسکندر از راه هند به يونان برمی‌گشت و به مادرش قول داده بود وقتی که تمام دنيا را به تصرف خود درآورد باز خواهد گشت و تمام دنيا را يکپارچه به او هديه خواهد کرد. بنابراين اسکندر از پزشکانش خواست تا 24 ساعت مهلت برای او فراهم کنند و مرگش را به تعويق اندازند. پزشکان پاسخ دادند که کاری از دستشان بر نمی‌آيد و گفتند که او بيش از چند دقيقه قادر به ادامه زندگی نخواهد بود! اسکندر گفت: "من حاضرم نيمی از تمام پادشاهی خود را، يعنی نيمی از دنيا را در ازای فقط 24 ساعت بدهم." آنها گفتند: "اگر همه دنيا را هم که از آن شماست بدهيد ما نمي‌توانيم کاری برای نجاتتان صورت بدهيم امری غير ممکن است." آن لحظه بود که اسکندر بيهوده بودن تمامی کوشش‌هايش را عميقا درک کرد با تمام داراييش که کل دنيا بود نتوانست حتی 24 ساعت را بخرد. سی و سه سال از عمرش را به هدر داده بود برای تصاحب چيزی که با آن حتی قادر به خريدن 24 ساعت هم نبود. از قناعت هیچکس بی‌جان نشد از حریصی هیچکس سلطان نشد ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @faghatkhoda1397
🌷🍃🌷🍃🌷 شهیدانه🌹 همیشھ‌میگفت‌من‌یہ‌ࢪوز؎ شھیدمیشم✌️🏼💔 یباࢪم‌ڪھ‌نوجوون‌بود؛ معلمش‌بہ‌خاطࢪباز؎گوشے ازڪلاس‌بیࢪونش‌ڪࢪد🌸 گفت‌حالاڪھ‌منوبیࢪون‌مےڪنیدحࢪفےنیست! ولۍبدونیدداࢪیدشھیدِآیندࢪوبیࢪون‌مۍڪنید💚🌿シ! 🌷 یاد شهدا @faghatkhoda1397
💌 خدا دائماً مشغول بندۀ خود است خدا دائماً مشغول بنده خود است؛ یا زمینه‌ای برای رشد، یا مقدماتی برای توبه او فراهم می‌کند، یا او را از بلا حفظ می‌کند و یا نعمتی به او می‌رساند. «استاد پناهیان» ➫ @faghatkhoda1397