eitaa logo
طهارت نفس
2.8هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
24 فایل
هو الرزاق ﷽ ↶سلام لطفا دربرابر تبادل و تبلیغات کانال صبورباشید و به رشد کانال کمک کنید.🌼 💝جهت رزرو تبلیغ👈 @A_DMEN تبلیغات ارزان و بصرفه👇 https://eitaa.com/joinchat/3694068054Cced867b572
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 در جریان بنی قریظه ، به خاطر خیانتی که یهودیان به اسلام و مسلمین کردند ، رسول اکرم (ص ) تصمیم گرفت که کار آنها را یکسره کند . یهودیان از پیامبر(ص ) خواستند تا ابولبابه را پیش آنها بفرستد تا با او مشورت نمایند . پیامبر اکرم (ص ) فرمود : ابولبابه ! برو ، ابولبابه هم دستور آن حضرت را اجابت کرده و با آنها به مشورت نشست . اما او در اثر روابط خاصی که با یهودیان داشت ، در مشورت منافع اسلام و مسلمین را رعایت نکرد و یک جمله ای را گفت و اشاره ای را نمود که آن جمله و آن اشاره به نفع یهودیان و به ضرر مسلمانان بود . وقتی که از جلسه بیرون آمد ، احساس کرد که خیانت کرده است ، اگر چه هیچ کس هم خبر نداشت . اما قدم از قدم که بر می داشت و به طرف مدینه می آمد ، این آتش در دلش شعله ورتر می شد . به خانه آمد ، اما نه برای دیدن زن و بچه ، بلکه یک ریسمان از خانه برداشت و با خویش به مسجد پیامبر آورد و خود را محکم به یکی از ستونهای مسجد بست و گفت : خدایا تا توبه من قبول نشود ، هرگز خودم را از ستون مسجد باز نخواهم کرد . گفته اند فقط برای خواندن نماز یا قضای حاجت یا خوردن غذا دخترش می آمد و او را از ستون باز می کرد و مجددا باز خود را به آن ستون می بست و مشغول التماس و تضرع می شد و می گفت : خدایا غلط کردم ، گناه کردم ، خدایا به اسلام و مسلمین خیانت کردم ، خدایا به پیامبر تو خیانت کردم ، خدایا تا توبه من قبول نشود همچنان در همین حال خواهم ماند تا بمیرم . این خبر به رسول اکرم (ص ) رسید . فرمود : اگر پیش من می آمد و اقرار می کرد ، در نزد خدا برایش استغفار می نمودم ولی او مستقیم نزد خدا رفت و خداوند خودش به او رسیدگی خواهد کرد . شاید دو شبانه روز یا بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که ناگهان بر پیامبر اکرم (ص ) در خانه سلمه وحی نازل شد و در آن به پیامبر خبر داده شد که توبه این مرد قبول است . پس از آن پیامبر فرمود : ای ام سلمه ! توبه ابولبابه پذیرفته شد . ام سلمه عرض کرد : یا رسول الله ! اجازه می دهی که من این بشارت را به او بدهم ؟ فرمود : مانعی ندارد . اطاقهای خانه پیامبر هر کدام دریچه ای به سوی مسجد داشت و آنها را دور تا دور مسجد ساخته بودند . ام سلمه سرش را از دریچه بیرون آورد و گفت : ابولبابه ! بشارتت بدهم که خدا توبه تو را قبول کرد . این خبر مثل توپ در مدینه صدا کرد ، مسلمانان به داخل مسجد ریختند تا ریسمان را از او باز کنند ، اما او اجازه نداد و گفت : من دلم می خواهد که پیامبر اکرم (ص ) با دست مبارک خودشان این ریسمان را باز نمایند . نزد پیامبر(ص ) آمدند و عرض کردند : یا رسول الله ابولبابه چنین تقاضایی دارد ، پیامبر به مسجد آمد و ریسمان را باز کرده و فرمود : ای ابولبابه توبه تو قبول شد ، آنچنان پاک شدی که مصدق آیه : یحب التوابین و نحب المتطهرین گردیدی . الان تو حالت آن بچه را داری که تازه از مادر متولد می شود ، دیگر لکه ای از گناه در وجود تو نمی توان پیدا کرد . بعد ابولبابه عرض کرد : یا رسول الله ! می خواهم به شکرانه این نعمت که خداوند توبه من را پذیرفت ، تمام ثروتم را در راه خدا صدقه بدهم . پیامبر فرمود : این کار را نکن . گفت : یا رسول الله اجازه بدهید دو ثلث ثروتم را به شکرانه این نعمت صدقه بدهم . فرمود : نه . گفت : اجازه بده نصف ثروتم را بدهم . فرمود : نه . عرض کرد : اجازه بفرمایید یک ثلث آن را بدهم . فرمود : مانعی ندارد @faghatkhoda1397
📚 داستان کوتاه درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند . کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟ درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم . آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟ درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت . ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . . ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ @faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙آیت‌الله وحید خراسانی 🔸هرچه هست از اوست....!!! 👌بسیار زیباست 👈حتما ببینید و نشر دهید. @faghatkhoda1397
✨﷽✨ 🌼ارزش خدمت به مادر ✍دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. هر دو متقی و پرهیزکار بودند و عالم وعارف. با خود پیمان بستند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر بیمار باشد. برادری که پیمان بسته بود خدمت خدا کند به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد وآن دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد. چندی که گذشت برادر صومعه نشین مشهور عام وخاص شد و از اقصی نقاط دنیا ،عالمان و عرفا و زهاد به دیدارش شتافتند و آن دیگری که خدمت مادر می کرد فرصت همنشینی وهمکلاسی با دوستان قدیم را نیز از دست داد و یکسره به امور مادر می پرداخت. برادر صومعه نشین کم کم به خود غره شد که خدمت من ارزشمند تر از خدمت برادر است ،چرا که او در اختیار مخلوق است ومن در خدمت خالق ،و من از او برترم! همان شب که این کلام در خاطر او بگذشت، پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد و گفت: برادر تو را بیامرزیدم و تو را به حرمت او بخشیدم و از این پس تو را حکم کردیم که در خدمت برادر باشی. عارف صومعه نشین اشک در چشمانش آمد وگفت: یا رب العالمین، من در خدمت تو بودم و او به خدمت مادر، چگونه است مرا در خدمت او می گماری وبه حرمت او می بخشی، آنچه کرده ام مایه رضای تو نیست؟َ! 💥ندا رسید: آنچه تو می کنی ما از آن بی نیازم و لکن مادرت از آنچه او می کند، بی نیاز نیست، تو خدمت بی نیاز می کنی و او خدمت نیازمند، بدین حرمت مرتبت او را از تو فزونی بخشیدیم و تو را در کاراو کردیم. ❤️قدر پدرها ومادرهارو بدونید عزیزان❤️ @faghatkhoda1397
بدی‌هات رو هم می‌بخشه! فقط کافیه که همیشه کنارت ببینیش... 📖برگرفته از آیه ۳۰ سوره شوری @faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟣عظمت امیرالمومنین علی علیه السلام از زبان آیت الله بهجت رحمت الله علیه @faghatkhoda1397
حکیمی جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد. زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود. وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود. من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد برادرانم را صدا زدم و با کمک آن‌ها او از خانه و دهکده بیرون انداختیم تا لااقل خرج اضافى او را تحمل نکنیم. با رفتن او ، بقیه هم وقتى فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتند و امروز که شما این بسته‌هاى غذا و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم. اى کاش همه انسان‌ها مثل شما جوانمرد و اهل معرفت بودند! حکیم تبسمى کرد و گفت: حقیقتش من این بسته‌ها را نفرستادم. یک فروشنده دوره‌گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه!؟ همین! حکیم این را گفت و از زن خداحافظى کرد تا برود. در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستى یادم رفت بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود. @faghatkhoda1397
📚 پسربچه‌ای برای سفر به شهر بغداد آماده می شد تا در آنجا درس بخواند و علم بیاموزد... مادرش به او چهل دینار سپرد تا آن را خرج کند، سپس به او گفت: فرزندم با من عهد کن که هیچگاه و در هیچ کاری دروغ نگویی پسرک به او قول داد که چنین کند، آنگاه همراه قافله خارج شد و رفت... هنگامی که در صحرا راه می‌سپردند، گروهی از دزدان به آنها یورش بردند و پول و اموال آنها را غارت کردند، سپس یکی از مزدوران گروه به پسرک نگاهی کرد و از او پرسید: آیا تو هم چیزی به همراه داری؟ پسر پاسخ داد: چهل دینار!! دزد خندید و گمان کرد که پسر قصد شوخی دارد و یا دیوانه است از این رو او را گرفت و نزد رهبرشان برد و او را از آنچه پیش آمده بود با خبر ساخت رهبر دزدان گفت: پسرم چه چیزی تو را به راستگویی واداشت؟! پسر گفت: من با مادرم پیمان بستم که راستگو باشم، حال بیم آن دارم که به عهدم خیانت کنم رهبر سارقان از گفته پسر سخت متاثر شد و گفت: دارائیت را آشکار کردی تا مبادا به عهد خود با مادرت خیانت کنی و من بیم دارم که به عهدم با خداوند خیانت ورزم آنگاه به دزدان دستور داد هر آنچه را که از قافله ستانده بودند بازگردانند، سپس رو به پسرک کرد و گفت: من با دست کوچک تو به آغوش خداوند بزرگ بازمی‌گردم و توبه می کنم.. دیگر دزدان نیز به رهبرشان گفتند: تو بزرگ ما در راهزنی بودی امروز بزرگ ما، در بازگشت به سوی پروردگار هستی آنگاه همگی توبه کردند... 📙 هم قصه هم پند @faghatkhoda1397
🔴هر روزت را خوب زندگی کن ✍️شخصی از عالمی پرسید: برای خوب بودن کدام روز بهتر است؟ عالم فرمود: یک روز قبل از مرگ. شخص حیران شد و گفت: ولی مرگ را هیچ‌کس نمی‌داند! عالم فرمود: پس هر روز زندگی را روزِ آخر فکر کن و خوب باش شاید فردایی نباشد. @faghatkhoda1397
✍انتظار داری کارت هم پیچ نخورد؟! محقق عالی قدر استاد فاطمی نیا فرمودند: یکی از علما - که از دنیا رفته است. از یکی از صلحا برایم تعریف می‌کرد که یک نفر گفته بود: من در قسمت بایگانی اداره ای کار می‌کردم و پرونده‌های متعدد و بعضا بسیار مهم می‌آمد و ما در قسمت بایگانی قرار می‌دادیم. یک روز پرونده ی بسیار مهمی به دستم رسید. چند روزی که گذشت متوجه شدم آن پرونده گم شده است. هر چه گشتم پیدا نشد. در آن گیر و دار که کاملا نا امید شده بودم، به بنده خبر دادند: چون شما مسئول پرونده‌ها هستید اگر تا چند روز دیگر پیدا نشود، حکمی که در مورد شما اجرا می‌شود یا اعدام است یا حبس ابد؛ از این رو نزد یک نفر اهل دل رفتم، ایشان دستور ختمی فرمودند که انجام بده. همان توسل را انجام دادم. روزی که قرار بود نتیجه بگیریم از پرونده خبری نبود با ناراحتی از منزل بیرون آمدم تا نزدیکی خیابان «مولوی» رفتم. دیدم پیرمردی جلو آمد و گفت: آقا؛ مشکل تو به دست آن شخص - که عرق چین به سر دارد و در حال رفتن است - حل می‌شود. بدون توجه به این شخص با شنیدن این کلمات دویدم و دامن آقا را گرفتم و گفتم: آقا جان! به دادم برس، گفته اند مشکلم به دست شما حل می‌شود. پیرمرد نگاهی به من کرد و گفت: خجالت نمی کشی؟ حالتی بهت زده و متعجب داشتم. ایشان فرمودند: چهار سال است شوهر خواهرت از دنیا رفته، یک مرتبه هم به خواهرت و بچه هایش سر نزده ای، انتظار داری کارت هم پیچ نخورد؟! تا نروی و رضایت آنها را جلب نکنی، مشکلت حل نمی شود. بعد از شنیدن صحبت پیرمرد بلافاصله به منزل خواهرم رفتم. وقتی در زدم و خواهرم متوجه شد من هستم، گفت: چطور است بعد از چهار سال آمده ای؟! گفتم: خواهر! از من راضی شو. بچه هایت را از من راضی کن. بعدا برایت تعریف میکنم، غلط کردم. آن گاه رفتم مقداری هدیه گرفتم و آوردم و آنها را راضی کردم. فردا که به اداره برگشتم، به من خبر دادند که ص: 122 پرونده پیدا شده است. این پیرمرد عرق چین به سر، عارف بزرگ مرحوم شیخ رجبعلی خیاط بود! [1] ---------- [1]: کرامات معنوی / 72، @faghatkhoda1397
✍گویند: پادشاهی برای شکار به صحرا رفت. پیرمردی را در بیابان در چادری دید که چند گوسفند داشت، به خیمه او رفت تا قدری از آفتاب دور شود. چند کیسه زر به او داد و گفت: این زرها بستان و در شهر خانه و کاری برای خود پیدا کن. پیرمرد گفت: نمی‌خواهم. گفت: ده کیسه طلای دیگر بدهید تا خیالش راحت‌تر شود. گفت: نمی‌خواهم. شاه با تعجب گفت: چرا نمی‌خواهی؟ پیرمرد گفت: ده سال پیش روزی یک گوسفند از من تلف شد هنوز غصه می‌خورم، اگر این همه پول را از من بدزدند من دیوانه می‌شوم. اگر در این دنیا دزد هم نبرد، با مرگ من از من دزدیده می‌شود. وقتی تلخی سلب نعمت را اندیشه می‌کنم شیرینی برای بدست آوردن آن از من زایل می‌شود. ➫ @faghatkhoda1397
ریشه این سوء ظن‌های حرام چیست؟ و چه کنیم که این گناهی که به زندگی ما آمده و سلب توفیقاتی به دنبال دارد و نمی‌دانیم که از کجا داریم می‌خوریم، این از زندگی ما ریشه کن شود؟ آیت الله بهجت (ره) می‌فرماید: "مشکل از اینجا ناشی می‌شود که ما علم به خودمان نداریم" سوء علم به خودمان داریم، یعنی علم درستی به خودمان نداریم. اگر هر کسی علم درستی نسبت به خودش داشته باشد و توجه به این علم هم داشته باشد (چرا که گاهی انسان علم دارد، اما غافل می‌شود) در این صورت دیگر سراغ دیگران نمی‌رود. این فرد مشغول خودش می‌شود. دیگر فرصت نمی‌کند به عیوب دیگران، آن هم عیوب ظنی نه عیوب قطعی بپردازد. فردی که نسبت به خودش علم دارد که چه کاره است، چه آلودگی‌های باطنی دارد، چه خلوت‌های سوئی داشته، که حتی راضی نیست یکی از آنها برای دیگران گفته و باز شود، اینقدر مشغول خودش می‌شود که دیگر فرصت نمی‌کند که به عیوب دیگران بپردازد.   در یک روایتی از امیرالمومنین (صلوات الله و سلامه علیه) هست که حضرت می‌فرمایند:  "يَا أَيُّهَا النَّاسُ، طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ النَّاسِ" خوشا به حال آن کسی که اشتغال به عیوب خودش مانع از این شده که به عیوب دیگران مشغول شود. روایت دیگر این است که حضرت فرمودند: "أَكْبَرُ الْعَيْبِ أَنْ تَعِيبَ مَا فِيكَ مِثْلُهُ" بدترین عیب این است که انسان آن چیزی که در دیگران به عنوان عیب می‌بیند، همان در وجود خودش باشد. خب چه می‌شود که ما این توجه را نداریم و سوء علم به خودمان داریم؟ ریشه آن همین خودبینی‌ها ، خودشیفتگی‌ها و محبت به خود است. اینها نمی‌گذارد انسان یک واکاوی درونی بکند و عیوب خودش را پیدا کند و به اینها مشغول شود. پس همان سوء علم به خود است که ما را به سوء ظن به دیگران می‌کشاند. خب اگر سوء ظن در درون کانون زندگی حاکم شود، دیگر پایه‌های اعتماد سست خواهد شد. پایه اعتماد که سست شود، دیگر صفا و صمیمیت و آن پاکی‌ای که در یک خانه باید حاکم باشد دیگر همه اینها رخت برمی‌بندد و از بین می‌رود. @faghatkhoda1397
💠 چرا درهای جهنم همیشه بسته و درهای بهشت همیشه باز است؟ 💠 ⏹ تفاوت اساسی بهشت و جهنم اين است که بعد از اينکه خلائق در بهشت و جهنم مستقر می‌شوند درب جهنّم هميشه بسته است و درب بهشت هميشه باز است. 💢 درب جهنم بسته است، فىِ عَمَدٍ مُّمَدَّدَةِ فىِ عَمَد يعنی در جهنم پشت‌بند دارد و مُّمَدَّدَةِ یعنی در جهنم از بالا تا پايين به طور عمودی بسته است و این طور نیست که يک لنگه را به لنگه ديگر ببندند نيست اين نه برای آن است که فرار نکنند، اصلاً نمی‌توانند فرار کنند، اما بسته بودن درب يک عذاب ديگری است! اينها که ديگران را با ربا، با رشوه و مانند آن به بند کشيدند، در جهنم بسته مي‌سوزند نه باز! 💢 مُقَرَّنينَ فِي الْأَصْفاد؛ در زنجيرهای بسته مي‌سوزند، 🌸 اما درهای بهشت باز است ولی کسی بیرون نمی‌آید ⁉️مگر هيچ بهشتي حاضر است از بهشت بيايد بيرون؟ نه، اما مُفَتَّحَةً لَهُمُ الْأَبْواب باز بودن درب، يک آزادی محسوب می‌شود و نعمتی روی نعمت‌های ديگر است. 🔹 درب بهشت باز است ولی نه بيگانه ميتواند وارد شود و نه آشنا حاضر است خارج شود؛ اما باز بودن درب، يک احترام ديگری است برای بهشتیان، گاهی می‌بينيد انسان دَر می‌زند، اين دَر زدن برای اين نيست که اين دَرب بسته است، برای احترام صاحبخانه است. ◀️ اينکه گفت: دوش ديدم که ملائک در ميخانه زدند گِل آدم بسرشتند و به پيمانه زدند ✅ اين در زدن‌ها گاهی برای احترام است، باز بودن درب برای آزادی و احترام است؛ از آن طرف تمام اين درب بسته و از اين طرف تمام اين درب باز است. 📚 برگرفته از بیانات آیت الله جوادی آملی تفسیر سوره زمر ، مورخه 93/10/24 کمی تا @faghatkhoda1397
✍علامه حسن زاده میفرمود: شما نمی بینید ، من میبینم اعمال شما از شما دور نمیشود، در جانتان مینشیند ! وقتی مردید و پرده افتاد میفهمید چه چیز را در خود نهادینه کرده اید ! میفرمود: این لقمه ها که میخورید، بو دارد، کاش میفهمیدید این لقمه برخی ها چه بویی دارد ! میفرمود: دهان باب الله است صادرات و ‌وارداتش را کنترل و‌ مواظبت کنید ! برخی ها از دهانشان آتش زبانه میکشد ! و برخی دهانشان معطر و منزه است ! کمی تا @faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺تاثیر عجیب خواندن و دعای اطرافیان بر حالات تجربه گر نزدیک به مرگ کمی @faghatkhoda1397
🌹 در قوم بنی اسرائیل قحطی آمد و مردم چاره‌ای ندیدند جز آن که به خدا روی آورند و از او باران بخواهند. چند بار نماز خواندند و از خدا باران خواستند اما هیچ ابری در آسمان پدیدار نشد و حضرت موسی(علیه السلام) علت را از خداوند جویا شد. وحی آمد که : "ای موسی! در میان شما، سخن چینی است که دعای شما را باطل می کند و تا او در میان شماست، دعای تان را اجابت نخواهم کرد." موسی(علیه السلام) گفت: "بارخدایا! او را به ما بشناسان تا از میان خویش بیرون افکنیم." باز وحی آمد که: "ای موسی! من، دشمن سخن چینی هستم. آن گاه، خود سخن چینی کنم و عیب کسی را به تو بگویم؟!" موسی(علیه السلام) گفت: " پس تکلیف چیست؟" وحی آمد: "همه باید توبه کنند." چون همه از سخن چینی توبه کردند، خداوند، باران فرستاد. 📙(کیمیای سعادت/جلد۲) @faghatkhoda1397
💠شهربانو اسیر یا آزاد ؟ پس از شکست یزدگرد پادشاه ایران از مسلمانان او وقتی اوضاع را وخیم دید فرار کرد و خود را مخفی نمود . ولی مسلمین دو دختر او را اسیر کرد و به مدینه آوردند ، زنان مدینه به تماشای آنها می آمدند . آنگاه آنها را وارد مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله کردند ، عمر خواست صورت شهربانو را باز کند تا مشتریان او را تماشا کنند و بعد بخرند . شهربانو زیر دست عمر زد و به زبان فارسی گفت : صورت پرویز سیاه باد ، اگر نامه رسول خدا را پاره نمی کرد ، دخترش به چنین وضعی دچار نمی شد . عمر چون زبان او را نمی فهمید خیال کرد دشنام می دهد ، تازیانه از کمر کشید تا او را بزند ، گفت : این دخترک مجوس مرا دشنام می دهد . امیرالمؤ منین علیه السلام پیش آمد و فرمود : آرام باش او به تو کاری ندارد جد خود را دشنام می دهد گفته شهربانو را برایش ترجمه کرد ، عمر آرام گرفت . به نقل دیگر عمر خواست آنها را در معرض فروش قرار دهد ، حضرت امیر علیه السلام فرمودند : ان بنات الملوک لاتباع و لو کانوا کفارا دختران پادشاهان به فروش نمی رسند اگر چه کافر باشند ، ممکن است ایشان را اجازه دهید هر کس را که خواستند از مسلمین انتخاب نمایند ، آنگاه به ازدواج آن شخص در آورده و مهریه او را از بیت المال از سهم همان فرد محسوب کنید . شهربانو را که به اختیار خود گذاشتند از پشت سر ، دست بر شانه امام حسین علیه السلام گذارد و گفت : اگر به اختیار من است این پرتو درخشان ، این مهر تابان را انتخاب کردم ، با حسین علیه السلام ازدواج کرد و از پیوند مقدس و مبارک حضرت امام زین العابدین علیه السلام متولد شد. @faghatkhoda1397
🌼مباهاتِ زمین و کائنات ✍ شیرینی و لذتِ یاد خدا آن‌چنان آن‌ها را سرمست کرده است که شب و روز برایشان فرقی ندارد. شب، هنگامی که همه در خوابند، صدای زمزمه‌های عاشقانه‌‌شان مانند صدای زنبورهای عسل در باغی پُر از گل به گوش می‌رسد.*۱ آن‌ها حتی روزها، وقتی برای نابودی ظلمت، سوار بر اسب می‌تازند هم از مناجات غافل نیستند و بر روی اسب هم خدا را یاد و او را ستایش می‌کنند. یاران امام‌زمان کسانی هستند که زمین به عبور آنان از رویَش، افتخار می‌کند و کائنات در برابرشان سرِ تعظیم و تسلیم فرود می‌آورد.*۲ 📚 ۱. امام‌ صادق، بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۰۸ ۲. امام‌ باقر، بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۳۲۷ @faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قطعه گمشده ای از پر پرواز کم است یازده بار شمردیم و یکی باز کم است این همه آب جاریست نه اقیانوس است عرق شرم زمین است که سرباز کم است @faghatkhoda1397
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍علامه مجلسي‌ رضوانُ الله‌ عليه‌ از "معاني‌ الاخبار" و " أمالي‌" صدوق‌ و "خصال‌" شيخ‌ صدوق‌ با سند متّصل‌ آنها از سهل‌ بن‌ سعد روايت‌ مي كند: 🌺جبرئيل‌ به‌ خدمت‌ رسول‌ اكرم‌ (ص) و گفت‌: اي‌ محمّد هر چه‌ مي‌خواهي‌ زندگي‌ كن‌ كه‌ بالاخره‌ مرده‌ خواهي‌ بود! و هر كه را كه‌ خواهي‌ دوست‌ بدار كه‌ بالاخره‌ از او جدا خواهي‌ شد! و هر كاري‌ را كه‌ بخواهي‌ انجام ده كه‌ بالاخره‌ به‌ آن‌ پاداش‌ داده خواهي‌ شد! و بدان‌ كه‌ شرف‌ مؤمن‌ در قيام‌ او به‌ نماز در شب‌هاست‌ و عزّت‌ او در بي‌نياز ديدن‌ نفسش‌ @faghatkhoda1397
☝این ذڪر⇓⇓را اگر هر روز بگویید، من به شما قول می‌دهم ڪه هیچ روزے، هیچ صدمه‌اے نبینید.➟ ★همه شما می‌دانید ڪه سجده براے غیر خدا جایز نیست. این را همه می‌دانند. ✖اما در نماز استغاثه به حضرت زهرا سلام الله علیها، روایات متعدده‌اے دارد، ڪه سر خود را به سجده بگذارید و صد مرتبه بگویید: ⚘«يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِي».⚘ اے مولای‌من، ای‌فاطمه‌اطهر، من را پناه بده! •❥خدا می‌داند، حتے اگر حالات عادے هم دارید، سلامت هستید، برڪت هم دارید، همه‌چیز دارید. ولے صبح به صبح رو به قبله و یا بهر طرف بنشینید و بگویید: «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِي». اۍ مولاۍ من، به من پناه بده. ▪️این را اگر هر روز بگویید، من به شما قول می‌دهم ڪه هیچ روزے، هیچ صدمه‌اے نبینید. خدا می‌داند اگر خود من بعضے روزها فراموش ڪنم، آن روز وحشتے دارم ڪه مبادا در خیابان تصادف ڪنم. بگویید: «يَا مَوْلَاتِي يَا فَاطِمَةُ أَغِيثِينِي». فراموش هم نڪنید. @faghatkhoda1397
⁉️ چرا به قرآن و احادیث اهل بیت علیهم السلام بی اهمیت هستیم... - بیانات مرحوم حضرت آیت الله بهجت (رحمه الله تعالی): 🔹 جای تعجب است که به شخصیت‌ها و سخنان آنها، اهمیت داده می‌شود و سخنرانی‌هایشان ضبط می‌شود، اما قرآن که در دست ماست این‌طور نزد ما ارزش ندارد! همه می‌دانیم که درباره قرآن مقصریم، 🔸 و به قرآن و عترت که عدیل قرآن و در همان درجه است؛ زیرا: «لا یفْتَرِقانِ، حَتی یرِدا عَلَی الْحَوْضَ؛ از هم جدا نمی‌شوند تا اینکه در کنار حوض [کوثر] بر من وارد شوند» معرفت نداریم! - چرا به بیانات رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) و عترت (علیهم‌السلام) که در کتب نوشته و ضبط شده، اهمیت نمی‌دهیم؟! 👈🏻 چرا ما شیعیان، هر روز به پای منبر امیرالمؤمنین و ائمه هدی و رسول‌الله (علیهم‌السلام) نمی‌رویم و به حکم، آداب و معارفی که الی‌ ما شاءالله در اخبار آنها نهفته است گوش فرا نمی‌دهیم؟! - چرا هر روز احادیث اهل‌بیت (علیهم‌السلام) را مطالعه نمی‌کنیم یا درباره آن درس و بحث نداریم؟! 📚 همراه با عالمان شیعه کمی تا @faghatkhoda1397
داستان ذوالنون و قضاوت مرد جوانی به نزد “ذوالنون مصری” آمد و شروع کرد به بدگویی از صوفیان. ذوالنون انگشتری را از انگشتش بیرون آورد و به مرد داد و گفت: این انگشتر را به بازار دست فروشان ببر و ببین قیمت آن چقدر است؟ مرد انگشتر را به بازار دستفروشان برد ولی هیچ کس حاضر نشد بیشتر از یک سکه نقره برای آن بپردازد. مرد دوباره نزد ذوالنون آمد و جریان را برای او تعریف کرد. ذوالنون در جواب به مرد گفت: حالا انگشتر را به بازار جواهر فروشان ببر و ببین آنجا قیمت آن چقدر است. در بازار جواهر فروشان انگشتر را به قیمت هزار سکه طلا می خریدند! مرد شگفت زده نزد ذوالنون بازگشت و او را از قیمت پیشنهادی بازار جواهرفروشان مطلع ساخت. پس ذوالنون به او گفت: دانش و اطلاعات تو از صوفیان به اندازه اطلاعات فروشندگان بازار دست فروشان از این انگشتر جواهر است. قدر زر زرگر شناسد؛ قدر گوهر، گوهری! خدایا چنانم دار که هرگز ناآگاهانه قضاوت نکنم. @faghatkhoda1397