eitaa logo
فانوس
241 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
14 فایل
📌به کانال #فانوس بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe انتقادات و پیشنهادات: @Alamdarasman
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ آیسان اسلامی از بلاگرهای معروف اینستاگرام ، میگه : چرا عربستان یه دونه امامزاده نداره اما تو ایران این همه امامزاده هست ؟ این آقا که جز فحش ناموسی و رکیک هیچ حرف به درد بخوری از دهنش بیرون نمیاد نمیدونم چطو شده الگو جامعه ای که ما به ادعای کوروش دوستان فرهنگ ۲۵۰۰ساله ایران معروف بود و به کثافت کشیده...که همه جا ازش استیکر و گیف درست کردن... 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 در محضر استاد | شیوه صحبت کردن با دیگران ... 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
5 داستان واقعی و کوتاه حیرت انگیز از کرامات شیخ جعفر مجتهدی که هوش از سرتان می برد 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
27.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توبه امام جمعه مسجد الاقصی 😐 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
🚨 اظهارات چین بوی جنگ جهانی سوم می‌دهد چین می‌گوید در صورت حمله نظامی آمریکا یا ناتو به روسیه آماده‌ی مداخله‌ی نظامی است. 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲 توصیه آیت الله ناصری به دعا کردن برای فرج امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف در هنگام افطار 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
درس هایی از آیات قرآن برای زندگی موفق در " جزء ۹ قرآن کریم " 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴چه کار کنم برکت بیاد تو زندگیم؟ چرا در زندگی هایمان با وجود تلاش های زیاد پول هایمان برکت ندارند!؟ 👤 استاد دانشمند ‌‌‌‌📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت پس آن پست فطرتی ڪه، چند روز پیش راهم را بست و بی‌شرمانه به حیایم تعرض ڪرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست، و نگاهم غمگین به زیر افتاد ڪه صدای آرامش بخش حیدر دوباره در گوشم نشست _دخترعمو! من اونروز حرفت رو باور ڪردم، من به تو شڪ نڪردم. فقط غیرتم قبول نمیڪرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم. ڪلمات آخرش، به قدری خوش آهنگ بود ڪه دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم، و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر میخواهد. سپس نگاه مردانه‌اش، پیش چشمانم شڪست و با لحنی نرم و مهربان نجوا ڪرد _منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم ڪه نفهمیدم دارم چیڪار میڪنم! وقتی گریه‌ات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی ڪردم! دیگه از اون روز روم نمیشد تو چشمات نگاه ڪنم، خیلی سخته دل ڪسی رو بشڪنی که از همه دنیا برات عزیزتره! احساس ڪردم جمله آخر، از دهان دلش پرید ڪه بلافاصله ساڪت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش خجالت ڪشید! میان دریایی از احساس، شفاف و شیرینش،شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت برادرانه اش بود؛ به این سادگی نمیشد، نگاه خواهرانه ام را در همه این سال ها تغییر دهم ڪه خودش فهمید و دست دلم را گرفت _ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم میخواست از تو و عباس حمایت ڪنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما امانت عمو بودید! اما تازگی ها هر وقت میدیدمت دلم میخواست با همه وجودم ازت حمایت ڪنم، میخواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمیفهمیدم چِم شده تا اون روز ڪه دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمیتونم تحمل ڪنم ڪسی دیگه ای... و حرارت احساسش، به قدری بالا رفته بود ڪه دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای عاشقی برد _همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال ڪرد ڪه میخواست بھت بگه. اما من میدونستم چیڪار ڪردم و تو چقدر ازم ناراحتی ڪه گفتم فعلا حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم! سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خنده‌اش گرفت و زیر لب ادامه داد _اما امشب ڪه شربت ریخت، بابا شروع کرد! و چشمانش طوری درخشید، ڪه خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. دوباره دستی به موهایش ڪشید، سرانگشتش را ڪه شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه ڪرد _چقدر این شربت امشب خوشمزه شده! سپس زیر چشمی نگاهم ڪرد، و با خنده ای ڪه لب هایش را ربوده بود، پرسید _دخترعمو! تو درست ڪردی ڪه انقدر خوشمزه‌اس؟ من هم خنده ام گرفته بود، و او منتظر جوابم نشد ڪه خودش با شیطنت پاسخ داد _فڪر ڪنم چون از دست تو ریخته، این مزه‌ای شده! با دست مقابل دهانم..... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکنیک تهیه شکوفه ی جذاب برای سفره هفت سین😍🤌🏻 ‌ ۱-حتما کرم مرطوب کننده و مخلوط آب و یخ رو کنارتون داشته باشین و این ترتیب رو انجام بدین: ‌ اول انگشتاتون رو با کرم، چرب کنین( باعث میشه بعدا پارافین راحت از رو انگشتاتون جدا بشه) دوم انگشتاتون رو بذارین تو آب و یخ و سوم همون انگشتا رو بذارین داخل پارافین آب شده ‌ نترسین دستتون هیچ حرارتی رو حس نمیکنه که بخواد حتی بسوزه🙂 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈نکته طلایی برای لحظه تحویل سال 💫 🎁هر کی عیدی توپ میخواد، ببینه ✨🎊 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چیزی دیدید، باور نکنید 🔴 به ظهور حاکمیت دجّال خوش آمدید... شاید در نگاه اول این پدیده را یک جهش و پیشرفت قابل توجه در علم و فناوری بدانید اما همین دو، ابزار و اسباب ظهور سلطه‌ی دجال در آخرالزمان است! ✖️ شخصی که در ویدیو مشاهده می‌کنید مهران مدیری نیست. بلکه توسط هوش مصنوعی چهره‌ی این شخص روی نوازنده قرار گرفته. بله خیلی جالب و جذاب به نظر می‌رسد اما آیا می‌توانیم از خطرات بسیار زیاد این فناوری چشم‌پوشی کنیم!؟ ⁉️ آیا نمی‌توان با همین فناوری هوش مصنوعی بسیاری از دروغ‌ها را حقیقت جلوه داد؟! 💢 حکومت جهانی دجال به‌زودی ادعاهای بسیاری را با همین ابزار مطرح کرده و سبب سلطه‌ی هر چه بیشتر بر مردم جهان خواهد شد. 👤✍ 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
👋 اینم آخرین کاریکاتور تو ۱۴۰۲ 🕸️ ایشالا سال جدید سال ظهور باشه؛ سال پیروزی مظلوم بر ظالم، و مملو از رحمت الهی برای همه 🤲 ‌ طاهری‌کاتور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی تازه سحری خوردی و خوابیدی ولی مامانت میگه حتما باید موقع تحویل سال بیدار باشی قیافم لحظه تحویل سال : 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: 🌾 بنده با چیزی برتر از سجده پنهانی به خدا تقرب پیدا نمی‌کند 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
 روایت‌ست که یکی از اصحاب،  پیامبر(ص) را در هنگام بوسیدن امام حسن(ع) دید و به پیامبر(ص) گفت: من ده فرزند دارم که تا به الان هیچ کدامشان را نبوسیدم. پیامبر (ص) وقتی این حرف را شنیدند فرمودند: "چه کنم که خدا، مهربانی را از دل تو گرفته است" و در نقل دیگر پیامبر(ص) فرمودند: "هرکس  این کار را( بوسیدن فرزند) انجام ندهد، اهل بهشت نیست." بعضی والدین فکر می‌کنند به محض اینکه فرزندشان از دوره کودکی فاصله می‌گیرد، دیگر نیازی به محبت و در آغوش گرفتن و ... ندارد. اما بر خلاف این تصور، یکی از مهمترین کمبود‌های امروزی همین آغوش گرمی است که ما از آن‌ها دریغ می‌کنیم‌. 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
دست های که عیدی میدن از لب هایی که تبریک میگن مقدس ترند😌💳
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت با دست مقابل دهانم را گرفتم، تا خنده‌ام را پنهان ڪنم و او میخواست دلواپسی‌اش را پشت این شیطنت‌ها پنهان ڪند و آخر نتوانست، ڪه دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی ڪه از تپش های قلبش‌ میلرزید، پرسید _دخترعمو! قبولم میڪنی؟ حالا من هم، در ڪشاڪش پاک احساسش، در عالم عشقم انقلابی به پا شده و میتوانستم به چشم همسر به او نگاه ڪنم که نه به زبان، بلڪه با همه قلبم، قبولش ڪردم. از سڪوت سر به زیرم، عمق رضایتم را حس ڪرد ڪه نفس بلندی ڪشید و مردانه ضمانت داد _نرجس! قول میدم تا لحظه ای ڪه زنده ام، با خون و جونم ازت حمایت ڪنم! او همچنان عاشقانه عهد می‌بست، و من در عالم ﴿؏﴾ خوش بودم ڪه امداد حیدری اش را برایم به ڪمال رساند.و نه تنها آن روز، ڪه تا آخر عمرم، آغوش مطمئن حیدر را برایم انتخاب ڪرد. 💞به یُمن همین هدیه حیدری، ۳۱ رجب عقد ڪردیم و قرار شد نیمه‌ شعبان جشن عروسیمان باشد و حالا تنها سه روز مانده، به نیمه شعبان، شَبَح عدنان دوباره به سراغم آمده بود. نمیدانستم شماره ام را، از کجا پیدا ڪرده و اصلا از جانم چه میخواهد؟ گوشی در دستانم ثابت مانده و نگاهم یخ زده بود ڪه پیامی دیگر فرستاد _من هنوز هر شب خوابتو میبینم! قسم خوردم تو بیداری تو رو به دست بیارم و میارم! نگاهم تا آخر پیام نرسیده، دلم از وحشت پُر شد ڪه همزمان دستی بازویم را گرفت و جیغم در گلو خفه شد. وحشت زده چرخیدم، و در تاریڪی اتاق، چهره روشن حیدر را دیدم.از حالت وحشت‌زده و جیغی ڪه کشیدم، جا خورد. خنده روی صورتش خشڪ شد و متعجب پرسید _چرا ترسیدی عزیزم؟ من ڪه گفتم سر کوچه ام دارم میام! پیام هوسبازانه عدنان روی گوشی، و حیدر مقابلم ایستاده بود و همین ڪافی بود تا همه بدنم بلرزد. دستش را از روی بازویم پایین آورد، فهمید به هم ریخته ام ڪه نگران حالم، عذرخواست _ببخشید نرجس جان! نمیخواستم بترسونمت! همزمان چراغ اتاق را روشن ڪرد، و تازه دید رنگم چطور پریده ڪه خیره نگاهم کرد. سرم را پایین انداختم، تا از خط نگاهم چیزی نخواند اما با دستش زیر چانه ام را گرفت و صورتم را بالا آورد. نگاهم ڪه به نگاه مهربانش افتاد، طوفان ترسم قطره اشڪی شد و روی مژگانم نشست. لرزش چانه ام را روی انگشتانش حس میڪرد ڪه رنگ نگرانی نگاهش بیشتر شد و با دلواپسی پرسید : _چی شده عزیزم؟ و سوالش به آخر نرسیده، پیامگیر گوشی دوباره به صدا درآمد و تنم را آشڪارا لرزاند. رد تردید نگاهش، از چشمانم تا صفحه روشن گوشی در دستم ڪشیده شد و جان من داشت به لبم میرسید ڪه صدای گریه زن عمو فرشته نجاتم شد. حیدر به سمت در اتاق چرخید، و هر دو دیدیم زن عمو میان حیاط روی زمین نشسته و با بیقراری گریه میڪند. عمو هم مقابلش ایستاده و.... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
بِسْم‌ِاللّٰهـِ‌الـرَّحْمـٰنِ‌الـرَّحیمِ‌؛ 🌿' ❳ اۍ مُبتدا بھ همهـ خیرها، حسین‌؏ .🌿' سلام‌آقا ... صلے الله علیڪ یا اباعبدالله ✋💚 فَقُولَا لَهُ قَولاً لَّیِّنًا لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ اَو یَخشَی (طه/45) نرم باش!!!! بزازها دائم قیچی را تیز مےکنند. چرا❗️چون بہ پارچہ خوردھ است و پارچه نرم است و نرمی پارچه آن را کند میکند. یادت باشد بعضی ها مثل قیچی هستند و مےخواهند تو را قیچی کنند، برای آنها نقش پارچه را بازی کن، آنها هم کند می‌شوند و دست بر مےدارند. فرعون قیچے✂️بود خدا بہ‌موسےؑگفت: ✨ابریشم‌باش، یعنی : با او نرم رفتار کن نرم سخن بگو؛ فَقُولَا لَهُ قَولاً لَّیِّنًا این همه توی اینترنت و کتابها میگردے دنبال اینڪه آقاۍ قاضی چی گفته ، آقاۍ بهجت چی گفته ، این همه این در و اون در میزنی ، چی‌شد‌آخر؟ تو هنوز جواب مادرت رو تلخ میدی!! میخواۍ بشی «سالڪ» بنده خدا؟ نڪنه عالم بۍ عمل باشیم!؟ سلااااام👋❤️ چهارشنبه تون پرخیروبرکت به دعای امام عصرعلیه السلام🤲 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
baare-man.mp3
5.85M
بهار من اون روزیه که تو باشی کنار من .. تنهای روزگار من.. 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت عمو هم مقابلش ایستاده، و باصدایی آهسته دلداری‌اش میداد ڪه حیدر از اتاق بیرون رفت و از روی ایوان صدا بلند ڪرد: _چی شده مامان؟ هنوز بدنم سست بود، و به سختی دنبال حیدر به ایوان رفتم ڪه دیدم دخترعموها هم گوشه حیاط ڪِز ڪرده و بیصدا گریه میڪنند. دیگر ترس عدنان فراموشم شده، و محو عزاخانه‌ای ڪه در حیاط برپا شده بود، خشڪم زد. عباس هنوز ڪنار در حیاط ایستاده و ظاهراً خبر را او آورده بود ڪه با صدایی گرفته به من و حیدر هم اطلاع داد: _موصل سقوط ڪرده! امشب شهر رو گرفت! من هنوز گیج خبر بودم، ڪه حیدر از پله های ایوان پایین دوید و وحشت زده پرسید : _تلعفر چی؟! با شنیدن نام تلعفر، تازه یاد فاطمه افتادم. بزرگترین دخترِ عمو ڪه پس از ازدواج با یڪی از ترڪمن‌ های شیعه تلعفر، در آن شهر زندگی میڪرد. تلعفر فاصله زیادی با موصل نداشت، و نمیدانستیم تا الان چه بلایی سر فاطمه و همسر و ڪودڪانش آمده است. عباس سری تڪان داد و در جواب دل نگرانی حیدر حرفی زد ڪه چهارچوب بدنم لرزید : _داعش داره میره سمت تلعفر. هرچی هم زنگ میزنیم جواب نمیدن. گریه زن عمو بلندتر شد و عمو زیر لب زمزمه ڪرد _این حرومزاده‌ها به تلعفر برسن یه شیعه رو زنده نمیذارن! حیدر مثل اینڪه پاهایش سست شده باشد، همانجا روی زمین نشست و سرش را با هر دو دستش گرفت. دیگر نفس ڪسی بالا نمی‌آمد، ڪه در تاریک و روشن هوا، آوای اذان مغرب در آسمان پیچید، و به " أشْھَــدُأنَ عَلِــیً وَلِیُّ ﷲ" ڪه رسید، حیدر از جا بلند شد. همه نگاهش میڪردند و من از خون غیرتی ڪه در صورتش پاشیده بود،حرف دلش را خواندم ڪه پیش از آنڪه چیزی بگوید، گریه‌ام گرفت. رو به عمو ڪرد و با صدایی ڪه به سختی بالا می‌آمد، مردانگی‌اش را نشان داد _من میرم میارمشون. زن عمو ناباورانه نگاهش ڪرد، عمو به صورت گندم‌گونش ڪه از ناراحتی گل انداخته بود، خیره شد و عباس اعتراض ڪرد _داعش داره شخم میزنه میاد جلو! تا تو برسی، حتماً تلعفر هم سقوط ڪرده!فقط خودتو به ڪشتن میدی! اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن عمو را از شدت گریه بند آورد. زهرا با هر دو دست مقابل صورتش را گرفته بود و باز صدای گریه اش به وضوح شنیده میشد. زینب ڪوچڪترین دخترِ عمو بود و شیرین زبان ترینشان ڪه چند قدمی جلو آمد و با گریه به حیدر التماس ڪرد: _داداش تو رو خدا نرو! اگه تو بری، ما خیلی تنها میشیم! و طوری معصومانه تمنا میڪرد، ڪه شڪیبایی‌ام از دست رفت و اشڪ از چشمانم فواره زد. حیدر حال همه را میدید و زندگی فاطمه در خطر بود ڪه با صدایی بلند رو به عباس نھیب زد _نمی‌بینی این زن و دخترا چه وضعی دارن؟ چرا دلشون رو بیشتر خالی میڪنی؟ من زنده باشم و خواهرم اسیر داعشی‌ها بشه؟ و عمو به رفتنش راضی بود ڪه پدرانه التماسش ڪرد _پس اگه میخوای بری، زودتر برو بابا! انگار حیدر.... ادامه دارد... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe
🌹 1 فروردین؛ سال‌روز ولادت شهیدان والامقام قاسم سلیمانی و محسن فخری‌زاده 📌به کانال بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1798635846C05440867fe