1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پزشکیان: وقتی میگویم که من تنها نمیتوانم کشور را درست کنم، میگویند «تو چرا آمدهای اگر بلد نبودی؟»
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید 👇
🎯 @Farajaleb
13.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کیسه صفرا و سنگ درونش !
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید 👇
🎯 @Farajaleb
10M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کمی زیبایی ببینیم 😍
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید 👇
🎯 @Farajaleb
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺استنبولی شوره،ننه قلی کوره😅
🔷پشت صحنه کار جدید جنگ و عشق حاج صادق آهنگران
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید 👇
🎯 @Farajaleb
1.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پاسخ علی کریمی به سوالی درباره اینکه چه آهنگی گوش میده ، آذر ۱۴۰۱
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید 👇
🎯 @Farajaleb
534.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اندر حکایت کادوی روز مرد 😂
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید 👇
🎯 @Farajaleb
4.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دخترها وقتی از کسی خوششان بیاید خوددار و اسرارآمیز میشوند!
🔹روایت پدر تشریفات ایران از نشانههایی که میتوانیم عشق طرف مقابل را تشخیص بدهیم
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید 👇
🎯 @Farajaleb
3.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دعای مادر، تقدیر را عوض میکند
🔹خدا بعضی معجزهها را از دهان مادر جاری میکند؛ قدر دعا و دلش را بدانیم.
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید 👇
🎯 @Farajaleb
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای صاحب دلها، ای پناه بیپناهان،
گم شدهام در تاریکیِ خویش،
دستم بگیر، که جز تو پناهی ندارم.
به نامت که نور است، دل میشوید از گناه،
برایم دعا کن ای مهربانترین نگاه،
تا به راه تو بازگردم،
و در صبح ظهورت، روسفید باشم.
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
7.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بدترین اشتباهات در پختن آبگوشت
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید 👇
🎯 @Farajaleb
555.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 رعدوبرق عجیب در آسمان غرب هرمزگان
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید 👇
🎯 @Farajaleb
عصر پنجشنبه بود و مغازه کفشفروشی شلوغ. مردی میانسال با کاپشنی که رنگ و رویش رفته بود، دست دختربچهی ۷-۸ سالهای را گرفته بود و وارد شد. چشمان دخترک برق میزد. یکراست رفت سراغ کفشهای صورتی چراغدار که پشت ویترین دیده بود.
دخترک با ذوق کفش را پوشید و شروع کرد به کوبیدن پاهایش روی زمین تا چراغهای پاشنهی کفش روشن شود. خنده از لبش نمیافتاد. رو کرد به پدرش و گفت: «بابا! همین خوبه؟ همینه که قول داده بودی؟»
پدر لبخند تلخی زد. آرام به سمت فروشنده رفت و قیمت را پرسید.
فروشنده گفت: «۹۵۰ هزار تومان.»
مرد انگار آب سردی رویش ریخته باشند، یخ کرد. دستش را بیاختیار روی جیبش گذاشت. میدانستم کل موجودیاش شاید به سیصد هزار تومان هم نرسد.
به سمت دخترش برگشت. نمیدانست چطور بگوید «نه». زانو زد و آرام گفت: «دخترم... این کفش یکم برات تنگ نیست؟ انگار پات رو اذیت میکنه... بریم یه مدل دیگه ببینیم؟»
دخترک با بغض گفت: «نه بابا، اندازهمه... به خدا پام راحته... قول میدم خرابش نکنم...»
نگاههای سنگین مشتریان دیگر روی این پدر و دختر بود. پدر داشت خرد میشد. عرق سردی روی پیشانیاش نشسته بود. دست دخترش را گرفت تا با ناامیدی از مغازه بیرون بروند.
ناگهان شاگرد مغازه که پسری جوان بود، با صدای بلند گفت: «آقا صبر کنید! اون کفش رو نذارید سر جاش!»
همه برگشتند. پسر جوان با عجله دوید و جعبه کفش را از دست دختر گرفت و با حالتی جدی به صاحبکارش (فروشنده اصلی) گفت:
«اوستا! این همون جفته که لنگهش توی انبار زیر نور آفتاب رنگش یه پرده رفته بودا! همونی که زدیم تو لیست حراجیِ انبارگردانی.»
بعد رو کرد به پدر و با صدایی که همه بشنوند گفت: «آقا شانس آوردید! این مدل چون تکسایز شده و یه ایراد جزئی رنگ داره (که اصلا معلوم نبود)، قیمتش شده ۱۸۰ هزار تومان. اگه نمیخواید بذارم برای مشتری بعدی؟»
پدر با ناباوری به پسر جوان نگاه کرد. او میدانست کفش هیچ ایرادی ندارد. نگاهی به چشمان پسر انداخت و مهربانیِ زلال را در آن دید.
با صدایی لرزان گفت: «بله... بله میخوایم.»
پول را داد. وقتی داشتند میرفتند، دخترک خوشحالترین بچه دنیا بود و پدر، با قامتی که انگار دوباره راست شده بود، دست دخترش را فشرد. موقع خروج، پدر برگشت و با نگاهی خیس از اشک، فقط یک بار سرش را برای شاگرد مغازه تکان داد. آن نگاه، هزاران کلمه تشکر داشت.
بعد از رفتن آنها، صاحب مغازه که تا آن لحظه ساکت بود، جلو رفت و به شاگردش گفت: «پسر! اون کفش سالم بود! چرا ضرر زدی به دخل؟»
شاگرد لبخندی زد و گفت: «اوستا، اون کفش چراغش فقط زیر پای اون دختر روشن میشد، اما چراغ دلِ اون پدر، با این کار تا آخر عمر روشنه... مابهالتفاوتش رو از حقوق خودم کم کنید.»
صاحب مغازه اشک در چشمانش جمع شد، صورت شاگردش را بوسید و گفت: «امروز بهترین کاسبی عمرم را یادم دادی. حلالت باشد...»
نتیجه اخلاقی:
گاهی برای اینکه «دلی» نشکند، باید قانونی را شکست.
بخشندگی فقط پول دادن نیست؛ گاهی «بهانهتراشی» برای حفظ غرور یک پدر، بالاترین عبادت است.
یادمان باشد: صدایی که هنگام شکستن غرور یک پدر شنیده میشود، عرش خدا را میلرزاند.
بیایید تمرین کنیم:
اگر دستی میگیریم، حواسمان باشد که چشمی را گریان و سری را خم نکنیم.
مهربانی باید «باوقار» باشد، نه «ترحمآمیز».
پیشاپیش روز گذشت وفدا کاری دراین ماه مبارک رجب وروز پدر مبارکباد💙💐
#ارسالی اعضای کانال
مجله مجازی فراجالب را دنبال کنید 👇
🎯 @Farajaleb