همه از قصّــــــه یِ نازک تنیِ گُل خبر دارند
به شاهد احتیاجی نیست بـــرخی ادّعاها را
#علیرضاشیدا
بساطِ کُفــــــر به پا کُن، عوام فریب نباش
گُناهِ کُفرِ تــــــــــــــــو را زودتر ببخشایند
#علیرضاشیدا
کوله بارِ زندگانی مملو از دلواپسی ست
روزی از مُردن مگر گیریم در کُنجــی قرار
#علیرضاشیدا
ساده بینی هایِ مَــردُم نیست آگـــاه از فریب
گرگِ خــــــونخواریم وُ پنهان در لباسِ گوسفند
#علیرضاشیدا
هفتاد من کاغذ تلف کردن مُروّت نیست
یک بیت گــــــاهی بارِ صدها مثنوی دارد
#علیرضاشیدا
گـــوهر صدف را می برد در قعرِ خاموشی
هرکس که از دانایی خود گُفت نادان است
#علیرضاشیدا
زمانه دیــده چه کُفر از من ای الهه یِ جان
که جــــــزیه می طلبد از نفس کشیدنِ من
#علیرضاشیدا
دُنیا به گریه وُ غمِ اهلش رضاتر است
عبـــرت بگیر از گُل وُ از خنده های او
#علیرضاشیدا
بُگــــــــــذار با نگاهِ تو مستی کُنم کمی
این روزها که میکده یِ شهر بسته است
#علیرضاشیدا
با روشنی میانه یِ شب تار و تیره است
باید به استعاره سُخن گُفــت بعد از این
#علیرضاشیدا
همتش مــوجِ تعجّب را کُند بی اختیار
قطره ای که زیرِ بارِ منّتِ دریا نــــرفت
#علیرضاشیدا
موجِ مغرور است دُشمن کشتیِ بی جنبه را
غــرق خــــــــــواهد کرد ما را آرزوهایِ بُلند
#علیرضاشیدا