بسیار زیبا و دلنشین در وصف دنیا و امید داشتن در زبان کودکانه

👆ویتنام اینگونه آزاد شد... 🕶نه با شعار هرزگی..وادادگی..و خفت.. 👌پل پیروزی در تمام دنیا زنان هستند. ✊پس زنان قدر خودشان را بدانند و گول دشمنان را نخورند،و از عفت خود مواظبت کنند.. 🇮🇷کانال‌های #نشریه_عبرتهای_عاشورا 🇵🇸

⭕️ رهبر انقلاب: مسئله‌ی زاد و وَلد یا مسئله‌ی جوانی جمعیّت که یک مسئله‌ی حیاتی است... جوانها ــ چه دختر، چه ‌پسر ــ تا آنجایی که ممکن است، در وقت خود و به موقع خود ازدواج کنند. #فرزند_اوری #جمعه_نصر #مراسم_عروسی

🎥به اندازه سه هزار سال عذرخواهی... #اینفانتینیو ‼️انتشار محتوا در راستای جهاد تبیین

⭕ شاید روزی نیاز شد جان عزیزی را نجات دهیم 🔻 با آموزش صحیح نحوه برقراری گردش مجدد خون در اندام حیاتی بدن(CPR) پس از ایست قلبی 👌 دوستان ؛ اعضای گروه خواهش میکنم از دوستان و آشنایان دعوت کنید عضو گروه امداد نجات بشن و بتونن از مطالب و کلیپ هایی که تهیه میشن بتونن استفاده کنند تا شاید از مطلب و آموزشهایی که ارائه میشد بتونیم جون یک انسان رو نجات دهیم و رضایت خداوند را حاصل کنیم ممنون از کسانی که ما را همراهی میکنند #آموزشی 🔰امداد نجات🧰 #آموزشی 🔰گروه آموزشی امداد ونجات 👇👇🌹🌹👇 به جمع ما بپیوندید و کانال مارا به اشتراک بگذارید https://eitaa.com/joinchat/1966539490Cc8d1cef925

.۱. داستان "چشم برزخی دار شدن شیخ رجبعلی خیاط" 🥇 سر و گوشش زیاد میجنبید. دخترخاله‌ی رجبعلی را میگویم. عاشق سینه چاک پسرخاله اش شده بود. عاشق پسرخاله‌‌ی جوان یک لاقبائی که کارگر ساده‌ی یک خیاطی بود و اندک درآمدی داشت و اندک جمالی و اندک آبرویی نزد مردم. بدجوری عاشقش شده بود. آنگونه که حاضر بود همه چیزش را بدهد و به عشقش واصل شود. رجبعلیِ معتقد و اهل رعایت حلال و حرام نیز چندان از این دخترخاله بدش نمی آمد، اما عاشق سینه‌ چاکش هم نبود. دخترخاله‌ی عاشق مترصد فرصتی بود تا به کامش برسد و رجبعلی را به گناه انداخته و نهایتا به وصال او نائل شود. و این فرصت مهیا شد! . .

.۲. آن هم در روزی که مادر رجبعلی غذای نذری پخته بود و مقداری از نذری را در ظرفی ریخته بود و به رجبعلی داده بود تا برای خاله اش ببرد. رجبعلی رسید به خانه‌ی خاله، در زد؛ صدای دخترخاله بلند شد: «کیه؟» و گفت: «منم، رجبعلی» و صدای دخترخاله را شنید که میگوید: «بیا داخل رجبعلی، خاله‌ات هم هست». رجبعلی وارد شد و سلام و علیکی با دخترخاله‌اش کرد و ناگهان متوجه شد که خبری از خاله نیست و دخترخاله در خانه تنهای تنهاست! تا به خودش آمد دید که پشت سرش درب خانه قفل شده و دخترخاله هم …. .