گلزار شهدای کرمان4_5989911104971606601.mp3
زمان:
حجم:
43.7M
#کتابخوان
🔰فایل صوتی کتاب زیبای
از چیزی نمیترسیدم
🔷زندگینامه خود نوشت
پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی
🔵کاری از گروه رسانه
گلزار شهدای کرمان
🔸برای آشنایی با شهید
حاج قاسم سلیمانی حتما
این کتاب صوتی را گوش
کنید ....
جان فدا
8.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 با دستفرمان دهه ۹۰، امروز نه آب در لولهها بود، نه برق در سیمها و نه گاز در بخاریهای مردم!
♦️سخنگوی اقتصادی دولت در نشست مشترک مسئولان اقتصادی دولت با اشاره به ناترازیهایی که کشور در حوزه انرژی و برق با آن مواجه بود، گفت: در شرایطی دولت را تحویل گرفتیم که تامین آب و برق کشور نیز به برخی مسائل خارجی گره خورده بود و برنامهریزی برای قطعیهای ۸ ساعته در نظر گرفته بودند.
♦️اگرچه امروز کمبود تامین برق در صنایع و بخشی از حوزه خانگی وجود دارد ولی عدد ۱۵ هزار مگاوات ناترازی برق کشور (در شروع دولت سیزدهم) از طریق ایجاد ۷ هزار مگاوات ظرفیت جدید، امروز به ۸ هزار مگاوات کسری کاهش یافته است.
♦️پس ناترازیهای انرژی که میراثدهه ۹۰ است، در دولت سیزدهم با سرعت خوبی در حال کاهش است.
♦️کشور در شرایطی بود که برخیها میخواستند آب در لولهها نباشد، برق در سیمها و گاز در بخاریهای منازل مردم.
🇮🇷
هدایت شده از ریحانه
📖 توصیه رهبر انقلاب به دختر یکی از شهدا در دیدار خانواده شهدای مدافع حرم: خوب درس بخوانید و در خود روحیه شهیدان را تقویت کنید. شما #شیرزنان آینده کشورید. ۹۵/۹/۱
🗓 ۱۸مرداد؛ سالروز شهادت شهید محسن حججی و روز مدافعان حرم
🌷 @khamenei_reyhaneh
هدایت شده از KHAMENEI.IR
5.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ افتخار مدافعان حرم
📹 نماهنگ ویژه رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت سالروز شهادت شهید حججی و روز مدافعان حرم منتشر شد
📥 کیفیت اصلی:
khl.ink/f/53535
aparat.com/v/sA3ro
هدایت شده از معیار
2.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥 وای بر کسانی که نیش زبان میزنند!
🆔 http://eitaa.com/meyarpb
🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
هدایت شده از معیار
🇮🇷
🖼 انقلاب چه بر سر ایران آورد؟!
🍃🌹🍃
🔻نرخ فقر از ۴۶٪ به ۲۷٪
🔸باسوادی از ۳۶.۵٪ به ۸۸.۷٪
🔹سهم نفت در درآمد کشور از ۷۵ به ۸٪
🔸امید به زندگی از ۵۵.۸ به ۷۷.۳٪
🔹تولیدناخالص داخلی از ۸۰٫۶ به ۹۳۹٫۳ میلیارد
🔺مرگ نوزادان در هر ۱۰۰۰تولد از ۹۳.۳ فوتی به ۱۰.۵ فوتی
✅ ما نگفتیم! نشریه The Cradle گفته ولی باز بعضیا خودشونو به ندیدن میزنن!
🆔 http://eitaa.com/meyarpb
🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
هدایت شده از معیار
کارنامه دو ساله.pdf
حجم:
14.82M
🇮🇷
📝 #کارنامه_دو_ساله| آنچه باید در مورد عملکرد اقتصادی دولت آیت الله رئیسی بدانید
🍃🌹🍃
#دولت_مردم
🆔 http://eitaa.com/meyarpb
🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
هدایت شده از معیار
9.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷
🎥 بساط کشف #حجاب جمع خواهد شد
🍃🌹🍃
🔻رئیس جمهور:
🔹مطمئن باشید بساط کشف حجاب در کشور جمع خواهد شد.
🆔 http://eitaa.com/meyarpb
🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
هدایت شده از معیار
🇮🇷
📝 آریایی واقعی کیست؟ | تفاوت بین #حاج_قاسم و شاهِ #پهلوی ...!
🍃🌹🍃
🔹شاهی که حتی توان نگه داشتن استان چهاردهم ایران(#بحرین) را هم نداشت!
🔸اسدالله علم، وزیر دربار و معتمد شاه درباره ماجرای خفت بار جدایی بحرین از ایران در خاطراتش مینویسد: شورای امنیت به اتفاق آراء میل بحرین برای استقلال کامل را تصویب کرد. نماینده ایران نیز فوری آن را پذیرفت.
🔺خندهام گرفته بود. گوینده رادیوی تهران طوری با غرور این خبر را میخواند که گویی بحرین را فتح کردیم اما این خنده به آن معنی نیست که من با این کار مخالفت دارم.
📚خاطرات اسدالله علم، ج ۲، ص ۶۸
🆔 http://eitaa.com/meyarpb
🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
🖊انقلابی بودن با مذهبی بودن فرق داره
لزوما هرکی مذهبی هست ، انقلابی نیست
ولی هرکی انقلابیه مذهبی هم هست.
👌البته اون مذهبی غیر انقلابی در حقیقت مذهبی نیست چرا که ذات مذهب انقلابی گری است.
چه بسا در تاریخ افرادی بودن که به ظاهر مذهبی بودن و انقلابی نبودن (زبیر، ابوموسی اشعری، بازرگان و و ....)
مذهبی بودن خوب هست ولی کافی نیست..انقلابی باشید
👌انقلابی بودن هزار برابر مذهبی بودن سخت تره❗️
👈و بسیجی بودن یعنی اینکه تو هر مقام و شغلی که هستی برای گسترش و موفقیت اسلام و انقلاب اسلامی ایران و احیای ارزشهای الهی، بدون در نظر گرفتن عملکرد دیگران از جون و دل مایه بزاری تا شهادت خودش یا درک منازل آن* بیاد سراغت!
*پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله فرمودند:
مَن سَألَ اللّه َالشَّهادَةَ بِصِدقٍ بَلَّغَهُ اللّه ُ مَنازِلَ الشُّهَداءِ و إن ماتَ عَلى فِراشِهِ.
هر كس صادقانه از خداوند شهادت بخواهد، خداوند او را به منازل(مقامات قرب)شهيدان مى رساند، هر چند در بستر بميرد./ميزان الحكمه ح 9788
🇮🇷
هدایت شده از مردان خدا 📿
بسم رب الشهدا و الصدیقین
من قاسم هستم، قاسم سلیمانی( ادا کردن قرض پدر)
پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود. تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند. خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند. به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.» حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم. پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم. حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند.
📙برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت حاج قاسم سلیمانی
#مردان_خدا 📿
@mardane_khoda