eitaa logo
پایداری
305 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
6.3هزار ویدیو
317 فایل
اهداف: ⚪️ نگاهی به رویدادها و ارزشهای انقلاب - پایداری و جبهه مقاومت ▫️حوادث جریان سازِ گذشته، حال و ده های پیش رو 🔴 شناخت دشمن و جریانات مرموز فتنه - تهاجم فرهنگی، سبک زندگی و تغییر بینش جامعه. . . جز کوی تو دل را نَبوَد منزل دیگر، یاالله
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️یک سینی گذاشته بودیم وسط ، حلقه زده بودیم دورش. داشتیم جمعیتی غذا می خوردیم که حاجی‌سلیمانی هم آمد. جا باز کردیم نشست. لقمه به لقمه با ما از همان سینی غذا برداشت و خورد. کنار سینی یک بطری کوچک آب معدنی بود. تا نیمه آب داشت. بطری را برداشت. درش را باز کرد و تا جرعه آخر خورد. انگار نه انگار که یکی قبلا از آن خورده. ما رزمنده عراقی بودیم ، حاجی هم فرمانده ایرانی مان ، همه کنار هم یک نوع غذا خوردیم ؛ عرب و عجم ، رزمنده و فرمانده. 📚منبع : کتاب سلیمانی عزیز 🆔 @shahid_qasem_soleimani ✅ کانال "شهید حاج قاسم سلیمانی"
⚪️ ماسک بزن برادر !! 🌷 یاد شهید بیضائی بخیر 🔹وقتی یکی از همرزمانش می‌گفت : من بستن کمربند ایمنی رو در سوریه از محمودرضا یاد گرفتم. تا می‌نشست پشت فرمون،کمربندش‌ رو می بست. یه بار بهش گفتم‌: اینجا دیگه چرا ؟!! اینجا که پلیس نیست! گفت : میدونی چقدر زحمت کشیده‌ام با تصادف نـمیرم ؟؟! 🍃🌸رفقا! حتی اگر با زدن ماسک گرمتون میشه، نَفَسِتون می گیره و باعث زحمتتون میشه، باز زحـمـت بکشید تا نمیـریـد حیفه بچه حزب اللهی با غیر از این دنیا بره. 🆔 @shahid_qasem_soleimani ✅ کانال "شهید حاج قاسم سلیمانی"
💠 تبادل 👇👇👇
هدایت شده از دفاع مقدس
3.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 توطئه گروهک در خوزستان - اوایل انقلاب (https://attach.fahares.com/gcnBHe7T/guj3f2l89yrIA==) 📽 روایت ناخدا هوشنگ صمدی از غائله خلق عرب در اهواز و خرمشهر سال 58 ✅ گروه الاهوازی شهید جهان آرا را گروگان گرفته بود ✅ رشادت تکاوران دریایی در سرکوب غائله ✅ خلقی ها با عراق در تماس بودند و از جانب صدام پشتیبانی می شدند 🆔 @DefaeMoqaddas ✅ کانال "دفاع مقدس"
هدایت شده از دفاع مقدس
💠 ناخدا یکم تکاور هوشنگ صمدی، گردان یکم تکاوران نیروی دریایی ارتش در اوایل جنگ 🔥 روزهای آتش و خون - حماسه و مردانگی 🆔 @DefaeMoqaddas ✅ کانال "دفاع مقدس"
هدایت شده از دفاع مقدس
8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💕 عشق به وطن 🎞 احساسی که از لابلای کلام ناخدا یکم تکاور هوشنگ صمدی می بارد💦 🌿 فرمانده گردان یکم تکاوران نیروی دریایی ارتش در اوایل جنگ - مهر 1359 🔹 🌴 دوران 🆔 @DefaeMoqaddas ✅ کانال "دفاع مقدس"
هدایت شده از mehr
Salar Aghili :: Doostiha.IR ::سروده - ایران ، فدای اشک و خنده تو (2).mp3
زمان: حجم: 6.62M
📢 سرود 🎼 ایران ...🇮🇷 فدای اشک و خنده تو ... فدای حسرت و امیدت ایران ...🇮🇷 اگر دل تو را شکستند تو را به بند کینه بستند 🌸چه عاشقان بی نشانی که پای درد تو نشستند🌸
هدایت شده از دفاع مقدس
👈کانال "دفاع‌ مقدس" @DefaeMoqaddas ─ ایتا: 🆔 https://eitaa.com/DefaeMoqaddas ─ تلگرام: 🆔 https://telegram.me/Defa_Moqaddas
3.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 حضرت امام در سالروز تشکیل سپاه فرمود: 🌿 بر تمامی سبز پوشان سبز قامت سپاه پاسداران و ملت انقلابی ایران مبارک باد! 🌴 سبز پوشان سپاه ادامه دهنده خط سرخ شهادت و قیام حسینی بودند و یکی از ثمرات این شجره طیبه در زمان حاضر پاسداران بودند که با فداکاری و ایثار جان خود آرمان های شهدای دفاع مقدس را عینیت بخشیدند. 🎞👆 فیلمی کوتاه از لحظه بوسیدن آرم سپاه، توسط شهید ، سیدرضا طاهر 🆔 @DefaeMoqaddas ✅ کانال "دفاع مقدس"
پایداری
💠 حضرت امام در سالروز تشکیل سپاه فرمود: 🌿 بر تمامی سبز پوشان سبز قامت سپاه پاسداران و ملت انقلابی ا
روزی که آمد و گفت مادر اجازه می‌دهی من به سپاه بروم، گفتم: معلوم است که می گذارم. افتخار هم می کنم. من دوست دارم تو یا طلبه شوی یا بروی سپاه. زمانی که را پوشید گفتم پسرجان من می‌دانم که تو دیگر برای ما نیستی! همیشه منتظر شنیدن خبر بودم و می‌دانستم شهید می‌شود چون از کودکی مدلش فرق می‌کرد. شهادت واقعا لایقش بود. وقتی خبر را شنیدم گفتم خدایا شکرت. افتخار هم می کنم و سرم را بالا می‌گیرم... 🆔 @shahid_qasem_soleimani ✅ کانال "شهید حاج قاسم سلیمانی"
پایداری
💠 حضرت امام در سالروز تشکیل سپاه فرمود: 🌿 بر تمامی سبز پوشان سبز قامت سپاه پاسداران و ملت انقلابی ا
🌴 مادر شهید ، سیدرضا طاهر خبر شهادت پسرش را به او دادند، رو به آسمان کرد و آه کشید و شکر کرد. او اما صبورانه و استوار از رضایش روایت می‌کند: «۴ فرزند دارم. 1دختر و 3 پسر. بچه‌هایم شیطانی می کردند اما واقعا آقا رضا از بچگی مظلوم بود. 7 ساله بود که نماز و روزه را شروع کرد. خیلی فهمیده و با ادب بود». مادر است دیگر، پسر اولش هر چه باشد، برایش دوست‌داشتنی و محبوب است اما تاکید می‌کند: «نه اینکه این را فقط من بگویم که مظلوم بود؛ واقعا کاری به کار هیچ کس نداشت. از بچگی دائم در مسجد روستایمان بود.»... سيدرضا طبق گفته ی مدیر مدرسه شان دانش آموز نمونه ای بود و از نظر علمی هم ممتاز بود... فهم و درک آدمها به میزان تحصیلات و مکان سکونتشان هیچ ارتباطی ندارد، مادر روستایی سیدرضا با همان لهجه شیرین شمالی آنقدر غنی و با اعتقاد صحبت می‌کند که غبطه برانگیز است: «در زمان جنگ چند نفر از فامیل‌هایمان شهید شدند. وقتی برای مراسم آنها می رفتیم سید رضا همیشه بغلم بود و در آن حال و هوا بزرگ شد. من خیلی جمهوری اسلامی را دوست دارم و هر کس جلویم حرف نامربوطی بزند دفاع می‌کنم. می‌گویم اگر در این مملکت کسی کار خلافی هم انجام می دهد نباید بگوییم جمهوری اسلامی بد است و دین و قرآن را بفروشیم». دلخوشی هر مادر و پدری سرو سامان گرفتن و ازدواج فرزندانشان است، از ماجرای ازدواج سیدرضا که می‌گوید صدایش کمی می لرزد، شاید یاد شادی‌ها و دلخوشی‌های آن روزها می‌افتد: «وقتی می خواست ازدواج کند درآمد خاصی نداشت، اما من گفتم پسر جان می خواهم برایت زن بگیرم. گفت: مادر الان من درآمدی ندارم. از شما پول بخواهم که مثلا برای زنم چیزی بخرم یا او را بیرون ببرم؟ گفتم: پسرم تو زن بگیری خدا روزی را دو برابر می‌کند، من هم مادرم و کمکت می‌کنم، بلند پروازی نمی‌کنم اما تا جایی که از دستم بربیاید دریغ نمی‌کنم. کمی مخالفت کرد اما من گفتم اگر زن نگیری مرا ناراحت می‌کنی. سالش بود که کرد.» مادر سید رضا ماجرای خواستگاری‌اش را اینچنین روایت می‌کند: «خانمش از اقوام دور ما بود. به رابط گفتم من هر دختری را برای پسرم نمی‌خواهم. از یک خانواده مذهبی و با حجاب باشد. عروسم الحمدالله از نظر تقوا خانواده بسیار عالی دارد. دفعه اول من و آقا رضا و معرف برای خواستگاری رفتیم. رضا در آن جلسه اصلاً دختر را ندید. اما من دیدم دختر واقعا خانمی است و پسندیدم... حتی یادم رفت اسمش را بپرسم. وقتی برگشتیم، دخترم پرسید: مامان اسمش چی بود؟ گفتم نمی دانم. گفت چند سالش بود؟ گفتم نمی دانم. گفت مامان! تو رفتی خواستگاری اینها را نپرسیدی؟ گفتم اینقدر خودش به دلم نشست که دیگر نپرسیدم. خانواده خانمش هم که برای تحقیق از اهالی محل ما آمده بودند به آنها گفتند که دخترتان را به او بدهید که بهتر از او جوان در اینجا وجود ندارد.» مادرشوهر نگاهی به عروس جوانش که در اتاق نشسته می‌اندازد و ادامه می‌دهد: «خانمش سال آخر دانشگاه بود، اما رضا قبلا کنکور داده بود و قبول نشده بود. راستش را بخواهید من راضی به دانشگاه رفتنش نبودم. گفتم مادرجان من سواد زیادی ندارم اما خودت تحقیق کن ببین دوست داری یا نه؟ انگار خودش هم راغب نبود به دانشگاه برود برای همین خیلی برای کنکور درس نخواند.» نخستین باری که سیدرضا می‌خواست به سوریه برود، خوب در ذهن مادر مانده است: «دفعه اول که می خواست برود، برای خداحافظی آمد. شامش را که خورد گفت: مامان من می خواهم بروم ماموریت. اما نگفت می‌خواهم بروم سوریه. نمی‌خواست نگران شوم. من هیچ وقت مانعش نشدم از بس سپاه و انقلاب و جمهوری اسلامی را دوست دارم و هیچ وقت هم نمی‌گفتم نرود. او هم می‌دانست که من مخالفت نمی‌کنم. فقط گفت: مامان اگر دیدی من چند روز تماس نگرفتم، نگران نشو. یک وقت در برف و سرما گیر می‌کنیم و نمی‌توانم تماس بگیرم و موبایل آنتن نمی‌دهد، زنگ نزن جایی که بقیه را هم نگران کنی. گفتم: چشم پسرم. برو خدا پشت و پناهت. وقتی زنگ زد و دیدیم شماره خارج از کشور است فهمیدم به سوریه رفته. به خنده گفتم: پسر ما هنوز لیاقت نداشتیم برویم سوریه اما تو رفتی.. سلام ما را به حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) برسان. ان‌شاءلله دشمنای خدا را نابود کنید. وقتی روحیه مرا دید خیلی خوشحال شد.. اخبار نگران کننده وقایع سوریه را می‌دانستم، اما بالاخره ما که شعار یاری امام حسین(ع) را می‌دهیم، باید کاری کنیم، الان وقتش بود که پسرم را بفرستم، زمان جنگ هم اگر بودند میفرستادمشان...