چند سالت بود که فهمیدی اینکه دیگه از خودت عکس نگیری؛کاملا نشون میده داری رو به افسردگی میری؟
- @Hoowoldwas |
🦋یک وقتایی زندگی تیره و تار میشه
انگار هیچ راه نجاتی نیست
تو دل مشکلات بلعیده شدی و
و احساس میکنی هر لحظه ممکنه دیگه نتونی ادامه بدی
دقیقا مثل داستان یونس در شکم ماهی..
همون قدر احساس فشار و ترس
زندگیت و پر میکنه..
فکر میکنی که آخه چرا من..!!!
پس خدا کجاست؟؟
میدونی تنها راه نجات چیه؟؟
امید و ایمان به خدا حتی در شکم نهنگ، حتی در بن بست تاریک مشکلات
اینکه مقابل #خدا زانو بزنی
❣و با عشق اعتراف کنی
تو تنها #دلبر و معشوقم هستی.
💚لااله الا انت 💚
🦋و بعد ببینی که خداوند چطور تو رو از دل تاریکی و ترس و تنهایی نجات میده و پر پروازی بهت میده که تا خود خدا در آسمون رحمتش پرواز کنی😍
اگه مقابل خدا زانو بزنی
مشکلات هم مقابل تو زانو میزنن
🌿🌺فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَٰلِكَ نُنجِي الْمُؤْمِنِينَ
🦋ﭘﺲ ﻧﺪﺍﻳﺶ ﺭﺍ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺩﺍﺩﻳﻢ ; ﻭ ﺍﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﻣﻰ ﺩﻫﻴﻢ .
انبیاء(٨٨) 🌿
12.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توصيه آخر شب مدیر رو بیخیال شدم .دیدم حرفای این پیرمرد یزدی شنیدنی تره😜😂👌👌😢
جناب #پزشکیان شماهم قبل خواب کلیپ رو ببین و بخواب🙏
#خبرنگار_بیحجاب
#گشت_ارشاد
😂غش غش
😂@ghashghash
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌀 شعر #طنز نماز
در حضور #رهبر انقلاب
یڪ ذره فقط
ڪندتر ازسرعٺ نوراسٺ....😅😂😂
🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤
@sobhemeybod
من خیلی زود #ازدواج کردم و فاصله سنی من و شوهرم هم زیاد بود
سه چهار سال بعد ازدواجم یه روز صبح صاحبکارشوهرم اومد دم در و من رو تا حالا ندیده بود
وقتی در زد من در رو باز کردم گفتم بفرمائید امرتون؟
ایشون هم گفت دختر جون بابات رو صدا میزنی کارش دارم 😁😁😁
با تعجب گفتم بابام؟ گفت اره بابات آقای فلانی و اسم شوهرم رو آورد منم خیلی شیک رفتم به شوهرم گفتم باباجون دم در کارت دارن 😂😂😂😂😂
مادرش گفت یعنی چی میگی باباجون؟
گفتم صاحب کارش دم دره و بهم گفته برو به بابات بگو بیاد 😁😁😁
یعنی قیافه شوهرم و مادرش دیدن داشتا 😂😂😂
اخ که چقدر تو دلم ذوق میکردم و خوشحال بودم میدیدم حرصشون در میاد 😁😁😁
#لطیفه
.
.
.
.
.
﹏ ⃟J⃖O⃖I⃖N⃖⃟❱⇝𖤌ᬼ @sootismile ⃟⃟•⊰🌸⊱•
سلام بر دوستان گرامی
بابت پست مولودی که صبح گذاشته بودم و محتوای ضد دینی داشت
از همه تون عذر میخوام
امیداورم خدا ما رو ببخشه😔😔😔
من از کانال حذفش کردم
خواهش میکنم کسایی هم که از کانال ما این پست رو بازنشر کردند''''حدفش کنند 🙏
24.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ ایرانی مقیم آمریکا که فرزندش باعث محجبه شدن او شد.
تعجب فرزند از زنان ایرانی بی حجاب؟!
👌بسیار زیبا تا آخر ببینید
به عشق امام_زمان نشر دهید
#حجاب
#پزشکیان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
اطلاع رسانی آستان مقدس امامزاده هادی (ع) شهرستان شهریار
🆔https://eitaa.com/astan20
17.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌴امام صادق (علیه السلام) فرمودند :
🔷[هر که بعد از نماز عصر
#هفتاد_مرتبه_استغفار کند ،
یعنی استغفرالله بگوید ،
خداوند گناه هفتاد سال او را می آمرزد
و اگر اینقدر گناه ندارد
از گناهان پدر و مادرش می آمرزد
و اگر آنها هم نداشته باشند
از فامیل او می آمرزد
و اگر اینها هم ندارند
همسایه های او را می آمرزد.]
📙 بحارالانوار ج ۸۳
🌷🍃@friendsofshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آرین سلیمیِ ۲۰ ساله: قصد ازدواج دارم!👌👏🌺
🔺قهرمان طلایی تکواندوی کشور در المپیک ۲۰۲۴ روی آنتن زنده صداوسیما خبر تصمیمش برای #ازدواج را لو داد.
@khabarnews 👈«
🔴درد و دل یک دخترخانم پنجاه ساله🔴
چند روزی است که ۵۰ ساله شده ام، اما هنوز مجردم. چیزی که هرگز فکرش را هم نمی کردم نه اینکه زشت بودم و یا موقعیت اجتماعی نداشتم نه .من در جوانی در انتخاب همسر دچار وسواس شدم.
در فامیل از من به عنوان دختری یاد می کنند که منتظر مردی با اسب سفید بود. چند خواستگار من از فامیل بودند که دست رد به سینه شان زدم و هنوز هم که هنوزه مورد سرزنش بزرگان فامیل هستم.
اولین خواستگارم در سن 19 سالگی پسر عمویم بود او کارمند یک داروخانه، با درآمد متوسطی بود. خانواده و خود وی به من بسیار ابراز علاقه می کردند. اما بزرگترین مشکلی که در ازدواج با او می دیدم فاصله سنی مان بود. من و او تنها 5 ماه فاصله سنی داشتیم و احساس می کردم او نمی تواند مرا درک کند. از نظر من او خیلی بچه بود . بنابراین نتوانستم به او به عنوان یک همسر که تکیه گاهم باشد نگاه کنم. اینطوری اولین خواستگار خود را رد کردم و تا مدت ها به همین دلیل از خانواده عمویم فاصله گرفتم.
در 19 سالگی تقریبا 6 تا 7 خواستگار دیگر هم داشتم که هر کدام را به دلیلی رد کردم. در آن سال ها فکر می کردم نباید زندگی اطرافیانم را تجربه کنم. مثلا خواهرم که 17 سالگی ازدواج کرد و در کمتر از 6 سال صاحب 4 فرزند شد و لذتی از زندگی نبرد. بنابراین تصمیم گرفتم درس بخوانم و پیشرفت کنم. در این میانه اگر یک خواستگار خوب هم داشتم از دست ندهم. اینگونه بود که درس می خواندم و کمتر به مسائل دیگر توجه داشتم.
بعد از مدتی معلم شدم و کارم برایم از هر چیز مهم تر بود. دیگر به سن 25 سالگی رسیده بودم و خود را در اوج جوانی می دیدم. در آن سال ها هم تعداد زیادی خواستگار داشتم اما موقعیت اجتماعی به من اجازه نمی داد که بخواهم همسری پایین تر از سطح خود داشته باشم .
بنابراین هر خواستگاری که سطح سواد و موقعیت اجتماعی اش کمتر از من بود را رد می کردم.
تا قبل از سن 30 سالگی حداقل دو ماهی یکبار حضور خواستگار در خانه را تجربه می کردم. اما بعد از آن از این کار هم خجالت کشیدم و به مادرم گفتم : از این به بعد تا کسی به دلم نشیند و اطلاعات کافی درباره اش نداشته باشم به خانه راه نمی دهم. و با این توجیه که مگر اینجا نمایشگاه است که هر کسی بیاید و من را نگاه کند و برود تا تصمیم بگیرد.
از این به بعد حضور خواستگاران در خانه مان بسیار کمرنگ شد. سن من هم بالا رفته بود و هرگز حاضر نبودم ریسک کنم. چرا که معتقد بودم تا قبل از 30 سالگی ممکن است که زندگی سخت را تحمل کرد اما بعد از این سال دیگر باید زندگی خوبی را داشت و حتما باید دارایی مرد در شان تو باشد.
چرا که بزرگتر ها می گفتند "هر چه نشینی بر تخت نشینی " یعنی هر چه قدر صبر کنی و دیرتر ازدواج کنی خواستگاران بهتری برای تو خواهد آمد.
پس از آن دیگر کسانی که خانه و ماشین نداشتند نمی توانستند گزینه خوبی برای ازدواج باشند. چرا که تجربه مستاجری و با خط اتوبوس سیر کردن را در خود نمی دیدم. از سن 30 به بعد علاوه بر شغل و موقعیت اجتماعی، داشتن خانه و ماشین هم برایم مهم بود.
اما خواستگارانم دیگر کمتر مجرد بودند و اکثرا یا همسرانشان را به دلیل بیماری و تصادف از دست داده بودند و یا اینکه از هم جدا شده بودند. هرگز حاضر نبودم زندگی با مردی که تجربه زندگی قبلی داشته را تجربه کنم. از نظرم آن ها هم مردود بودند. من در رویاهای خود به دنبال شهزاده زرین کمری با اسب سفید می گشتم و همه خواستگاران مجرد خود را رد کرده بودم . حالا باید به چنین مردی جواب مثبت می دادم. آیا با این کار مورد تمسخر دوست و فامیل قرار نمی گرفتم؟
کم کم به سن 40 سالگی رسیدم. خواستگارانم خیلی کم شده بودند تقریبا هر 6 ماهی یک بار خواستگار از راه دور را تجربه می کردم.با این تفاوت که دیگر زندگی متاهلی را تجربه کرده بودند و بچه هم داشتند. تفاوت آن ها با هم در تعداد بچه ها بود و این موضوع برایم بسیار آزار دهنده بود.
فشار خانواده هر روز بیشتر می شد و تعداد خواستگاران بسیار کم.آخرین مورد خواستگارم راهرگز فراموش نمی کنم که دو شبانه روز گریه می کردم.پیر مرد 65 ساله ای که صاحب داماد و عروس و نوه بودازمن خواستگاری کرد.
فهمیدم چقدر فرصت های خوبی را از دست داده ام.
چرا همکارم که تمام صفات خوب یک مرد در اوجمع شده بودفقط به خاطر چند سال فاصله سنی ردکردم.
سنم به 45 رسیده بود تصمیم گرفتم کمی عاقلانه تر فکر کنم. دیگر به مردانی که تجربه زندگی متاهلی داشتند و همسر خود را از دست داده بودند هم راضی شده بودم. اما کمتر کسی بود که همسرش را از دست داده باشد و بچه نداشته باشداگر هم بودچهره دلنشینی نداشت.
امروز در۵۰ سالگی حس همسر شدن واز همه مهمتر حس مادر شدن را ازدست داده ام.امروزخواهرم با نوه هایش بازی می کندومن هنوزاندرخم یک کوچه منتظرخواستگارم.امروزحسرت فرصتهای گذشته رامی خورم
@azgonahtatobeh