eitaa logo
آسمان انگوت
149 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.7هزار ویدیو
38 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ رسانه را دریابیم کاش گشت ارشادی هم در شبکه نمایش خانگی و سینما داشتیم... ❌پوزش بابت انتشار این رقاصی‌ها و اختلاط‌ها، ولی وقتی گناه علنی انجام می شود زمان شطرنجی کردن و مخفف کردن نام ها نیست.
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈 فکر کنید یک جَمعی بوده که همزمان در آن ، شهید زین‌الدین ، شهید باکری ، شهید کاظمی ، شهید حاج قاسم و شهید زاهدی بودند . 🔹آدم مبهوتِ وزن و عظمت اون جمع و جلسه میشه 😭
برای حمایت از ورزشکاران ارزشی و دهن‌کجی به فوتبالیست های غرب‌زده الان داره مسابقه مهم انتخاب آقای ورزش ایران در سال ۱۴۰۲ توسط شبکه ورزش برگزار می‌شه و امین میرزاده هم در این مسابقه هست. تنها حزب الهی که در این رقابت وجود داره، امین میرزاده هست. باید امت حزب الله الان خودشون رو نشون بدن و از این ورزشکار حزب الهی جوون حمایت کنند و یک دهن کجی به ورزشی های غرب زده بکنند. به سامانه 300003 کد 109 رو پیامک کنید، تا سامانه بسته نشده وارد میدان بشید و پرچم این جوان حزب الهی رو بالا ببرید✌️🫡
5.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ 🎥 آنچه رسانه های اونوری نمیخوان دیده بشه! ✅ همکاری ۹۹درصدی بانوان پس از تذکر آرام پلیس |
۵‌اردببهشت سالگرد شهادت، محمد رضا تورجی زاده 🌷 💥روضه حضرت زهرا(س):👇 🌟 خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح شده بودند .حسین خرازی بی قرار بود اما به رو نمی آورد. خیلی‌ها داشتند باور می‌کردند اینجا آخرشه یه وضعی شده بود عجیب تو این گیر و دار حاجی اومد بی سیم چی را صدا زد. حاجی گفت: هر جور شده با بی سیم، تورجی‌ زاده را پیدا کن.. شهید تورجی‌ زاده فرمانده گردان یا زهرا بودند و مداح با اخلاص و از عاشقان حضرت زهرا(س) بود. خلاصه تورجی را پیدا کردند. حاجی بی سیم را گرفت با حالت بغض و گریه از پشت بی سیم گفت: تورجی چند خط روضه حضرت زهرا (س) برام بخون. تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت... صدا را روی تمام بی سیم‌ها انداخته بودند. خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگند. خط را گرفته بودند. عراقی‌ها را تارو مار کردند. تورجی خونده بود:        در بین آن دیوار و در       زهــرا صدا می زد پدر       دنبال حیـدر می دوید      از پهلویش خون می چکید      زهرای من، زهرای من... 🌷محمد ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت . یکی از سادات گردان نقل می کرد: یک بار به سنگر فرماندهی رفتم . محمد به احترام من از جا بلند شد. گفتم: «یک مرخصی چند ساعته می خواهم تا به اهواز برم .» به دلایلی مخالفت کرد . اصرار کردم اما بی فایده بود در نهایت وقتی ناامید شدم گفتم : باشه شکایت شما را می برم پیش مادرم. هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که پا برهنه به دنبالم دوید‌ دستم را گرفت و گفت : این چه حرفی بود که زدی؟! بیا این برگه ی مرخصی سفید امضا کردم هر چه قدر میخواهی بنویس. تا به چهره اش نگاه کردم دیدم خیس از اشک است. گفتم: به خدا شوخی کردم منظوری نداشتم و... اما محمد همچنان اصرار داشت که من حرفم را پس بگیرم! 🌹یک سال بعد در عملیات کربلای ۱۰ گلوله ی خمپاره به درون سنگر اصابت کرد. خیلی عجیب بود ، سه ترکش به او اصابت کرده بود. یکی به پهلو یکی به بازو و دیگری به سر. یک باره به یاد حرف سال قبل محمد افتادم. او از شهادت خود این گونه گفته بود : من در عملیاتی شهید می شوم که با رمز یا زهرا باشد و من آن زمان فرمانده گردان یا "زهرا" باشم . مدتی بعد پیکر او تشیع شد و همان گونه که وصیت کرده بود سربند یا "زهرا (س)" به پیشانی او بستیم و در کنار دوستانش در گلستان شهدای اصفهان آرمید. راوی: محمود اسدی از لشکر امام حسین راز سه شنبه شبــهـای شهید تورجــی زاده! 🌟محمد را صدا کردم و گفتم : باید مسئول گروهان بشی. رفت یکی از دوستان را واسطه کرد که من این کار را نکنم. گفتم : اگه مسئولیت نگیری باید از گردان بری! کمی فکر کرد و گفت : قبول می کنم ، اما با همان شرط قبلی! گفتم : صبــر کن ببینم. یعنی چی که تو باید شرط بذاری؟! اصلا بگو ببینم . بعضی هفته ها که نیستی کجا می ری؟ اصرار می کرد که نگوید. من هم اصرار می کردم که باید بگویی کجا می روی؟ بالأخره گفت. حاجی تا زنده هستم به کسی نگو، من سه شنبه ها از این جا میرم مسجد جمکــــران و تا عصر چهارشنبه بر می گردم. با تعجب نگاهش می کردم. چیزی نگفتم. بعد ها فهمیدم مسیر ۹۰۰ کیلومتری دارخــوئیــن تا جمکـــران را می رود و بعد از خواندن نماز امام زمـــان (عج) بر می گرد. بهم گفت: یکبــــار ۱۴ بار ماشین عوض کردم تا به جمکران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشتم 🌟آیت الله میردامادی نقل می‌کنه ،  بعد از شهادت، خوابش را دیدم. ازش پرسیدن این همه از حضرت زهرا گفتی و خوندی، آخرش چه ثمری برات داشت!؟ جواب داد، همین که تو آغوش امام زمان (عج)، جان دادم برام کافیه. راوی: علی مسجدیان 🌷بعد از شهادت محمد تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای مداحی و مناجات ‌های محمد را پخش می‌ کردند، بیشتر مناجات‌ ها و مداحی ‌های محمد در مورد امام زمان بود؛ خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب محمد را در خواب دیدم.... خوشحال بود و با نشاط، لباس فرم سپاه بر تنش بود، چهره ‌اش خیلی نورانی‌ تر شده بود؛ یاد مداحی‌ های او افتادم. پرسیدم: محمد، این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟ محمد در حالی که می‌ خندید گفت: من حتی آقا امام زمان را در آغوش گرفتم.راوی مادر شهید 💥 سر قبر تورجی‌زاده که رفتیم، دقایقی با این شهید آهسته درد و دل کرد و گفت: آمین بگو. من هم دستم را روی قبر شهید تورجی‌ زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیر. اما همسرم دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم، پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم..راوی: همسر شهید مدافع حرم مسلم خیزاب 🌷تندتر از امام و ولایت فقیه نروید که پای‌تان خرد می شود... از امام هم عقب نمانید، که منحرف می شوید ...
📢 متن کامل سروده‌ی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای که یک بیت از آن را در آستانه عملیات وعده صادق در جلسه‌ای خواندند ✍ دِلا! ز معرکه‌ی محنت و بلا مگریز چو گِردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز تو را است معجزه در کف، ز ساحران مهراس عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز تو موج غیرت و عزمی، ز بحر بیم مدار حذر ز غرش طوفان مکن ز جا مگریز ز سست عهدی ایام دلشکسته مشو نشانه باش چو پرچم، ز بادها مگریز چو صخره باش و مکن تکیه جز به دامن کوه به حق سپار دل خویش و از دعا مگریز تو از تبار دلیران خیبر و بدری چو ذوالفقار و چو حیدر بزن صلا مگریز به نوشخند منافق ز ره کناره مگیر به زهرخند معاند به انزوا مگریز چو ره به قبله‌ی امن است پایمردی کن خطا مکن، ز توهم به ناکجا مگریز چو تیر راه هدف گیر و بر هدف بنشین ز کجروی به حذر باش و از خدا مگریز «امین» خلق و امانت‌گزار یزدان باش به صدق کوش و خطر کن ز مدعا مگریز                                      🖼
23.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کشف پیکرهای مطهر ۷ شهید دوران دفاع مقدس در منطقه عملیاتی والفجر یک 📌 @koolebar_germi
26.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❎ خیلی مهم. 🔹عظمت عملیات وعده صادق. حتما" این تحلیل کوتاه را گوش کنید. بخصوص سخنرانان محترم.
🔴 قانون پناهگاه کوهنوردان کوه‌های آلپ با رسیدن به نیمه‌ی راه، در استراحتگاهی در آنجا استراحت می‌کنند. صاحب آن استراحتگاه طی سالیان متوجه شده که اتفاق جالبی رخ می‌دهد: وقتی کوه‌نوردان وارد استراحتگاه می‌شوند و گرمای آتش را حس می‌کنند و بوی غذا به مشام‌شان می‌رسد، برخی از آنان وسوسه می‌شوند و به همراهان خود می‌گویند: "می‌دانی، فکر کنم بهتر است همین جا منتظر بمانم و شما به قله بروید و برگردید. وقتی برگشتید با هم پایین می‌رویم." وقتی کنار آتش می‌نشینند و آواز می‌خوانند، جرقه‌ای از خشنودی آنان را فرا می‌گیرد. در همین هنگام بقیه‌ی گروه لباس‌هایشان را می‌پوشند و مسیر خود را به سوی قله ادامه می‌دهند. چند ساعت بعد فضای شادی‌بخشی کنار آتش وجود دارد و اوقات خوبی را در مأمن آرام، پناهگاه سپری می‌کنند، اما حدوداً سه ساعت بعد، آرام می‌شوند و به سمت پنجره می‌روند و به بالای کوه می‌نگرند و در سکوت به دوستان‌شان که در حال بالا رفتن از قله هستند، نگاه می‌کنند! جوّ موجود در استراحتگاه از شادی و لذت به سکوت مرگ‌بار و غم‌انگیزِ مراسمِ تشییع جنازه‌ی خودشان تبدیل می‌شود. متوجه می‌شوند که دوستان‌شان بهای رسیدن به قله را پرداخته‌اند. چه اتفاقی افتاد؟ راحتیِ موقتِ پناهگاه، باعث از دست دادن باور آن‌ها به هدفشان شد و این برای هر یک از ما نیز ممکن است اتفاق بیفتد! 🔰 دقت کنیم، زندگی از دو قسمت تشکیل شده است: قله‌ها و پناهگاه‌ها در پناهگاه؛ امنیت و  آسایش وجود دارد، خطری جان ما را تهدید نمی‌کند، اما برای تجربه ناب زندگی و صعود کردن و قرار گرفتن در اوج، باید با چالش قله رو‌به‌رو شد و بر آن غلبه کرد. هیچ کس در پناهگاه قله‌ای را فتح نمی‌کند، اگر به قله فکر می‌کنیم باید با چالش‌های آن رو‌به‌رو شویم ... پی‌نوشت: این حرف را برای شخص خودمان و برای سِیر عمومی یک جامعه بشنویم. رسیدن به قله، بدون چالش نیست ...