.
غم معدن
رفت زیر زمین و آنجا ماند
پدری خسته که پی نان بود
زندگی ریخت ناگهان شب شد
غم میان غبار پنهان بود
آرزو با زغال خط می خورد
فاجعه سر رسید و دلها ریخت
دستها پینه بسته بود آری
زندگی را به گوشه ای آویخت
مانده ام چیست سهم دستانش؟
پینه های قدیمی و آوار؟!
پول ها چرک این و آن بودند
دست او خالی از طپش هربار
نفس واژه هام می گیرد
کار سختی ست از غمش گفتن
کاش می مرد واژه اما او
زنده می ماند در دل معدن
✍ #زهرا_آراستهنیا
#طبس #کارگران_معدن
.