eitaa logo
دختران🌸شهر هرند ورود پسرا ممنوع
386 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1هزار ویدیو
118 فایل
برای انتقادات و پیشنهادات و ارسال خاطرات تلخ و شیرین زندگیتون که طنزه یا تجربه است و پند اموز و نام کتاب مورد علاقه اتون لطفا جهت تبلیغات پیام نفرستید @sadatmosavi59186
مشاهده در ایتا
دانلود
با سلام و احترام اطلاع رسانی گردد👆 لینک کانال بانوان شهرستان هرند https://eitaa.com/joinchat/2181562820C25e70e97c8
«لا تَخَف وَ لاتَحزَن، إِنّا مُنَجّوكَ‏» خدا میگه:‏ نترس، نگران نباش، آخه من که نمی‌ذارم این‌طوری بمونه نجاتت می‌دم.‌ همینقدر قشنگ و دلبر :) 🌱🌿🌱 @book_felaver کانال 🌷 فروشگاه گل و کتاب معراج 🌷
قابل توجه خانواده های محترم کانون‌ پرورش فکری کودکان و نوجوانان شهرستان هرندثبت نام می‌کند پوستر مطالعه شود
✅️مکتب بانوی بقیع 🔷️هیئت شنبه های ام البنینی (س) (ویژه خواهران) 🌹سخنران:خانم مهرانی قرائت حدیث کسا 🔵 زمان: شنبه ۱ فروردین۱۴۰۳ساعت۳۰و۱۵دقیقه 🔴 مکان پایگاه حضرت زینب اژیه
توجه توجه 🌺🌺 سلام دوستان ثبت نام برای پنج شنبه و جمعه ۱۳ و ۱۴ اردیبهشت جهت سفر زیارتی شهر مقدس قم و جمکران هزینه سفر ۳۵۰ ۶۰۳۷۶۹۷۴۱۷۶۰۷۲۸۷ بانک صادرات بعد از واریزی عکس فیش بفرستین ۰۹۱۰ ۳۱۴ ۳۰ ۲۴ شماره تماس جهت ثبت نام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️ ملاقات (عج) با آیت‌ الله‌ حق‌ شناس 🌺ظهور بسیار نزدیک است🌺 دارالقرآن بسیج استان اصفهان
🇮🇷🇵🇸 ﷽ 📝 | فرزندی که بی تاب پدر است و پدری که دیگر نیست 🍃🌹🍃 🔻زمانی که خبر شهادت کمال حسین پناهی را به خانواده اش دادند، همسرش نمی دانست با چه زبانی و چه طوری به دختر خردسالش بفهماند که پدرش شهید شده است. دختری که مرتب سراغ پدر را می گیرد چه باید بهش گفت؟ 🔸پدر حسین پناهی بعد از گذشت سال ها از شهادت فرزندش هنوز صحبت کردن از کمال برایش سخت است و می گوید: در قیامت جلوی قاتل پسرم را می گیرم و می پرسم گناه پسر من چه بود که کشته شد؟ 🔹پسرم به خاک ایران و به مردم این سرزمین خدمت صادقانه می کرد. 🔺او عصای دست خانواده اش بود، عصایی که به آن تکیه می دادند و حالا دیگر این عصا شکسته است. 🌺 هدیه به ارواح طیبه شهدا و امام شهدا و این شهید عزیز فاتحه با | 🆔 eitaa.com/meyarpb 🆔 rubika.ir/meyar_pb
در بین آلمانی ها قصه ای هست كه این چنین بیان می شود : مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده ، شک كرد كه همسایه اش آن را دزدیده باشد ، برای همین، تمام روز او را زیر نظر گرفت! متوجه شد كه همسایه اش در دزدی مهارت دارد ، مثل یك دزد راه می رود ، مثل دزدی كه میخواهد چیزی را پنهان كند پچ پچ می كند، آن قدر از شكش مطمئن شد كه تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض كند، نزد قاضی برود و شكایت كند ، اما همین كه وارد خانه شد، تبرش را پیدا كرد! زنش آن را جابه جا كرده بود، مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت كه او مثل یك آدم شریف راه می رود، حرف می زند، و رفتار میكند! همیشه این نکته را به یاد داشته باشید که ما انسانها در هر موقعیتی معمولا آن چیزی را می بینیم که دوست داریم ببینیم!
زيبايی انسان در چيست؟ روزی شاگردان نزد حکيم رفتند و پرسيدند: استاد زيبايی انسان درچيست؟ حکيم 2 کاسه کنار شاگردان گذاشت وگفت: «به اين 2 کاسه نگاه کنيد اولی ازطلا درست شده است ودرونش سم است و دومی کاسه ای گليست و درونش آب گوارا است، شما کدام راميخوريد؟» شاگردان جواب دادند: «کاسه گلی را.» حکيم گفت: « آدمی هم همچون اين کاسه است. آنچه که آدمی را زيبا ميکند درونش واخلاقش است. بايد سيرتمان رازيباکنيم نه صورتمان را»
جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار میکنی ؟ پیش فلانی، ماهانه چند میگیری؟ ۵۰۰۰. همه‌ش همین؟ ۵۰۰۰ ؟ چطوری زنده‌ای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه، خیلی کمه ! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است. زنی بچه‌ای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچه‌تون، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟! بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و .... کار به دعوا کشید و تمام. پدری در نهایت خوشبختی است، یکی میرسد و میگوید‌ : پسرت چرا بهت سر نمی‌زند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟! و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار میکند این است، سخن گفتن به زبان شیطان. در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛ چرا نخریدی؟ چرا نداری؟ یه النگو نداری بندازی دستت؟ چطور این زندگی را تحمل میکنی؟ یا فلانی را؟ چطور اجازه میدهی؟ ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمی‌دانیم چه آتشی به جان شنونده می‌اندازیم ! شر نندازیم تو زندگی مردم. واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره!🌺
نشست وبیناری فرهنگی موضوع: مدیریت هوشمندانه امام خامنه ای (مدظله العالی)، در عملیات غرور آفرین وعده صادق 🗣سخنران: حجه الاسلام والمسلمین حسن بابایی، مدرس شبکه روشنگری فرهنگی استان اصفهان بستر پخش وبینار: کانال روشنا استان اصفهان 👇👇 🆔👉@roshana_esfahan 📅زمان : دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۳ 🕔ساعت : ۲۰ ‌☀️روشنا اصفهان:قرارگاه، مرجع تولید و نشر: رویدادها، عملیات های تبیینی فرهنگی هنری، عملیات روانی و رسانه ای. 🆔👉@roshana_esfahan •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🟠 کارگاه مهارت افزایی شیلات هرند جلسه دوم دوستانی که به هر دلیل  موفق به شرکت در جلسه اول روز یکشنبه نشدن میتوانند در جلسه دوم شرکت کنند جلسه اول توسط استاد یادآوری خواهد شد 📌 مدرس: دکتر مصطفی آیتی 🔸 همراه با مشاوره تخصصی ⏱ زمان : سه شنبه ۴  اردیبهشت ساعت ۱۵ الی ۱۸ ❇️ مکان : هنرستان معین شاتور ۰۹۱۳۲۰۳۲۰۰۹ مهندس جعفری
جوان کافری عاشق دختر عمویش شد، عمویش یکی از رؤسای قبایل عرب بود. جوان کافر رفت پیش عمو و گفت: عموجان من عاشق دخترت شده‌ام آمده‌ام برای خواستگاری. عمو گفت: حرفی نیست ولی مهر دختر من سنگین است! جوان کافر گفت: عموجان هرچه باشد من می‌پذیرم. عمو گفت: در شهر مدینه دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو...!! جوان کافر گفت: عمو جان این دشمن تو اسمش چیست...؟! عمو گفت: اسم زیاد دارد؛ ولی بیشتر او را به نام علی‌بن ابیطالب می شناسند. جوان کافر فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهر مدینه شد. به بالای تپّه‌ی شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است. به نزدیک جوان عرب رفت. گفت: ای مرد عرب تو علی را می‌شناسی.؟! جوان عرب گفت: با او چه‌ کار داری.؟! جوان کافر گفت: آمده‌ام سرش را برای عمویم که رئیس و بزرگ قبیله‌مان است ببرم چون مهر دخترش کرده است.! جوان عرب گفت: تو حریف علی نمی‌شوی.! جوان کافر گفت: مگر علی را می‌شناسی.؟! جوان عرب گفت: بله. جوان کافر گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او را از تنش جدا کنم.؟! جوان عرب گفت: قدی دارد به اندازه‌ی قد من، هیکلی هم‌ دارد مانند هیکل من...! جوان کافر گفت: خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست.! مرد عرب گفت: اول باید بتوانی من را شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم.! خب حالا چی برای شکست علی داری.؟! جوان کافر گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان.! جوان عرب گفت: پس آماده باش. جوان کافر خنده‌ای بلند کرد و گفت: تو با این بیل می‌خواهی مرا شکست دهی.؟! پس آماده باش. شمشیر را از نیام کشید. جوان کافر گفت: اسمت چیست.؟ مرد جوان عرب جواب داد عبدالله...!! (بنده‌ی خدا) پرسید نام تو چیست...؟! گفت: قنبر، و با شمشیر حمله کرد. جوان عرب در یک چشم به‌ هم زدن او را به زمین زد که دید اشک از چشم‌های جوان کافر جاری شد. جوان عرب گفت: چرا گریه می‌کنی...؟! جوان کافر گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا می بینم نمی توانم. مرد عرب، جوان کافر را بلند کرد و گفت: بیا با این شمشیر سر مرا ببُر و برای عمویت ببَر...!! جوان کافر گفت: مگر تو کی هستی ...؟! جوان عرب گفت من "علی‌بن ابیطالب" هستم که دنبالش می گردی! اگر بتوانم دل بنده‌ای از بندگان خدا را شاد کنم؛ حاضرم سرم مِهر دختر عمویت شود..!!! جوان کافر بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت: من می‌خواهم از امروز غلام تو شوم یاعلی. بعدها این قنبر شد غلام علی‌بن ابیطالب. 📚 بحارالانوار ج۳ ص۲۱۱
چند روز به کریسمس مانده بود که به یک مغازه رفتم تا برای نوه ی کوچکم عروسک بخرم. همان جا بود که پسرکی را دیدم که یک عروسک در بغل گرفت و به خانمی که همراهش بود گفت: عمه جان… اما زن با بی حوصلگی جواب داد: جیمی، من که گفتم پولمان نمی رسد! زن این را گفت و سپس به قسمت دیگر فروشگاه رفت. به آرامی از پسرک پرسیدم: عروسک را برای کی می خواهی بخری؟ با بغض گفت: برای خواهرم، ولی می خوام بدم به مادرم تا او این کادو را برای خواهرم ببرد. پرسیدم: مگر خواهرت کجاست؟ پسرک جواب داد خواهرم رفته پیش خدا، پدرم میگه مامان هم قراره بزودی بره پیش خدا پسر ادامه داد: من به پدرم گفتم که از مامان بخواهد که تا برگشتنم از فروشگاه منتظر بماند. بعد عکس خودش را به من نشان داد و گفت: این عکسم را هم به مامان می دهم تا آنجا فراموشم نکند، من مامان را خیلی دوست دارم ولی پدرم می گوید که خواهرم آنجا تنهاست و غصه می خورد پسر سرش را پایین انداخت و دوباره موهای عروسک را نوازش کرد. طوری که پسر متوجه نشود، دست به جیبم بردم و یک مشت اسکناس بیرون آوردم. از او پرسیدم: میخواهی یک بار دیگر پولهایت را بشماریم، شاید کافی باشد! او با بی میلی پولهایش را به من داد و گفت فکر نمی کنم چند بار عمه آنها را شمرد ولی هنوز خیلی کم است. من شروع به شمردن پولهایش کردم. بعد به او گفتم: این پولها که خیلی زیاد است،حتما می توانی عروسک را بخری! پسر با شادی گفت: آه خدایا متشکرم که دعای مرا شنیدی! بعد رو به من کرد وگفت: من دلم می خواهد که برای مادرم هم یک گل رز سفید بخرم، چون مامان گل رز خیلی دوست دارد، آیا با این پول که خدا برایم فرستاده می توانم گل هم بخرم؟ اشک از چشمانم سرازیر شد، بدون اینکه به او نگاه کنم، گفتم: بله عزیزم، می توانی هر چقدر که دوست داری برای مادرت گل بخری. چند دقیقه بعد عمه‌اش برگشت و من زود از پسر دور شدم و در شلوغی جمعیت خودم را پنهان کردم. فکر آن پسر حتی یک لحظه هم از ذهنم دور نمی شد؛ ناگهان یاد خبری افتادم که هفته‌ی پیش در روزنامه خوانده بودم: کامیونی با یک مادر و دختر تصادف کرد دختر در جا کشته شده و حال مادر او هم بسیار وخیم است. فردای آن روز به بیمارستان رفتم تا خبری به دست آورم پرستار بخش خبر ناگواری به من داد: زن جوان دیشب از دنیا رفت. اصلا نمی دانستم آیا این حادثه به پسر مربوط می شود یا نه، حس عجیبی داشتم. بی هیچ دلیلی به کلیسا رفتم. در مجلس ترحیم کلیسا، تابوتی گذاشته بودند که رویش یک عروسک، یک شاخه گل رز سفید و یک عکس بود.🌺
زنی ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ، ﺩﺭﺳﺖ ﺟﻠﻮﯼ ﺣﻴﺎﻁ ﻳﮏ ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﭘﻨﭽﺮ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺠﺒﻮﺭﺷﺪ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﻮﻳﺾ ﻻﺳﺘﻴﮏ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ . ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺳﺮﮔﺮﻡ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻮﺩ، ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺩﻳﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻣﻬﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﭼﺮﺥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺎﺷﻴﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺟﻮﯼ ﺁﺏ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺁﺏ ﻣﻬﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺮﺩ . زن ﺣﻴﺮﺍﻥ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ . ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﻣﺎﺷﻴﻨﺶ ﺭﺍ ﻫﻤﺎﻧﺠﺎ ﺭﻫﺎ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺮﻳﺪ ﻣﻬﺮﻩ ﭼﺮﺥ ﺑﺮﻭﺩ . ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺣﻴﻦ، ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﻫﺎ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﻧﺮﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺣﻴﺎﻁ ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺑﻮﺩ ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ گفت: ﺍﺯ ٣ ﭼﺮﺥ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﺎﺷﻴﻦ، ﺍﺯ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﻳﮏ ﻣﻬﺮﻩ ﺑﺎﺯﮐﻦ ﻭ ﺍﻳﻦ ﻻﺳﺘﻴﮏ ﺭﺍ ﺑﺎ ٣ ﻣﻬﺮﻩ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﻭ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﻤﻴﺮﮔﺎﻩ ﺑﺮﺳﯽ . ﺁﻥ زن ﺍﻭﻝ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻑ ﻧﮑﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﺪ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩ ﺩﻳﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﻮﻳﺪ ﻭ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﻴﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ ﭘﺲ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻨﻤﺎﻳﯽ ﺍﻭ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻻﺳﺘﻴﮏ ﺯﺍﭘﺎﺱ ﺭﺍ بست!!! ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﻨﺪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻳﻮﺍﻧﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: « ﺧﻴﻠﯽ ﻓﮑﺮ ﺟﺎﻟﺐ ﻭ ﻫﻮﺷﻤﻨﺪﺍﻧﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ . ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺗﻮﯼ ﺗﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ انداختنت؟؟؟ ﺩﻳـــﻮﺍﻧــــﻪ ﻟـــﺒــﺨــﻨـــﺪﯼ ﺯﺩ گــفــت: ﻣـــﻦ ﮐــﺎﺭﻣــﻨـــﺪ ﺍﻳـــﻨــﺠــﺎﻡ ... ﺩﻳـﻮﻧــﻪ خودتی !!! 👌یادمون باشه زود قضاوت نکنیم🌺
یک روز از پدرم پرسیدم فرق بین عشق و ازدواج چیست؟ روز بعد او کتابی قدیمی آورد و به من گفت این برای توست. با تعجب گفتم : اما این کتاب خیلی با ارزش است، تشکر کردم و در حالیکه خیلی ذوق داشتم تصمیم گرفتم کتاب را جایی دنج بگذارم تا سر فرصت بخوانم، چند روز بعد پدرم روزنامه ای را آورد، نگاهی به آن انداختم و بنظرم جالب آمد که پدرم گفت این روزنامه مال تو نیست، برای شخص دیگریست و موقتا میتوانی آن را داشته باشی، من هم با عجله شروع به خواندنش کردم که مبادا فرصت را از دست بدهم، در همین گیر و دار پدرم لبخندی زد و گفت : حالا فهمیدی فرق عشق و ازدواج به چیست؟ در عشق میکوشی تا تمام محبت و احساست را صرف شخصی کنی که شاید سهم تو نباشد اما ازدواج کتاب با ارزشیست که به خیال اینکه همیشه فرصت خواندنش هست به حال خود رهایش میکنی...🌺
🌸 امیرالمؤمنین امام علی (عليه‌السلام) : من از پروردگار خود، نه فرزندانى زيبا را خواستم و نه فرزندى خوش قد و قامت، بلكه از پروردگارم فرزندانى خواستم كه فرمانبردار خدا باشند و از او بترسند تا وقتى به او نگاه كردم و ديدم از خداوند فرمان مى‌برد، شاد شوم. 📚 میزان الحکمه، ج۱۳، ص۴۸۲
❤️ آقایی که می‌خواهد همسرش را بیشتر جلب کند، به خانواده همسرش احترام می‌کند زیرا هرچه احترام و محبت یک مرد به همسرش بیشتر باشد، محبت به او افزون تر خواهد شد. 🌸🍃
فاطمه حسینی سلام به بانوی منظمی های عزیز انشاءالله از صبح تا وقت خواب از لحظاتتون مفــــــــــید استفاده کنید 👇👇👇 اگرم روزها از دست میدید زمانت رو از الآن به بعد خودت رو دریاب 😏 دیگه چرا دست رو دست میذاری؟ چرا از این کانال به اون کانال مهاجرت میکنی؟ چرا وقتت رو داری تلف میکنی؟ 😞 😜😉😜😉 چند روز پیش چشمم خورد به یکی از پیامهای ارسالی شما یه بنده خدایی گفته بودن آره منم از صبح تا حالا دارم کوزت کاری میکنم! 😒 😢😒😏🤦‍♀ وقتی به کلمه کوزت کاری فکر کردم خیلی دلم سوخت چه اتفاقات قشنگی در این خانه داری نهفته✨ چه حال خوبی رو میتونه توی جامعه به جریان بندازه🪐 متاسفانه این شکلی بین خانومها جا افتاده که به نظم و پاکسازی عمیق محیطی 🏡 به رسیدگی به منزل ⛱ میگن کوزت کاری‼️‼️ 💫👌☝️👇 خودم انقدر به نظــــــــــــم علاقه دارم☺️ انقدر با عشق این کار رو انجام میدم که 👇 گاهی اوقات برای رسیدگی به خونه یکی از بهترین لباسهام رو میپوشم🤩 چون اصلا کوزت کاری در دایره لغات من جایی نداره😎😉 🧕🙋‍♀🪡🪣🧴🪠🧹 البــتــــــــــــــــــــــــــــــــه اینم قبول دارم که بعضیاتون حق دارید به این همه کار بگید کوزت کاری 😒 چون شما اصول و تکنیــــــک های نظم رو مثل ما بانوی منظمی ها بلد نیستید وگرنه عاشقش میشدید🥰✨👌🏻
با سلام🤚🤚 سه شنبه ای دیگر👌✌️ و کلاسی دیگر ☝️✌️👌🤞 کمی متفاوت تر 👇👌🤞✌️ با حضور خانم امینی بزرگوار🧕 سه شنبه امروز 🗓 ساعت ۴ تا ۵ کلاس صالحین 💯❌💯❌ ساعت ۵ تا ۶ کلاس شعر👌🌷📣 در مسجد مصلی سمت امام زاده اسحاق🕌 لطفا اطلاع رسانی کنید 💯❌💯❌دقت کنید این هفته ساعت کلاس صالحین فرق کرده❌💯❌💯 ولی از هفته ی آینده برمیگرده طبق روال گذشته❌💯❌💯
با سلام🤚🤚 سه شنبه های معرفتی مهدوی سبک زندگی فاطمی تربیت فرزند علوی و....👌✌️ با حضور خانم امینی بزرگوار🧕 سه شنبه امروز 🗓 ساعت ۴ تا ۵ کلاس صالحین در مسجد مصلی سمت امام زاده اسحاق علیه السلام
. ⛔️هشدار!!! ✅به اطلاع دوستان عزیزی که ازمحور شاتوربه قهی وبلعکس میخان ترددکنند درجریان باشن که جاده بعلت جمع شدن باران وآبگرفتگی دربین آب راه ها پرخطرشده وآب باران قابل مشاهده نیست وباسرعت بالا حادثه آفرین میباشدلطفاً مواظب باشند.ودرصورت امکان تردد نکنند.
هدایت شده از تعمیرات موبایل Mr.GSM
😍گارد طرح دار😍 📱سامسونگ📱 A04e A12 A14 A24 A34 A50 A50s A51 A54 S21fe 📱شیائومی📱 Poco x3/x3pro Redmi12 c Note9s 📱آیفون📱 6G Ip 8 Ip 12 pro Ip 12 pro max Ip 13 Ip 13pro برای هماهنگی و سفارش با شماره ی 09913550204 تماس حاصل کنید آدرس هرند خیابان شریعتی جنب بوتیک بچگانه وروجک و روبروی مهد کودک دانش و نیایش https://eitaa.com/tamiratmobailMrGSM
سلام شب بخیر دخترای گل شهر هرند ان شاءالله فردا عصر ساعت ۵ در مهد قرآن هرند جنب بیت الحسین باشین طبق معمول چهارشنبه ها چهارشنبه های امام رضایی با یرنامه های جذاب و عالیتون سوپرایزمون کنی با دورهمی دخترونه، اردوی داخل هرند بازی ها آموزش ها اشتراک گذاشتن تجربیات و.... با همدیگه صحبت کنیم. میخوایم گروه های مختلف تشکیل بدیم و هر کدوم تو یه قسمتی فعالیت کنیم فردا 👈چهارشنبه👈 ساعت ۵ عصر تو مهد قرآن منتظرتون هستیم
به نام خدا سلام و اما گرامیداشت مقام معلم ... 🔹🔸🔹🔸🔹 گل یاس گل یاس خانم ... مال ماست 😍 شعر دوران بچگی مون بود وقتی دیگه خیلی ی معلم رو دوس داشتیم بعدش نمی دونم چرا فکر می کردیم اگر اینو بگیم اون معلم مال ما میشه 🤣😐 وقتی تک تک اسم معلم ها رو می خوندن ... برای مراسم روز معلم، اون یکی که بیشتر از همه دوس داشتیم ... بلند تر این شعر رو می خوندیم جوری که صدامون می گرفت یادمه چند بار دبستان که بودم از درخت همسایه گل چیدم بردم 🥺 همسایه عزیز اگه پیام منو می خونی حلال کن خواهشا من حوصله ندارم اون دنیا گیر گلای خونه شما باشم البته بیرون بود از حیاط تون ‌. منم که برای خودم نمی خواستم... می بردم هدیه می دادم 🥵 قشنگ پول شویی رو از بچگی یاد گرفتم 😂😭 ی مغازه تو مسیرم بود از این قاب های سنتی داشت روش نوشته بود معلم عزیزم شمع شدی 🕯 شعله شدی سوختی تا هنر خود به من آموختی هر سال هم نمی دونم چرا از همین ها به معلم مون هدیه می دادیم اون روزا این سوسول بازی ها نبود که مادرا بیان فکر کادوی روز معلم باشن خود بچه ها باید می خریدن معمولا هم قاب می خریدن 😂😭 نمی دونم چرا فکر می کردن خیلی کاربردیه😰 یادمه دوران دبیرستان یکی از دوستان ماهر در تقلید صدا خیلی خوب صدای معلم ها و اصطلاحات شونو تقلید می کرد یک بار به یکی از معلم ها گفتیم حلال مون کنید ما خیلی خندیدیم گفتن که باید پیش خودم هم همون تقلید صدا رو داشته باشید دیگه اون موقع ما رفته بودیم زیر نیمکت ها 😎تا این دوست مون صدا رو تقلید کنه ! ایام عید یکی از دبیرهای دوران دبیرستانم رو دیدم انقدر ذوق کردم رفتم جلو سلام کردم خدا وکیلی شما وقتی می بینیدشون، نمیرین جلو؟😒 عایا کار خوبیست؟😶‍🌫 بعد اینکه واقعا با ی هدیه خریدن و ی برنامه جمعی، عایا مقام معلم را گرامی داشته ایم ؟🧐 معلم از اول سال باید با احترام باهاش رفتار بشه ... چه از طرف دانش آموز چه از طرف والدین .... 🌺معلم های عزیزم هر جا که هستید ان شاالله تن تون سالم و لب تون خندون باشه امیدوارم من رو ببخشید بالاخره شیطنت هایی داشتیم 📝 نویسنده : ف.جعفریان ایده های بزرگداشت مقام معلم به زودی ... 📝 تجارب و ایده نوشته های یک فعال فرهنگی ❗️ ف نقطه جعفریان