فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊#داستان زیبا...
آقاماشاءالله یه نفره توی #کرمان،هفتادوخورده ای #سالشه!
🍃سفره بندازکرمان ,هجده #شب سفره داری میکنه شاهانه هااا نه این #سفره های #معمولی نه!بی نظیرررر..
رفتم پیشش بپرسم از کجا میاری؟مگه #چقدررررر ثروت داری اینطور #شاهانه سفره میندازی؟؟!!!..
✨#تعریف کرد من #جوان بودم....
😭😭😭
@farmandemajid
🕊زیارت نامہ شهــــــــــدا🕊
هدیه به همه شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .♥️
---»»♡🌷♡««--
کانال #جبهه_فرهنگی_سرلشکر_بقایی
#شهید_مجید_بقایی🕊
@farmandemajid
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
https://eitaa.com/joinchat/2782331172C961681c03d
اواخر بهار بود که به مرخصی آمده بود،
چهار روز ماند اما تمام آن چهار روز را روزه گرفت
نگاهش کردم آن محمد ۱۵ سالهای که راهی
جبهه کرده بودم کجا و این پسر عاقل با این چهره پخته و نورانی کجا،
پسر کوچک من قدش اونقدری بلند شده بود که وقتی داخل خونه میومد باید خم میشد تا سرش به چارچوب در نخوره!
چقدر دوست داشتم او را با آن قد و بالا در لباس دامادی ببینم
کاش میدانستم اینبار آخرین باریست که او را زنده میبینم...💔
یادونامش
گرامی باد🌹🕯
برای شادی ارواح طیبه شهدا بخصوص
شهید محمد جربان وشهیدجعفرجابری و روح پدران بزرگوارشان
صلواتی هدیه بفرمایید.
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
🦋✨🦋✨🦋✨
✨🦋✨🦋✨
🦋✨🦋✨
✨🦋✨
🦋✨
✨
⚜بسم رب الشهدا ⚜
💟 #بی_تو_هرگز🌱
#قسمت_ششم
🌹 شهید سیدعلی حسینی
مادرم با ترس، در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون.
اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش. دیگه اشک نبود، با صدای بلند زدم زیر گریه، بدجور دلم سوخته بود.
- خانم گلم، آخه چرا ناشکری می کنی؟ دختر رحمت خداست، برکت زندگیه، خدا به هر کی نظر کنه بهش دختر میده، عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود.
و من بلند و بلند تر گریه می کردم. با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد و اصلا حواسم نبود مادرم بیرون اتاق، با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه.
بغلش کرد. در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد. چند لحظه بهش خیره شد، حتی پلک نمی زد. در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود، دانه های اشک از چشمش سرازیر شد.
- بچه اوله و این همه زحمت کشیدی، حق خودته که اسمش رو بزاری، اما من می خوام پیش دستی کنم. مکث کوتاهی کرد،
_زینب یعنی زینت پدر.
پیشونیش رو بوسید،
_خوش آمدی زینب خانم
و من هنوز گریه می کردم. اما نه از غصه، ترس و نگرانی.
بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده خودم بهم شده بود، علی همه رو بیرون کرد. حتی اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه. حتی اصرارهای مادر علی هم فایده ای نداشت.
خودش توی خونه ایستاد. تک تک کارها رو به تنهایی انجام می داد، مثل پرستار و گاهی کارگر دم دستم بود. تا تکان می خوردم از خواب می پرید، اونقدر که از خودم خجالت می کشیدم. اونقدر روش فشار بود که نشسته، پشت میز کوچیک و ساده طلبگیش، خوابش می برد. بعد از اینکه حالم خوب شد، با اون حجم درس و کار، بازم دست بردار نبود.
اون روز، همون جا توی در ایستادم. فقط نگاهش می کردم. با اون دست های زخم و پوست کن شده داشت کهنه های زینب رو می شست. دیگه دلم طاقت نیاورد. همین طور که سر تشت نشسته بود، با چشم های پر اشک رفتم نشستم کنارش، چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد.
- چی شده؟ چرا گریه می کنی؟
تا اینو گفت خم شدم و دست های خیسش رو بوسیدم. خودش رو کشید کنار.
- چی کار می کنی هانیه؟ دست هام نجسه.
نمی تونستم جلوی اشک هام رو بگیرم. مثل سیل از چشمم پایین می اومد.
- تو عین طهارتی علی، عین طهارت. هر چی بهت بخوره پاک میشه. آب هم اگه نجس بشه توی دست تو پاک میشه.
من گریه می کردم. علی متحیر، سعی در آروم کردن من داشت. اما هیچ چیز حریف اشک های من نمی شد.
زینب، شش هفت ماهه بود. علی رفته بود بیرون. داشتم تند تند همه چیز رو تمییز می کردم که تا نیومدنش همه جا برق بزنه. نشستم روی زمین، پشت میز کوچک چوبیش. چشمم که به کتابهاش افتاد، یاد گذشته افتادم.
عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن های پای تخته. توی افکار خودم غرق شده بودم که یهو دیدم خم شده بالای سرم. حسابی از دیدنش جا خوردم و ترسیدم. چنان از جا پریدم که محکم سرم خورد توی صورتش.
حالش که بهتر شد با خنده گفت:
_عجب غرقی شده بودی، نیم ساعت بیشتر بالای سرت ایستاده بودم.
منم که دل شکسته، همه داستان رو براش تعریف کردم. چهره اش رفت توی هم. همین طور که زینب توی بغلش بود و داشت باهاش بازی می کرد، یه نیم نگاهی بهم انداخت.
- چرا زودتر نگفتی؟ من فکر می کردم خودت درس رو ول کردی. یهو حالتش جدی شد. سکوت عمیقی کرد،
_می خوای بازم درس بخونی؟
♦️ادامه دارد...
✨
🦋✨
✨🦋✨
🦋✨🦋✨
✨🦋✨🦋✨
🦋✨🦋✨🦋✨
@farmandemajid
🖤جبهه فرهنگی سرلشکر بقایی 🖤
@farmandemajid
بهونتم خوبه
من توی خونهتم خوبه
مردم منو نمیفهمن!
اینکه دیوونتم خوبه😭
#استودیویی🔊
#محمدرضا_نوشه_ور🎙
#اربعین
📸 #گزارش_تصویری
📲تصاویری جدید و زیبا از علمهای بزرگ پیاده روی #اربعین حسینی 1446
#یاحسین..😭🌹
@farmandemajid
🍀امام صادق عليه السلام:
🔺 مَا مِنْ عَبْدٍ كَظَمَ غَيْظاً إِلَّا زَادَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عِزّاً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَة
🌸هيچ بنده اى خشم خود را فرو نخورد، مگر اين كه خداوند عزّوجلّ بر عزّت او در دنيا و آخرت افزود.
📙كافى،ج2، ص 110، ح5
#قرآن
#احادیث
#حدیث
@farmandemajid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_در_جمع_ما
داستان دسته طویریج و سیدبحرالعلوم
#امام_زمان_علیه_السلام
#شعائر_حسینی
#استادعالی
@farmandemajid