۲ماه پیش آقا سکته کرده یک طرف بدن کلا فلج شده قدرت تکلم بلع و فهمش رو بشدت از دست داده.خانمش رو دیدم گفت سخته. خواستم دلداری بدم گفتم نگهداری ازش سخته
گفت نگهداری از شوهرم سخت نیست، پذیرایی از مهمونهایی که شب و روز به بهونه عیادت خونمون هستن سخته و این مهمونداری خستهم کرده
»fariba«
@farsitweets
سؤالات امتحان پایانی یکی از دانشگاههای دولتی تهران.
شاید یه سری خیلی اکلیلی شن و بگن چه باحال. ولی ایشالا که استاد درس جز این، ملاکهای ارزیابی دیگهای هم داشته باشه!
از سؤال ۲ مشخصه حتی پروژهای که بهشون داده هم قرار نیست تصحیح شه.
»محمّدرضا«
@farsitweets
تهران، ساختمان نمایندگی اتومبیلهای فورد
(این بنا در فهرست آثار ملی ایران ثبت شده است)
*سام گیوراد*
@farsitweets
این دوستمون تازگیا مادرش فوت کرده یه گلدون گذاشته سر قبرش هرروز میره آب میده بهش. اون روز گفت خسته شدم هرروز هی میرم به این گلدون آب میدم، گفتم خب گلدونو بیار تو خونهتون بهش آب بده.
اینم جدیجدی رفته آوردش خونه.
*فاخر مفتخر*
@farsitweets
🐦 توییت کارشناس حوزه بین الملل درباره طرح ایران برای پایان یافتن جنگ اوکراین
@farsitweets
سطح طنز فرندز اینقدر پایینه که اگه تو بکگراند صدای خنده پخش نشه متوجه نمیشی طنزه و باید بخندی
»يونانی«
@farsitweets
عجیب ترین خاطره بچگیام که هرچند سال یبار یادش میکنیم و میخندیم،مال حدودای شش،هفت سالگی منه.
برای برهه ای با بابام تنها زندگی میکردیم،و چون شغلش سفر زیاد داشت،منو میسپرد به این و اون.
از قضا یه بار سپرد به عموم،که خودشم سفر بود،و زن عمو مسئول نگهداری از من و سه تا پسرش بود و دو تا خواهرزاده های خودشم اومده بودن که بازی کنیم باهم.یادمه عمو زنگ زد و گفت:دوستم از شیراز داره میاد،اسمش علیه(فرضا),یه شام براش درست کنید برای شب هم نمیمونه.
دم غروب یکی زنگ زد،زن عمو گفت:علی آقا شمایی؟
گفت:بله
اومد داخل،گفت:آقاتون نیستن؟
اینم گفت:نه و من شام گذاشتم و اینا.
پسرعموها هم شر،از سر و کول این بالا میرفتن.
علی آقا دید مرد خونه نیست، معذب شد،گفت:من شام نمیمونم،ولی به بچه خواهرم قول دادم ببرمش بیرون،با اجازتون بچه ها رو ببرم.
این زن هم یه کاره گفت:باشه 😂
و پنج تا بچه دنبال علی آقا راه افتادیم.
تا دو شب تمام پارکای تهرانو دور زدیم
پیتزا و سیب زمینی و بستنی و شهربازی و خلاصه همه جا.ساعت دو تحویلمون داد به زن عمو و رفت.
فرداش عمو دوباره تماس گرفت(با تلفن ثابت از محل کارش زنگ میزد). گفت:علی آقا تو راه تصادف کرده نمیاد منتظر نباشید 😁😂😁😂😂😂😂😂😂
وقتیم اومد تهران و ماجرا رو شنید،بالطبع دعوای شدیدی شد.
علی آقای ما رو هم چند هفته بعد توی درشهر به جرم سرقت مسلحانه گرفتن 😂😂😂😂
ولی همیشه دعا میکردم زیاد تو زندان نمونه بنده خدا 😂
»دکتر فالانجی«
@farsitweets
در پایان روز میترسیدم از او جدا شوم؛ فهمیده بودم که خداحافظیهای کوچک گاهی به جداییهای ابدی میپیوندند.
*Colonel*
@farsitweets
🔹دستگیری ۹ نفر در رابطه با مسمومیت الکلی در البرز/ یکی از متهمان متواری است
*OPT*
@farsitweets