انسان مدام باید مشغول کار باشد. سازندگی کند، وگرنه از درون پوک می شود. و بیکاری بدتر از تنهایی است. آدم بیکار در جمع هم تنهاست...
سمفونی مردگان
»عباس معروفی«
@farsitweets
دستنوشته مردم برای رئیس جمهور:
خواب بودیم نفهمیدیم یک نفر شبانهروز برای حل مشکلات مردم تلاش میکند، ناغافل از بین ما رفت، شوکه شدیم
👤آخرینتوییت
@farsitweets
📲 روزنامهنگار درجه یک انگلیسی: من در مراسم تشییع رئیس جمهور در تهران هستم. میلیونها نفر در خیابانها هستند. آنچه رسانههای غربی در مورد "نفرت" از رئیسی در ایران به شما گفتند دروغ است. درگذشت او ضایعهای برای همه جهان است. مدهرست برای رویداد بینالمللی صبح به ایران اومده.
@farsitweets
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینایی که به هاری مبتلا میشن از آب نمیترسن. علت اینه که نوشیدن آب یعنی کاهش بزاق آلوده به ویروس و البته کاهش احتمال انتقال که ویروس با انقباض دردناک عضلات گلو جلوشو میگیره. برای شروع انقباض حتی لازم نیست چیزی قورت بدن، کافیه قصدش را داشته باشن!
پ.ن: پس اگر با حیوانات وحشی و یا مشکوک به بیماری برخورد داشتید و باعث آسیب یا جراحت به شما شدند هر چه سریعتر به مرکز درمانی مراجعه کنید تا درمان مناسب فوراً شروع شود. حتی یک گازگرفتگی ظاهراً جزئی هم باید جدی گرفته شود چون میتواند منجر به عوارض جدی شود.
»Blue Jack«
@farsitweets
در پاکدستی شهید رئیسی همین بس که در طول سالهای ریاست بر دولت و قوه قضائیه، برادرهاش شناخته نشدن؛
👤 حسنا
@farsitweets
تا وقتی 20 سالته ھمه ازت ميپرسن چه آرزوھايی داری. وقتی 30 سالت شد ميپرسن چه آرزوھايی داشتی.
اين ده سال خيلی مهمه. بعدش ديگه آدم ھيچی نميشه
»HO55EIN«
@farsitweets
قديمترها؛
آن روزهایی که تلگرام و اينستاگرام یا اصلا اینترنتی در کار نبود، خرداد پايان دبيرستان و دانشگاه بود و پايان خیلی از دوستیها و عاشقیها.
خرداد فقط يک ماه نبود. هر روز و هر ساعتش غنيمتی بود برای خودش؛
برای قرارهای پنهانی و برای رد و بدل کردن جزوههایی که چاپار عشق بودند،
فکر اينکه سه ماه بعد با جعبهی شيرینی بیاید و همه برایت آرزوی خوشبختی کنند يا انتقالی گرفته باشد و هرگز نبينیاش، ترسی بود که زمان غرق شدن در چشمهايش را از ثانيهای به دقیقهها و ساعتها تبدیل ميکرد.
کاش اين خرداد را هم با همان ترسها و با همان شوقها، عاشقی کنیم …
»آسانا«
@farsitweets
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر زیبای کشاورزی بود.
به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگيرد. کشاورز براندازش کردو گفت:
"پسرجان، برو در آن قطعه زمین بایست؛ من سه گاو نر رو یک به يک آزاد میکنم، اگر تونستی دم هر کدوم از این سه گاو رو بگیری، میتونی با دخترم ازدواج کنی."
مرد جوان در مرتع، به انتظار اولين گاو ایستاد.
در طويله باز شد و بزرگترین و خشمگینترین گاوی که در عمرش دیده بود به بیرون دوید. فکر کرد یکی از گاوهای بعدی، گزینهی بهتری خواهد بود، پس به کناری دوید و گذاشت گاو از مرتع بگذرد و از در پشتی خارج شود.
دوباره در طویله باز شد. باورنکردنی بود! در تمام عمرش چیزی به این بزرگی و درندگی ندیده بود. با سُم به زمين میکوبید، خرخر میکرد و وقتی او رو دید، آب دهانش جاری شد. گاو بعدی هر چیزی هم که باشه، باید از این بهتر باشه. به سمتِ حصارها دوید و گذاشت گاو از مرتع عبور کند و از در پشتی خارج شود.
برای بار سوم در طویله بار شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. این ضعیف ترین، کوچک ترین و لاغرترین گاوی بود که در عمرش دیده بود. این گاو، برای مرد جوان بود!
در حالی که گاو نزدیک میشد، در جای مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روی گاو پرید. دستش رو دراز کرد... اما گاو دم نداشت!..
زندگی پر از فرصت های دست یافتنیه. بهره گیری از بعضی هاش ساده ست، بعضی هاش مشکل. اما زمانی بزاری رد بشن و بگذرن (معمولاً در امید فرصت های بهتر در آینده)، این موقعیت ها شاید دیگه بدست نیان
»داستانک ها«
@farsitweets