یکی از کوتاهترین و غمگین ترین داستانهای دنیا اینه:
دو نفر در حال گفتگوی عاشقانه بودند، تنها یکی از آن دو این را میدانست
*دیکتاتور حانیه*
@farsitweets
از وقتی بخاریا رو جمع کردیم بابام جوراباشو اینجوری خشک میکنه :||
*لی لی الی*
@farsitweets
من جدی حس میکردم حذف قند و شکر چیز ساده ای باشه، بعد حدودا ۱۵ روز به طرز وحشتناکی شیرینی که میبینم ولع عجیبی توم ایجاد میشه:)))
*اُرنج اِلف*
@farsitweets
من اعتراف میکنم بزرگ ترین دروغ هامو به خودم میگم ، هرشب به دنیایی فکر میکنم که هنوز میشه بهش امیدوار بود
*ممرض*
@farsitweets
غمگین کننده ترین چیزی که بهش فکر میکنم اینه که تو مراسم ختمم دوستام به این فکر میکنن که نوشابه مشکی بخورن یا زرد
جدی دیگه فکر کردن نداره کوکاکولا خوشمزه تره
*اشکان مدیری*
@farsitweets
برادرم تو دوران آشنایی به دختر خانم گفته بود که فقط ۱۴ سکه میتونه عندالمطالبه پرداخت کنه، ایشون هم قبول کرده بود. به عقد که رسید گفت خانوادهم نمیپذیرن، لطفا هر تعداد سکه که گفتن رو قبول کن، بعد عقد همه رو میبخشم و فقط ۱۴ تا رو نگهمیدارم. اگر اینکار رو نکنی، اجازه نمیدن ازدواج کنیم. برادرمم اعتماد کرد و پذیرفت. شب خواستگاری، خانواده ایشون گفتن ۳۰۰تا اما شوهرخاله که توجیه نبود شروع کرد چونه زدن و رسوندش به ۱۱۴ تا.
بعد از عقد، خانومش گفت مهریه پشتوانه منه و نمیبخشم!
حالا دارن جدا میشن و خانم عین ۱۱۴ تا رو میخواد.
*آلان*
@farsitweets