eitaa logo
-بَـچھ‌‌هاے حآجے✨
3.9هزار دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.6هزار ویدیو
18 فایل
﴾﷽﴿‌ ‌ • . ‌ تو مَســیرِ حاج‌قآسـم باید مُجـــاهدباشی✌️⁦🇮🇷⁩ بایـد مبارزه‌کنی، اول‌ مُبارزه‍‌ با‌این‌ نَفْسِ‌کوفتی !(: +حاج‌ حُسین‌ یـکتا✨ • . "آگـاهـۍ‌از‌شــراٻـط"↓ @shorot_shahid ‌#رَفیقِ_خوشبختِ‌ما⁦⁦♡⁩⁦
مشاهده در ایتا
دانلود
•😍• _مذهبی‌ها‌عاشق‌ترند🌿🌹 +چرا؟😌 _به‌یقین‌کسانی‌که‌الگویشان‌فاطمه‌وعلی‌‌ باشدعاشق‌ترند☺️🖐🏻🌿 https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
شهید_بهشتے «درزندگےدنبال‌کسانے حرکت‌کنیدکه‌هرچه به‌جنبه‌هاۍخصوصےتر زندگےایشان‌نزدیک‌شوید تجلےایمان‌رابیشترمےبینید» هفت‌تیر‌سالروز‌شهادت‌دکتر‌بهشتے و‌یارانش‌گرامۍباد🌱 https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
✨●﷽●✨ •💬• برکندن کوه‌ها آسان‌تر از برکندن دل‌ها از جاى خویش است‏.✌️🏻😀. ۞امام صادق《؏》😌✨ https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
شهید_بهشتے هدف‌اسلام‌تربیت‌انسان‌عاقل‌نیست بلکه‌تربیت‌انسان‌عاشق‌‌عاقل‌است✨ https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
•🕌• امام رضا⃟💛 حتماً‌قࢪاࢪشاه‌وگداهست‌یادتان؛ . همان‌شب‌ڪہ‌زدم‌دل‌بہ‌نامتان؛🍃 . مشھد؛حࢪم؛وࢪود؁باب‌الجواد؛ . آقا؛عجیب‌دلم‌گࢪفتہ‌بࢪایتان💔 . الّلهُـــمَّ‌اࢪزُقناحࢪم💝 . |✨°أسّلٰام عَݪیڪ یٰا علي اِبنِ موسَی الرِضٰآ أَلمُرٺضٰے °✨| https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
"•❈﷽❈•" •😂• یکی از نیروهای نگهبانی که برگشت ، پرسیدم : چخبر؟ گفت : جاتون خالی یه گربه عراقی دیدم😳😃 گفتم : از کجا فهمیدی عراقیه ؟🤨 گفت : آخه همینجور که راه می‌رفت جار میزد : المیو المیو😂🤣 https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 محمد نزدیک دانشگاه پارک کرد. - رسیدیم پیاده شو - میشه بعد کلاس برم پیش مادربزرگم - باشه خودم میبرمت - ممنون شما برو سراغ ماشینت من خودم میرم - فرشته با من راحت باش -راحتم - نیستی که بهم میگی شما. من فرشته صدات میکن ولی یه بارم محمد صدام نکردی. نگاهی به اخم محمد کردم. ولی محمد نگاهش رو به روبرو دوخت. لحنش دلخور بود. باید از دلش در میاوردم. آب دهنم رو قورت دادم و با صدای ملایمی صداش کردم محمد... توجهی نکرد. دستم رو گذاشتم رو بازوش و دوباره صداش کردم - محمدجان ... دلخور نباش دیگه لباش کش اومد - جانم عشقم ... وقتی اینجوری صدام کنی چه طور میتونم دلخور باشم. سرخ شدم و سرم رو پایین انداختم. دست انداخت زیر چونه ام و سرم رو بلند کرد - نگاه قشنگت رو ازم نگیر. من پنج ساله عاشق این نگاه شدم ... پیاده شو کلاسمون دیر میشه هم قدمش رفتیم سمت دانشگاه چشمم افتاد به سالاری که نگاهش رو عمیق داده بود به ما. یاد حرفش افتادم که من و محمد مثل دوست هستیم. شاید هم با همون نگاه منتظره رابطه مون تموم شه؟ نگران یه قدم بیشتر به محمد نزدیک شدم و دستش رو گرفتم. سالاری ابروهاش رو بالا داد و متعجب نگاهمون کرد. نگاهم رو دادم سمت محمد اونم ابروهاش رو داده بود بالا و منو نگاه میکرد - به به عشقم داره پیشرفت میکنه. دلم کمی شیطنت خواست - لوس نشو فقط گفتم دستت رو بگیرم همه ببینن صاحاب داری چشم درویش کنن محمد خندید و گفت - زبونت هم که داره دراز میشه. همه قرار بفهمن من صاحاب دارم یا تو؟؟؟ - حالا ... https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd
💕 نوید از پشت پنجره با حرص به خنده های محمد و فرشته نگاه میکرد. یک قدم از پنجره فاصله گرفت و خودکار رو عصبی پرت کرد سمت میز. حسن پشت کرد به پنجره - به خودت مسلط باش چرا عصبی میشی؟ - مگه نمیبینی؟ - خب حتما باهم ازدواج کردن. - تنها ؟ بی بزرگتر؟ - خودت قایم باشک بازی درآوردی. اگه زودتر بهش میگفتی الان از کاراش با خبر بودی. نوید پشت میزش نشست و دستش رو روی سرش گذاشت - الان هم خیلی دیر نیست. باهاش صحبت کن ببین چکار میکنه. شاید هنوز عقد نکرده باشه. برو جلو و براش بزرگتری کن. دیر کنی شاید هیچ وقت دلش باهات صاف نشه. نوید دستش رو به صورتش کشید و سرش رو به نشانه تایید تکون داد. - امروز باهاش کلاس داری؟ - نه. ************** محمد دستم رو محکم گرفته بود. وارد کلاس که شدیم همهمه به پا شد. کمالی اومد سمت محمد و شاکی گفت - پس کو شیرینی؟ یکهو دستم کشیده شد روم رو برگردوندم. زهرا اخم کرده بود و سوالی نگاهم میکرد. - زود توضیح بده اینجا چه خبره؟ شلوغی کلاس باعث شد متوجه ورود استاد نشیم - اینجا چه خبره؟ همه سرجای خودشون نشستند. یکی از پسر ها سریع گفت - ببخشید استاد، خانم پهلوان و آقای صولتی نامزد کردن. داشتیم تبریک میگفتیم. استاد هم تبریکی گفت و کلاس رو شروع کرد. به محض رفتن استاد دوباره پسرها دور محمد رو شلوغ کردن. - فکر کنم میخوان آقای صولتی رو تو خرج بندازن - زهرا تو هم واسه همه چی نظریه داری - مردا اولویتشون شکمه. الان هم بهانه پیدا کردن کوتاه نمیان. محمد با خنده اومد سمتم. سلامی هم به زهرا داد -فرشته من بچه ها رو ببرم بوفه یه چیزی مهمون کنم برگردم. - باشه منم با زهرا میرم سمت حیاط تا کلاس شروع بشه برگشتم. محمد که رفت من و زهرا هم از کلاس بیرون رفتیم تو سالن زهرا زد به بازوم - نمیخوای بگی چرا یکهو نامزد کردین؟ https://eitaa.com/joinchat/23003216Cc379f8b3bd