eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.1هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
3.3هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۱۱ البته خیلی کمک پدر مادرم و خواهرام، به من کمک کرد تا بتونم این سختی ها را پشت سر بذارم... بعد از چند سال زمینی که خریده بودیم که بتونیم خونه بسازیم رو به خاطر هزینه های درمان فروختیم و با بخشی از اون پول یه خونه ی کوچیک نیمه ساز و البته پایین شهر خریدیم و با کمک پدر و مادرم و فروش طلاهام و وام تونستیم به ماشین بخریم که بتونیم راحت تر روند درمان رو ادامه بدیم. آخه ما دکتر های مختلف تو شهرهای قم و تهران هم می رفتیم ولی با اینکه حرف همه یکی بود و سال های سال می گذشت ولی نمی تونستیم قبول کنیم که بچه دار نخواهیم شد. ۴ بار ای وی اف ناموفق منو از پا نمی نداخت و من خسته اما با کور سویی از امید ادامه می دادم، تا اینکه بعد از گذشت ۱۶ سال و تو ای وی اف پنجم در سن ۳۷ سالگی باردار شدم. وقتی نتیجه ی آزمایشم رو گرفتم، همه گریه می کردیم، تو مدت ۱۵ روز از زمان ای وی اف تا گرفتن نتیجه ی آزمایش به دو تا شهید متوسل شده بودم. وقتی به همسرم زنگ زدم و نتیجه آزمایش رو گفتم، شوکه شده بود، اصلا نمی تونست حرف بزنه و هنوز که هنوز میگه باورم نمیشه... مادر شوهر و پدر شوهرم دارن لحظه شماری می کنن برای دیدن کوچولوی ما، اینقدر خوشحال هستن که بچه ی من دختره چون ۵ تا نوه ی پسر دارن، میگن زنی که بچه اولش دختر باشه، قدمش پربرکته. فرشته کوچولوی من اومده تا همه ی سختی ها و رنج هایی که کشیدیم رو از زندگیمون پاک کنه، الان که دارم این پیام رو میدم به فضل و لطف خدا به زودی فرشته ی کوچولو و ثمره ی عشقمون یا به قول آقام معجزه ی زندگیمون به دنیا میاد. از همه اعضای کانال و مامانای عزیز می خوام برام دعا کنن که کوچولوی من سالم به دنیا بیاد و یه خواسته ی دیگه ای که داشتم اینه که برام دعا کنند تا بتونم دوباره فرزند دیگه ای داشته باشم با اینکه ای وی اف و درمان ناباروری پروسه ی سخت، وقت گیر، پر استرس ، پر هزینه هست و از الان دارم دوباره رو آقام کار می کنم که برای دومی هم باهام همکاری کنه 😊 و در پایان برای تمام چشم انتظار ها دعا کنید که طمع شیرین و وصف نشدنی مادر شدن رو بچشند. دلیل اینهمه پر حرفی این بود که بگم موضوع ناباروری مشکلی بزرگ البته اغلب قابل درمان هست اما وقت گیر، با هزینه های سرسام آور و مهم تر این که اکثرا زوج های نابارور درک نمی شوند و باید به تنهایی این مسئله سخت رو پیش ببرند. امید که به این مسئله جدی تر توجه شود. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۱۲ من در سال ۸۴ با همسرم به طور کاملا سنتی عقد کردم و دوران سخت و طاقت فرسای ١/۵ ساله را شاید به تلخی، به امید زندگی زیر یک سقف مشترک سپری کردیم. عقد بسیار ساده و مقارن با نیمه شعبان بود، گرچه با تاخیر یک‌ماهه میتونستیم عید فطر پیش رهبری عقد بشیم، ولی از ترس از دست دادن همدیگه طی این مدت، ترجیح دادیم زودتر عقد بشیم. مادرم از اول مخالف ازدواج ما بود و تمام این تلخی های عقد هم مربوط به رفتار نسنجیده ایشون بود، که خاطرات تلخش را تا ابد برای ما باقی گذاشت. ولی در این دوران واقعا همدل بودیم و سعی کردیم تا از این فرصت برای رفع نواقصمون کمک بگیریم و رشد کنیم تا بعد راحت تر کنار هم باشیم، با گفتگو و نوشتن، نامه نگاری هایی که گاه حامل آنها خودمون بودیم و هرجا سختمون بود، صحبت کنیم، می نوشتیم. بالاخره فروردین ۸۶ با سفر به مشهد و بعد هم یک ولیمه مختصر مستقل شدیم در شهری دور از خانواده ها... ۲ سال در غربت زندگی کردیم که سرشار از خوشی بود و تنها لحظات تلخ آن را مادرم رقم می‌زد. مادر من معلم بودن و بصورت کاملا افراطی درگیر کارشون بودن و به همین جهت من از کار بیرون منزل متنفر شده بودم، علیرغم درس خوبم که در مدارس تیزهوشان بودم. یک تجربه ی تلخ، سقط در یک سال و نیم بعد از ازدواجم در غربت داشتم که خیلی از نظر روحی برای من سخت بود و زمینه ای شد تا به فکر انتقال به شهر خود شویم و در کمال ناباوری این اتفاق افتاد و در سال ۸۸ بازگشتیم. در سال ۸۹ خدا پسرم را به ما عطا کرد، من با فکر فرزندان زیاد و یک خانم خانه دار به تمام معنا به جنگ با عرف خانواده و بویژه مادرم رفته بودم. ۲ سال و ۳ ماه بعد دختر اولم را باردار شدم، کاملا به اختیار، تا سه ماه مادرم را مطلع نکردم تا آرامش بیشتری داشته باشم و این اتفاق در بارداری های بعدی هم افتاد. بارداری فوق العاده سختی داشتم و در ماه آخر استراحت مطلق کامل، به اجبار ماه آخر را به مادرم که به اصرار من بازنشسته شده بود، زحمت دادم. که قدر دان زحمات شون هستم. دختر اولم بعد از فراز و نشیب سخت بارداری خیلی راحت در فروردین ۹۲ به دنیا آمد و یک موجود بی دردسر و کاملا مستقل، طوری که این بار با فاصله ی کمتر، تصمیم به بارداری مجدد گرفتم. قصه ی زایمان زودرس و استراحت مطلقی که به دلیل نداشتن کمک، رعایت نکردم. دو روز قبل از مراسم ازدواج تنها برادرم با ۴۲ روز تفاوت پزشکی دختر دومم را به دنیا آوردم، خدارا شکر سالم و به شکل طبیعی... دو و نیم سال از تولد فرزند سوم گذشته بود که تصمیم به داشتن فرزند بعدی گرفتیم و در این زمان مقام معظم رهبری هم تاکید به فرزند آوری بیشتر داشتن و ما مصمم‌تر ازقبل و حق به جانب تر، برای مواجهه با افرادی که دائم ما را سرزنش می‌کردند به راهمون ادامه دادیم. و خداوند لطفش را شامل حالمون کرد و در سال ۹۷ دختر سومم را به ما عطا کرد. در ضمن ما با اقتصاد مقاومتی و با یک حقوق زندگی را به خوبی مدیریت می‌کردیم و خیلی از موارد مصرفی اعم از خوراکی و پوشاکی را در خانه تولید می‌کردیم. می‌تونم به جرات بگم لباس کل اعضای خانواده دوخت خودم بود، بخاطر علاقه ی زیادم به خیاطی، همسرم هم خیلی همراهی می‌کردن در خرید پارچه های متنوع و با وجود تعداد زیاد مون، همیشه در فامیل هم خوش پوش بودیم و هم نوپوش با هزینه ای گاها یک چهارم بقیه.... با تولد هر فرزند رزق مادی و معنویمون بیشتر شد، باتولد پسرم ماشین نو خریدیم، با تولد دختر اول یک زمین با فروش طلاهای پس اندازم و با مساعدت خانواده ام و لطف خدا سال ۹۴ خونه ای بزرگ ولی قدیمی و تقریبا دور از مرکز شهر خریدیم. با تولد دختر سوم گرچه تصادف سختی کردیم و ماشین مون تقریلا کامل از بین رفت ولی جز شکستگی پای پسرم و شانه ی دختر اول و مقداری جراحات دیگر خدا را صد هزار مرتبه شکر همه زنده ماندیم و بعد از مدت کوتاهی هم در سلامت کامل بودیم و هم یک ماشین بهتر و بزرگتر از قبل خریدیم. بعد از گذشت دو سال و نیم از تولد فرزند چهارم تصمیم به بارداری مجدد گرفتیم که بخاطر فوت غافلگیرانه ی مادر شوهرم و شرایط روحی همسرم و بعد هم خواست خدا، یکسال و نیم این تصمیم به تعویق افتاد، تا اینکه به لطف خدا دوماه هست که باردار و طبق معمول مادرم بی اطلاع! من نوه ی اول خانواده مادریم هستم، لذا در این سبک زندگی و فرزندآوری پیشگام بودم و تقریبا رسم غلط و منحوس دوتا بچه کافیه را که به شکل جدی در نسل مادران ما رسوخ کرده و ادامه داشت را برچیدم و این نهضت با تلاش بقیه نیز ادامه پیدا کرده الحمدلله. از خدا میخواهم که به همه ی زنان سرزمینم که آرزوی مادر شدن دارند، توفیق مادری با فرزندانی صالح و سالم عطا کند، و مرا هم در این راه کمک نماید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
🌟✨ به دنیای شگفت‌انگیز استعدادها خوش آمدید! ✨🌟 آیا می‌دانید که هر کودک یک ستاره درخشان است؟ 🌈 در کانال ما، با روش‌های جذاب و سرگرم‌کننده، استعدادهای پنهان کودکان را کشف می‌کنیم! 🎨🎶 به ما بپیوندید و با فعالیت‌های خلاقانه، بازی‌های آموزشی و نکات مفید، به رشد و شکوفایی فرزندانتان کمک کنید! 💪👶 همین حالا عضو شوید و سفر شگفت‌انگیز استعدادها را آغاز کنید! 🚀💖 https://eitaa.com/joinchat/2504852446C5b3b89d0ef
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۱۳ من در حال حاضر یک خانم ۴۵ ساله ام.😊 در سن ۳۵ سالگی ازدواج کردم🌺🌺. تحصیلات دانشگاهی دارم و همچنین حوزوی. از ۱۸ سالگی هم کار بیرون از منزل رو تجربه کردم. اینا رو میگم که بدونین از لحاظ اقتصادی و وجهه اجتماعی مشکلی نداشتم. خواستگار زیاد داشتم.🙇‍♀ عده زیادی که اصلا با معیارهام جور نبودن. بقیه هم وقتی می فهمیدن یک مشکل ظاهری دارم که تو زیبایی تاثیر داره. پا پس می‌کشیدن. البته با داشتن حجاب مشکل من معلوم نبود. اینم بگم من اونها رو زیر سوال نمی‌برم. من دیگه کلا بی خیال ازدواج شده بودم. هر کسیم می‌گفت. سریع رد می کردم. من با همسر فعلیم همکار بودیم. ضمنا من معتقد و مذهبی بودم. همسرم سال ۹۰ خواستگاری کردن از من به واسطه ی مدیریت محل کار مون. من فقط یک شوخی فرض کردم.چون ایشون چند سالی از من کوچیکتر بود. اما مذهبی و معتقد و کاری و کوشا بودن. یعنی با خصوصیات اخلاقی و ظاهری که داشتن، هر دختر عاقلی ایشون رو انتخاب می‌کرد. اما از لحاظ اقتصادی صفر بودن. چون مادیات براشون اهمیتی نداشت هر چی کار کرده بودن در اختیار خانواده گذاشته بودن. خلاصه ایشون بدجور پیگیر بودن. از من انکار و از ایشون اصرار😇. خلاصه با هم صحبت کردیم، وقتی باهاشون حرف زدم، دیدم خیلی به معیارام نزدیکن. اما چیزی نگفتم و بازم رد کردم. دوباره واسطه فرستادن و موضوع رو با خانوادشون مطرح کردن. خانواده عجیب باهاشون مخالفت کردن. اما ایشون چون محبوب خانواده بودن، توجه ها رو جلب کردن البته به سختیییی😢. مادرشون اومد. خواهرشون اومد. پدرشون اومد.....اما میگفتن که پسرمون اصرار داره اما ما مخالفیم. خلاصه اینکه ایشون چندین جلسه مشاوره مذهبی ازدواج رفتن. بعد هم با هم رفتیم. کم کم بهشون علاقه مند شدم. اما باید رضایت خانواده خصوصا مادر رو به دست میاوردن. این شرط من بود. منم مشغول رضایت گرفتن از خونوادم بودم. خلاصه حربه آخر من برای منصرف کردن ایشون مطرح کردن مشکلم بود و ایشون گفتن مشکلی ندارن و این قضیه فقط مربوط به خودمون دوتاس نه کس دیگری. ایشون اردیبهشت ۹۱ خواستگاری اومدن. تیر ۹۱ عقد کردیم. بهمن ۹۱ عروسی. مراسم ها به درخواست خودمون ساده برگزار شد. بعد از عروسی، همسرم اجازه ندادن برم سرکار. صرفا بخاطر اینکه دیگه برام کافیه و باید برای خودم وقت بذارم. دی ماه ۹۲ دخترم بدنیا اومد و دی ماه ۹۵ دختر دومم. بارداری هام خوب بود. هر دو دخترم توسط پزشک مذهبی و حافظ قرآن بدنیا اومدن با زایمان طبیعی. تمام مسایل بعد زایمان و بچه داری فقط خودم بودم و همسرم که البته صبح تا شب سرکار بودن. اما کمکم و یاورم بودن. خدایی رزق و روزی بچه هام خوب بود. سال ۹۷ یک سقط ۲/۵ماهه داشتم😞.خیلی برام سخت بود. بعد از سقط دچار کم خونی شدم. خیلی دلم میخواد سردار امام زمان عج از جنس پسر هم داشته باشم. دعا کنین.خداوند توفیقش رو بهمون بده. هنوز مستاجریم و از دار دنیا یک پراید داریم. اما زندگیمون مملو از عشق و آرامشه و همه اینها رو مدیون الطاف اهل بیت و هم عقیده بودنمون میدونم. تجربه به من ثابت کرد اگر همدل و هم عقیده باشی و البته عشق و دوستی بین زن و شوهر باشه، میشه بهترینها رو به دست بیاری و رو به کمال باشی. همکاری و همیاری حرف اول رو میزنه. از خداوند می‌خوام بهترین زندگی‌ها نصیب بهترین و برترین زوجهای جهان اسلام بشه و نسل شیعه جهان بشریت رو فرا بگیره🤲 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
❌️با این اوضاع گرونی حتما تا الان به فکر کار خونگی افتادی؟؟😔 من یه خانوم خانه دارم که توی خونه با ساخت "جعبه های مخملی" به درآمد میلیونی رسیدم💵 👈اگه توام میخوای تو خونه کار کنی و پول در بیاری بسم الله💪 با این مهارتی که یاد میگیری ماهانه ده تومن درآمد تضمینیه اونم‌توی‌خونه😉 👈 درآمد خانومای خانه دار رو با سند و مدرک تو کانال ببین حتما😎👉 برای همیشه یه مهارت پولساز یاد بگیر و کمک خرج خانوادت باش🙅‍♀️💰👇 https://eitaa.com/joinchat/3224633576C4227db1f13 اموزش های رایگان رو نبینی ضرر کردی❌️👆
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😂😂 کانال غذای خیابانی 😋 @mazehaa 🍵🥮🥘🥗🌯🌮🫔 @mazehaa 🍵🥮🥘🥗🌯🌮🫔 @mazehaa 🍵🥮🥘🥗🌯🌮🫔
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۱۰ 👌«فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۱۴ مادرم معلم بودند زنی مومنه پارسا و بسیار فهمیده و من در دامن چنین مادری پرورش یافتم من تک دختر هستم و دو برادر دارم و خواهر ندارم. اوایل فروردین ماه سال ۱۳۸۸ تازه تعطیلات نوروز به پایان رسیده بود که خانواده همسرم به خواستگاریم آمدند، من با توجه به تفاوت تحصیلاتی که بین ما وجود داشت راضی به این وصلت نمی‌شدم، چون تحصیلات من فوق لیسانس بود و ایشان دیپلم بود و طی صحبتهایی که در جلسات خواستگاری داشتیم ایشان صراحتا اعلام کردند که حاضر به ادامه تحصیل نیستند.😳 مادرم بسیار مرا به ازدواج ترغیب می نمودند و می‌گفتند تحصیلات باعث غرور و خودبزرگ بینی تو شده، دست از غرور بیجا بردار این جوانی که به خواستگاری تو آمده کاری هست و نان حلال برایت در می آورد و این بهترین ویژگی اوست. خلاصه پس از طی شدن جلسات متعدد خواستگاری و صحبتهای فراوان راضی به ازدواج شدم. در خرداد ماه همان سال نامزد کردیم، در تیرماه مقارن با ماه رجب و میلاد امام علی علیه السلام عقد کردیم و در اسفند ماه همان سال مراسم عروسی مختصری برگزار کردیم و آپارتمان کوچکی را هم اجاره کردیم و رفتیم سر خانه و زندگیمان اما متاسفانه دو ماه بعد ار عروسیمان حادثه ناگواری رخ داد قبلش این را بگویم که من به واسطه اینکه تک دختر بودم در هنگام عروسیم هدایای بسیاری از نوع انواع زیورآلات طلا از اقوام و فامیل و دوستان و آشنایان دریافت کردم. القصه اینکه یک روز که به منزل پدری رفته بودم و شب همسرم به دنبالم آمد و به خانه برگشتیم متوجه شدیم که متاسفانه منزل ما مورد سرقت قرار گرفته و تمام طالاهای هدیه عروسیم سرقت شده اند، بسیار ناراحت شدیم 😔 چون این تنها سرمایه زندگی ما بود و برایش نقشه ها کشیده بودیم که بفروشیم و با پولش چه بکنیم و ... چندین مرتبه به کلانتری و پاسگاه و.. مراجعه کردیم اما خبری از سارق نشد که نشد. بعد از این اتفاق ما آن آپارتمان را ترک کردیم و به منزل پدرشوهرم نقل مکان کردیم و من در یک اتاق در منزل پدرشوهرم ساکن شدم، ناگفته نماند، خانه پدرشوهرم شلوغ بود و آن زمان سه برادرشوهر مجرد در منزل بودند. بلاخره موفق شدیم با وام و مقداری هم قرض و قوله قطعه زمینی کوچک را در یکی از شهرک های تازه تاسیس و بسیار دور از مرکز شهر، خریداری کنیم و بعد هم آرام آرام با چند تا وام دیگر مشغول ساخت خانه شدیم. از لحاظ اقتصادی بسیار در فشار قرار گرفتیم چون حتی طلایی هم نداشتم که بفروشیم و خرج کنیم. در همین اثنا من فرزند اولم را باردار شدم و بسیار تحت حمایتها و مراقبتهای مادرم قرار گرفتم، نزدیک زایمان که شد متوجه شدیم بچه همچنان در حالت بریچ قرار دارد و نچرخیده و من باید به روش سزارین فرزندم را به دنیا بیاورم چاره ای نبود و این اتفاق افتاد و بدین ترتیب دخترم در خرداد ماه سال ۱۳۹۱ متولد شد. چون هنوز منزل ما در حال ساخت و نیمه کاره بود بعد از زایمانم به منزل مادرم رفتم و ایشان همچنان مراقبتهای بی دریغ خود را از من و نوزاد تاره متولد شده ام ادامه دادند تا اینکه منزل ما تقریبا سرپا و قابل سکونت شد آن موقع دختر من سه ماهه بود که به منزل جدید منتقل شدیم. این را هم بگویم که فکر نکنید خانه ای با تمام امکانات ساختیم نه اصلا اینطور نبود تنها یک دوش در حمام داشتیم و من از حمام به جای آشپزخانه هم استفاده میکردم و با وجود فرزند کوچکی که داشتم بسیار مشکل بود اما مشکلات را تحمل کرده و کم کم خانه را تکمیل کردیم. شوهرم رانندگی بلد نبود، بسیار تشویقش کردم تا برود و آموزش ببیند و این اتفاق افتاد و بلاخره ایشان پس از بارها رد شدن، موفق شد گواهینامه رانندگی بگیرد، و چند ماهی پس از آن یک ماشین قسطی خریدیم. چون به مرکز شهر و محل کار شوهرم بسیار دور بودیم، خرید ماشین باعث راحتی رفت و آمد ما شد اما هنوز چیزی از خرید ماشین نگذشته بود که تصادف وحشتاکی کردیم پلیس ما را مقصر دانست و ما مجبور شدیم تاوان و خسارت پرداخت کنیم و ماشین خودمان هم خرج بسیار سنگینی روی دستمان گذاشت اما به قول معروف ضرر به مال جبران می‌شود، خدا را شکر که ضرر به جان هیچکس نرسید و خونی حتی از دماغ کسی جاری نشد. یکی دو ماه بعد از این حادثه بود که من فرزند دومم را باردار شدم همگی بسیار خوشحال شدیم هنگامی که برای سونوی چهارماهگی مراجعه کردم، جنسیت فرزندم را دختر تشخیص دادند و من وقتی قضیه را به مادرشوهرم گفتم، ایشان برخورد خوبی نداشتند و گفتند تو که یک دختر داشتی دیگر دختر بعدی را برای چه میخواستی؟! 👈 ادامه دارد... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سنگ کلیه داری ⁉️😰 11 راه درمان خانگی سنگ‌ کلیه که حتما لازمه بدونی 🤔 💠 راه های مهم پیشگیری یا درمان سنگ‌کلیه از نظر طب سنتی 🍃♨️ 👇👇👇🩺⛑ https://eitaa.com/joinchat/2529166307Cd627faff84 🚨اطلاعات پزشکیتو ببر بالا عضو شو🧠
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
🚫 احتمال خطر سکته قلبی و مغزی یا حتی فلج شدن 😱😰 فقط تنها با رعایت نکردن و ترکیب این چند خوراکی . . . ❌😳 https://eitaa.com/joinchat/2529166307Cd627faff84 اطلاعات مهم‌ طبی 🍃👆 🚨پیشگیری بهتر از درمان 🚨
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۱۴ از صحبت‌های مادرشوهرم دلم خیلی شکست و ناراحت شدم 😢 اما سونوی ۵ ماهگی، فرزندم را پسر تشخیص داد و من دیگر به کسی چیری نگفتم. پس از گذشت مدتی از بارداری دوم به این فکر افتادم که بهتره به جای بزرگتری نقل مکان کنیم، این بود که خانه کوچکمان را فروختیم و آپارتمانی دو خوابه را اجاره کردیم. بعد هم پسرم در شهریور ماه سال ۹۶ به روش سزارین به دنیا آمد، درست مثل دفعه قبل از حمایتها و مراقبتهای بی شائبه مادرم بهره مند بودم و تا یک ماه پس از زایمانم در کنار ایشان و در منزل ایشان به سر بردم تا اینکه به اصطلاح سرپا شدم و به منزل خودم رفتم. پس از تولد پسرم متوجه شدیم که صاحب خانه قصد فروش آپارتمانش را دارد تاخیر را جایز ندانستیم بلافاصله وام گرفتیم و خودمان آپارتمان را از ایشان خریداری کردیم پس از مادرم بارها به من می‌گفتند برای فرزند بعدی اقدام کنم و عین عبارت ایشان این بود که تا توانایی دارم و زنده هستم و میتوانم کمکت کنم به فکر فرزند بعدی باش، باید گوینده لا اله الا الله را دردنیا افزایش دهی... اما من زیر بار نمی‌رفتم با این منطق که من هر دو جنس فرزند را دارم، هم دختر و هم پسر دیگر بچه برای چی میخواهم؟؟؟!!! زندگی تازه داشت روی خوشش را به ما نشان می‌داد که کرونا از راه رسید. مقارن با شروع کرونا، مادر عزیزم هم بیماری سختی را دچار شد و متاسفانه به تشخیص اطبا متوجه شدیم که ایشان به بیماری مهلک سرطان دچار شده اند و طولی نکشید که بیماری مادرم را از پا درآورد و روح بلند ایشان به آسمان پرکشید. مرداد ماه سال ۱۳۹۹ و در اوج کرونا بود و ما اصلا نتوانستیم حتی مجلس عزایی در شان ایشان برپا کنیم و مادر مهربان دلسوز زحمت کش و پرتلاشم غریبانه از میان ما پرکشید و تلخ ترین خاطره زندگیم را رقم زد😭 غمی بزرگ سراسر وجودم را فرا گرفت من نه تنها مادرم بلکه بهترین دوستم، بزرگترین حامی و پشتیبانم را از دست دادم. در لحظات آخر حیاتشان خودم بالای سرشان بودم و رفتن جان از بدن ایشان را به چشم خودم دیدم و هنوز هم از یادآوری این خاطره بسیار بسیار تلخ، اشک در چشمانم حلقه میزند😭 و حیف از وجود نازنین ایشان که از دستم رفت😔 پس از پایان مراسم چهلم مرحوم مامان بود که متوجه شدم به طور خداخواسته باردار شده ام، بسیار بسیار ناراحت شدم به دو دلیل اولین چیزی که خیلی ناراحتم می‌کرد این بود که از حرف مردم می ترسیدم و خجالت می‌کشیدم که مردم درباره ام چه میگویند و چه فکری می‌کنند که این زن هنوز رخت عزایش را درنیاورده حامله شده! دومین دلیلی که از بارداریم ناراحت بودم این بود که هراس داشتم که پس از زایمان چه خواهد شد، چه کسی از من مراقبت خواهد کرد، دو فرزند دیگرم چه خواهند شد، در بیمارستان چه کسی به مراقبت از من خواهد پرداخت و... مچموع این افکار باعث شد تا حال روحی خرابی که بعد از فوت مادرم داشتم، خراب تر شود. بارداریم را از همه مخفی کرده بودم و فقط خودم می‌دانستم و شوهرم و بچه هام. انقدر گریه کردم و غصه خوردم که ناچار شدم به مرکز مشاوره مراجعه کنم خانم مشاور هم قرص ضد افسردگی برایم تجویز کرد که به تشخیص پزشک متخصص زنان به علت بارداری مصرف نکردم. بعد از آن به مرور وقتی ذوق و شوق دو فرزند دیگرم را برای داشتن خواهر یا برادر جدید میدیدم کم کم به وجود بچه علاقه مند شدم و با او درددل و صحبت می‌کردم و نفس کشیدنش را احساس می‌کردم، تا اینکه رسیدم به هفته ۱۲ بارداری و به سونوگرافی مراجعه کردم دکتر پس از دقایقی معاینه بهم گفت چیزی شیرین بخورم و مجددا مراجعه کنم متوجه شدم مشکلی پیش آمده اما نمیتوانستم حدس بزنم چه اتفاقی افتاده پس از خوردن مقداری آب میوه برای بار دوم مراجعه کردم و متاسفانه دکتر سونوگرافی به من گفت قلب فرزند نازنینم از حرکت بازایستاده!😢 و من متوجه شدم که در اثر ناشکری و ناراحتی از این بارداری، خداوند این نعمت را از من گرفت 😔 پروسه سقط جنین مرده دردسرهای خاص خودش را داشت و من هرگز فراموش نمی‌کنم، شبی که به بیمارستان رفتم، دخترم گفت: چه فایده که میروی! نی نی که نمیاد با ما بازی کند. شب بسیار سختی را در بیمارستان سپری کردم شبی که هیچ ذوق و شوقی برای فردایش که فرزندم را در آغوش بگیرم وجود نداشت😔 بعد از گذشت چند روز، کمی که حالم بهتر شد صحبت از انحصار ورثه شروع شد چون مرحوم مامان یک باب منزل به نامشان بود. با خودم قرار گذاشتم تا زمان اتمام انحصار ورثه دیگر به فرزند آوری نیندیشم. اما خداوند سرنوشت دیگری را برایم رقم زده بود، در گیر و دار انحصار وراثت و گذراندن مراحل قانونی و رفت و آمدهای متعدد بودیم که متوجه شدم همزمان با ایام تولدم خدا خواسته باردار شده ام. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سنگ کلیه داری ⁉️😰 11 راه درمان خانگی سنگ‌ کلیه که حتما لازمه بدونی 🤔 💠 راه های مهم پیشگیری یا درمان سنگ‌کلیه از نظر طب سنتی 🍃♨️ 👇👇👇🩺⛑ https://eitaa.com/joinchat/2529166307Cd627faff84 🚨اطلاعات پزشکیتو ببر بالا عضو شو🧠
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
روی اندام دلخواه کلیک کن تا بفهمی اندامت تا چند وقت سالم میمونه 😳👇 کلیه قلب زانو کبد سایر اندام های بدن در معرض سنگ کلیه بودم شانس آووردم زوود پیشگیری کردم 🤦‍♂
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۱۴ به علت همزمانی این بارداری با ایام تولدم به فال نیک گرفتم و فرزند را هدیه ای از جانب خداوند دانستم. شوهرم که قضیه را فهمید تعجب کرد و خواست چیزی بگوید که گفتم هیس هیچی نگو، این هدیه خداوند است و نمیخواهم به سرنوشت قبلی دچار شود. این بار هم تا سه ماهگی و وقتی برای اولین سونو مراجعه کردم بارداریم را از همه مخفی کردم و پس از آن که خبر سلامت فرزندم را شنیدم، موضوع را به اطرافیانم گفتم. متاسفانه باز هم مادرشوهرم برخورد خوبی نداشت اول که صراحتا بهم گفت تو که مادرت را از دست دادی و خواهری هم نداری برای چی باردار شدی و من مراقبتت نخواهم کرد و دوم هم اینکه گفت خرج بچه زیاد است خرجش را از کجا میخواهی بدهی؟؟!! من به خودم اجازه ندادم از دایره ادب خارج شوم و با احترام گفتم مادرجون ما که خانه داریم، ماشین هم داریم، شوهرم هم شغل و درآمدی دارد. خودمم زن ولخرج و بریر و بپاش نیستم پس چرا باید نگران مخارج فرزندم باشم؟! اما او گفت که من خام هستم و نمی‌فهمم و نمیدانم که خرج بچه چقدر زیاد است! خلاصه که روزهای بارداریم با هراس از اینکه پس از زایمان چه خواهد شد و چه کسی مراقبت از من را به عهده خواهد گرفت سپری شدند. از طرفی در گیردار مراحل و طی شدن قانونی پروسه انحصار ورثه بودم و از طرفی دیگر هر روز به بیمارستانی برای زایمان مراجعه میکردم اما بیمارستان‌های دولتی من را نمی‌پذیرفتند به علت اینکه سزارین سوم بودم و می گفتن ما امکانات و تجهیزات نداریم و بهانه های این چنینی و مرا سوق می‌دادند به سمت بیمارستان‌ خصوصی با هزینه بالغ بر ۲۰ میلیون تومان که واقعا توان پرداختش را نداشتیم. خلاصه که بارداری سختی را گذراندم و هر روز درگیر موضوعی بودم تا اینکه بلاخره تنها ۵ روز مانده به زمان زایمانم، کارهای انحصار ورثه تقریبا به اتمام رسید و بیمارستانی دولتی هم پیدا شد که من بتوانم در آنجا زایمان کنم. از شانس خوبم بیمارستان در نزدیکی منزل داییم قرار داشت و زنداییم پذیرفت که در هنگام زایمان در بیمارستان کنارم باشد. روز زایمانم فرا رسید و من دو فرزندم را به خانه برادرم بردم و به دست برادرم و خانمش سپردم تا با بچه های برادرم بازی کنند و غم نبود مامانشان کمتر اذیتشان کند، ناگفته نماند آن یک شبی که بچه ها در خانه داییشان سپری کرده بودند انقدر بهشون خوش گذشته بود که تا مدتها بعد از آن خاطرات آن شب و روز را برایم تعریف می‌کردند😃 زنداییم هم که زن مومنه ای هستند و مرتب به امور خیریه می‌پردازند به بیمارستان آمدند البنه شب تا صبح هم خانم محترمه ای به عنوان پرستار خصوصی به بیمارستان آمدند و کنار من بودند، تا اینکه بلاخره از بیمارستان مرخص شدم. در منزل نیز تنها خاله ام پذیرفت که به مراقبت از من بپردازد و از من و سه فرزندم مراقبت کرد. بدین ترتیب با کمک های فراوان اطرافیانم روزهای سخت ابتدای زایمان سپری شدند. از لطف و به خاطر تجربه های قبلی که داشتم این بار خیلی زودتر سرپا شدم و توانستم به امورات زندگیم بپردازم. البته هرگز کمکهای اطرافیان را فراموش نمیکنم و هر بار که فرزندم را شیر می‌دهم برایشان دعا میکنم و امیدوارم روزی بتوانم محبتهایشان را جبران کنم اکنون دخترم به مدرسه می‌رود، پسر بزرگم هم امسال در مقطع پیش دبستانی تحصیل میکند و کم کم پسر کوچکم وارد چهارمین ماه از زندگیش می‌شود. و روزهای سخت همچنان ادامه دارد، مخارج تحصیل فرزندان، اقساط منزل و هزاران هزینه ریز و درشت دیگر به اضافه هزینه فرزند شیرخوار واقعا از نظر اقتصادی به ما فشار وارد می‌کند. همچنین در امور مربوط به منزل رسیدگی به درس و مدرسه بچه ها و نگهداری از نوزاد شیرخوار و شب بیداری ها دست تنها هستم چون شوهرم صبح میرود و شب دیر وقت به منزل برمی‌گردد، زمانی که من بچه ها را خوابانده ام با این حال بسیار خوشحال هستم و خداوند را شاکرم که من هم توانستم در جهاد فرزندآوری شرکت کنم و همچنین بسیار خرسندم که توانستم به وصیت مرحوم مادرم جامه عمل بپوشانم و گوینده ای برای گفتن کلمه جلاله لا اله الا الله به وجود بیاورم. حالا وقتی بچه ها به مدرسه میروند و من و پسر کوچکم در خانه تنها هستیم بیشتر از قبل از داشتنش به وجد میایم چرا که به خوبی میدانم اگر این فرزند نبود غم از دست دادن مادرم تا ابد با من میماند و هر روز مرا بیشتر از قبل به افسردگی میکشاند. تجارب زندگی به فهماند که هر فرازی، فرودی دارد و از فراز و نشیبهای زندگی نباید واهمه داشت چرا که خداوند در هیچ حالتی بنده هایش را رها نخواهد کرد. و اما در خصوص داشتن فرزندانی دیگر من و شوهرم سپرده ایم به خدا چرا که او بهترین ها را برای بنده هایش رقم می‌زند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
🚫 احتمال خطر سکته قلبی و مغزی یا حتی فلج شدن 😱😰 فقط تنها با رعایت نکردن و ترکیب این چند خوراکی . . . ❌🤯😳 https://eitaa.com/joinchat/2529166307Cd627faff84 اطلاعات مهم‌ طبی 🍃👆 🚨پیشگیری بهتر از درمان 🚨
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۱۵ من دهه هفتادی هستم... دوران نوجوانی بسیار پرشوری داشتم، آرزوهای بلندی در سر داشتم و دوست داشتم خیلی خوب درس بخوانم و چون آن زمان نوجوانی ما مصادف شده بود با شهادت دانشمندان هسته‌ای، دوست داشتم چنان درس بخوانم که صنعت هسته ای کشور مون را متحول کنم.💪 بنابراین با انگیزه بسیار زیادی درس می‌خوندم تا اینکه خانواده همسرم برای خواستگاری به منزل ما آمدند‌... علیرغم اینکه پدرم برای خواستگاران قبلی خیلی سخت گیری می کردند اما ایشان با اینکه هنوز سربازی نرفته بودند ، شغلی هم‌نداشتن‌ و دانشجویی ساده بودند، پدرم قبول کردند ... من هم به خاطر ایمان و اخلاق عالی که از همسرم سراغ داشتم قبول کردم و به صورت کاملا سنتی ازدواج کردیم😍 از همان ابتدای زندگی عاشق بچه بودیم حتی در دوران عقد آزمایش های پیش از بارداری را انجام داده بودم تا وقتی عروسی کردیم سریع پدر و مادر بشیم...😅 خودم از نوجوانی خیلی عاشق بچه ها بودم... همیشه در ذهنم داشتم که من چهار فرزند خواهم داشت دو دختر و دو پسر‌.... ولی وقتی دستور جهاد حضرت آقا را شنیدم به بیشتر از چهار فرزند فکر می‌کردم همیشه ۶ و ۷ فرزند را برای خود تصور می کردم😊 الحمدلله خداوند اول زندگی پسرم به ما عنایت کرد😍 آنقدر پسر آرام و زرنگ بود که هنوز یک ساله ونیم‌ نشده بود که ما تصمیم گرفتیم عضو چهارم خانواده را اضافه کنیم... خداوند سریع، بدون هیچ مشکلی و بدون هیچ معطلی پسر دوم را به جمع ما اضافه کرد..... تا دو سال خیلی اذیت شدم، دست تنها در حالی که مادرم در شهر دیگری زندگی می کردند... تا دو سالگی بچه ها خیلی به من فشار آوردن‌. پسر دومم که دو سال و نیمه شد یه مدت کوتاه رژیم گرفتم و این بار گفتم اگر خدا بخواهد دختری داشته باشیم. این بار هم خیلی سریع باردار شدم و پسر سوم را خدا به ما عنایت کرد. وقتی رفتم سونوگرافی فهمیدم پسر هست خیلی ناراحت شدم😔 راستش را بخواهید خیلی گریه هم کردم😭 گفتم خدایا من از همون اولین بچه عاشق دختر بودم، ولی حکمتت چیه که قراره سه تا پسر‌‌ روزیم‌ کنی. وقتی بدنیا اومد دیدم این پسر سوم با اون دوتا فرق داشت آنقدر جذاب و دلبر است که هر کسی با نگاه اول عاشقش میشه😍 پسر سوم ۲ ساله شد و ما تصمیم گرفتیم عزم مان را جزم‌ کنیم و هر طور که شده خواهری برای پسرانمون بیاریم😍💪 سه ماه کامل رژیم گرفتم... رژیم سخت... و تمام اقدامات خاص برای دختر دار شدن‌... با خودم می گفتم قراره به تمام حرف ها و کنایه های مردم خاتمه‌ بدم‌.... باید هر جور شده از خدا دختر بگیرم. 😍😍 بعد از سه ماه رژیم‌، اقدام کردیم... اما افسوس😔😔😔 خبری از بارداری نبود‌....😥😥😥 بعد از چند ماه که منتظر فرزند چهارم بودیم وقتی دکتر رفتم، با انجام آزمایشات و سونوگرافی متوجه شدم سردیجات‌ و و لبنیات های بی حد و مرزی که برای دختر دار شدن خورده بودم، تاثیر خیلی بدی روی بدن من گذاشته بود و آزمایشات و سونوگرافی هم‌ نشون میده تا مدتی قادر به فرزندآوری نخواهم بود.😭 من ناشکری کردم.... به اسم جهاد و لبیک به فرمان رهبرم، به دنبال خواسته دل خودم بودم‌. من که هر بار اراده کردم، خداوند‌ فرزندی‌ سالم روزیم‌ کرده‌ (فرزندانی که در هوش و زکاوت‌‌ و ادب زبان زد هستند) حالا چندین ماه است که با تست های منفی روبرو میشوم‌.... 😭😭 الان همه ی رژیم ها‌ رو کنار گذاشتم‌....‌ دائما استغفار می‌کنم و از خداوند میخوام که فرزندان‌سالم و صالحی‌ روزی‌ خانواده ما کنه‌.... خدایا ! 🤲 یه جاهایی‌ توی دعاها فقط ازت دختر خواستم.....اشتباه کردم😭 ولی تو بنده نوازی.....تو غفارالذنوبی‌..... خدایا ببخش‌ برام خطاهامون‌‌رو😭😭 خدایا اجازه بده باز هم‌ در جهاد فرزند آوری همچنان حضور داشته باشم‌. از همه ی عزیزان‌ حاضر در کانال‌ می‌خوام که اشتباه من رو مرتکب‌ نشن‌ و فرزند رو فقط بخاطر رضایت قلب نازنین‌ امام زمانمون‌ بخوایم‌. همچنین عاجزانه طلب میکنم‌ برای من دعا کنن‌😭 بحق این روزهای عزیز از حضرت زهرا میخوام که خداوند من رو دوباره لایق مادری‌ کنه‌.. فرزندانی‌ سالم و صالح‌ که محب و شیعه علی علیه السلام باشند. عزیزان ! نکنه به فردی که‌ بچه های یه جنس داره کنایه بزنید و دلش رو بشکنید‌...چه بسا دخترانی که مایع چشم روشنی خانواده بشن و پسرانی که باعث افتخار یه نسل بشن‌....پس هدیه های خدا رو دوست داشته باشیم و افراد رو بخاطر جنسیت بچه هاشون مذمت نکنیم‌ که عاقبت خوبی نداره😔 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🔴🦠 هــم موهای زائد بــدنت رو بــزن هم 50بیماری رو از بــدنت دفــع کن😨☝️ ➖کلافه شدی از اینکه موهای زائد بدنت زود در میاد و هی باید یا بزنی؟😭🪒 ➖دوست داری در سریعترین زمان ممکن بدنت رو شـِـیو کنی جوری که انگار لیزر کردی؟ 🧴 اینجــا هم خودتو درمــان کن هم موهای زائــدت برطرف کن😊👇 https://eitaa.com/joinchat/2022310208C35fc95ad57
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
🅾️ ســلام کریمی هســـتم تولید کننده محصولات حمامی در ایتا 🧼🧽🚿🧴🧻 دوســـاله که ایتا مارو به عنوان بزرگترین تولید کننـــده در ایتا کرده 💫توهم به جمع خانواده ۳۷ هزار نفری ما ملحق شـــو و از خواص این پودر طلایی بهره مند شـــو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2022310208C35fc95ad57 🏅با افتخار بیـــش از ۵ هزار رضایت در ۶ ماه اخیـــر☝️☝️
هدایت شده از دوتا کافی نیست
چله زیارت عاشورا به نیت بچه دار شدن همه کسانی که چشم انتظار هستن.... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۱۶ روزها می‌گذشت و پسری بزرگ می‌شد اما تنها 😢 و چقدر براش سخت بود، هیچکس باهاش دوست نمیشد، من دوست داشتم باز بچه دار بشیم ولی همسرم قبول نمیکردن، میگفتن تا خونه دار نشیم نه. آخه ما هنوز منزل پدری بودیم حتی سرویس بهداشتی جدا هم نداشتیم. روزهای خیلی خیلی سختی رو گذروندیم، اختلافات خیلی زیاد شد، حتی چند باری تصمیم به جدایی گرفتیم که پدرم مخالف کردن. بگذریم وقتی پسرم ۸ ساله بود به زیارت امام رضا علیه السلام رفتیم اونجا با آقا درد و دل کردم هم اولاد خواستم و هم خونه، البته از آقام امام حسن علیه السلام هم خواسته بودم باورم نمیشد همسرم خودش پیشنهاد بچه دوم رو داد ❤️😍😍 پیش پزشک رفتم متوجه شدم امکان ناشنوا بودن بچه هست آخه همسرم ناشنوا هستن 😢با کلی غصه برگشتم خونه، پیش پزشک دیگه ای رفتم اونم همون حرف ها رو زد. به پیشنهاد خونواده همسر که هیچ جوره این موضوع رو قبول نداشتن، راهی تهران شدیم پزشک تهران هم باز همون حرفا رو زدن اما گفتن تا آزمایش ندید، هیچ چیز مشخص نمیشه، آزمایش های لازم رو دادیم و برگشتیم شهرستان. یک ماه طول کشید تا جواب آزمایش آماده شد تو این یک ماه به خودم قول دادم اگه جواب آزمایش مشخص می‌کرد شاید بچه ناشنوا بشه اصلا دیگه بچه نمیارم😢 از آزمایشگاه زنگ زدن که بیایید ما راهی شدیم جواب خوب بود، هیچ مشکلی نبود☺️ خدارو شکر دکتر گفتن تمام بچه های شما سالم خواهند بود الحمدلله، و خیلی زود باردار شدم. تازه جواب آزمایش رو گرفته بودم که ماشین خریدم، ویارم تا چهار ماه بود اما این بار انگشتای دستم بی حس شدن، درد زیاد داشتم سخت بود ولی شیرین هفت ماهه بودم که همسرم سود زیادی کردن 😍 وضع مالی خوب شد الحمدلله سال ۹۲ تو یه شب سرد زمستونی ساعت ۱۱.۴۵ دقیقه شب بعد از ۲۰ روز درد زایمان و چند ساعت درد غیر قابل تحمل 😁😁 دختر عزیزم به دنیا اومد، اینم بگم که چقدر کادر بیمارستان باهم بد رفتاری کردن انگار جرم کرده بودم. دختر پر روزی ما فقط ده روزش بود که ما بلاخره از خونه پدری رفتیم خونه اجاره ای و یک سال و نیم بعد صاحب خونه شدیم چطور نمیدونم. این خانم پر روزی فقط روزی مادی نداشت بلکه روزی معنوی زیادی هم داشت سفرهای زیارتی، خوندن درس ... همسر که اصلا فرزند دوم نمیخواستند، حالا به فرزند سوم فکر میکردن😂 ولی متاسفانه دخترم زیاد مریض میشد و همش بستری بود 😭 دلیلی هم دکترا براش نداشتن تا به پیشنهاد یه حاج آقا براش عقیقه کردیم و معجزه وار دخترم الحمدلله خوب شد. تو این مدت با کانال شما آشنا شدم😍 منم وسوسه شدم و بعله تو شش سالگی دخترم باردار شدم. اما یه بارداری خیلی خیلی سخت... با خودم گفتم حالا که این همه سختی کشیدم، حتما زایمان راحتی دارم ولی چی بگم باید زایمان هم سخت میشد تا تکمیل بشه. بلاخره تو یه شب سرد زمستونی سال ۹۹ راهی بیمارستان شدیم و ساعت ۷.۵ صبح یه دختر خیلی ناز و کوچولو رو گذاشتن تو بغلم لازم بگم که این بار کادر بیمارستان رفتار خوبی داشتن وبا این که بچه سوم بود هیچ توهینی نکردن😍 دخترم مثل خواهرش پر برکت بود اما جور دیگه با اینکه اون سال مشکلات اقتصادی خیلی خیلی زیادی داشتیم ولی برکتی تو همون درآمد کممون بود، باور نکردی... محبت میان من و همسر خیلی خیلی زیاد شد دیگه هیچ بحثی نداشتیم و نداریم، بچه ها عاشق هم هستن وابستگی عجیبی میانشون هست، دوست داشتنی غیر وصف... از روزی که دخترم به دنیا اومد تصمیم داشتم فرزند چهارم خیلی زود به جمعمون اضافه بشه اما دل درد های شدید دخترم، گریه های تموم نشدنیش، باعث شد بیشتر صبر کنم، بعدش با خودم گفتم بهتر رژیم بگیرم تا بچه بعدی پسر بشه، سه ماه هم بخاطر رژیم صبر کردم اقدام کردم ولی نشد😢 حالا همسرم راضی نمیشد، راهی کربلا شدیم از حضرت علی علیه السلام خواستم تا همسر رو راضی کنن و در عین ناباوری همسر راضی شدن. در همین حین متوجه شدم، همسر بیمار هستن دکتر گفتن شاید مشکل جدی باشه با خودم گفتم من به زور پسر خواستم خدایا ببخش به خودم قول دادم اگه جواب آزمایش همسر منفی بیاد بدون هیچ رژیم و.... اقدام کنم هرچه خداوند برامون بخوان. امشب که پیش دکتر رفتیم گفتن الحمدلله مشکلی نیست آنقدر خوشحال هستم که حد نداره از شما می‌خوام برامون دعا کنید تا هرچه زودتر ما صاحب فرزند چهارم بشیم و سربازی به سربازهای آقا اضافه بشه انشالله 🙏 برکت زندگی ما فرزندانمون هستن یکی با رزق مادی، یکی با رزق معنوی... پسرم بسیار مهربونه، همیشه کمک حال پدرش بیشتر مسئولیت خانواده به دوش ایشون گاهی با خنده میگه مامان وقتی من ازدواج کنم شما چیکار می‌کنید، منم میگم هی زنگ میزنم باید بیای 😂😂 دعا کنید عاقب بخیر بشیم و انشالله نسل شیعه روز به روز زیاد بشه 🙏🙏 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدرم بیست سال بود که دیابت داشت و فقط قرص و انسولین مصرف 😔 ولی یه سال پیش یهو انگشتای پاش سیاه شدن 😰 رفتیم دکتر گفتن اگه درمان نشه مجبوریم پاشو قطع کنیم 😭💔 تا این که یکی از رفیقام آدرس اینجارو بهم داد و گفت با این روش میتونی تو خونه و بدون دارویی شیمیایی تو ۶ ماه کامل درمانش کنی😳👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2155282838Ce896c34da2 حتما حکمتی داشته که اینجا دعوت شدی😇 تو ۶ ماه پدرم کامل درمان شده و حتی الان دیگه نه قرص میخوره نه انسولین میزنه🥳🤩