#عبور_از_سیم_خاردار_نفس
#پارت300
بعد از امتحان دیدم که سوگند در محوطه نشسته است. تا مرا دید با ذوق به طرفم دوید و گفت:
–راحیل فهمیدم اون چشه.
مبهوت نگاهش کردم.
–چی شده؟ تو چرا اینجا نشستی؟ کیو میگی؟
–سوگند دستم رو گرفت.
–منتظر تو بودم دیگه. میخواستم حرفم رو بهت بزنم و بعد برم. راحیل اون عاشقته، من مطمئنم. فقط یه عاشق این کارارو واسه اون کسی که دوسش داره انجام میده. وگرنه بیکار که نیست. ببین چقدر مرده که تا حالا بهت چیزی نگفته، چقدر ملاحظت رو میکنه. اون یه مرد واقعیه.
نگاه عاقل اند سفیهی به او انداختم و گفتم:
–اینجا نشستی همینو بگی؟ من چی میگم تو چی میگی. من بهت از کابوس فریدون میگم اونوقت تو چی میگی؟
"یکی میمُرد زِدرد بینوایی
یکی میگفت عمو زردک میخواهی"
صورتم را با دستهایش قاب کرد و گفت:
–همین دیگه، الان تو برای نجات از این مخمصه به کمیل احتیاج داری. تازه عاشقتم که هست. اینجوری با یه نشون چند تا نشون میزنی و از درد بینوایی هم نجات پیدا میکنی.
دستانش را گرفتم و گفتم:
–من باید برم بیچاره بیرون منتطره، الان ریحانه آسیش کرده.
به طرف در دانشگاه راه افتادیم.
سوگند آهی کشید و گفت:
–کاش یه کم بفهمیش، حداقل بهش فکر کن.
نگاهش کردم و گفتم:
–الان من بگم بهش فکر میکنم شما راضی میشی کوتا بیای؟
لبهایش را بیرون داد و گفت:
–واقعا راست میگن آدما خودشون باعث بدبختی خودشون میشن.
بی تفاوت به حرفش از او خداحافظی کردم و به طرف ماشین کمیل رفتم.
سوار ماشین که شدم دیدم ریحانه در حال گریه کردن است. بغلش کردم و بوسیدمش و گفتم:
– چرا گریه میکنی عزیزم؟ خسته شدی؟ گریه نکن امدم دیگه. ریحانه کمی آرام شد و گفت:
–بیا خونه، بیا خونه...
نگاهی به کمیل انداختم.
سکوت کوتاهی کرد و پرسید:
–مگه فردا امتحان ندارید؟
–نه، امتحان بعدیم دو روز دیگس.
–اتفاقا کاری پیش امده باید برگردم اداره. میتونید پیشش بمونید؟
–بله، حتما. ببرمش خونمون؟
–نه، میریم خونهی ما.
دلخوریش کاملا مشخص بود. اگر دلخور نبود حتما قبول میکرد ریحانه رو به خانهمان ببرم.
یک نایلون کوچک نخوچی و کشمش در کیفم داشتم. بیرون آوردمش و چند تا در مشت ریحانه ریختم. مشغول خوردن شد. نایلون را به طرف کمیل گرفتم و گفتم:
–بفرمایید.
نگاهی به نایلون انداخت و گفت:
–ممنون میل ندارم. دیگر تعارف نکردم و صاف نشستم. سعی کردم دیگر نگاهش نکنم. حالا کارم در این حد هم بد نبود که برای من قیافه میگیرد. ریحانه تقریبا نیم بیشتر محتویات نایلون را خورد و بعد در آغوشم خوابش برد.
جلوی در خانه شان که رسیدیم چون ریحانه در آغوشم خوابش برده بود پیاده شدن سختم بود.
فوری پیاده شد. یک پایم که روی زمین قرار گرفت خودش را به من رساند و کمی خم شد و دستهایش را دراز کرد.
–بدینش به من،
من هم مثل خودش خواستم که لج بازی کنم.
ریحانه را به خودم بیشتر چسباندم و گفتم:
–خودم میبرمش.
صاف ایستاد و با تعجب نگاهم کرد و گفت:
–برای شما سنگینه، با چادر سختتون میشه.
بی توجه به حرفش به طرف در خانه راه افتادم.
واقعا سخت بود، ولی نباید کم میآوردم.
فوری کلید انداخت و در را باز کرد. قفل ماشین را زد و با من وارد حیاط شد. جلوتر رفت و در آپارتمان را باز کرد و ایستاد تا من وارد شوم.
انگار سنگین بودن ریحانه از چهرهام مشخص بود، چون نگران نگاهم میکرد.
وارد که شدم در را بست و رفت.
ریحانه را در تختش گذاشتم و روی مبل ولو شدم. حالم که جا آمد به مادر زنگ زدم و خبر دادم.
طولی نکشید که زهرا خانم با لباسهایی در دست پایین آمد.
از این که آمده بودم ابراز خوشحالی کرد و گفت:
–دختر تو مهره مار داری. یه هفته نمیبینمت انگار یه چیزی گم کردم. همش به کمیل میگفتم چرا راحیل نمیاد. آخر دیگه یه بار کلافه شد گفت اون میاد وابستگی ریحانه کم بشه، ولی مثل این که توام وابسته شدیا.
بعد همانطور که لباسهای کمیل را که اتو کرده بود به چوب لباسی میزد ادامه داد:
–راحیل امدنت رو کم نکن. دلمون برات تنگ میشه.
نگاهی به پیراهنی که جا دکمهاش پاره شده بود انداختم و گفتم:
–منم همینطور، دیگه به خاطر ریحانس گفتم امدنم رو کمکم کمش کنم. این که پارس؟
–آره خواستم اتوش کنم دیدم پاره شده، فکر کنم اون روز تو دعوا با فریدون اینجوری شده. میندازمش بره. چقدرم کمیل این پیراهن رو دوست داشت.
پیراهن را در کیفم گذاشتم و گفتم:
–من شاید بتونم مثل این پارچه رو پیدا کنم و براش بدوزم.
–واقعا راحیل. اگه بتونی که خیلی خوشحال میشه.
–فقط شما بهش چیزی نگید، شاید نتونستم بدوزم یا پارچش رو پیدا کنم.
لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت:
–من مطمئنم میتونی. داداشم خیلی خوشحال میشه.
سرم را پایین انداختم.
–فعلا که شمشیراز رو بسته.
زهرا با تاسف نگاهم کرد و گفت:
–راستش مثل این که دوستش به خاطر پرونده شما از یه پرونده مهم استعفا داده و فقط دنبال کار شما، که کمیل خیلی سفارشش رو کرده افتاده. خب اینجوری براش بد شده
.
.
#صرفاجهتاطلاع🌱
یادمون باشه
حالا چون کسی 30K فالوور داره
دلیل نمیشه حق با اون باشه ، شاید حق با اونی باشه
که فقط 72 تا فالوور داره :))
#حقبهتعدادنیست .. #محرم
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوریویژهیمحرم #محرم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4292🔜
#پروفایل
#محرم
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4293🔜
🖤
عبدالله گفت:
شما حسین بن علی را چگونه شناختید؟!!!
کوفیان از ظلم یزید به حسین پناه بردهاند،
درحالی که نه یزید را آنگونه که هست
میشناسند و نه حسین را...
من هم حسین بن علی را بیش از هرکس
به حکومت شایستهتر میدانم، حسین به
خلافت زینت میبخشد،
در حالی که خلافت شأنی بر او نمیافزاید...
خلافت به حسین نیازمندتر است،
تا او به خلافت.
اما سوگند به کسی که پیامبر را فرستاد،
هیچیک از شما،
تحمل عدالت خاندان علیبنابیطالب را ندارید...
آن که خاندان علی را میشناسد،
به مردم بگوید که اگر حسین به
خلافت برسد چه میکند،،،
بگوید که آنچه به ظلم و بیعدالتی اندوختهاید،
اگر به مهریه نکاح زنانتان رفته باشد،
بازپس میگیرد و به صاحبش بازمیگرداند...
چنان درهم آمیخته شوید که
پستترین شما به مقام بلندترین شما برسد
و بلندترین شمابه مقام پستترینتان...
-صادقکرمیار؛نامیرا🌿!
🖤
1_1127920280.mp3
8.11M
#تلنگری #بوی_پیراهن_حسین ۲
▪️بأبی أنت و أمّی (پدر و مادرم بفدای شما)
این چه دعایی است آخر ...
که زیارت عاشورا برایمان طراحی کرده است؟
چرا باید دعا کنیم مادر و پدرمان که قرآن آنان را در بزرگداشت مقامشان،درست بعد از پرستش خویش آورده، فدا شوند؟
#استاد_شجاعی
#استاد_رائفیپور
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4294🔜
#کنترل_ذهن برای #تقرب 26
🔷 در طب اسلامی دو تا موضوع رو اول از همه باید مشخص بشه
یکی #طبع
یکی #مزاج
✅ طبع مربوط به ذات #خلقی انسان هست و مزاج مربوط به حال #فعلی انسان هست.
👈طبع انسان در زمان تشکیل نطفه مشخص میشه ولی مزاج انسان در شرایط و احوال مختلف فرق میکنه.
در فصل های مختلف مزاج انسان میتونه فرق کنه. در سرزمین های مختلف و....
🔹☢✴️☢✴️☢🔹
🔹در درس قبل در مورد طبع دموی یا گرم و تر صحبت کردیم. در این درس در مورد طلع صفرا یا گرم و خشک اطلاعات مختصری تقدیم میکنیم.
🌹طبیعتا انسان با این مطالب ابتدایی نمیتونه طبع و مزاج دقیق خودش رو تشخیص بده ولی یه حدودایی رو متوجه خواهد شد.
و اینک برخی اطلاعات در مورد خصوصیات صفراوی ها:👇
افراد #صفراوی
🔥 هیکل : مزاج خشک موجب #لاغری و گرما موجب عضله سازی در بدن می شود.
☀️ پس فرد صفراوی لاغر اندام، عضلانی و قدرتمند است.
قد کوتاه و چهار شانه بوده، استخوان بندی درشت و مفاصل برجسته ای دارند.
👈لاغر استخوانی نیستند، ولی چاق هم نمی شوند و "استعداد چاقی ندارند".
قفسه سینه پهن، کمر باریک، مچ دست پهن و اندامهای خشكی دارند.
ساق پای باریکی داشته، اما اگر خلاف این بود می تواند نشان تجمع بلغم باشد.
💢صفرا چربیهای بدن رو می سوزاند. به دلیل این چربی سوزی صفراوی ها لاغر هستند و به اصطلاح هر چه می خورند چاق نمی شوند.
ولی در صورت افزایش وزن از ناحیه بالاتنه (بازو، سینه و شکم) چاق می شوند.
⭕️ ناخن : ناخنها بسیار خشک هستند تا حدی که باعث شکنندگی آنها می شود.
⭕️تعریق : منافذ پوستی آنان درشت و باز بوده و زیاد عرق می کنند، خصوصا در فصول گرم و هنگام فعالیتهای بدنی.
تعریق بیشتر در کشاله ران، زیر بغل، زیر گردن و گاهی در پشت گوش بروز می کند. کف دستها و پاهایشان نیز عرق می کند. خلط صفرا باعث بوی تیز یا تلخ عرق می شود.
⭕️رگها : رگهای بدن آنها برجسته و بزرگ و واضح است که البته به هنگام سرما سریعا پنهان می شود.
⭕️نبض : نبض پر، قوی، سریع و سفتی دارند و پمپاژ قلب در آنان راحت است.
#کنترل_ذهن
#پای_درس_استاد
#درس_بیست_وششم
#قسمت_اول
#رسانه_ی_تنهامسیر
لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰
✿○○••••••══
@farzandetanhamasiry15_21
═══••••••○○✿
🔚4295🔜