eitaa logo
رسانه (۱۵ تا ۲۱ سالگی)
875 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.4هزار ویدیو
69 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ارتباط با ادمین: @labaick کانال طبیب جان @Javaher_Alhayat استفاده از مطالب کانال آزاد است.
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ 💕 💕 هیچ‌‌ڪس‌ ڪاش ‌نباشد‌ نگھش ‌بر راهۍ چشمـ بر در بُوَد و دلبــــــــــرِ او دیـر ڪند.. 🤲 سلام رفقایِ ناب جوان✋ 😊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 سلام بر ابراهیم 🌹 این قسمت دو برادر راوی علي صادقي براي مراســم ختم شهيد شهبازي راهي يكي از شهرهاي مرزي شديم. طبق روال و سنّت مردم آن‌جا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار ميشد. ظهر هم براي ميهمانان آفتابه و لگن مي‌آوردند! با شســتن دست‌هاي آنان، مراسم با صرف ناهار تمام ميشد. در مجلس ختم كه وارد شدم جواد بالاي مجلس نشسته بود و ابراهيم كنار او بود. من هم آمدم و كنار ابراهيم نشستم. ابراهيم و جواد دوســتاني بســيار صميمي و مثل دو بــرادر براي هم بودند. شوخي‌هاي آن‌ها هم در نوع خود جالب بود. در پايان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن را آوردند. اولين كسي هم كه به سراغش رفتند جواد بود. ابراهيم در گوش جواد، كه چيزي از اين مراسم نميدانست حرفي زد! جواد با تعجب و بلند پرسيد: جدي ميگي؟! ابراهيم هم آرام گفت: يواش، هيچي نگو! بعد ابراهيم به طرف من برگشــت. خيلي شــديد و بــدون صدا مي‌خنديد. گفتم: چي شده ابرام؟! زشته، نخند! رو به من گفت: به جواد گفتم، آفتابه رو كه آوردند، سرت رو قشنگ بشور!! چند لحظه بعد همين اتفاق افتاد. جواد بعد از شســتن دســت، سرش را زير آب گرفت و...😂 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚5020🔜
رفقا این قسمت رو از دست ندید😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می‌خواید صبحِ زود درس بخونید اما نمی‌تونید ؟!😴 لازم نیست یهو خوابتونو نصف کنیـد؛ کافیه هر شب ساعت خوابتون رو 15 دقیقه جابه‌جا کنید و بعد از چندهفته معجزه اون رو ببینید⏰🌸 . . 42 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚5021🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-جاماندیم:)💔 لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚5022🔜
🌱در‌زمان‌اشغال‌خرمشهر..!! عراقۍ‌ها‌روۍ‌دیۅار‌ نوشتھ‌بودند:«جئنا‌ لنبقے‌‌!!"😐 آمدیم‌تآ‌بمانیم"🙄» بعد‌از،‌آزادے‌خرمشهر🌱 شهید‌بهروز‌مـرادۍ‌زیرش‌نوشت «آمدیم ‌نبودید🤨🚶🏼‍♂😂»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجموعه‌ی تصویری 💊 {قسمت ششم؛ دوست دارم تغییر کنم! } ▫️دلم می‌خواد مهربون و بخشنده باشم، اما نمی‌تونم... نمیشه... ◾️دوست ندارم حسود و خودخواه باشم... ولی من، اینجوری بزرگ شدم... نمی‌تونم اخلاقمو عوض کنم هیچکدومِ اینا، واقعیت ندارند؛ فقط اشتباهاتی هستن که ما بهشون عادت کردیم‼️ لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚5023🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای تقرب 68 🔷گذشت که بخش عمده ای از عبادت در انسان شکل میگیره. ✅ بیشتر عبادت های حضرت ابوذر در فکرش بوده. آخر عمرش چشماش درد گرفته بود. گاهی وقتا میگفت چشمای من داره اذیت میکنه. 🔶 گفتن خب مداوا کن یه طبیبی برو، یه چیزی شاید بذاره روی چشمت. میگفت وقت ندارم! گفتن شما که بیکار هستید در طول روز، یعنی چی وقت ندارید؟!🤔 گفت: ذهنم مشغوله... - مشغول چی؟ - ذهنم به آخرت مشغوله.. وقت ندارم.... من الان اونجام...☺️ غَضَّ أَبْصَارَهُمْ ذِکْرُ اَلْمَرْجِعِ چشم اون ها رو امیرالمومنین علی علیه السلام از دنیا میبنده...از هوای نفس... 🔷خب اینجا یه دعا کنم خوبه! هر کی میخواد دعامون قبول بشه آمین بگه. اگه 40 نفر ما مخلصانه دعا کنیم خدا به هممون این دعا رو میده. 💢 به بنده حقیر هم که خیلی غافل هستم صدقه سر شما بده. ✔️ این دعا خیلی مهمه! یه نفس بگیرید. آماده باشید: خدایا ذهن ما و فکر ما رو مشغول به آخرت بگردان... ای خدا ذهن ما رو عمیقا مشغول دنیا نگردان...✅ لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚5024🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از طبیبِ جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃من تشنه رو جرعه آبم بده 🍃سلام دادم و آقا جوابم بده 🎤 🌷 🌷 @Javaher_Alhayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸بسم‌ الله الرحمن الرحیم🍃
🦋✨ ❣سلام بر امیر جان و جهان ☘مهرتو را خدا به گل و جانمان سرشت دنیای درکنارتو یعنی خود بهشت ☘باید زبانزد همه دنیا کنم تو را باید که مشق نام تو را تا ابد نوشت 🌹اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| جمعه‌های دلتنگی دل آرام جهان آرزوی من یا صاحب الزمان آقای مهربان... لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚5025🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 💕💕 شنبہ شد پنجره از آمدنت وا ماندہ دوسہ تا دلھره ازجُمعہ زتُـو جاماندہ جُمعہ وشنبہ دگر فرق ندارد بۍتُـو تا میان من و تُـو فاصلہ برجا مانده... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🤲 سلام بروی ماهتون رفقا ✋ 😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سلام بر ابراهیم 🌹 جواد در حالي كه آب از ســر و رويش ميچكيد با تعجب به اطراف نگاه ميكرد. گفتم: چيكار كردي جواد! مگه اين‌جا حمامه! بعد چفيه‌ام را دادم كه سرش را خشك كند! ٭٭٭ در يكي از روزها خبر رسيد كه ابراهيم و جواد و رضاگوديني پس از چند روز مأموريت، از سمت پاسگاه مرزي در حال بازگشت هستند. از اين‌كه آن‌ها سالم بودند خيلي خوشحال شديم. جلوي مقر شــهيد اندرزگو جمع شــديم. دقايقي بعد ماشــين آن‌ها آمد و ايســتاد. ابراهيم و رضا پياده شــدند. بچه‌ها خوشــحال دورشان جمع شدند و روبوسي كردند. يكي از بچه‌ها پرسيد: آقا ابرام، جواد كجاست؟! يك لحظه همه ساكت شدند. ابراهيــم مكثي كرد، در حالي كه بغض كرده بود گفت: جواد! بعد آرام به سمت عقب ماشين نگاه كرد. يك نفر آن‌جا دراز كشيده بود. روي بدنش هم پتو قرار داشت! سكوتي كل بچه‌ها را گرفته بود. ابراهيم ادامه داد: جواد ... جواد! يك دفعه اشك از چشمانش جاري شد چند نفر از بچه‌ها با گريه داد زدند: جواد، جواد! و به ســمت عقب ماشــين رفتنــد! همين‌طور كه بقيه هم گريه مي‌كردنــد، يك‌دفعه جواد از خواب پريد! نشست و گفت: چي، چي شده!؟ جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه كرد. بچه‌ها با چهره‌هايي اشــك آلود و عصباني به دنبال ابراهيم ميگشــتند. اما ابراهيم سريع رفته بود داخل ساختمان! لینک کانال ۱۵ تا ۲۱ سال جهت نشر🔰 ✿○○••••••══ @farzandetanhamasiry15_21 ═══••••••○○✿ 🔚5026🔜