فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه قوانینی در خانه برای کودکان وضع کنیم؟
پدر و مادر عزیزم 😍
اگر برای من ارزش قائل هستید که هستید همانگونه که به شغل و کارتان اهمیت میدهید به تربیت من هم اهمیت دهید.
مطالب مفید تربیتی را از کانال فرزندپروری نوین پیگیری کنید.
#فرزندپروری
#فرزندپروری_نوین
#تربیت_فرزند
#قوانین_در_خانه
🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹
{ فرزندپروری نوین}
🤳« کپی با ذکر منبع مجاز »🙏
https://zil.ink/farzandparvari_novin
mrfymmhsynbhbchhh.mp3
1.51M
سیدالشهدا را چطور به فرزندان معرفی کنیم؟
ابتدای مطالب تربیت حسینی
داستان کودکانه محرم برای کودکان دختر و پسر
با شروع ماه محرم و هیئت ها و پوشیدن لباس سیاه، برای کودکان سوالاتی پیش می آید. برای رفع سوالات آنها داستان محرم و عاشورا را به این صورت برایشان تعریف کنید.
یکی بود، یکی نبود. در زمان های قدیم، خلیفه ای به نام یزید به مردم ظلم می کرد و کارهای بدی انجام می داد. در زمان این خلیفه امام سوم ما به نام امام حسین (ع ) زندگی می کرد.
امام حسین (ع) پسر امام علی و حضرت فاطمه و نوه پیامبر است.
ادامه داستان ...
و داستانهای دیگر در کانال
#فرزندپروری
#فرزندپروری_نوین
#تربیت_فرزند
#داستان_کودکانه
#داستان_محرم_برای_کودکان
🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹
{ فرزندپروری نوین}
🤳« کپی با ذکر منبع مجاز »🙏
@farzandparvari_novin
https://zil.ink/farzandparvari_novin
داستان کودکانه دهه اول محرم و روز عاشورا
یکی بود، یکی نبود. در زمان های قدیم، خلیفه ای به نام یزید به مردم ظلم می کرد و کارهای بدی انجام می داد. در زمان این خلیفه امام سوم ما به نام امام حسین (ع ) زندگی می کرد.
امام حسین (ع) پسر امام علی و حضرت فاطمه و نوه پیامبر است. امام حسین (ع) یکی از بهترین آدم های روی زمین بودند، ایشان همیشه مردم را به کارهای خوب دعوت می کردند و بچه ها را خیلی دوست داشتند.
امام حسین وقتی ظلم یزید به مردم را می دید، ناراحت می شدند و به مردم می گفتند:از آدمهایی که کارهای زشت می کنند و به مردم ظلم می کنند همیشه دوری کنید.
امام حسین (ع) و کودکان
به خاطر اینکه مردم امام حسین (ع) را دوست داشتند و از یزید و کارهای او متنفر بودند، یزید با امام حسین (ع) دشمن شد.
امام حسین که می خواست به مردم کمک کند، بعد از اینکه نامه های زیادی از مردم کوفه دریافت کرد، با خانواده و یاران وفادارش به سمت کوفه حرکت کرد.
کاروان امام حسین و یارانش به سرزمینی به نام کربلا که در نزدیکی کوفه قرارداشت، رسیدند و بار ها را از شتر ها پیاده کرده و خیمه هایی برپا کردند. در نزدیکی کاروان امام حسین (ع ) رودخانه ای وجود داشت که بزرگتر های کاروان مشک ها(جای آب ) را از آب آن رودخانه پر می کردند.
بچه های عزیزم اما مردم کوفه که برای امام حسین (ع ) نامه هایی را نوشته بودند، به جای اینکه به استقبال امام حسین (ع ) بیایند، به خاطر گرفتن پول از یزید با دشمنان همراه شده و به جنگ امام حسین (ع ) و یارانش آمدند.
عزیزانم امام حسین (ع ) و یاران اوکه از قویترین و شجاع ترین آدم های آن زمان به شمار می آمدند، مواظب بچه ها و زنان بودند تا دشمنان نتوانند به آن ها آسیبی برسانند اما سپاه دشمن بسیار زیاد بود و سپاه امام حسین تنها 72 نفر بودند.
داستان کودکانه عاشورا
امام حسین (ع) و یارانشان چند روزی را در کربلا بودند و دشمن آب را بر روی آنها قطع کرده بود و همه تشنه بودند و بچه ها آب می خواستند.
دشمنان سنگدل و بد نمی گذاشتند که امام و یارانش به سمت رودخانه بروند و از آن آب بیاورند. بچه ها که از همه تشنه تر بودند، به نزد عمویشان حضرت عباس علیه السلام که بسیار شجاع بود و از دشمنان نمی ترسید، رفتند و به ایشان گفتند عمو جان ما تشنه هستیم و آب می خواهیم.
حضرت عباس که دوست نداشت ناراحتی بچه ها را ببیند، با 20 نفر دیگر به سمت رودخانه رفت. حضرت عباس (ع) با حمله به دشمنان سعی کردند که حواس آن ها را پرت کنند تا یارانش بتوانند مشک ها را از آب پر کنند، اما دشمنان تیر های خود را به مشک ها زدند و آن ها را سوراخ کردند.
حضرت عباس (ع) خودشان به سمت رودخانه رفتند و مشکی را از آب پر کردند اما زمانی که می خواستند به سمت خیمه ها بیایند، سربازان دشمن شروع به تیراندازی به او کردند.
عموی خوب بچه ها وقتی دو دستش زخمی شد، جای آب را با دندان گرفت و به سمت خیمه ها رفت اما تعداد زیادی از دشمنان به سمت او حمله کردند و مشک را پاره کرده و حضرت عباس بهترین عموی دنیا و برادر شجاع امام حسین (ع ) را به شهادت رساندند.
بچه های عزیزم در روز عاشورا نه تنها حضرت عباس (ع ) به شهادت رسیدند بلکه هنگامی که جنگ میان دشمنان و یاران امام حسین علیه السلام در سرزمین کربلا بالا گرفت،خانواده و یاران امام حسین (ع ) مثل علی اکبر فرزند امام حسین، قاسم، ابوبکر، عبدالله و حسن فرزندان امام حسن (ع) نیز به شهادت رسیدند.
کوچکترین کسی که در کربلا شهید شدند، علی اصغر فرزند 6 ماهه امام حسین بودند. روز دهم محرم یا روز عاشورا که همه یاران امام حسین تشنه بودند، حضرت علی اصغر علیه السلام طفل شیرخواره امام حسین نیز از تشنگی بسیار بی تابی می کرد.
شهادت حضرت علی اصغر (ع)
امام حسین علیه السلام او را برداشته و به میدان جنگ برد. سپس او را را میان دو دستان خود گرفت و به دشمنان گفت:آیا نمی بینید که این کودک شیرخوار چگونه از تشنگی بی تاب است؟ اگر به من رحم نمی کنید لااقل به این کودک رحم کنید. اما سپاهیان دشمن به سخنان امام توجهی نکردندو به طرف علی اصغر علیه السلام تیر اندازی کرده و او را به شهادت رساندند.
یک شب امام حسین (ع) به یارانشان گفتند که دشمن با من کار دارند شما می توانید بروید ولی همه یارانش گفتند ما با تو هستیم. روز بعد که روز عاشورا هست جنگ شد و امام حسین (ع) ویارانشان بادشمن جنگیدند و به شهادت رسیدند ودشمن هم بی رحمانه سر امام حسین (ع) را از تنشان جدا کرد.
بچه ها در روز عاشورا امام حسین (ع ) نیز همراه یارانش با شجاعت جنگید و بسیاری از دشمنان را از بین برد اما دشمنان که بسیار زیاد بودند، سر انجام امام حسین و یارانش را به شهادت رساندند، خیمه ها را آتش زدند و زن و بچه ها را اسیر کردند.
عزیزانم حالا که داستان امام حسین (ع ) را شنیدید ،
می دانید که چرا ما هر سال روزعاشورا به هیئت ها می رویم؟
و برای امام حسین (ع) عزاداری می کنیم و سینه می زنیم و گریه می کنیم؟
داستان شهادت امام حسین (ع ) به ما یاد داد که نباید در برابر ظلم سکوت کنیم ، ظلم هیچ گاه ماندنی نیست و از بین خواهد رفت.
داستان محرم برای بچه ها
کاروان به کربلا رسید. شترها زانو زدند و بارهایشان را خالی کردند. بچه ها از روی شتر ها و اسبها پیاده شدند. بزرگترها خیمه ها را برپا کردند. بچه ها خیلی خوشحال شدند. امشب می توانستند توی خانه های چادری بخوابند...
ادامه داستان ...
و داستانهای کوتاه دیگر در کانال
#فرزندپروری
#فرزندپروری_نوین
#تربیت_فرزند
#داستان_کودکانه
#داستان_محرم_برای_کودکان
🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹
{ فرزندپروری نوین}
🤳« کپی با ذکر منبع مجاز »🙏
@farzandparvari_novin
https://zil.ink/farzandparvari_novin
داستان محرم برای بچه ها
کاروان به کربلا رسید. شترها زانو زدند و بارهایشان را خالی کردند.بچه ها از روی شتر ها و اسبها پیاده شدند. بزرگترها خیمه ها را برپا کردند. بچه ها خیلی خوشحال شدند.
امشب می توانستند توی خانه های چادری بخوابند. آن طرف تر یک رودخانه ی پر از آب بود. بچه ها عاشق آب بودند.
بچه ها دوست داشتند مثل بزرگتر ها مشکهایشان را پر از آب کنند. مشکها از رود فرات پر از آب شدند. بچه ها در دشتی بزرگ در کنار رودخانه فرات مشغول بازی شدند. کربلا زیبا و پر از هیاهو شد.
اما آن طرف تر… آن طرف تر سپاهی بزرگ روبروی امام قرار گرفته بود. سپاهی که هیچ کدام از آدمهایش خوب نبودند. سپاهی که پر از مردهای بدجنس و عصبانی بود.
اما امام حسین علیه السلام از هیچ کس نمی ترسید.
او قویترین و شجاعترین انسان روی زمین بود.
بچه ها نزدیک امام حسین علیه السلام بازی می کردند و امام مواظب بچه ها بود. تا اینکه بالاخره روز دهم محرم رسید.
روز دهم محرم امام حسین علیه السلام از بچه ها خداحافظی کرد و به جبهه جنگ رفت. امام حسین(ع) با شجاعت و با قدرت زیادی با آن سپاه بدجنس جنگید. خیلی از دشمنان سنگدلش را کشت.
اما دشمنان امام خیلی خیلی زیاد بودند و بالاخره امام را به شهادت رساندند. بچه ها بعد از امام حسین (ع) خیلی ناراحتی و سختی تحمل کردند. اما همیشه بچه های خوب و مهربانی باقی ماندند.
داستانهای دیگر در کانال
#فرزندپروری
#فرزندپروری_نوین
#تربیت_فرزند
#داستان_کودکانه
#داستان_محرم_برای_کودکان
🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹
{ فرزندپروری نوین}
🤳« کپی با ذکر منبع مجاز »🙏
@farzandparvari_novin
https://zil.ink/farzandparvari_novin
داستان کودکانه محرم برای کودکان دختر و پسر
عمو سعید من یک ورزشکار قوی است. من او را خیلی دوست دارم. یک روز به او گفتم تو بهترین عموی دنیا هستی. عمو سعید کمی فکر کرد و گفت :نه من بهترین عموی دنیا نیستم ولی بهترین عموی دنیا را می شناسم.
گفتم خوب او کیست؟...
ادامه داستان ...
و داستانهای کوتاه دیگر در کانال
#فرزندپروری
#فرزندپروری_نوین
#تربیت_فرزند
#داستان_کودکانه
#داستان_محرم_برای_کودکان
🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹🦋🌹
{ فرزندپروری نوین}
🤳« کپی با ذکر منبع مجاز »🙏
@farzandparvari_novin
https://zil.ink/farzandparvari_novin
داستان کودکانه محرم برای کودکان دختر و پسر
عمو سعید من یک ورزشکار قوی است. من او را خیلی دوست دارم. یک روز به او گفتم تو بهترین عموی دنیا هستی. عمو سعید کمی فکر کرد و گفت :نه من بهترین عموی دنیا نیستم ولی بهترین عموی دنیا را می شناسم.
گفتم خوب او کیست؟
عمو سعید گفت بهترین عموی دنیا حضرت عباس علیه السلام است.
گفتم چرا او بهترین عموی دنیاست؟
عمو سعید گفت: خوب قضیه اش مفصل است.
گفتم مفصل باشد خواهش می کنم برایم تعریف کنید.
عمو سعید گفت: در کربلا، کاروان امام حسین به وسیله دشمنان محاصره شده بود. دشمنان سنگدل نمی گذاشتند که امام و یارانش از آب رودخانه ی فرات استفاده کنند.
قحطی آب، خیلی زود همه ی اهل حرم را تشنه کرد. بیشتر از همه، بچه ها تشنه شده بودند. اما بچه های امام حسین می دانستند که عموی شجاعشان می تواند از میان محاصره کنندگان عبور کند و برایشان آب بیاورد. چون عموی آنها یک فرمانده ی بسیار قدرتمند و یک شمشیر زن ماهر بود. وقتی تشنگی شدید شد، حضرت عباس به دستور امام حسین، همراه بیست نفر دیگر به سمت گوشه ای از رودخانه ی فرات حمله کرد.
او با شجاعت و مهارت زیادی مشغول جنگیدن با سربازان یزید شد و حواسشان را پرت کرد تا دوستانش بتوانند مشکها را پر از آب کنند.
ادامه داستان:
ادامه داستان...
مشکها که پر شد همگی توانستند از دست سربازهای یزید فرار کنند و آب را برای اهل حرم بیاورند. بچه هایی که جلوی خیمه ها ایستاده بودند دیدند عمو در حالیکه مشک آب روی دوشش گرفته ،به سمت آنها می آید. بچه ها از پیروزی عمو خوشحال شدند.
من از حرفهای عمو سعید خوشم آمد و ذوق کردم اما عمو سعید با ناراحتی گفت: روز عاشورا اتفاق دیگری افتاد. آن روز این عموی مهربان دیگر نتوانست بچه ها را خوشحال کند.
او با مشک آب به سمت رودخانه رفت اما بعضی از سربازان، پشت درختها پنهان شده بودند و از پشت سر و از پهلو ،به او حمله کردند و او را تیرباران کردند.
عمو عباس با وجود اینکه از دستهایش خون می ریخت، مشک آب را به دندانش گرفته بود و سعی می کرد هر طوری شده مشک آب را به خیمه ها برساند. اما دشمنان، او را محاصره کردند و مشکش را پاره کردند و خودش را هم به شهادت رساندند.
عمو سعید، آخر قصه را در حالی برایم تعریف کرد که اشک می ریخت. من هم آن روز برای بهترین عموی دنیا گریه کردم.