جان مریم! چشماتو باز کن
خواب دیده بودم سقوط میکنیم. خواب دیده بودم مردهای در حیاط خانه مادربزرگ زنده شده. خواب دیده بودم لاکپشتی توی دست برادرم است...
خواب میدیدم قبلترها که غرق توی دنیای اضطرابها میشدم. حالا اما خیلی وقت است که سرم به بالش نرسیده، غرق خوابم. نمیفهمم چگونه میخوابم و چطوری بیدار میشوم. نمیفهمم روزهایم چطور میگذرند. میفهممها، ولی نمیفهمم.
جان مریم! چشمات باز کن
چشمها را باز کردم. ایستادم جلوی جریان اشتباه زندگی، که با متر و معیار مکتب فکریام سنجیده بودمش. حالا متر و معیار از دستم افتاده. ماندهام توی منجلاب. کجای دنیایم؟ برای ادامه راه چه برنامهای دارم؟ کو آینده توی دستهایم؟
جان مریم! چشماتو باز کن
جعبه موسیقی توی دستم مانده. مدام نگاهش میکنم و مدام میچرخانمش. جان مریم میخواند. به خوابها فکر میکنم. به اینکه اشتباه آمدهام یا نه؟ به اینکه چرا خودم را توی این مسیر دشوار انداختم. چرا مثل بچه آدم، مثل همه مردم دنیا، راه صاف را نرفتم. چرا فکر کردم باید پای یک عقیده و آرمان بمانم؟ چرا آرزوی بزرگم یک چیز سادهتر نیست؟
جان مریم! چشماتو باز کن
چشمهایم باز است. اشکها را ریختهام. هنوز هم میتوانم اشک بریزم. تا آخر دنیا هم اشک میریزم. اما وقتی چشمها را میبندم، نمیتوانم تصور کنم از آرزوی بزرگم دست کشیدم. لذت خیالبافی برای رسیدن به آن آرمان آنقدر هست که بخواهم رنج حالا را به جان بخرم. تا کی بر این باورم؟ نمیدانم.
جان مریم... چشماتو باز کن... من رو نگاه کن... در اومد خورشید...
من باورم شده که
فدای تو میشوم!
سخت است بگذرم
من از این باورم، حسین..
@ir_tavabin
هدایت شده از انتشارات شهید کاظمی
🔰 مسابقه کتابخوانی پویش ملی میز کتاب
🔸 هر روز در مسابقه شرکت کنید و تا ۳۰۰ میلیون ریال جایزه نقدی بگیرید.
🍀 از ۱۶ آذر تا ۲۳ دی ماه
🌿 برای شرکت در مسابقه عدد ۴ را به ۱۰۰۰۳۰۲۲ ارسال کنید.
🍃 اطلاعات بیشتر: khooshe.org
✅ مشاهده و خرید اینترنتی کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است؛ خاطرات ناگفته فروغ منهی؛ مادر شهیدان داوود، رسول و علیرضا خالقی پور
https://b2n.ir/m11271
📌 انتشاراتشهیدکاظمی
🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب درکشور
🆔https://eitaa.com/nashreshahidkazemi
آلبرکامو یک توصیف جالب از شلیک شخصیتش داره
«مثل این بود که چهار تقه خفیف بکوبم به دروازه شوربختی»
امشب برگشتم سراغش و چقدر کیف کردم از این لحن خنثی.
#انیمیشن «ران اشتباه میکنه» رو با بچهها دیدیم و واقعا کیف کردم که چقدر خوب مفهوم دوستی، فضای مجازی و زیست در دنیای واقعی رو به تصویر کشیده بود. آفرین!
توی کتاب الغارات خوندم عبیدالله بن عباس، پسر عموی پیامبر و فرماندار یکی از مناطق تو دوره حکومت امیرالمومنین بوده. دوتا از پسرهاش به دست معاویه کشته شدن و فرماندهی بخشی از سپاه امام حسن رو بر عهده داشته اما در نهایت با وعدهی مالی وسوسه برانگیز معاویه با تمام سپاهش عازم شام میشه، به امام زمانش پشت میکنه و با قاتل دوتا پسر خودش همدست میشه...
این بخش از تاریخ حداقل دو تا نکته برای من داره؛
اول اینکه خیلی نباید درگیر عنوان ها شد، هرکسی تو هر جایگاهی ممکنه خطا کنه، انسان هیچ وقت از انتخاب اشتباه مصون نیست...
دوم اینکه گرچه مسیر طی شده اهمیت داره اما هیچ وقت نمیشه مطمئن بود، عاقبت کار مهمه!
پی نوشت: عاقبت به خیر باشید :)
#هایلایت
@baarrcodd🍃
ماهیتنهایتنگ
توی کتاب الغارات خوندم عبیدالله بن عباس، پسر عموی پیامبر و فرماندار یکی از مناطق تو دوره حکومت امیرا
دارم الغارات رو میخونم و لذت میبرم و حسرت میخورم که چرا اینقدر دیر؟
إِنَّا تَوَجَّهْنا
وَاسْتَشْفَعْنا
وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ
وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا
«يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰه»
#خواهشها
ماهیتنهایتنگ
إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ ح
يَا وَصِىَّ الْحَسَنِ
وَالْخَلَفَ الْحُجَّةُ
أَيُّهَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ ...
هوای دلتنگیهای ما رو داری یا نه؟
پدرم خواست که فرزند مطیعی بشوم
شعر پیدا شد و من آنچه نباید شدهام
محمدعلی بهمنی
سینهام تنگ شده. انگار همه غمهای عالم یکجا روی قلبم هوار شده و نمیتوانم سینهام را بشکافم و قلبم را بیرون بیاورم و از این رنج خلاص بشوم. نشسته ام چند قدمی ضریح آقا و نمیتوانم سرم را بالا بیاورم و ضریح را ببینم. چادر را کشیدم توی صورتم، هق هق اشک میریزم و فکر میکنم چجوری باید درددل کنم که ناشکری و قدرنشناسی قاطیاش نشود؟ دلم میخواهد دستی بیاید و من را هر بدهد توی بغل خدا، وسط آرامش. دلم میخواهد امشب معجزه شود. دلم میخواهد آقا را به جان جوادشان قسم بدهم. میشود کمی معجزه کنی، پناه من؟
آقا! شما که از همه کس با خبرترید
من جز سری نهاده به زانو نداشتم...