انتقام از امینپور!
بارها و بارها خانوادۀ محترم مرحوم دکتر قیصر امینپور و دیگر استادان و دوستان آن شاعر درگذشته فریاد زدهاند که این شعر با مطلع:
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود...
از قیصر نیست و روح آن عزیز هم از این شعر بیخبر است، امّا عدّهای بااصرار زیاد این شعر ضعیف و پر از غلطهای وزنی را به شیوههای مختلف در فضای مجازی به نام آن بزرگوار منتشر میکنند و گوششان هم بدهکار چیزی نیست. معلوم نیست چرا از میان اینهمه سرودههای زیباو اصیل امینپور اینها به این شعر بیربط گیر دادهاند؟!
کمکم دارم به این نتیجه میرسم که تعمّدی در رواج این دروغ و جعل فاحش وجود دارد و عدّهای دارند از این راه امینپور را تخریب میکنند و شاید میخواهند از او به دلایلی انتقام بگیرند.
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
طنز زرویی ماندگار شد!
کاری بیمعنیتر از گریستن بر کسی که عمری را در کار خنداندن خلایق گذرانده نیست، ولی اشک هم منطق درست و درمانی ندارد!
ابوالفضل زرویی نصرآباد بیگمان یکی از تواناترین ظنزپردازان معاصر در عرصۀ نظم و نثر بود. قوّت نظم و زلالی طبع و تسلّطی که بر متون قدیم و جدید فارسی داشت طنز او را یک سروگردن بالاتر از دیگران نشانده بود. او هم خودش ریشهدار و اصیل بود و هم هنرش؛ به گونهای که ردّ طنزش را از گلآقا تا دهخدا تا عبید و...میشد نشان داد.
بعضی از کسانی که شاگرد او محسوب میشدند یا حتّی نمیشدند، سالها قبل به طمع نان و نام و نواله بار سفر بستند و به جاهای دیگر رفتند و قلمشان را در اختیار دیگران قرار دادند و بعضیها هم ماندند و طنزهای تندشان را آتش تهیّۀ کارزار تبلیغاتی این جناح و آن جریان در داخل کردند، امّا ابوالفضل، علیرغم مشکلات جدّی مالی و بیماریی که بعداً به سراغش آمد و هرروز او را تکیدهتر میکرد، نه از این دیار کوچید و نه جزو ابوابجمعی باندهای سیاسی شد. او به قیمت تحمّل بیاعتنایی ارباب قدرت و انزوا در احمدآباد مستوفی بر همۀ وسوسهها و کارتهای دعوت دیگران چشم پوشید و آبروی فقر و قناعت را نبرد!
کسانی که حرمت قلمشان را به هجو و هزلهای سیاسی آلوده میکنند، با فرونشستن غبار حوادث از یادها میروند، امّا طنز سالم و عمیق نجیب و هنری، مثل آثار درخشان زرویی، ماندگار خواهد بود.
#محمد_رضا_ترکی
@faslefaaseleh
یک هیتلر کوچولوی ایرانی!
داود منشیزاده زبانشناس ایرانی ازجمله روشنفکران ایرانی بود که در اواسط دوران رضاشاه و تحت تأثیر اندیشههای رایج در آن روزگار به تفّکّرات فاشیستی متمایل شد. او در آلمان عضو حزب نازی شد و در روزهایی که سربازان شوروی برلین را محاصره کرده بودند و حزب نازی آخرین نفسهایش را میکشید، جزو سربازان وفادار به هیتلر بود. او در همین نبرد زخمی شد؛ به گونهای که تا آخر عمر پای آسیبدیدهاش میلنگید.
از آنجا که روشنفکران ایرانی همیشه روی اسبهای بازنده شرطبندی میکنند، او پس از شکست آلمان به ایران برگشت و بعد از مرگ نازیسم در جهان به ترویج اندیشههای حزب نازی در ایران پرداخت و به همین دلیل حزب سومکا (حزب سوسیالیست ملّی کارگران ایران) را تشکیل داد. این حزب کپیبرداری از تشکیلات حزب نازی، حتّی از درفش و علایم و سلسلهمراتب آن بود و بامزّه اینکه هوادارانش سبیلهای هیتلری هم میگذاشتند و سلام هیتلری میدادند!
از لحاظ فکری اینها ناسیونالیستهای افراطیی بودند که مثل حزب نازی به نژاد آریایی میبالیدند و با نژاد سامی (یهودیها و عربها) در ستیزه بودند. البتّه ستیزه با یهود را رفتهرفته فراموش کردند و مبارزه با اعراب درمیانشان، در دورههایی، به کینهورزی با اسلام تقلیل یافت.
دوران مصدّق اوج فعّالیّت سومکا و منشیزاده بود. کم نبودند در آن سالها جوانان پرشوری که در تهران با نطقهای پرشور او به وجد میآمدند و در خیابانها با تودهایها دست به یقه میشدند. بعد از سقوط مصدّق منشیزاده که گویا به مأموریتش عمل کرده بود ایران را ترک کرد و سیاست را کنار گذاشت و در امریکا و جاهای دیگر به کارهای علمی پرداخت و سرانجام به سال شصتوهشت درگذشت.
برخی از اعضای بلندپایۀ سومکا و مهرههای تشکیلات او در دوران پهلوی صاحب منصب بودند که مهمترین آنها داریوش همایون، وزیر اطّلاعات و تبلیغات و سخنگوی دولت آموزگار و قایممقام و نظریّهپرداز حزب رستاخیز بود. همایون ظاهراً مهمّترین کسی بود که حزب رستاخیز را بر اساس الگوی حزب نازی آلمان طرّاحی و به شاه پیشنهاد کرد و با این طرح احمقانه سقوط او را شتاب بخشید!
دیدگاههای فرهنگی منشیزاده هم در فضای روشنفکری ایران تأثیرگذار بود. به عنوان نمونه یک شاعر بسیار معروف ایرانی که در ایّام جوانی به دلیل حمایت از آلمانها به زندان متّفقین افتاده بود، در سال چهل ترجمۀ او از حماسۀ گیلگمش را بازنویسی و منتشر کرد. عدّهای آن شاعربازنویس را مترجم این اثر مهمّ میپندارند!
اندر حکایت مساهبه ی بحاره رحنما با فایضه رفصنجانی!
یکی از سلبریتیهای محترمه گفتوگویی را با صبیّۀ مرحوم رفسنجانی ترتیب داده و در یکی از جراید منتشر کرده است. حالا از دستش دررفته و «فایظه» را «فایضه» نوشته است و یکعدّه بیسوات یا کمسوات بر او خرده گرفتهاند که چرا «فایزه» را فایضه نوشتهای؟! خب تا چشمتان دربیاید فایزه اسم عمّۀ مرحومهشان است دوست دارد این اسم را هرجور دلش خواست بنویسد. یعنی آدم اختیار اسم عمّۀ خودش را ندارد؟!
اصلاً چه فرقی میکند شما مثلاً صابون را صابون بنویسید یا «سابون» اگر از صابونهای تولیدشده در این دوره و زمانه باشد عمراً کف بکند!
شک نکنید کسانی که به املا و دیکتۀ مردم ایراد میگیرند یکمشت دیکتاتور دلواپس بیسوات هستند چون «دیکته» اصلاً ریشۀ «دیکتاتوری» است و تا مردم از دست دیکته خلاص نشوند از دیکتاتوری هم خلاص نخواهند شد!
میگویند وقتی محمّدعلی باب را در تبریز به جرم ایجاد فتنۀ بابیّت دستگیر کردند، عدّهای از علما با او به مناظره برخاستند و از او پرسیدند: تو اگر ادّعا میکنی امام زمان هستی چرا اینقدر املا و انشایت خراب است و اینهمه غلط و غلوط مینویسی؟ او نگاهی عاقل اندر سفیه به جمع علما انداخت و با همان لهجۀ شیرازیش گفت: من آمدهام آزادی بدهم و کلمات را از قید قواعد دستوپاگیر دستور و صرف و نحو آزاد کنم!
اگر این سلبریتی محترمه نتواند به کلمات آزادی بدهد با این وضعیّت نافرجام برجام و اوضاع نزار دلار و گرانی و تورّم و رکود و اختلاس که سگ بچّهپولدارها روز روشن پاچۀ مردم را میگیرد و...ثمرۀ مبارزات چندسالۀ اخیر این سلبریتی محترمه و دیگر سلبریتیها با آنهمه هیاهو چه میشود؟! چرا عدّهای چشمشان درمیآید همین دستاورد کوچولو را را ببینند و هی نق میزند؟!
از این گذشته اگر ایشان فایزه را فایضه نمینوشت عمراً خلایق آن مصاحبه را میدیدند و ما هم حکماً وقتمان را صرف نوشتن این چند سطر نمیکردیم!
به عنوان کسی که کتاب پارسای پارسی را در زمینۀ زندگی و شخصیّت سلمان فارسی نوشته است، از اینکه مطّلع شدم موانع تولید مجموعۀ تلویزیونی سلمان فارسی بر طرف شده خیلی خوشحالم و از اینکه شنیدم استاد امرالله احمدجو در زمینۀ نگارش فیلمنامۀ این سریال به داود میرباقری کمک میکند ذوقزده هستم.
گمان میکنم با همکاری این دو هنرمند شریف و زلال و دوستداشتنی و عمیق شاهد کاری دیدنی و به یادماندنی خواهیم بود.«سلمان فارسی» ادای دینی است به ساحت مقدّس سلمان فارسی، این ایرانی دانا و شجاع و حقیقتطلب که سالها قبل باید انجام میشد. شاید تقدیر این بوده که این اثر ارجمند در دوران کمال هنری بزرگانی مثل داود میرباقری و امرالله احمدجو به بار بنشیند!
ماجرای ما و «تلگرام»
دولتمردان ایرانی در سراسر جهان تنها کسانی هستند که حاضر شدهاند با تقدیم زیرساختهای ملّی مخابرات که یقیناً میلیاردها دلار ارزش دارد به یک پیامرسان بیگانه و به قیمت تضعیف پیامرسانهای داخلی یک پیامرسان دست چندم خارجی را حاکم بلامنازع فضای مجازی کشورشان بکنند.
عمق فاجعه وقتی معلوم می شود که بدانیم تلگرام بعد از محکمکردن جایگاه خودش در کشور به دنبال انتشار پول مجازی موسوم به «گرام» است. با انتشار این پول بر بستر بلاکچین و پذیرش آن از سوی مردم تلگرام به حاکم بلامنازع اقتصاد ایران مبدّل خواهد شد و خواهد توانست فراتر از بانک مرکزی و دولت تصمیمگیرندۀ اصلی اقتصاد ایران بشود.
تصوّر کنید در بحران ارزی اخیر اگر مردم ایران برای حفظ ارزش داراییهایشان به جای دلار که بند کیسهاش در دست بانک مرکزی است و میتواند آن را مدیریّت کند، سرمایههایشان را از طریق تلگرام به خارج منتقل میکردند و گرام میخریدند چه بلایی بر سر اقتصاد این کشور میآمد.
اگر کسی بگوید موضوع تلگرام آزادی اطّلاعرسانی و مبارزه با فیلترینگ و سانسور است یقیناً به شما دروغ گفته است!
شرف حضور
فراوان میخوانیم و در محافل میشنویم که وقتی، در مقام تعارف، میخواهند بگویند فلانی با حضورش در این جمع به ما افتخار و شرافت بخشیده میگویند: «فلانی در جمع ما شرف حضور دارد»، درحالیکه شرف حضور داشتن به معنی «افتخار حضور داشتن» و «باریافتن» است. وقتی کسی در جمعی «شرف حضور دارد» یعنی با حضور در آنجا افتخار و شرافت یافته است.
درواقع وقتی میگوییم فلانی در جمع ما شرف حضور دارد یعنی بر سرش منّت گذاشتهایم و گفتهایم که او با حضور در این جمع مفتخر شده است و این خلاف منظور ما را افاده میکند! در اینجور مواقع برای احترامگذاشتن به طرف مقابل باید بگوییم: «او با حضورش به ما افتخار یا شرافت بخشیده است» نه اینکه شرف حضور دارد!
در هنگام تکّهپارهکردن تعارفات مراقب باشیم به جای احترامگذاشتن، ناخواسته، به مردم اهانت نکنیم!
کاخ سعدآباد قبلاً کاخ استبداد بود
مظهر طاغوت و اشرافیّت و بیداد بود
تازگیها وضع کرده فرق و دیگر رفته است
دورهای که نحس و بد این کاخ سعدآباد بود
میتوان کابینه در تالار آن تشکیل داد
میتوان در باغ و در استخرهایش شاد بود
میشود جشن تولّد هم در آن برپا کنید
هرزمان سرگرم شادیّ و مبارکباد بود
در کنار مؤمنین و مؤمناتی نازنین
در چنین کاخ قشنگی مست لیموناد بود!
شاه بود اینجا، که امریکا به او کاری نداشت،
از غم تحریم و از تهدیدها آزاد بود
تا به کی باید بهانه دست اسراییل داد
تا کجا باید عقبافتاده همچون چاد بود
پاستور چون در جنوب شهر واقع گشته است
پاستوریزه نیست، عین شوش و مهرآباد بود
خب به ما چه شاه در اینجا عرق هم خورده است
یا، زبانم لال، اشرف لخت مادرزاد بود
بیخودی او کاخ سعدآباد را رونق نداد
مثل او باید در اینجا، هرچه بادا باد، بود
هرچه از مستضعفان گفتیم دیگر کافی است
سادگیّ و زهد کار بوذر و مقداد بود...
الغرض مقصودشان این است حالیمان کنند
انقلاب و آرمانها ناکجاآباد بود!