فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 توقیف نفتکش آمریکایی که قصد دزدیدن نفت ایران را داشت 🔴
🔹 نیروی دریایی سپاه نشان دادند با اقتدار در برابر ظلم ایستادن تنها راه پیروزی در میدان است .
ارسالی از #دختران_زهرایی
پایگاه حضرت فاطمه سلام الله علیها
بسیج دانش آموزی شهید فلاح نژاد چمستان
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
انقلاب دوم!!!💥
مقام معظم رهبری:
مردم در انقلاب، شاه را از ایران و در ۱۳ آبان با تسخیر لانه جاسوسی ، آمریکا را از ایران راندند. لذا امام (ره) فرمود: انقلابی بزرگتر از انقلاب اول !
🔴بنظر شما چرا انقدر واقعه امروز اهمیت داشته؟
#روز_تسخیر_لانه_جاسوسی
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
سلام به همراهانِ نوجوانِ امام عصر (ع) و نوجونهای قهرمان و آینده ساز😎😍 ✋
هفته ای که پشت سر گذاشتیم متعلق به شما و تشکل(بسیج) و جمع هایی بود که شما باهاش میتونستید به اوج برسید😎
#سوال ؟ :
رسیدن به قله و اوج بدون داشتن راهنما و نقشه راه ممکنه؟؟🤔🤭
🔵پس #منتظر باشید که مضمار نوجوان نقشه طلایی یه صعود موفقیت آمیز رو آماده کرده و #به_زودی همینجا بارگذاری میشه🤩💥
#تاساعاتی_دیگر
بدو دوستانت رو باخبر کن که این راه رفتنش یه رفیقِ همراه و پایه میخواد😌😉
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
IMG_20211105_170411_659.jpg
7.94M
از رهبر به رهبرِ نوجوانِ نسلِ نویی!
🔦تجهیزات لازم برای فتح قله ها #مخصوص_دانش_آموزان!
۱۲ گام طلایی برای صعودبه قله 💥
قسمت اول
🔵 #نشر: اگه مفید بود برات ، تک خوری نکن و برای دوستانت هم بفرست و تو این صعود همراهشون کن 💪
#مهم_خوندنی_جذاب😎
#نوجوان_تشکیلاتی_تمدن_ساز
#فایل_با_کیفیت
مضمارنوجوان، جایی برای تربیت رهبران آینده بیا به جمع ما👇
https://eitaa.com/joinchat/566296620Cb6b44ca14e
#افتتاحیه مرحله دوم 💥
از رویداد قرن نو نسل نو
امروز ، شنبه ساعت ۱۴:۳۰
باحضور مربیان اساتید و اعضای عضو در رویداد
#قرن_نو_نسل_نو
بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان
مضمارنوجوان، جایی برای تربیت رهبران آینده بیا به جمع ما👇
https://eitaa.com/joinchat/566296620Cb6b44ca14e
افتتاحیه جذاب مرحله دوم از رویداد قرن نو نسل نو💥😉
#هم_اکنون
مضمارنوجوان، جایی برای تربیت رهبران آینده بیا به جمع ما👇
https://eitaa.com/joinchat/566296620Cb6b44ca14e
با ما همراه باشید با یک شروع جذاب و چالشی در فصل جدید رمان نسل نو😁👇
#قسمت_یکم
#امیر
چیزی مثل سیخ فرو رفت در پهلویم. سر برگرداندم به سمت راست. سجاد را دیدم که از صندلی خودش به سمت من افقی شده و با زحمت خودکارش را از سمت جوهری در پهلویم فرو کرده بود. پیس پیس هم می کرد که نگاهش کنم.
می خواستم بیخیال لکه ی جوهر روی لباسم بشم که واکنش مامان از ذهنم رد شد. کمی ابروهایم درهم رفت. ظاهرا نمی شد بیخیال باشم و باید خودم یک طوری تمیزش می کردم.پوفی کشیدم.
رو به سجاد ، دستم را تکان دادم و لب هایم را کج کردم که:(( چته بابا؟!))
با قیافه درهم و حالت زار پرسید:(( تو میفهمی چی میگه؟!))
دهن باز کردم که بگویم :(( به جان خودم اگه یه کلمه بفهمم . . ))
_ :((اقایون چه خبر اون آخر کلاس؟ دو سال از زیر پتو درس خوندین آداب کلاس یادتون رفته آره؟!))
صدای اقای مختاری شوکه ام کرد. اولش فکر کردم مخاطبش فقط منو سجاد هستیم. از شرمندگی اب شدم!
سرم را کمی چرخاندم و قیافهی آرمان و پژمان و بقیه را که دیدم فهمیدم انگار روی صحبتش فقط ما دوتا نبودیم! قیافه های زار بقیه را که دیدم فهمیدم مخ کل کلاس تعطیل است انگار و هیچ کس چیزی نمیفهمد.
ماژیک را ول کرد روی میز و با آستین های بالا داده آمد سمت ما! کش ماسک را پشت گوشش جا به کرد و به سجاد اشاره کرد.
اقای مختاری:(( بیا پای تخته برا همه تعریف کن.))
سجاد انگار برق گرفته بودش:(( چیو اقا؟))
حق هم داشت شبیه برق گرفته ها شود. خنده ام گرفت. خیلی از عربی خوشش می آمد، حالا برود پای تخته توضیح هم بدهد.
دبیر عربی:(( همونی که بیشتر از من بلدیش ! اگه بلد نبودی که موقع تدریس من با دوستت حرف نمی زدی! بیا بذار کل کلاس از علمت استفاده کنه!))
به اندازه ی جلبک اطلاعات نداشت اما پا شد که برود جلو! طوری ژست گرفته بود که انگار فوق لیسانس عربی دارد. مثلا میخواست بگوید کم نیاورده و بلد است. این حالات کاملا نشانگر این بود که باز میخواهد کرمی بریزد، وگرنه عمرا اگر پا میشد و میرفت پای تخته.
دبیر عربی که رویش را برگرداند ، پایین لباسش را کشیدم که بیخیال داداش ، بگیر بنشین سر جدت ، بگذار خر شیطان هم با بار سبک تر به مسیرش ادامه بدهد ، پیاده شو! با اخم دستم را کنار زد. بچه ها که انگار از کلاس خسته شده بودند ، دنبال سوژه میگشتند که برای بقیه کلاس ها تعریف کنند و پزش را بدهند که روی فلان معلم را کم کرده ایم!
سجاد وقتی بچه ها را دید شیطنتش دو برابر شد و ارادهاش محکم تر! گام هایش استوار تر ، و قلبش مطمئن تر!
گردنم را کج کردم و دستی روی صورتم کشیدم ، که تو رو ریش نداشتت بیخیال شو!
بینی اش را برایم چین داد و رو برگردوند! تنش واقعا میخارید! کرم های وجودش ول ول میخوردند.
نمیخواستم جو کلاس متشنج شود و میدانستم سجاد که کرمش بگیرد ، تا خالی نکندشان بیخیال نمیشود که نمیشود!
برای حامد ابرو تکون دادم که او جلوی کرمولک بازی سجاد را بگیرد و شر را بخواباند؛ اما زهی خیال باطل که حامد پایه تر بود! کرم های درونش بیشتر از مال سجاد بود، فقط فرصت نداشته خالی کندشان . که الحمدلله بستر هم برایش فراهم شده بود!
حامد خندید و لب زد:(( بذار ببینیم چیکار میکنه.یکم شاد شیم!))
سجاد پای تخته ایستاد. رفت تا دهن باز کند و درسی که کلمه ای از آن را نفهمیده تعریف کند. اصلا معلوم نبود میخواهد چی بگوید!
تمام شهدایی که میشناختم را صدا زدم ، به تک تک امامزاده ها دخیل بستم و دعا کردم خدا به جوانیمان رحم کنه. ظاهرا یک شیطنت ساده و فقط برای تغییر فضای کلاس بود ، ولی قطعا عواقب سختی داشت. مخصوصا برای معلمی که شخصیتش زیر سوال میرفت. آن هم در این بساط بعد از کرونا که هیچ کس اعصاب ندارد و بگویی بالای چشمت دو جفت کمان ابرو قرار دارد جد و آبادت را مورد عنایت قرار میدهد.
سجاد دهانش راکه باز کرد ، در دل بسم الله گفتم .
ایستادم و صدایم را بلند کردم:(( اقای مختاری... ))
#قهرمانان_نسل_نو 💪
#رمان_نسل_نو 💥
#قرن_نو_نسل_نو
بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجای این میدون هستی رفیق؟
بعد از آنکه شما نوجوانان عزیز، در این میدان با عظمت ، و در این بهار باطراوت نوجوانی، آن حرکت درست را انجام دادید آن وقت انسان میتواند مطمئن باشه که فردای این کشور، فردایِ بهتر از امروزِ💥💪😍
(مقام معظم رهبری)
#استوری_دیدنی_حال_خوب
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دوره تربیتی تشکیلاتی شهید سلیمانی
تکنیک های جذب در تشکیلات
🔵باحضور اساتید برتر تشکیلاتی
🔹استاد عرب اسدی
🔹استاد کشاورز
🔹استاد محمدی
🔹 استادجعفری
🔵آیدی ثبت نام در دوره :
@mezmar_nojavan_rabet
💥همراه با #گواهینامه و حمایت و پشتیبانی آموزشی حین دوره 💥
#ویژه_جوانان
#تیزر_دوره
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
یه قسمت جذاب دیگه😅 ادامه ماجرای این قوم رو میخونید😄👇
#قسمت_دوم
#امیر
آقای مختاری روشو برگردوند و دنبال صدا گشت. با اینکه ایستاده بودم باز دستمو بلند کردم که بگم صدای منه. غیر از من کی خبردار وایستاده اخه مرد مومن؟! سجاد که پای تخته ایستاده بود با صدای من لبخندش مثل ماست رو صورتش ماسید! یه بگیر بشین سر جات خاصی تو صورتش بود! عین رادار نامحسوس چشامو چرخوندم بین بچه ها. انگار پشت ترافیک گیر کرده بودن. مجددا امام ها و امام زاده ها و هر چی جد و سید میشناختم رو صدا زدم.
گلومو صاف کردم:(( آقا شرمنده تقصیر من بود. یه سوال درسی پیش اومده بود ، نمی خواستیم به شما توهین کنیم.))
بعدش هم سرم رو انداختم پایین نشستم سر جام. قیافه ها رو ندیدم اما حتما برزخی بودن و اماده ی حمله. اقای مختاری سری تکون داد و با اخم سمت تخته رفت. سجاد که اصلا توقع این حرکت رو از من نداشت، با اشاره اقای مختاری بدن وا رفته شو به زور جمع کرد و سر جاش برگشت. سرم پایین بود اما حس میکردم از چشماش اتیش می باره. ظاهرا قرار بود در اینده از افق و عمود تیکه پارم کنه و تیکه هامو شب جمعه نذری بده به گربه ها! ارمان که کنار دستم بود افتاد با نیشگون به جونم ؛ به جان جد نداشته ی سجاد تو این چندسال زندگیم چنین دردی تو پهلوم حس نکرده بودم. اگه با یه لشگر 35 نفره رو به رو شدم باید بدونم که همه اومدن برای مورد عنایت قرار دادن من! حرکتای مرحوم مغفور جومونگ و خدابیامرز پاندای کنگ فو کار رو مرور کردم تو مخم. به جای زره فولادی ساخته ی چوسان قدیم، کاپشن پوشیدم! ساده، نرم ، مستحکم و ساخت وطن! صدای زنگ که اومد، اقای مختاری دوتا پیس الکل صنعتی به دستاش زد و با چشای از کاسه در اومده نگامون کرد. حقم داشت! صدای زنگ بیاد و عربده و دادهای چاله میدونی از کلاس ما بلند نشه؟! مگه میشه ؟! مگه داریم؟! نمیدونم کارگردان ((فرار از زندان)) ایده اشو از کجا گرفت ولی قطعا میتونه برای فصل ۶ سریالش رو ما حساب کنه. موقع رد شدن از در هر سری مجروح میدیم ؛ یه بار که المیرا داشت راجب یه کتاب باهام صحبت میکرد و میگفت اسمش " پایی که جا ماند" هست. حقیقتا و بدون هیچ اغراقی فکر میکردم از کلاس ما داستان نوشتن! پایی که هنگام خروج از کلاس جا ماند و گم شد! معلوم نیس کی برداشته؟! هنوز از قبل کرونا داره طرف دنبال پاش می گرده! کاش میشد به اقای مختاری بگم دلخوش نشه که تذکرش جواب داد و داریم ادم میشیم!
سایه اقای مختاری از راهرو محو شد، و نیم ثانیه بعد زانوی یکی تو شکمم بود و سجاد هم مدام می زد رو پشتم. دهنشونم مثل گاراژ باز بود و ازش کلمات گوهر بار میبارید رو سر و صورت من.
صدای داد ردیف دومی ها می اومد:(( چرا سست نمک بازی در میاری؟!))
+:(( مرض داری عشق و حال ما رو می کنی تو گونی؟! ماست پاستوریزه!))
+:(( می ترسی و جنم نداری نیا تو جمعمون! برگرد مهد کودک!))
+:(( بابا اینا تو دفتر میشینن برا ما نقشه میکشن ، ی بار ما میریم سر و تهشون کنیم نمیذاری؟!))
حامد به نمایندگی از جمع زد پس کلم و گفت:(( نمکدون! دو دقیقه فکتو می بستی الان داشتیم تو شادی بعد ضایع کردن مختاری غرق میشدیم جمیعا!))
روشو برگردوند ازم. حقیقتا پشتم درد گرفته بود. انگار بعثی رو می زدن!
صدای ناظم اومد:(( اقایون ناهار چی سفارش بدم؟!))
#قهرمانان_نسل_نو 💪
#رمان_نسل_نو 💥
#قرن_نو_نسل_نو
بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
⚡️ #برگزاری_اردوهای تربیتی ویژه جوانان و نوجوانان ⚡️
اردوهای دانشجویی
اردوهای دانش آموزی
اردوهای تربیتی مهارتی هیجانی و.... در اردوگاه شهید هاشمی نژاد عباس آباد بهشهر💥
شماره هماهنگی و کسب اطلاعات بیشتر:
09114439470
آدرس پیج اینستاگرام:
@fasle_no1400
@fasle_no1400
@fasle_no1400
_______________
#بازی_هیجانی
#اردو_خاص
#فضای_جنگلی
#اردوهای_فرهنگی_تربیتی
#پینت_بال
#قایق_کانو
#تیر_و_کمان
#موتور_چهار_چرخ
#راپل
#زیپ_لاین
و...
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
یکی از یاران شیخ می گوید:
با شیخ به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی رفتیم، شیخ از ایشان پرسید:
از کجا به این مقام رسیدید؟
حضرت فرمودند:
از طریق احسان به خلق
من قرآن مینوشتم و با زحمت می فروختم و پول آن را احسان میکردم...
🌿🌿🌿
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
خواهی نشوی همرنگ، رسوای جماعت شو؟😂🤔 چه میییکنن این بچه ها👇💪
#قسمت_سوم
با شتاب برگشتم سمت در و انگار ناجیمو پیدا کرده باشم با نیش باز شروع کردم به حرف زدن :
عع سلام اقای احمدی . خوبین شما؟ اتفاقا همین الان داشتم میپرسیدم دوغ میخوان یا نوشابه برا ناهار. خوب شد خودتون تشریف اوردین، مستقیم سر شماری میکنین.))
کتاب عربی رو بستم و گذاشتم تو کیف ، به لبه ی برگشته اشم توجهی نکردم.خودکارم گذاشتم ور دلش و خواستم برم سمت آقای احمدی که سجاد دستم و آرمان گوشه کاپشنمو از دو جهت کشیدن.سجاد آروم زیر گوشم گفت: شما حسابت تموم نشده ، وایسا باهم میریم.))
آقای احمدی:(( مزه نریز پسر. اقایون جمع کنین وسایلو کلاس زودتر تخلیه شه میخوایم ضدعفونی کنیم.عجله کن آقا.)) و هنرمان که میرفت زیر لب زمزمه میکرد:(( یه روز باید توجیحشون کنیم یکی یکی از در رد شن ، ی روز ب زور باید بکشونیمشون بیرون. خدا عاقلشون کنه))
دست سجاد رو محکم فشردم و اون دستمو انداختم رو دوش آرمان همزمان که هدایتشون میکردم سمت در شروع کردم:((حقیقتش اینه که دمتون گرم این تصمیم جمعیتون به دلم نشست. ینی واقعا جا داره من سجده ی شکر به جا بیارم که بعد از عمری مدرسه اومدن تونستیم تصمیمی بگیریم که کل جمع پاش بمونه ؛ خوشحالم که بعد از قرار های دسته جمعی نفله شده امون به این نقطه رسیدیم.))آرمان ارنجشو کرد تو شکمم و گفت:(( از رو نمیری نه؟ بعد دوسال اومدیم یکم هیجان وارد کنیما.اگه تویِ بچه مثبت گذاشتی.))
دیگه به راهرو رسیده بودیم .چند تایی از بچه ها تو کلاس مونده بودن ، صدامو بلند کردم:(( بیرون نیاین جای ناهار باس فلک نوش جان کنینا)) و رو به آرمان ادامه دادم:(( نمره انضباطتمون رو میکردن صفر و مامان بابای این خرس گنده ی ۱۸ ساله رو میکشوندن مدرسه تعهد بدن مهیج ترم میشد اصلا. مگه نه سجاد؟))
سجاد برام قیافه چین داد وبا دست ازادش گوشمو پیچوند. یه چند تایی از بچه ها از کنارمون رد شدن ، یکی شون زد رو دوش سجاد و گفت :(( داداش این منافق رو سپردیم دست خودت ، تا خونه از خجالتش دربیاین.ما دیرمون شده. گزارش کارشو واتساپ بفرس برام.فعلا))
آرمان اشاره کرد خیالشون راحت باشه.
از جلوی اتاق معاونت که رد شدیم تکونی به خودم دادم و دستاشون رو از روم ورداشتن.
سجاد((کجا؟ همین الان ب رضا قول دادم جای اونم بزنمت!))
_(( به جون خودم نباشه ، به جون تو این مدتی که میرفتیممسجد برا کمک انقدر آسیب ندیدم من. دل و روده ام پیچید تو هم انقدر زدین. بذارین سانس بعدی ، الان دیگه ظرفیت پره. به جوونیم رحم کنین.))
آرمان:(( خب حالا ، حرف حسابت چی بود که پا برهنه پریدی وسط سور و سازمون؟))
سجاد رو بیشتر کشیدم سمت خودم که عابری که از جلو به سمتمون میاد راهش بند نیاد.
_((اخه بشر تو این اوضاع بی اعصابی ملت که بگی بالا چشات ابروئه انگار فحش چیز دار دادی بهشون ، حالیته با شخصیت یه معلم بازی کردن وسط کلاس چه عواقبی داره؟ میزنه شتگمون میکنه!))
سجاد :(( جونشووو نداره بابا ، این مختاری نیقلیون عینکشو نمیتونه صاف کنه رو دماغش پسر!چی میگی تو؟))
اخم ریزی کردم و ادامه دادم:(( احترام و بزرگتر کوچیکتری رم بذاریم کنار ، باید یاد آوری کنم شما امسال یه چیزی میخوای تو کارنامت بش میگن نمره مستمر ؛ زحمتشم با همین داآشمون مختاریه. گرفتی الان یا بازم ادامه بدم؟!))
آرمان ابرو بالا انداخت و گفت:(( خب حالا ، چی هس انگار . چند نمره میخواست کم و زیاد شه دیگه!))
رسیدیم سر کوچمون وایستادیم که خداحافظی کنم. لبامو برا ارمان کج کردم:(( پارسال مهلقا خانوم رو برده بودیم فست فودی غم مستمر زبان یادش بره؟ ))
سجاد زد زیر خنده و یکی هم پس کله من زد:(( اون نوشابه هه که پاچید رو لباست یادته؟))
خنده ام گرفت. یاسین در گوش خر میخوندم زودتر نتیجه میگرفتم.
زدم رو شونه اشون و خداحافظی کردیم. چند قدم جلوتر زنگ آیفون رو زدم.برا پسر کوچولوی همسایه رو به رویی که از پنجره کوچه رو دید میزد دست تکون دادم.زنگ رو محکم تر فشار دادم و همزمان کلیدم رو از کوله درآوردم.
در رو چرا باز نمیکردن؟ کلیدو انداختم و وارد شدم.
#قهرمانان_نسل_نو 💪
#رمان_نسل_نو 💥
#قرن_نو_نسل_نو
بزرگترین رویداد رهبران اجتماعی نوجوان
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
27.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصاحبه ی دیدنی و خوب دانش آموزان از مردم💫
بنظر شما داعش رو چه کسانی بوجود آورده اند؟
ارسالی از : آقای ابوالفضل اصغری عزیز🌿
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید...
💠 روایت عهد
🎬 موشنگرافی مرور بیانات امام خامنهای (مدظله العالی) در دیدار با فعالان فرهنگی اجتماعی انقلاب اسلامی در مورخ ۱۹/ ۸/ ۹۵
#مهم
#جوان_نوجوان_تشکیلاتی_تمدن_ساز
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
💥پاتوقی برای جوانان و نوجوانان
اینجا هم یادمیگیری و هم تمرین میکنی وهم آماده میشی برای مسئولیت های بزرگ😎✌️
#نوجوان_تشکیلاتی_تمدن_ساز
ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام
☀️ @mezmar_nojavan ☀️
سلام به همه مضمار نوجوانیهای عزیز و دوست داشتنی✋
مضماری ها و نسل نویی ها، با شروع هفته کتابخوانی سیر مطالعاتی هاشون رو بهمراه مربی هاشون شروع کردن و مسابقات کتابخوانی رو در شهر و استان خودشون به مدیریت و رهبری فرماندهان نوجوان در حال برگزاری هستند، بریم چند تا از پوسترهای تبلیغاتی شون رو در پست بعدی ببینیم😉💥
#قرن_نو_نسل_نو
#هفته_کتابخوانی
#نوجوان_تشکیلاتی_تمدن_ساز
ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام
☀️ @mezmar_nojavan ☀️
مسابقه کتابخوانی به رهبری فرماندهان نوجوانان نسل نویی
گروه ۱
#قرن_نو_نسل_نو
#هفته_کتابخوانی
#نوجوان_تشکیلاتی_تمدن_ساز
ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام
☀️ @mezmar_nojavan ☀️
مسابقه کتابخوانی گروهی به رهبری فرماندهان نوجوانان از خراسان رضوی
گروه ۲
#قرن_نو_نسل_نو
#هفته_کتابخوانی
#نوجوان_تشکیلاتی_تمدن_ساز
ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام
☀️ @mezmar_nojavan ☀️
مسابقه کتابخوانی گروهی به رهبری فرماندهان نوجوان
گروه ۳
#قرن_نو_نسل_نو
#هفته_کتابخوانی
#نوجوان_تشکیلاتی_تمدن_ساز
ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام
☀️ @mezmar_nojavan ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کوله عاشقیت رو بردار و بیا ☺️
اگر که سر سپرده ی این دری
...
ولادت امام حسن عسگری، به محضر امام عصر عج و شما همراهان عزیز مبارک💥
#استوری_شنیدنی_دیدنی_جذاب
ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام
☀️ @mezmar_nojavan ☀️
هدایت شده از مرکز اردویی تربیتی فصل نو نسل نو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دوره تربیتی تشکیلاتی شهید سلیمانی
تکنیک های جذب در تشکیلات
🔵باحضور اساتید برتر تشکیلاتی
🔹استاد عرب اسدی
🔹استاد کشاورز
🔹استاد محمدی
🔹 استادجعفری
🔵آیدی ثبت نام در دوره :
@mezmar_nojavan_rabet
💥همراه با #گواهینامه و حمایت و پشتیبانی آموزشی حین دوره 💥
#ویژه_جوانان
#تیزر_دوره
مضمار_نوجوان🇮🇷🍃⊱━═━
@mezmar_nojavan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروزڪتابخوانىوعلمآمـوزۍ،
نـہٺنـہـایـكوظيفهۍملـۍ،
بلڪهيـكۅاجـبدينـىاست!
-مقاممعظّمرهبــری
#هفته_کتابخوانی 📚
ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام
☀️ @mezmar_nojavan ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از رهبر به رهبر جوان و نوجوان نسل نویی!
دلم میخواست واقعا این اتفاق بیوفته!...
بنظرتون رهبری چه چیزی رو دلش میخواسته؟
فرصت شروع از همین امروزه💥...
#هفته_کتابخوانی 📚
ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام
☀️ @mezmar_nojavan ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رضا و تسلیم در اوج جوانی ...
حضرت معصومه سلام الله علیها در اوج جوانی ، شیطان نفس خود را مهار کردند ، نصرتی لکم معده را باید از بانویی آموخت که در عمل محبت به امام را نشان دادند...
#وفات_حضرت_معصومه(س)
#استوری
ایتا| بله| روبیکا| تلگرام| اینستاگرام
☀️ @mezmar_nojavan ☀️