سـ🥀ـلام
سلام بر فاطمه🖤
سلام بر مظلومیتش
سلام بر محمد
سلام بر علی
سلام به همه دوستداران اهل بیت
صبحتون فاطمی
روزتون متبرک به نگاه خدا
امروزتون به نیکی و پر از عطر دعا
روزتون را به شکرانه
هر آنچه خدا داده آغاز کنید
الهی روزیتون فراوان
و پر از خیر و برکت باشه
تنتون سالم و دلتون پر از آرامش باشه
و به حق بانوی دو عالم
حضرت زهرا سلام الله علیها
حاجت روا باشید انشاءالله
هدایت شده از خبرهای فوری /مهم🔖 روی عضویت کلیک کنید ✅
*🔷یاالله یا زهرا سلام الله علیها🔷👆
🔆بخـــــوان 🍀#فراز ۱۹ #جوشن_کبیر 🍀
به نیت رفع موانع ظهور مولا صاحب عصر
🌹وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ ۚ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا
و بگو: «حق آمد، و باطل نابود شد؛ یقیناً باطل نابود شدنی است!»*
سلام.تامین امنیت مراسم وداع وتشیع پیکرشهدای خوشنام درگلوگاه توسط نیروهای فاتحین شهرستان گلوگاه. ⬆⬆
این گونه در برف نماز خواندند تا ما در امنیت باشیم...
تصویری زیبا از رزمندگان در حال نماز در برف.
اگر جایمان گرم و نرم است ولی در نمازمان تاخیر میکنیم این عکس کمک حالمان میشود.
به یاد شهدای تکاوران تیپ نیرو مخصوص ۵۸ مالک اشتر (مازندران) ومقاومت آنان در مناطق صب العبور وکوه های وحشی وغیر قابل عبور ۰
صلوات بر محمد (ص)وآل محمد (ص) بفرست ۰
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹💐
همراه_شهدا
حاج_قاسم
جان_فدا
خاطرات تلخ و شیرین از حماسه رزمندگان تیپ نیرومخصوص ۵۸ مالک اشتر (مازندران) در طول ۸سال دفاع مقدس
چشم به جاده سرمای زمستان با برف و یخش، گرسنگی و پست نگهبانی؛ توان بچه ها را تحلیل داده بود. اذان ظهر شده بود نماز ظهر و عصر را خواندیم ناچارا نان کپک زده را خوردیم.
بچه ها درحال استراحت بودند. من به میله چادر تکیه داده وچشم به جاده پرپیچ وخم دوخته بودم . ازطرفی نیم نگاهی به داخل چادر می کردم و به روی خود نمی آوردم. گویا دلم افتاده بود کسی می آید. چند قدمی داخل چادر، باز به میله چادر تکیه می دادم و به خیابان های برفی جاده نگاه می کردم . یهو احساس کردم یه ماشینی دارد می آید، دستی به چشم های خود کشیده، نکند توهم باشد. دوباره به جاده پرپیچ وخم نگاه کردم دیدم واقعا ماشین است. ماشین داشت به بنه تدارکاتی تیپ مالک اشتر نزدیک می شد. خدا خدا می کردم ماشین تیپ ما باشد. ماشین بنه را پشت سر گذاشت. سری به داخل چادر کردم و گفتم بچه ها ظاهراً یه ماشین سمت ما می آید! ماشین داخل محوطه محور شد. بچه ها با بی حالی بلند شدند و با تعجب یک صدا فریاد زدن عمو حسن نیا آمد!!
همه نیروهای تیپ عمو حسن نیا را دوست می داشتند، چون بدون تکلف بود، خیلی زود با سپاهیان، بسیجیان وسربازان انس می گرفت و صمیمی می شد . بچهها بلافاصله پتوها را جمع کرده و در یک جا بصورت منظم گذاشتن، عمو حسن نیا از ماشین پیاده شد مستقیم به چادر ما آمد بچهها با احترام؛ سلام علیکم کردند. عمو حسن نیا به تک تک بچهها را دست داد و احوالپرسی کرد بعد به پتوهای در کناری چیده بودند، پشتی داد. پرسید از تحرکات دشمن منافقین و عراقی ها چه خبر ؟
از تحرکات مزدوران رژیم خونخوار صدام و منافقین ملعون خبری نیست ؟ بنده دست و پا شکسته چیزهایی گفتم، بعد سفره نان کپک زده را جلویش گذاشتم! گفت این دیگر چیه؟ جریان بارش برف و باران را گفتم و تمام شدن غذا را گفتم. نگاهی به چهره های بچه ها کرد که رنگی به رخسار نداشتند! عمو حسن نیا ۲مترقد داشت ،محاسن بلندی داشت،انسانی شجاع و نترس بود،بچه کجور نوشهر عمو حسن نیا بود، فرمانده تیپ مالک اشتر بود . من بدون اینکه به عکس العمل او نگاه کنم،توضیح می دادم ،اشک های عمو حسن نیا از روی محاسن بلند به زمین ریخته می شد!! خیلی دل رحم بود و عاطفی بود. گفت چرا به نقده اطلاع ندادید ؟ گفتم : اتفاقاً به مرکز پیام نقده اطلاع داده تا به پشتیبانی اطلاع دهند. ولیکن می گفتند : به محض باز شدن جاده محموله را با ماشین براتون می فرستیم ! ازجا بلند شدند و بطرف بی سیم رفتند گوشی بی سیم راکال را گرفتم نقده را بگوش نمودم. بدون اینکه چیزی بگم ،گوشی را از دستم گرفت گفت نورالله بیاد صحبت کند، با یک نگاه به بچهها، دوباره معرف نقده را صدا زد و گفت محمدیان واصغری بیان... مرکز پیام نقده با تلفن ثابت به دفتر فرماندهی تماس گرفته و حضور عمو حسن نیا به سردشت دادند... گفت نورالله یونسی، محمدیان واصغری بیان مرکز پیام.
هر ۳نفر آمدند پشت دستگاه بی سیم تا اینکه گوشی را برداشتن عمو حسن نیا با ناراحتی تمام، گفت: شما با خیال راحت آنجا نشسته اید ،بچه ها در خط غذا نداشته باشند. بندگان خدا هرچی می گفتند ،عمو نمی پذیرفت. همین الان وسایل مورد نیاز خط را بفرستید من ببینم. فقط می گفتند:چشم ساعتی نگذشته بود ماشین زیل «کامیون» از راه رسید لاشه های گوسفند و مرغ ،برنج وسیب زمینی و... آوردند لاشه های گوسفند و مرغ ر ا زیر برف گذاشته تا خراب نشود.
شهید ماشاءالله پیل افکن این قهرمان ناشناخته به تنهایی دو شبانه روز گردانهای زرهی و پیاده دشمن را زمین گیر کرد تا تیپ مشهد از محاصره رهایی یابد.
به گزارش روابط عمومی مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان، شهید «ماشاءالله پیلافکن» روز چهارم فروردین ۱۳۴۰ در شهرستان آمل در استان مازندران به دنیا آمد و روز اول اسفند ۱۳۶۰ به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای اسپاهی کلاعلیا در شهرستان آمل در استان مازندران است.
شهید پیل افکن در ادامه عملیات چزابه شش شبانه روز در مقابل و پشت جبهه دشمن بدون وقفه برای نجات تیپ ۷۷خراسان از محاصره با دشمنان جنگید و آنقدر از مهمات ذخیره و دپو شده دشمن استفاده کرد تا مهمات آن محدوده به پایان رسید، آنگاه با لب تشنه و بدن خسته و گرسنه، و چشم ترکش خورده ایی که ۶ شبانه روز نخوابیده در محاصره دشمن قرار گرفت و تنهایی به اسارت دشمن در آمد.
این قهرمان ناشناخته به تنهایی دو شبانه روز گردانهای زرهی و پیاده دشمن را زمین گیر کرد تا تیپ مشهد از محاصره رهایی یابد.
دشمنان شکست خورده، خشم خود را با شکنجههای متعدد از جمله بریدن دو دست توان مندش از بازو و بیرون آوردن دو چشم او و شکستن دندان هایش و پوست کندن سر و جمجمه اش و همچنین محاسن شریفش با پوست و گوشت صورتش و با نشاندن صدها گلوله در پیکر پاکش اینگونه از او انتقام گرفتند.