هدایت شده از «هیئت مکتب الزهراء (س) دارالعباده یزد»
#قرار_هفتگی
⚫️ «قرار دهم به مناسبت رحلت امام خمینی (ره)»
🌹به یاد امام خمینی رحمه الله علیه
🎙 به کلام | حجتالاسلام
#اسماعیل_امامی
🎤 بانوای | کربلایی
#منصورمزرعه_آقایی
📆 یکشنبه ۱۴ خرداد
⏰ ساعت ۲۰
🔰 یزد،میدان صنعت،بلوار شهید دهقان منشادی،مسجد امام حسین علیه السلام
🔹پایگاه بسیج امام خمینی (ره)
🔹کانون فرهنگی هنری جوانان زهرایی
🔹کانون خدمت رضوی شهدای آزادشهر
🔴 هیئتمکتبالزهرا سلاماللهعلیها دارالعباده یزد
سلام خدمت دخترای نوجوون هیتیمون عزیزان این کانال نوجوونا ی هیئت هست حتما عضو بشین کلی کلاس های جذاب و مسابقه های عالی و جوایز ارزنده براتون داریم
ویژه دختران و پسران نوجوون ✅❤️🌹
#هیئت_مکتب_الزهرا_سلام_الله_علیها_دارالعباده_یزد
#پایگاه_حضرت_فاطمه_س
#استعداد_یابی
#آینده_سازان
#ما_میتوانیم
سلام
عزیزان گلم. که مایل به همکاری در زمینه های ذیل میباشد😊
#استعداد_از_شما👈#آموزش_از_ما
📸عکاسی
🎞طراحی(فتوشاپ)
🎙مجری گری
🎶گروه سرود
🎭تئاتر
🏆ورزشی
🔊مداحی
🎞تدوین فیلم
به کانال نسل شگفت انگیز مراجعه کنید.
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
#نشر_حداکثری
#نسل_شگفت_انگیز
✅ @Iran1420
سفره را انداختهاند و بچهها هم بیتابی میکنند.
بوی آبگوشت و ریحان تازه فضای اتاق را پر کرده و صدای شکم بچهها را هم درآورده است. بچهها زیرچشمی آقا را نگاه میکنند، ایشان میگویند:
- باید صبر کنیم تا خانم جان هم بیایند.
اگر این جمله را هم نمیگفت بچهها میدانستند که آقا بدون خانم جان لب به غذا نمیزند.
دوست داشت از اول، همسفره همسرش باشد.
نشستهاند روبهروی امام تا موعظهشان کند. سرش را به زیر انداخته و شمرده میگوید:
- پشم گوسفند تا دور کمر این حیوان است هیچ غروری نمیآورد اما نمیدانم چرا همین که پارچه میشود و رنگی میگیرد و لباس و کتوشلوار میشود و انسانها میپوشند این همه غرور میآورد!
میگفت:
- نمیدانم به چه چیزی مغرور هستیم و این غرور چه بدبختیای است که به جان برخی از ما افتاده است.
آرام نگاهی به جمعیت میکند و با لحنی که کمی هم بلندتر شده ادامه میدهد:
- دلمان را به این چیزهای بیارزش دنیا خوش نکنیم.
برادر بزرگتر رو میکند به خواهر کوچکتر که:
- لطفاً برو برایم آب بیاور
«نمیروم» را که میگویند با اشاره آقا میدود بغلش و سفت او را میگیرد
برادر بزرگتر با ناراحتی و اخم میگوید:
- آقاجان همین کارها را میکنید که پررو میشوند.
آقا که دختر روی زانو نشانده با لبخند معنیداری میگوید:
- اگر امروز برایت آب بیاورد فردا هم میخواهی که کفشهایت را برایت جفت کند.
خودش هم هیچوقت کارهایش را به دیگران نگفت.
روبروی امام نشسته و با حرارت صحبت میکند. امام هم سر را پایین انداخته و بهدقت گوش میدهد. وسط آن کلمهها اسم شخص دیگری آورده میشود و حرفهایی که به او مربوط میشود. امام از جا بلند میشود و به سمت در حرکت میکند:
- "من راضی نیستم کسی روی فرش این خانه بنشیند و به کسی کوچکترین اهانتی یا غیبتی بکند."
امام از آنجا خارج شد.
لباسهای نَشُسته توی تشت جا خوش کرده بودند. همسر یکی از مسئولان کنار لباسها مینشیند و به همسر امام میگوید:
- "کارتان زیاد است بگذارید کمکتان کنم."
همسر امام دست خانم را میگیرد و بلند میکند.
- "کار زیاد نیست، پودر لباسشویی نداریم. منتظر کوپن دوره بعد هستیم."
خانم تعجب کرد: "یعنی شما فقط با کوپن زندگی میکنید؟! "
اول هوا ابری شد و بعد چند قطره باران از آسمان روی پیشانی مردم ریخت. باران شدید شد ولی هیچکس محوطه جلوی خانه امام را ترک نکرد. امام از پشت پنجره کنار رفت. در خانه کوچکش را باز کرد و جلوی محوطه ایستاد تا سخنرانیاش را شروع کند. باران تمام صورت و دستها و لباسهای رهبر مردم را خیس کرد. حرفهایش ۱۵ دقیقه طول کشید ولی نه این مردم پراکنده شدند و نه امام زیر سقف خانه رفت تا صحبت کند.
سلام و ادب بسیجیان همیشه در صحنه 🌷🌷🌷این خاطرات زیبا از شخصیت دوست داشتنی امام بزرگوار از قلم استاد عزیزم بیان شده تقدیم شما عزیزان💜