دیدین بعضی از مادرها وقتی برای بچهی اول خرید میکنن انگار دارن فقط برای یکی یدونهشون وسیله میخرن؟
انگار فقط قراره برای یه بچه باشه...
ولی ما وقتی داشتیم خرید میکردیم به نیت چندینتا بچه خرید کردیم که قششنگ چندتا بچه ازشون استفاده کنن:)
ان شاءالله
میدونم که خیلیهاتون هم همینجوری هستین😍
پس؛
سلام مامان همفکر🖐
🌱 @fatemeyesoltanii
فاطمهی سلطانی:)
دیدین بعضی از مادرها وقتی برای بچهی اول خرید میکنن انگار دارن فقط برای یکی یدونهشون وسیله میخرن؟ ا
یوقت فکر نکنید که من خیلی چیتان پیتان داشتم و دارمها...
یا مثلا چقد
عکاسی کردم و
عکس گرفتم و...
نه اصلا!!!!
تا این لحظه از مادری فقط دوتا دونه عکس قابل قبول (دقت کنید که فقط قابل قبول؛ نه عالی)
از دخترم گرفتم همین.
یعنی فقط همین دوتا عکس رو دارم
هیچی دیگه ندارم😄😄
من دیگه کوزه گر نیستم
از اون کوزه گر بدترم که اصلا کوزهی شکستهای هم ندارم که باهاش آب بخورم😶🌫️😵💫🥴
هشتگ بلاگری صادقانه🤪
🌱 @fatemeyesoltanii
عکاسی نکردیم چیشد؟
هیچی!
حیف نبود؟
نه!
یعنی واقعا عکس نگرفتیم حس بدی نداریم؟
نه!
جشن تعیین جنسیت و سیسمونی واینا چی؟
هیچی!
ما عروسی ام نگرفتیم حتی!!!
ایناکه چیزی نیست😃
پس چی مهمه؟
اینکه هرروز با دخترمون حرف میزدیم
سعی میکردیم روند طبیعی زندگی رو حفظ کنیم
و بیشتر روی خودمون و رفتارهامون تمرکز کنیم
هرهفته همدیگه رو آنالیز میکردیم که کدوم رفتارهارو باید اصلاح کنیم؟
کدوم رفتارهارو باید حذف کنیم؟
چون اگه خودمون رو تربیت کنیم بچه هم خودش تربیت میشه...
اینا مهمه
وگرنه بقیهی چیزا سرگرمیه...
🌱 @fatemeyesoltanii
یه خاطرهای با دخترم دارم که دوست دارم امشب براتون بگمش...
تا به این برسیم که مادری واقعا واقعا واقعا مانع هیچ چیز نیست...
بگم که من از مادری ترجیح میدم رشدش رو برای خودم بردارم و چیتان پیتانهاش بمونه برای بلاگرهای دیگه
🌱 @fatemeyesoltanii
فاطمهی سلطانی:)
امسال غدیر من اینجاست؛ حسیا... کنار شیعههای بیپناه فوعه کفریا که از شهرشون آواره شدن؛ و چقدر امسا
یادتونه رفته بودم سوریه شهرک صنعتی حسیا برای آموزش شیعیان پناهندهی فوعهکفریا؟
اون موقع تنها نبودم و با دخترم دوتایی رفته بودیم (دخترم رو ۴ ماه بود که تو وجودم داشتم)
🌱 @fatemeyesoltanii
جدا از شرایط فوقالعاده سخت حسیا که تو گرمای تابستون سوریه کولر نداشت؛ آب نداشت و هیییییچ ماشینی برای برگشتن از حسیا به شهر وجود نداشت و....کلی شرایط سخت دیگه
وقت برگشت قبل از پرواز یک شب رو زینبیه بودیم...
یعنی شرایط خود حسیا یه روضهاست...
من باردار بودم و با آگاهی از این شرایط فوقالعاده سخت برای آموزش رفتم؛
بنا به خیلی از دلایل اونموقع روایتش نکردم و هرگز شرایط اون یک هفته رو روایت نمیکنم.
الان قصه چیز دیگهایه...
🌱 @fatemeyesoltanii
وقت برگشت کجا بودیم؟
همون هتلی که هربار میریم اونجا ساکن میشیم؛
تو حیاط حرم...
همون اتاقی که پنجرهاش مشرف به حرمه🥺🥺🥺
🌱 @fatemeyesoltanii
همون شب این استوری رو تو کلوذ فرندم گذاشتم👆
اون شب اسرائیل نزدیک هتل مارو با موشک زد نه یبار که چندین بار!!!!
🌱 @fatemeyesoltanii
بلافاصله همه ازم خبر گرفتن؛
حتی مترجمهای همراهمون هم نگران شده بودن که نکنه مارو زدن🥲
انقدر نزدیک بود!!!!
🌱 @fatemeyesoltanii
ترسیدم؟!
نه!
چرا؟ چونکه اصلا به ترس نمیرسه...
من تو این چندین باری که رفتم تجربهی موشک باران رو به مدلهای مختلف داشتم اما این یکی فرق داشت؛
خیلی خیلی نزدیک بود
من ینفر نبودم و دونفر بودم...
و دقیقا میدونستم که صدا صدای موشکه...
🌱 @fatemeyesoltanii
اونشب من پشیمون بودم ازاین که رفتم؟
نه!
همسرم گفت کاش نمیرفتین؟
نه! اصلا نگفت... چون باهم حرف زده بودیم چون هدفمون از زندگی فقط آسایش و آرامش خودمون نیست...
هدفمون اینه که به رشد هم کمک کنیم حتی اگه گاهی اوقات دلمون اون موقعیت رو نخواد...
اطرافیان وقتی فهمیدن شماتت کردن؟
نه!چون اصلا نفهمیدن😄 (هرچیزی رو لازم نیست همه بدونن)
حس مادری مانع نشد؟! نگران نشدم؟!
نه مانع نشد؛ چون مادری قرار نیست مانع ما باشه قراره بال پروازمون باشه...
نگران... نمیدونم
ولی پشیمون نه هیچوقت پشیمون نشدم.
🌱 @fatemeyesoltanii