عکاسی نکردیم چیشد؟
هیچی!
حیف نبود؟
نه!
یعنی واقعا عکس نگرفتیم حس بدی نداریم؟
نه!
جشن تعیین جنسیت و سیسمونی واینا چی؟
هیچی!
ما عروسی ام نگرفتیم حتی!!!
ایناکه چیزی نیست😃
پس چی مهمه؟
اینکه هرروز با دخترمون حرف میزدیم
سعی میکردیم روند طبیعی زندگی رو حفظ کنیم
و بیشتر روی خودمون و رفتارهامون تمرکز کنیم
هرهفته همدیگه رو آنالیز میکردیم که کدوم رفتارهارو باید اصلاح کنیم؟
کدوم رفتارهارو باید حذف کنیم؟
چون اگه خودمون رو تربیت کنیم بچه هم خودش تربیت میشه...
اینا مهمه
وگرنه بقیهی چیزا سرگرمیه...
🌱 @fatemeyesoltanii
یه خاطرهای با دخترم دارم که دوست دارم امشب براتون بگمش...
تا به این برسیم که مادری واقعا واقعا واقعا مانع هیچ چیز نیست...
بگم که من از مادری ترجیح میدم رشدش رو برای خودم بردارم و چیتان پیتانهاش بمونه برای بلاگرهای دیگه
🌱 @fatemeyesoltanii
فاطمهی سلطانی:)
امسال غدیر من اینجاست؛ حسیا... کنار شیعههای بیپناه فوعه کفریا که از شهرشون آواره شدن؛ و چقدر امسا
یادتونه رفته بودم سوریه شهرک صنعتی حسیا برای آموزش شیعیان پناهندهی فوعهکفریا؟
اون موقع تنها نبودم و با دخترم دوتایی رفته بودیم (دخترم رو ۴ ماه بود که تو وجودم داشتم)
🌱 @fatemeyesoltanii
جدا از شرایط فوقالعاده سخت حسیا که تو گرمای تابستون سوریه کولر نداشت؛ آب نداشت و هیییییچ ماشینی برای برگشتن از حسیا به شهر وجود نداشت و....کلی شرایط سخت دیگه
وقت برگشت قبل از پرواز یک شب رو زینبیه بودیم...
یعنی شرایط خود حسیا یه روضهاست...
من باردار بودم و با آگاهی از این شرایط فوقالعاده سخت برای آموزش رفتم؛
بنا به خیلی از دلایل اونموقع روایتش نکردم و هرگز شرایط اون یک هفته رو روایت نمیکنم.
الان قصه چیز دیگهایه...
🌱 @fatemeyesoltanii
وقت برگشت کجا بودیم؟
همون هتلی که هربار میریم اونجا ساکن میشیم؛
تو حیاط حرم...
همون اتاقی که پنجرهاش مشرف به حرمه🥺🥺🥺
🌱 @fatemeyesoltanii
همون شب این استوری رو تو کلوذ فرندم گذاشتم👆
اون شب اسرائیل نزدیک هتل مارو با موشک زد نه یبار که چندین بار!!!!
🌱 @fatemeyesoltanii
بلافاصله همه ازم خبر گرفتن؛
حتی مترجمهای همراهمون هم نگران شده بودن که نکنه مارو زدن🥲
انقدر نزدیک بود!!!!
🌱 @fatemeyesoltanii
ترسیدم؟!
نه!
چرا؟ چونکه اصلا به ترس نمیرسه...
من تو این چندین باری که رفتم تجربهی موشک باران رو به مدلهای مختلف داشتم اما این یکی فرق داشت؛
خیلی خیلی نزدیک بود
من ینفر نبودم و دونفر بودم...
و دقیقا میدونستم که صدا صدای موشکه...
🌱 @fatemeyesoltanii
وقتی میگم نزدیک بود یعنی دقیقا خیابون کناریمون بود👆👆
🌱 @fatemeyesoltanii
اونشب من پشیمون بودم ازاین که رفتم؟
نه!
همسرم گفت کاش نمیرفتین؟
نه! اصلا نگفت... چون باهم حرف زده بودیم چون هدفمون از زندگی فقط آسایش و آرامش خودمون نیست...
هدفمون اینه که به رشد هم کمک کنیم حتی اگه گاهی اوقات دلمون اون موقعیت رو نخواد...
اطرافیان وقتی فهمیدن شماتت کردن؟
نه!چون اصلا نفهمیدن😄 (هرچیزی رو لازم نیست همه بدونن)
حس مادری مانع نشد؟! نگران نشدم؟!
نه مانع نشد؛ چون مادری قرار نیست مانع ما باشه قراره بال پروازمون باشه...
نگران... نمیدونم
ولی پشیمون نه هیچوقت پشیمون نشدم.
🌱 @fatemeyesoltanii
فاطمهی سلطانی:)
اونشب من پشیمون بودم ازاین که رفتم؟ نه! همسرم گفت کاش نمیرفتین؟ نه! اصلا نگفت... چون باهم حرف زده
من به مدل خودم به سبک زندگی خودم
به نسبت فعالیتها و هدفهای خودم
نه ازدواج و نه مادری
نه معلمی نه حتی کارآفرینی رو مانع کارهام نکردم؛
هیچوقت شرایط رو جلوی خودم نذاشتم بعدش بزنم تو سر خودم بگم نمیشه از این جلوتر رفت!!!
.
هدفم از روایت این قصه این بود که مادری رو؛ ازدواج رو و هر اتفاقی تو زندگی رو مانع رشد خودتون ندونید...
قرار نیست برید جلوی موشکها!
هر کس تو زندگی خودش موشکهای خودش رو داره؛ سوریهی خودش رو داره...
بگردید ببینید زمین بازی شما کجاست؛
ببینید همسر، بچه، دانشگاه و درس و کارکردن کدومشون جلوی فطرت شما رو برای بندهی بهتری شدن گرفتن؟
کدومشون شمارو انقد مشغول خودش کرده که نمیذاره پرواز کنید؟
بگردید پیداش کنید
و تلاش کنید همراهش راه رشد کردن رو پیدا کنید...
دقت کنید همراه اون اتفاق باید رشد کنید
نه جدا از اون
نه جلوتر از اون
نه عقب تر از اون
🌱 @fatemeyesoltanii
فاطمهی سلطانی:)
من به مدل خودم به سبک زندگی خودم به نسبت فعالیتها و هدفهای خودم نه ازدواج و نه مادری نه معلمی نه
سختی و ناراحتی و نگرانی همراهش رو بغل کنید
هیچ دستاوردی بدون سختی نیست؛
و سختی هرکس تو زندگی با ینفر دیگه خیلی فرق داره...
قدر سختیهای زندگیتونو بدونین
عاشقشون باشین
سعی کنین باهاش بزرگ بشین
نه اینکه سختی رو برای خودتون بزرگش کنین...
🌱 @fatemeyesoltanii